یادداشت زینب بهرامی

        به نام او...
عربیکا را کش دادم، آنقدر کش دادم که طعمش رسوخ کند وسط قلب و روحم.
هی بغض کردم. هی بغض‌هایم ترکید. هی اشکم درآمد. هی غصه خوردم. اصلاً بعضی جاها عاشق شدم.
مثل اینکه یک وقت‌هایی بروی وسط یک کتاب، چادر بزنی. آواره‌اش بشوی. دم و دستگاهت را کوچ بدهی وسط کتاب و نخواهی به کتاب دیگری کوچ کنی.

کتاب را به شدت شخصی سازی کردم.
زیر کلماتش را خط کشیدم. بعضی جاها با یک خط قانع نمی‌شدم و هایلایتر را برمی‌داشتم و همینطور سبز و آبی و رنگ و وارنگ.
فصل شهادت یحیی را کلاً قرمز کردم
چند بار خواندم و هی فکر می‌کردم جا دارد بیشتر رنگ قرمز بزنم به کلماتش.
اصلاً یحیی مرا دیوانه کرد.
اصلاً عربیکا مرا دیوانه کرد.
قلبم را شکست
و خدا در قلب‌های شکسته است.
      
48

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.