یادداشتهای علی باقری (16) علی باقری 20 ساعت پیش آب نبات پسته ای مهرداد صدقی 0.0 94 جلد قبلی «آبنبات» رو که میخوندم، انگار با محسن همخانه بودم؛ اینجا ولی فقط همسایهش شدم. هنوزم کلی خندیدم و کیف کردم، ولی حس میکنم این بار صدای خندهها از یک کوچه اونورتر میاومد. محوریت داستان بیشتر روی ماجرای عروسی ملیحه میچرخید و باقی ماجراها، روزمرگیهایی بودن که محسن با همون زبان شیطنتآمیزش تعریف میکرد. در کل، شاید کمی از شور و حال جلد قبل کمتر داشت، اما دوستی من و محسن هنوز محکمه. حالا میرم سراغ «آبنبات دارچین» ببینم دوباره برمیگردیم زیر یک سقف یا نه! 0 0 علی باقری 6 روز پیش آبنبات هل دار مهرداد صدقی 4.4 306 📚 یه کتابی که کاش همه بخونن: آبنبات هلدار نمیخوام این یادداشت مثل نقدهای رسمی باشه. نمیخوام بگم کتاب از نظر ساختار روایی یا لحن چیه. فقط میخوام از ته دلم بگم: «آبنبات هلدار» رو بخونید. لطفاً. من تو پنج روز این کتابو تموم کردم، ولی حس میکنم پنج ماه باهاش زندگی کردم. هر روز با محسن بودم. باهاش خندیدم. باهاش فکر کردم. باهاش نگاهم به زندگی تغییر کرد. محسن یه پسر ساده و معمولیه. ولی نگاهش معمولی نیست. اون یادم داد که لازم نیست همیشه دنبال یه اتفاق بزرگ باشم تا خوشحال شم. خندیدن، فکر کردن، دیدن خانواده، فهمیدن آدمها… همین چیزهای کوچیک، لذت واقعیان. این کتاب فقط یه طنز نیست. یه آینهست. آینهای که توش خودتو میبینی، ولی یه کم خندونتر، یه کم آرومتر، یه کم واقعیتر. اگه من الان دارم این یادداشت رو مینویسم، فقط برای اینه که دلم میخواد یه نهضت راه بندازم برای خوندن «آبنبات هلدار». برای اینکه رفقای من، همسنهای من، بخندن، فکر کنن و حالشونو ببرن از یه داستان بیادعا. اگه خوندیش، بیا رفیق شیم. اگه هنوز نخوندیش، برو بخون و برگرد. 0 1 علی باقری 1404/5/5 تابستان من با خرس سیاه و شعر نو مهسا تکاپومنش بقایی 3.5 2 یک تابستان گرم، یک خانهی قدیمی در جنوب، و پسری به نام سام که ناگهان با تولهخرسی در مرغدانی روبهرو میشود. ماجرا از آنجا شروع میشود که خیال و واقعیت در هم گره میخورند. خرسی که شاید نماد طبیعت باشد، یا شاید آینهای از تنهاییها، دلسوزیها، و انتخابهای یک نوجوان در آستانهی بلوغ. قصه با ریتمی کند و شاعرانه جلو میرود، درست مثل یک عصر تابستانی که انگار هیچوقت نمیخواهد تمام شود. اما برای من، این کتاب فقط داستان نجات یک خرس نبود. برای من، تابستان من با خرس سیاه و شعر نو، انگار خود من بودم که رفته بودم تعطیلات خونهی عمهام. همون حس و حال آشنای زندگی روزمره، بوی غذاهای محلی، گرمای بعدازظهرها، و اتفاقهای سادهای که انگار هیچچیز نیستند ولی عاشقانه باهات همراه میشن. این کتاب باهات حرف نمیزنه، دستت رو میگیره و میبردت وسط یک زندگی دیگه. بدون زور زدن، بدون ادعا. یه تجربهی شاعرانه، انسانی، و خیلی خیلی واقعی. 0 1 علی باقری 1404/5/2 مغازه خودکشی ژان تولی 3.4 556 در دل شهری خاکستری، جاییکه خورشید از خودکشی حرف میزند، مغازهای هست با چراغهایی کمنور و دیوارهایی نمزده از افسردگی. اینجا "مغازه خودکشی" است. جایی که خانوادهای با چشمانی بینور، لبخند را فراموش کردهاند و طناب و سم را مثل عروسکهای شاد میفروشند. همه چیز سیاه است ــ نه به رنگ، بلکه به نیت. دوربین، آرام از پشت ویترین پر از تیغ و تابوت رد میشود و به فضای وهمآلود خانه میرسد. پدر، فروشنده مرگ؛ مادر، زنی که گویی بچههایش را با اشک شیر داده. پسر بزرگ، تکهای از تاریکی، در حال نوشتن شعرهایی که بوی گور میدهند. اما ناگهان، انگار نویسنده دوربین را از دست میدهد. صحنهها تند میشوند، پرش دارند. شخصیتها حرفهای دیروز را فراموش میکنند. گفتگوها قطع میشوند و تصویر بعدی بیربط میرسد. گویی کارگردان سناریو را پرت کرده و فقط فریمهای تصادفی پخش میشوند. یکدفعه، مرلین ــ دختر خجالتی و لرزان خانواده ــ با اعتمادبهنفس روی صحنه میآید. پسر بزرگ، که روزی مرگ را میستود، حالا پنکیک میپزد و میخندد. تماشاگر چشمانتظار یک معجزه نیست، بلکه دنبال یک توضیح ساده میگردد: چی شد؟ کی شد؟ چرا؟ صحنهی آخر: خانواده، شاد و خندان، گویی اصلاً غمی نبوده، گویی پایان همیشه باید «خوب» باشد. تیتراژ بالا میرود. موسیقی پخش میشود. و تماشاگر با چشمانی خیره و ذهنی پر از علامت سؤال از سالن بیرون می آید 0 1 علی باقری 1404/4/31 روزنامه فروش وینس واتر 3.6 2 یک تابستان کشدار و داغ در ممفیس. پسری با لکنت، برخلاف میلش، مسئولیت روزنامهفروشی دوستش را قبول میکند. داستان با همان ضرباهنگی که از اول دارد، پیش میرود؛ یکنواخت، بیهیجانهای ساختگی، و درست همین یکنواختی است که دلنشین و واقعی بهنظر میرسد. هر صفحه مثل یک ظهر تابستانی در ممفیس است: گرم، سنگین، و پر از سکوتهایی که بیشتر از کلمات حرف میزنند. قصهای که عجله ندارد، مثل لکنت زبان پسرک، با حوصله و مکث، خودش را به شما میرساند. «روزنامهفروش» نه با پیچوخمهای عجیب، که با همین آرامش و یکنواختی شاعرانهاش شما را میبرد وسط کوچههای ممفیس، جایی که سکوت و گرما و کلمات گرهخورده، همه با هم یک داستان ساده و بهیادماندنی میسازند. 0 1 علی باقری 1404/4/25 شاه کوچولو کاله ویرش تیلده مایکلز 2.2 1 کتاب «شاه کوچولو کاله ویرش» مثل یک انیمیشن رنگارنگ و شیرین شروع میشود: لوکیشنها سادهاند، شخصیتها تخت و همهچیز در یک قاب روشن و قابل پیشبینی اتفاق میافتد. اما همینجا مشکل اصلی پیدا میشود؛ انگار نویسنده فراموش کرده که تماشاگرش را بالای دوازده سال صدا زده است. در حالی که پشت جلد وعدهی داستانی برای نوجوانان میدهد، متن بیشتر شبیه یک فیلم کودکانه با دیالوگهای بدون پیچیدگی، گرههای بیدرام و پایانی که از همان صحنه اول قابل حدس است، پیش میرود. شما در سالن انتظار یک درام نوجوانانه با چالشهای جدیتر و شخصیتپردازی عمیق هستید، اما با یک نمایش عروسکی فانتزی روبهرو میشوید. فضاسازی و زبان سادهی داستان میتوانست برای گروه سنی پایینتر دلنشین باشد، ولی برای یک نوجوانی که به دنبال عمق، تعلیق یا حتی یک شوک کوچک در روایت است، چیزی ندارد. اگر بخواهیم سینمایی بگوییم: «شاه کوچولو کاله ویرش» بیشتر شبیه یک فیلم کوتاه کودکانهی خوشرنگ و بیخطر است تا یک درام نوجوانانهی پرکشش؛ چیزی که تماشاگر بالای دوازده سال را چندان راضی نمیکند. 0 1 علی باقری 1404/4/24 یکی بود که خودش نبود جانی روداری 3.2 3 «دوربین از روی دریاچهی ماجوره آرام میگذرد. جزیرهای کوچک در مه فرو رفته. در عمارت قدیمی، زمزمههایی زیر سقف میپیچد: «لامبرتو… لامبرتو…». نامش مثل نورِ کمرنگِ شمعی در تاریکی میدرخشد. اما پشت پنجرهها، دزدها جشن گرفتهاند، خیال میکنند قصه تمام شده. اما ناگهان، در باز میشود… و او، دوباره وارد میشود؛ زنده، جوان، با نامی که هنوز زنده نگهش داشته. این کتاب، قصهی جزیرهای است که نامها در آن قدرت دارند و مرگ فقط وقتی میآید که فراموش شوی.» 0 3 علی باقری 1404/4/21 بچه های سبز اولگا توکارچوک 2.9 17 بچههای سبز بیشتر از آنکه یک رمان باشد، یک قاب سینمایی است؛ پر از رنگ، صدا و نفسهای معلق در میان بوتههای سبز. اولگا توکارچوک با مهارت یک کارگردان و با حوصلهای شبیه قاببندهای فیلمهای ویم وندرس، شخصیتهایش را در طبیعت رها میکند و ما را مجبور میکند