یادداشت علی باقری
1404/5/5
یک تابستان گرم، یک خانهی قدیمی در جنوب، و پسری به نام سام که ناگهان با تولهخرسی در مرغدانی روبهرو میشود. ماجرا از آنجا شروع میشود که خیال و واقعیت در هم گره میخورند. خرسی که شاید نماد طبیعت باشد، یا شاید آینهای از تنهاییها، دلسوزیها، و انتخابهای یک نوجوان در آستانهی بلوغ. قصه با ریتمی کند و شاعرانه جلو میرود، درست مثل یک عصر تابستانی که انگار هیچوقت نمیخواهد تمام شود. اما برای من، این کتاب فقط داستان نجات یک خرس نبود. برای من، تابستان من با خرس سیاه و شعر نو، انگار خود من بودم که رفته بودم تعطیلات خونهی عمهام. همون حس و حال آشنای زندگی روزمره، بوی غذاهای محلی، گرمای بعدازظهرها، و اتفاقهای سادهای که انگار هیچچیز نیستند ولی عاشقانه باهات همراه میشن. این کتاب باهات حرف نمیزنه، دستت رو میگیره و میبردت وسط یک زندگی دیگه. بدون زور زدن، بدون ادعا. یه تجربهی شاعرانه، انسانی، و خیلی خیلی واقعی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.