یادداشت‌های گمشده در الف هیم. (30)

          خانمِ هوور معمولاً به خاطر نوشته‌ها و رمان‌های عاشقانه ش (و بعضی وقتا کلیشه ای)  شناخته می‌شه.. ولی ژانر  کتاب وریتی اصلا مثل ژانر معمول ش نیست...
چیزی که موقع خوندن این کتاب خیلی نظرمو جلب کرده بود این بود که کالین توی شبکه‌های اجتماعی زیاد در مورد اینکه این کتاب  توسط ناشران همیشگی ش پذیرفته نشده صحبت میکرد...
اون می‌خواست که یه رمان هیجان‌انگیز و خیلی متفاوت تر از ژانری که همیشه مینویسه یعنی عاشقانه، بنویسه که به نظرم توی این کار خیلی هم موفق بود!!

این داستان متفاوت کالین، درمورد دختری به نام  لوون اشلی هستش.
لوون نویسنده ست ولی توی اون دوره نویسنده ی خیلی موفقی نیست و خب پول زیادی دریافت نمیکنه.
بعد از ماه ها بلاخره یه قرارداد برای به پایان رسوندن  مجموعه‌ای از کتابای وریتی کرافورد، که یکی از مشهور ترین نویسنده های اون دوره بود رو دریافت میکنه..
حالا چرا؟ چون که وریتی طی یه تصادف  آسیب مغزی شدیدی دیده، و نمیتونه حرکت کنه و یا صحبت کنه در کل مثل یه گیاه عمل میکنه!!!
وقتی که لوئن این قرارداد رو قبول میکنه، سه کتاب از مجموعه کتابای وریتی باقی مونده که طبق قرارداد لوون باید اونارو کامل کنه.
درآخر لوئن بخاطر پیشنهاد همسر وریتی، یعنی جرمی برای کامل کردن داستان و خوندن بعضی از دست نوشته های وریتی مجبور میشه که برای حداقل چند وقت توی خونه ی اونا بمونه...

در کل؟ خب این کتاب پر از لحظات پیچیده ای بود که کالین توی کتابای دیگه شم طبق معمول داشت و و فکت اینکه خانمِ هوور بلاخره ژانر داستانی شو عوض کرده واقعا برام جالب بود:)))
بعضی جاهای کتاب بهم احساس بدی دست می داد، نمیدونم چرا و هر بار که فکر می‌کردم همه چیزو فهمیدم کالین توی صفحه ی آخر دوباره منو غافلگیر کرد!!
        

25

درسته که ه
          درسته که هنوز کل مجموعه رو نخوندم اما خدای من..  نمی‌تونم بگم چقدر به شخصیت‌ها وابسته‌ م...
هر کتاب خانوم مافی پر از پیچش‌های غیرمنتظره‌ست که واقعاً آدم رو میخکوب می‌کنه شک دارم که بتونید کتابی رو از ایشون پیدا کنید که پلات توییست قوی ای نداشته باشه!!

و جلد های فرعی رو هم خوندم و جز کتابایی هستن که واقعا به کل مجموعه شور میدن و  هرکدومشون به طرز خیلی عجیبی فوق‌العاده بودن:))

اگه بخوام صادقانه بگم، خانوم مافی کار خارق‌العاده‌ای انجام داده. به‌عنوان کسی که خودش  بعضی وقتا می‌نویسه، واقعاً آرزو دارم یه روز بتونم همچین شخصیت‌پردازی های عمیق و داستان‌سرایی بی‌نقصی مثل خانوم مافی  داشته باشم.

شخصیت‌ها؟ بی‌نظیرن.
تک‌تک‌شون لایه دارن، گذشته دارن، دلیل دارن برای اینکه الان اینطور هستن. وقتی بهشون فکر می‌کنم، حس می‌کنم دارم به آدم‌های واقعی فکر می‌کنم، نه فقط شخصیت‌های کتابی که خانوم مافی روی کتاب نوشته:)))
خانوم مافی باعث شد تو یه صفحه بخندم، تو صفحه بعدی گریه کنم، چند صفحه بعد فریاد بزنم و دوباره اشکم دربیاد.
(اسپویلر کوچیک...مراقب باشید!!)
کنجی؟ کنجی قلب منو اژ همون اول مجموعه دزدید... شوخ‌طبعی، طرز حرف زدن، شخصیتش... همه‌چیزش خاصه...
آرون؟ نمی‌دونم چطور باید توصیفش کنم. فقط می‌تونم بگم که واقعاً شخصیت عمیق و خاصی داره... از اون شخصیت‌هایی که ممکنه اول کتاب ازش بدت بیاد اما توی ادامه ی کتاب عاشقش میشی:))
ژولیت؟ یه دختر قدرتمند و مستقل...رشد شخصیتیش توی مجموعه، قدم به قدم بیشتر میشه:)
برندن، ایان، وینستون...  حقیقتا اوایل کتاب گیج می‌شدم که کی به کیه، ولی حالا عاشق همشونم شدم!!
رابطه‌هاشون، دوستی‌هاشون، اون فضای گروهی؟ بی‌نظیر بود خانوم مافی!!

