یادداشت علی باقری
دیروز
جلد قبلی «آبنبات» رو که میخوندم، انگار با محسن همخانه بودم؛ اینجا ولی فقط همسایهش شدم. هنوزم کلی خندیدم و کیف کردم، ولی حس میکنم این بار صدای خندهها از یک کوچه اونورتر میاومد. محوریت داستان بیشتر روی ماجرای عروسی ملیحه میچرخید و باقی ماجراها، روزمرگیهایی بودن که محسن با همون زبان شیطنتآمیزش تعریف میکرد. در کل، شاید کمی از شور و حال جلد قبل کمتر داشت، اما دوستی من و محسن هنوز محکمه. حالا میرم سراغ «آبنبات دارچین» ببینم دوباره برمیگردیم زیر یک سقف یا نه!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.