یادداشت‌های زینب بهرامی (59)

          به نام او...

ناتسومه سوسه کی: « ما بابت وام‌گیریِ فرهنگیِ ماتریالیستیِ غربی هزینه‌ی گزافی پرداخته‌ایم. همه چیز حتی آدابمان، رفتارمان... تغییر کرده است... نتیجه‌ی همه‌ی این‌ها آن شده که ما خود را هماورد غرب نمی‌بینیم و گمان می‌کنیم در همه چیز باید از آن‌ها بیاموزیم و تقلید کنیم.»

سفرنامه‌هایی که آقای یامین‌پور می‌نویسد از آن حیث که زاویه‌ی دیدی عمیقاً نزدیک به خودم دارند، باعث می‌شود خودم را درست وسط آن نقطه‌ای احساس کنم که ایشان هستند.
و چشمشان درست چشم‌های من است که به آن نقطه و آن آدم‌ها می‌نگرد.
با این حساب الان من یک سفر به ژاپن رفته‌ام و به اندازه‌ای برای این جهان کوچک نگرانم که ایشان در نهایت به آن نگرانی اشاره کردند. 

« گویی آماتراسو -الهه‌ی آفتاب تابان ـ واپسین کیمونوی ابریشمی را از تن سیمینش بیرون آورده و آن را بر آسمان خراشی در میانه‌ی توکیو آویخته، با دشنه‌ای آخته می‌آید تا سر سنت و شرافت بی‌وفای ژاپن را گوش تا گوش ببرد و بر گوشه‌ی عرش در انتهای اقیانوسی که دیگر آرام نیست، بیاویزد.»
        

4

          به نام او...

در باب مدیریت اسلامی حرف برای گفتن زیاد است. در اینجا هم با هفده فصل مواجه هستیم که هر کدام از فصل‌ها یا یک مصاحبه با بزرگان رشته‌ی مدیریت است یا یک مقاله از صاحب نظران این عرصه.
مطالب بسیار است اما برخی از آن‌ها که در نگاه من جا خوش کرد این موارد بود:
بخش اول) علوم اسلامی در دیدگاه اندیشمندان مفاهیم گوناگونی را دارد، گروهی علومی را اسلامی می‌دانند که از متن اسلام استخراج شود، و گروهی آن دسته از علوم را اسلامی می‌دانند که همسو با اسلام باشد، اما آن دیدگاهی که به نظرم از همه جذاب‌تر آمد نگاه آیت‌الله جوادی آملی بود که اشاره داشت به این موضوع؛ و هر علمی را که هدف آن الهی باشد و در راستای الله باشد، علوم اسلامی می‌دانند. با این تعریف می‌توانیم علوم تجربی را هم در سیطره‌ی علوم اسلامی وارد کنیم. مثلاً فیزیک اسلامی. 

بخش دوم) در بخش دوم پیشینه‌ی مدیریت اسلامی در گستره‌ی تمدن اسلامی مورد توجه قرار گرفته است که، تاریخچه‌ی آکادمیک طولانی مدتی ندارد اما از دیدگاه عملیاتی اگر به مدیریت نگاه کنیم می‌توان سیره‌ی پیامبر اکرم و دوران حکومت امام علی ع را نمونه‌های مدیریت اسلامی دانست و از آن‌ها دریافت‌های عمیقی داشت.
بخش سوم) مدیریت اسلامی پس از انقلاب و فراز و فرودهای آن مورد توجه قرار گرفته است.
بخش چهارم) روش شناسی پژوهش در مدیریت اسلامی را بررسی و مورد بحث قرار داده است.
بخش پنجم) این بخش نیز آسیب شناسانه به موضوع مدیریت اسلامی نگریسته و آسیب‌هایی که تا امروز در مسیر مدیریت اسلامی وجود داشته را بررسی می‌کند که یکی از مهم‌ترین این آسیب‌ها فاصله‌ی بین حوزه و دانشگاه بوده، و شکل مطلوب ارتباط بین حوزه و دانشگاه نیز در این فصل به خوبی ترسیم شده بود.
دیگر آسیب مورد توجه نیز وجود التقاط در پژوهش‌های مدیریت اسلامی می‌باشد که پژوهشگران این عرصه صرفاً در صدد آن بوده‌اند که علوم غربی مدیریتی را به زور با علوم قرآنی تطبیق دهند و لباسی اسلامی به قواره‌ی مدیریت غربی بدوزند.
بخش ششم) این قسمت از کتاب اشاره به فاصله‌ی نظریه تا عمل مدیریت اسلامی می‌پردازد که متأسفانه این فاصله بسیار بسیار زیاد است و صرفاً مباحث مدیریت اسلامی در شکل نظریه‌ی صرف باقی مانده‌اند و پا به عرصه‌ی عمل نگذاشته‌اند.
بخش هفتم) بخش پایانی نیز نگاهی آینده پژوهانه به موضوع مدیریت اسلامی دارد.

