معرفی کتاب هنر: چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند اثر جان آرمسترانگ مترجم گلی امامی

هنر: چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند

هنر: چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند

جان آرمسترانگ و 2 نفر دیگر
3.6
19 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

26

خوانده‌ام

82

خواهم خواند

452

ناشر
نظر
شابک
9786001522123
تعداد صفحات
280
تاریخ انتشار
1399/6/30

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
لیوان و تیزی به خاطر ضعفش عذرخواهی نمیکند.ظرافت و حساسیتش را میپذیرد.آن قدر اعتماد به نفس دارد که خواهان برخوردی ملاحظه کارانه باشد.جهان را به درک این نکته وا می دارد که ممکن است به آسانی آسیب ببیند.شکننده بودنش از روی تصور یا اشتباه نیست،این طور نیست که سازنده اش میخواسته چیزی سخت و محکم بسازد اما به طرز احمقانه ای به چنین چیزی رسیده که به دست یک بچه یا از روی دست و پا چلفتگی ممکن است شکسته شود شکننده است و به راحتی آسیب میبیند چرا که در جست و جوی شفافیت است و در آرزوی پذیرش آفتاب و نور شمع در اعماق خویش.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هنر: چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند

مائده

مائده

1404/3/14

0

لیست‌های مرتبط به هنر: چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          از متن کتاب:
امروزه موزه‌ها سعی می‌کنند با ادعای نایابی اشیایی که در مجموعه‌شان دارند بازدیدکننده‌ها را به خود جذب کنند. می‌گویند آن‌چه دارند نه‌تنها خوب که همچنین غیرمعمول و بسیار کمیاب‌اند؛ درحالی‌که ایده‌آل حقیقی موزه‌ها باید این باشد که آن‌چه را خوب و مهم است خیلی معمولی کنند و در اختیار همه قرار دهند. انرژی کسانی که عاشق هنرند نباید وقف اندوختن گنج پشت دیوارهای بلند شود، باید وقف گسترش ارزش‌های آثار هنری به ‌طور گسترده در سراسر جهان شود. مأموریت هنردوستان واقعی باید کاهش اهمیت نسبی موزه‌ها باشد؛ به‌ این معنا که حکمت و بینشی که در حال حاضر آن‌جا جمع شده است نباید این چنین حسودانه محافظت و دچار شیءپرستی شود، باید سخاوتمندانه و بی‌قاعده در سرتاسر زندگی پخش شود. برای هدایت‌‌مان در مسیر این آرزو ممکن است مثال گریت ریتولد،طراح هلندی قرن بیست، را دنبال کنیم. طنزی کنایه‌آمیز در زندگی حرفه‌ای او هست که بسیاری از آثارش در حال حاضر فقط در موزه‌ها یافت می‌شوند؛ به عنوان مثال، اثر افسانه‌ای او، صندلی قرمز آبی، افتخار جایگاهی در گالری طراحی موزه‌ی هنرهای مدرن نیویورک را دارد. 
.....
موزه زمانی نقش مهمی داشت. اشیایی را نگه می‌داشت که در غیر این صورت ممکن بود گم شوند؛ آن‌ها را در دسترس همگان قرار می‌داد و مجموعه‌حقایق موثقی درباره‌ی آثار فراهم می‌کرد؛ اما الان موزه صرفاً مقدمه‌ای است بر یک زندگی خوب زیسته‌شده و نه چکیده‌ی آن. شامل مجموعه‌ای از نکاتی است درباره‌ی این‌که چه‌طور ممکن است زیسته باشیم، اما نهایتاً رابطه‌اش با هنر مانند رابطه‌ی مدرسه با زندگی است؛ در نقطه‌ای خاص باید پا به جهان بیرون بگذاریم و بیاموزیم که همه‌ی راهنماها را با همه‌ی احترامی که برای‌شان قایل‌ایم و سپاس‌گذارشان نیز هستیم کنار بگذاریم. تکمیل مأموریت موزه بستن درهای خودش است تا این‌که اتاق بازی، آشپزخانه، حمام، پارک و دفتر کار بتوانند معبد ارزش‌های ما شوند؛ همان‌قدر که زمانی راهروهای آرام و مرمرین گالری‌ها چنین بودند.
        