آدام... خب، راستش اولش خیلی بهش علاقه داشتم طبیعتا ولی بعد یه جاهایی ازش فاصله گرفتم. ولی نمی‌تونم انکار کنم که اون هم شخصیت خوبی داره، فقط پیچیده‌ست...خیلی خیلی پیچیده..

و اما اندرسون... خدای من. گذشته‌ش رو که فهمیدم، ذهنم کاملا منفجر شد. جز یکی از منفور ترین و خاکستری ترین شخصیت‌هایی هستش که توی کل مجموعه میتونید پیداش کنید..

در مجموع؟ اگه خانوم مافی درمورد شخصیتای فرعی(سونیا و سارا، ایان، وینستون و بردن) بیشتر توضیح می داد و در کل یه back up story برای این شخصیتا میزاشت کلیت داستان خیلی بهتر و قابل درک تر میشد.
این یکی از اون مجموعه‌هاست که تموم می‌شه ولی هیچوقت از ذهنت بیرون نمیشه، جز کتابایی بود که باید حتما توی قفسه‌ت م داشته باشم...
دست مریزاد خانوم مافی:)))

پ.ن: از اونجایی که عاشق رابطه ی کنجی و آرون هستم..عاشق این فن آرت شدم.😭😭
        

22

          آپارتمان پاریس جز کتابایی هستش که بخاطر روایت شدن داستان  از شخصیت های مختلف، خیلی راحت می‌تونید تو جریان داستان قرار بگیرید و خسته نشید. داستان درباره ی دختری به نام‌ جسه که به خاطر مشکلات مالی ای داره تصمیم میگیره پیش برادر ناتنیش، وقتی که به اونجا میرسه متوجهِ ناپدید شدن برادرش میشه و این نقطه ی شروع داستانِ خانمِ فولیه:)))

یکی از چیزایی که تو این کتاب خیلی به چشم میاد اینه که نویسنده خیلی راحت و خیلی عادی به چیزایی مثل خیانت و رابطه ی نامشروع پرداخته. این موضوعات توی این داستان مثل یه چیز خیلی عادی و روزمره مطرح شدن، بدون اینکه کسی کسی رو قضاوت کنه و یا اتفاقی درمورد این موضوع بیوفته..
این دیدگاهِ خانمِ فولی، واقعی‌تر و شاید یه ذره تلخ‌تر نسبت به زندگی خودمون رو نشون میده که برام توی این کتاب خیلی جالب و خاص بود.

یه بخش خیلی مهم و ناراحت‌کننده تو کتاب که بهش برخوردم،  موضوع سوءاستفاده‌ از مهاجران غیرقانونی ، مخصوصا زن هاست . واقعاً همونجور که خانمِ فولی نشون داده، تلخ و دردآوره و آدمو مجبور می‌کنه بیشتر به این موضوع فکر کنه. به نظرم این قسمت باعث شده کتاب، فقط یه داستان جنایی نباشه و یه زاویه ی اجتماعی هم داشته باشه که به نظرم یکی از نکته های خوب این کتابه:)

پایان داستان یه پیچش غیرمنتظره داره که باعث میشه داستان تا مدت‌ها تو ذهنتون بمونه و حسابی غافلگیر بشید هرچند منی که کل دو سالمو با کتابای فریدا و هالی گذروندم زیاد غافلگیر نشدم:))
شاید این کتاب خانومِ فولی یه شاهکار نباشه و همه رو جذب نکنه اما گزینه ی بدی برای خوندن جنایی نیست:))
        