مجموعاً برای ایجاد یک نگاه جامع و بررسی کلی مدیریت اسلامی توصیه می‌کنم مورد مطالعه قرار بگیرد.
        

5

        به نام او...

فکر کنم فقط من از بخش اول بیشتر از بخش های دوم و سوم خوشم اومد. و دلیلش هم گمونم این باشه که هیجان داشتم وارد قسمت هیجانی بشم، هیجانش بالا بود ولی اون همه که فکر می‌کردم نه
فکر ‌ می‌کردم یکم باید دارک تر می‌شد خیلی آخرش همه حالشون خوب بود.
این وسط تنها کسی که واقعاً قربانی بود اندی بیچاره بود.
فقط دلم برای اون اندی کوچولو سوخت که مادرش برای مسواک نزدن دندونش رو کشیده 💔
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

          به نام او...
اول) چند صفحه‌ی آخر را گذاشتم تا در رابطه با کتاب مطلبی بنویسم، در مجموع خودم خیلی نمایشنامه‌خوان نبوده و نیستم، بیشتر در فضای رمان کتاب خوانده ام اما از بین نمایشنامه‌هایی هم که خواندم به نظرم این یکی چیز دیگری بود.
دوم) شخصیت ویلی و نوع رابطه‌اش با فرزندانش به خصوص بیف خیلی تأثربرانگیز بود، نگاه قهرمانی بچه‌ها به پدرشان، و شکستن و فروریختن این قهرمان در نظرشان آنقدر غم‌انگیز بود که من را به یاد رابطه‌ی خودم با پدرم انداخت، وقتی در اوج نوجوانی فهمیدم حالا پدرم آنقدرها که فکر می‌کنم اسطوره و عجیب و غریب نیست، هر چند حالا بعد از گذشت سی‌امین سال زندگی‌ام شخصیت قهرمانی پدرم با فراز و فرودهایش دوباره در قلبم شکل گرفته و باز هم برایم قهرمان است حالا نه به اندازه‌ی کودکی اما هست... دوست داشتم ویلی هم برای بیف دوباره به اوج برگردد.
سوم) نگاه بیف نسبت به خودش دیوانه‌ام کرده بود، اینکه حالا فهمیده بود هیچ نیست و در هیچ گرفتار است، نمی‌دانم شاید فلاسفه بیشتر درک کنند اما هیچ انگاریِ خود توسط بیف کم مانده بود به گریه‌ام بیاندازد. گریه برای آنکه این هیچ عجیب گریبان بشر را گرفته است.
چهارم) فکر می‌کنم جای خالی ماوراء الطبیعه، موجود فرازمینی، معبود، خدا، یا هر چیزی که بخواهیم اسمش را بگذاریم لابه‌لای کلمات عجیب خالی بود،فکر کنیم، درست آن نقطه‌ی طلایی که بیف می‌فهمد هیچ است و هیچ؛ متصل شود به موجودی بی انتها و حتی ویلی شاید اگر او هم به آن نقطه‌ی بی انتها وصل می‌شد و  حتی همه‌ی جهان اگر وصل می‌شد
پس از آن همه هیچی و پوچی شاید جایی باشد که بتواند این بشر را به اوج برساند. شاید آن نقطه‌ی کمال الانقطاع همین جایی باشد که ویلی و بیف رسیده بودند و حیف که در کمال الانقطاع به آن «الیک» که باید، وصل نشدند...

* إِلهي هَب لي کمالَ الإِنقِطاعِ إِليک*
        

32