از دور، با چشمی خیس و دلی فشرده، نگاهشان کنیم. در هر صحنه، میتوانستم تصویر کنم: باران روی شیشه، دستهای کوچک بچهها روی خاک، نور غروب که مثل یک فیلتر سبز روی همهچیز میافتد. حتی سکوتهای کتاب هم مثل سکوتهای خوبِ فیلمها بودند، پر از معنا و پر از چیزهایی که نمیشود به زبان آورد. توکارچوک در این اثر، به من یاد داد که حتی اگر جهان پر از خشونت و تاریکی باشد، هنوز گوشهای هست که چند «بچهٔ سبز» در آن میدوند، میخندند و زندگی را نجات میدهند. اگر بچههای سبز فیلمی بود، حتماً از آن فیلمهایی میشد که در فستیوالها، ایستاده تشویقش میکنند. اما حالا که کتاب است، ما باید کلماتش را مثل نگاتیوهای یک فیلم در ذهنمان ظاهر کنیم. 0 3 علی باقری 1404/4/7 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 128 دوربین آهسته از پشت پنجره رد میشه. یه دوچرخهست، نصفهجون، تکیه داده به دیوار آجری. صدای هواپیما تو آسمونه، ولی صدای ضربان قلب آدا بلندتره. دخترک توی قاب پنجره، دستش روی زانوش. نه لباس جنگ پوشیده، نه اسلحه داره. فقط زخمش معلومه. زخمی که سالها باهاش زندگی کرده. ولی حالا جنگ بیرون شروع شده… و اون تازه داره نجات پیدا میکنه. آدم بعضی وقتا تو دل شلوغترین فاجعه، تازه میفهمه چهقدر "حق داشته دوستداشته بشه". آدا، همون لحظه که فهمید پاهاش میتونن حرکت کنن، فهمید دلش هم میتونه. این البته یه توصیف سینماتیک از این قصه بود، داستان کلی این کتاب ارزش پنج ستاره رو داره ولی داستان به جاهایی خواننده رو خسته میکنه هرچند که بسیاری از مواقع کتاب رو نمیتونید زمین بزارید. ارزش خوندن رو داره مخصوصا در این روز های پسا جنگ. 0 4 علی باقری 1404/3/21 آرایش دشمن آملی نوتومب 3.9 37 خوندن این کتاب رو به هیچ عنوان به کسانی که درحال حاضر ذهن ارومی ندارن توصیه نمیکنم. رمان است و غیرواقعی اما ذهن نا آرام را متشنج میکند 0 0 علی باقری 1404/3/9 راز بقا در شبکه های اجتماعی هالی بتی 3.5 1 چیز های بدیهی میگه ولی خب خوندنش بد نیست 0 0 علی باقری 1404/3/8 کارآفرین های کوچک با فکرهای بزرگ متیو تورن 5.0 1 بسیار عالیه کلی ایده واسه شروع یک کسب و کار برای نوجوانان، اموزش و هر انچیزی که لازمه یه نوجوان برای ساخت یه کسب و کار پایه بدونه رو داره. 0 1 علی باقری 1404/3/8 چگونه شخص شخیصی باشیم؟ 65 راهکار خفن برای بچه ی آدم بودن کاترین نیومن 3.9 6 هر مهارتی که یه نوجوون لازم داره توش هست. 0 0 علی باقری 1404/3/8 جرات داشته باش؛ راه های افزایش اعتماد به نفس فردریک فانژه 3.6 7 بی نظیر، معرکه،خارق العاده بی نظیره از زبان روانشناس مشهور فردریک فانژه روایت شده و همه ی جنبه های بی اعتماد به نفسی رو روی دایره میریزه و با روش های بی نظیری که توصیه میکنه میتونید کم کم بر بی اعتماد به نفس غلبه کنید. 0 1 علی باقری 1404/3/8 شب به خیر غریبه مکایابی گالت 3.8 8 رمان خوب و روونیه، معرکه نیست ولی سناریو جالبی داره و وشیمونتون نمیکنه 0 2 علی باقری 1404/2/22 ابیگیل ماگدا سابو 4.2 30 حیاط مدرسه مثل صحنهای از فیلمهای صامت بود. فقط قدمها صدا داشتن. باقی چیزها، تنبیه میشدن اگر حرف میزدن. گینا کنار مجسمه ایستاد. سرد بود، سنگی بود، ولی گوش میداد. در دنیایی که هیچکس نمیپرسید “حالت چطوره؟”، مجسمه میدونست کِی شکستی. شبها توی خواب اسم پدر رو زمزمه میکرد، اما بیداری پر از دعای اجباری بود. دختری که یه روز با آزادی راه میرفت، حالا با ترس راه میرفت که مبادا پاهاش صدا کنن. اونجا، جایی بود که یاد گرفت چطوری قوی بودن بدون فریاد زدن ممکنه. یاد گرفت سکوت گاهی بلندتر از خشم شنیده میشه. 0 1