16

جناح چهارم
          جناح چهارم مثل خیلی از کتاب‌های ترند امروز، فضای جذاب و شخصیت‌هایی
دوست‌داشتنی ای داره که از همون ابتدا تونستن منو جذب کنن. هرچند واضحه که خیلی از عناصر و ویژگی های کتاب از کتاب‌های کلاسیک و بزرگی  مثل هری پاتر یا گیم آف ترونز الهام گرفته شده... اما با وجود همه ی اینا تونسته رنگ و بوی خاص خودش رو داشته باشه و دنیای متفاوتی بسازه:)
با این حال یکی از چیزهایی که واقعاً اذیتم کرد، تعداد زیاد صحنه‌های اضافه و کشدار بود که باعث می‌شد ریتم داستان کند بشه. بعضی قسمت‌ها انقدر پرجزئیات و طولانی شده بودن که حس می‌کردم داستان بی‌جهت کش میاد و اون هیجان اولیه رو از دست داده. این موضوع باعث شد که یعنی وقتا از جریان اصلی دور بشم و حوصله‌ام سر بره.
رابطه وایولت و زیدن قطعاً از جذاب‌ترین بخش‌های داستان بود و تنش بینشون به داستان جون تازه ای داده بود، ولی صحنه‌های پراکنده و اضافه، بعضی وقتا جلوی تمرکز بیشتر روی شخصیت و ویژگی های ویولت و زیدن رو می گرفت..
در نهایت، «جناح چهارم» داستان خوبی داره و شخصیتیاش برای تینیجر هایی مثل من و شما جذابن،هرچند که این کتاب کاملاً سلیقه‌ایه و ممکنه برای بعضیا جذاب باشه و برای بعضیا نه، پس قبل از شروع بهتره بدونید که انتظار چی دارید! :)
        

12

ناتوان" نو
          ناتوان" نوشته‌ی لورن رابرتس، از اون کتاباست که وقتی شروع می‌کنی، می‌فهمی قراره با یه دنیای آشنا ولی با چاشنی تازه مواجه شی: یه جامعه‌ی داغون‌شده، آدم‌هایی با قدرت‌های خاص، و اون‌هایی که قدرتی ندارن، یعنی آدم های معمولی.
نویسنده دنیای داستان رو خوب ساخته، تضاد بین آدم های معمولی و کسایی که دارای قدرت هستن ملموسه، و حس ناامنی و فشار اجتماعی‌ـیی که روی شخصیت اصلی هست، قابل لمسه. ولی کتاب یه ایراد داره: گاهی زیادی کلیشه‌ایه. روند بعضی اتفاقات و حتی بعضی شخصیت‌ها، خیلی قابل‌حدسن ولی خب بازم با ویژگی قابل حدس بودن دیالوگ ها، من بازم از حرفای کای به پیدین خسته نمیشم، آخه کی از حرفای این مرد می‌تونه بدش بیاد؟💘
نویسنده خیلی خوب تونسته تعادل  بین رابطه ی پی و کای رو ایجاد کنه، نه عشق رو بی‌دلیل زیادی بزرگ کرده، و نه اون‌قدر درگیر سوءتفاهم و دروغ شده که اعصاب‌خردکن بشه. رابطه‌شون یه روند داره؛ پر از کش‌وقوس، با لحظه‌های بامزه، حساس، و گاهی دردناک.
از اونجایی که داستان توی جای خیلی حساسی تموم شده، میمیرم اگه جلد دومشو نخونم پس صددرصد جلد دومش میخونم.😭
        

22

          بلندی های بادگیر رو بعد از خوندن جین ایر، شارلوت برونته که خواهر امیلی برونته بود، خوندم و به وضوح میتونستم تفاوت بین قلم هاشون رو حس کنم، 
بدیهی بود که شارلوت برونته روی عقاید و افکار شخصیت ها بیشتر تاکید می‌کرد ولی شخصیت هایی که خواهرش، یعنی امیلی توی  این کتاب خلق کرده بیشتر از روی احساسات و هیجانات بود. 
اتفاقاتی که توی کتاب میوفته زیادن و مدام در حال رخ دادن هستن و خود کتاب روایت طولانی رو با جزییات  زیادی تعریف می کنه که ممکنه براتون کمی خسته کننده باشه! 
توی جین ایر تعداد اتفاقات کم تر بود ولی سرعت تعریف داستان به خاطر بیان افکار و درونگری های شخصیت اصلی که راوی داستان بود، کند تر بود و شخصیت های داستان جین ایر اکثرا افراد پخته و بالغ بودند و بیشترشون حس و حال  مثبت بودن میدادن ولی توی بلندی های بادگیر شما به زحمت یک آدم عاقل پیدا می کنید! چون که  بیشتر شخصیت ها و خود فضا و اتفاقات داستان جو منفی ای  داره و شما یه وضوح متوجه ش میشید.
توی جین ایر داستان از زاویه دید اول شخص تعریف می شود اما 
توی بلندی های بادگیر نویسنده با  تعریف کلام از زبان شخصیت های مختلف و یا بازگو کردن محتوای یک نامه و غیره داستان رو مدام از زبان شخصیت های داستان و از دید اونا می دیدیم،  چیزی که باعث میشه خواننده خیلی بهتر با شخصیت ها و زنجیره اتفاقات داستان ارتباط بر قرار کنه و بتونه به خوبی درکشون کنه.
از این لحاظ بلندی های بادگیر از جین ایر بهتره. 
توصیه من به کسایی که میخوان  کتابای کلاسیک بخونن اینه که کم کم نخونید چون اینجوری زود خسته میشید و دست از خوندن اون کتاب برمی‌دارید.
به نظر من باید تعداد صفحاتی که توی یه روز میخونید بالا ببرید تا بتونید از کتاب لذت ببرید.
پ.ن: این نقد رو برای دو کتاب جین ایر و بلندی های بادگیر نوشتم.
        