2

مائده

مائده

4 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در سال‌های پیش وقتی متوجه می‌شدم کتابی که در دست دارم کتاب مناسب یا خوبی نیست بسیار نگران می‌شدم. از این‌که اون مطالب رو متوجه نشم و یا وقتم هدر بره از بد بودن مطالب! اما حالا با روی باز با هرکتابی، با هر سطحی استقبال می‌کنم و در ادامه همراهش میشم. شاید کتاب تنها هدفش پس زدن مخاطب و تنها گذاشتن کتاب توسط مخاطب باشه! در اون شرایط کاری از دستم بر نمیاد. چیز‌های زیادی راجع به این کتاب وجود داره که دوستش ندارم. دلایل زیادی هم داره.
 مواردی که از این کتاب اصلا نمی‌پسندم و نمی‌پذیرم:
یک: مورد اول ترجمه بد این کتابه. من صادقانه سررشته‌ای در ادبیات و مترجمی ندارم اما برای من لااقل این ترجمه، ترجمه روانی نبود.
دو: مورد بعدی و مهم محتوای اصلی و کلی کتابه. در قسمت‌های ابتدایی کتاب صحبت‌هایی راجع به تاثیرات هنر بر روان ما می‌شه که می‌تونه درست باشه. هرچند که کم‌‌و‌بیش درک نکردم اون‌هارو و موافق هم نیستم. (شاید انسان خوش‌بینی نیستم). حتی اگر این صحبت راجع به تاثیرات هنر رو بپذیرم، مثال‌های هنری که می‌زنه اصلا پذیرفتنی نیستن. خوش‌بینی و تفسیر‌های دل بخواهی از بعضی آثار پشت هم تکرار می‌شد. آثاری که جای اون‌ها در اون قسمت نبود. 
سه: مورد قبلی مارو به مورد بعدی می‌رسونه. یعنی دنبال کردن تفسیر‌ها و منطق شخصی نویسنده. اما نکته جالب این‌جاست که اصلا به این مورد اشاره نمی‌کنه و بر این باوره که حرف‌هاش درست ترین و اصلی ترین هستند.
چهار: قطعا وقتی عنوان کتاب « هنر همچون درمان» هست قابل حدس هم بود که برای هنر وظایفی در نظر گرفته می‌شه. یک خط باریکی بین تاثیر ناخودآگاه آثار هنری بر افراد و وظیفه آثار هنری وجود داره که کتاب اصلا خطی رو در نظر نمی‌گیره ظاهرا. به طور کلی بدیهی فرض کردن یک سری مطالب راجع به هنر، وظایف و تاثیراتش چیز خوشایندی نبود که درموارد پیش اشاره کردم بهش.
پنج: کتاب در قسمت‌هایی به وضوح اهمیت دانستن تاریخ هنر رو زیر سوال می‌بره. ( واقعا عصبانی هستم سر این مورد) نمیگه برای احساس نزدیکی عمیق با اثر هنری و هنرمند در کنار فهم تاریخ هنر ( حتی نسبی) این دیدگاهی که من مطرح می‌کنم رو دنبال کنید. بلکه میگه فقط دیدگاه من رو دنبال کن!

هفت:  لحنی همراه با تهمت به ارگان‌های زیاد. این نظر‌های شخصی و در بعضی مواقع بی‌پایه و اساس در میانه کتاب به حدی می‌رسه که تبدیل به تهمت میشه. به طور کلی عقیده‌ی من بر اینه که این حرف‌هایی که راجع به تاریخ هنر و مخصوصا گالری‌ها و‌موزه‌ها زده میشه، برای مخاطبی که گالری و‌ موزه‌های زیادی نرفته و یا تازه با هنر و محیط هنری روبرو شده بسیار آسیب زننده‌ست. این نگاه،‌ نگاهی بی‌رحمانه و خصمانه‌ست. 
کتاب نکات مثبتی هم داره. برای من صحبت درباره‌ی چیز‌های جدید، دیدن آثار هنری جدید و‌ هنرمند‌های جدید و زاویه‌ی دید جدید هم یکی از این نکات بود. 
اما به صورت کلی اگه قصد یک‌جمع‌بندی رو داشته باشم، باید این‌طور بگم که کاش این دو عزیز نویسنده برای صحبت راجع به یک‌سری از موضوعات و دغدغه‌ها دست روی آثار هنری نمی‌ذاشتن و یا اگر گذاشتن دست روی یک سری از آثار که اصلا جای اون‌ها در اون بحث‌نبود نمی‌ذاشتن و اگر باز هم(!) این کار رو کردن، این تفاسیر شخصی و‌در بسیاری موارد اشتباه از آثار رو با چنین اعتماد به نفسی ارائه نمی‌کردن تا نه مخاطبی که اولین برخوردش با آثار هنری و هنر، کتاب شماست آنقدر نگاه خوش‌بینانه به بعضی آثار و هنرمند‌ها پیدا نمی‌کرد و گمان نمی‌کرد که تفسیر آثار هنری چقدر آسانه و هم انقدر بدبین نسبت به جامعه هنری و مکان‌های هنری مثل موزه‌ها. اون‌هم چون شما اینطور فکر کردید و تشخیص دادید.! قسمت‌های آخر کتاب به سمت سیاست و اقتصاد میره که چون سررشته‌ای در این مورد ندارم نظری هم نمیدم. این قسمت رو‌کمی معتدل تر دیدم. ( شاید اگر عمیق بشم این بخش هم از نظرم عجیب بیاد) بیشتر قسمت‌های اول کتاب اذیتم کرد.
در کل تجربه خوبی نبود برام و بیشتر عصبانی بودم حین خواندن کتاب. اما خب لذت‌هایی هم داشت. همین.
        

5