21

          این کتاب رو هم مثل بقیه اثرات کالین هوور دوست داشتم.
جوری که چندین نوع عشق رو در کتاب به تصویر کشیده بود واقعا محشر بود!!!
عشق مادر به کودکش،عشق والدین به فرزندانشون و عشقی که افراد به خانواده دارن و..
 با خوندن این کتاب،پا به پای کنا تلاش کردم،توی بعضی از  قسمت ها بغض کردم و خواستم گریه کنم،و توی بعضیشون از ته دل خوشحال بودم...تلاش های متعدد شخصیت اصلی رو دیدم و در تولد دوباره زندگی اش کنارش بودم ولی باید بگم که کتاب های کالین هوور فقط به درد کسایی میخوره که فقط دوست دارن عاشقانه های دو نفر را بخوانند، اگه دنبال کتابی پر مفهومید،  سمت کتاب های کالین هوور نرید!!
از نظر من، بعضی وقتا بیش ازحد خوب بودن یه شخصیت باعث میشه که باور، به وجود و واقعی بودن اون شخصیت رو از بین ببره و حسم دقیقا درمورد لجر همین بود!!
حتی آخر کتابم یه پایان خیلی سریع و غیر واقعی ای داشت، جوری که احساس کردم که نویسنده میخواد هر چه زودتر مجموعه رو تموم کنه.
و باید بگم که اگه میخواید کتابای کالین هوور رو شروع کنید اول "ما تمامش می کنیم"  رو بخونید!!!
        

23

44

          کتاب غرور و تعصب یکی از شاهکارهای ادبیات کلاسیک انگلیسی هست و از نظر من خوندن این کتاب به انگلیسی خیلی خیلی تاثیرگذاری بیشتری داره.
با خوندن این کتاب سوار یک ماشین زمان بشید و به سال ۱۷۹۶ سفر کنید و  مقایسه‌ی این کتاب با دنیای امروز ما میتونه داستان رو مضحک و ضعیف کنه اما اول بهتون پیشنهاد می کنم که قبل از خوندن این کتاب به قوانین اجتماعی انگلستان در اون سالها نگاهی بندازید چون که ندونستن این جزئیات نه تنها باعث فهم ناقصی از این کتاب میشه بلکه خیلی از نکاتی رو که خانم آستین سعی داشته منتقل کنه رو نصفه میزاره.
پس اگر واقعا ایده‌ی خاصی درمورد فرهنگ، قوانین و سبک زندگی مردم انگلیس در اون زمان ندارید احتمالا بعد از خوندن کتاب با تعجب به دیوار رو به روتون خیره میشید و زمزمه می‌کنید همش همین؟
اما از زیبایی و قدرت کتاب غرور و تعصب...سال ۱۸۱۳ به چاپ رسید اما همچنان الهام بخش نویسندگان، فیلمسازان و نمایش‌های بسیاری هست.
چه چیزی این داستان به ظاهر ساده رو اینقدر قدرتمند میکنه؟
نمادهای به کار رفته  یا شخصیت فمنیستی نویسنده در کتاب بسیار تاثیر گذارند. شخصیت‌ها کاملا به تکامل رسیدند و خواننده روند رشد و تحول اونها رو در طی داستان کاملا احساس میکنه.
تعصب شخصیت اصلی داستان از قضاوت‌های سرسختانه و عجولانه‌اش درباره‌ی انتخاب‌ها و رفتار اطرافیانش کاملا پیداست و غرور شخصیت دیگر داستان از عدم برگشت نظراتش و عدم انعطافش در مقابل آدم‌ها، کاملا قابل لمسه.
رمان دوست داشتنی، با قلم قوی ای از خانم آستین بود...
        

44