یادداشتهای محمد (23)
1403/5/12
کتاب راجب شرارت فطری انسان هاست و اینو از دنیای کودکان بیرون کشیده تا نشون بده حتی در معصوم ترین اقشار جامعه که کودکانن هم شرارت وجود داره و بنظر من با این انتخاب راحتتر تونسته حرفشو به مخاطب برسونه. کتابی بود که چند فصل آخرش میخکوبم کرد،میشه گفت اوج داستان همونجا بود؛ البته چندتا نقطه عطف هم داشت مثلا اونجا که جک آتش رو ول کرد تا بره شکار و کشتی رفته بود یا اونجا که سیمون به دنبال هیولای بالای کوه رفت تا از موضوع هیولا سر در بیاره ولی نتیجه کارش مرگ خودش بود. میشه گفت تنها کسانی که بدون شرارت داستان رو به سر رسوندن سیمون و خوکه بودن(البته خوکه هم موجودی تنبل بود) حتی رالف که شخصیت شماره یک رمان بود هم در لحظات آخر دچار یک جنایت شد تا شرارت در هر دو طرف نمایش داده بشه! نماد گذاری ها کاملا بجا بود (مثلا صدف نماد نظم و قانونمندی شهری بود) و اتفاقات توی داستان اکثرا کاملا منطقی پیش میرفت، توصیفاتی که از فضای محیط اطراف بچه ها میشد تا حدی برام گنگ بود که نمیدونم بخاطر نویسنده بود یا ترجمه بد مترجم(حمید رفیعی)..... در کل کتابیه که ارزش خوانایی بالایی داره👍🏻
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/3/29
یه جا جیم میگه نمیدونم چرا آدم ها وقتی بزرگ میشن مسئله ای به این سادگی(بیگناهی متهم) رو متوجه نمیشن.... گاهی ما آدم ها تو اشتباهاتی که داریم غرق شدیم اما اصلا متوجه اشتباه بودن اون مسئله نیستیم و دچار روزمرگی شدیم؛ اگه از کسی که یکبار قتل انجام داده بپرسی میگه عمیقأ پشیمونم اما از یه قاتل زنجیره ایی که میپرسی دلایل عجیبی برای کاراش میاره اینجور موقع ها اگه دیر نشده باشه یه تشر زدن نیاز تا به موضوع از زاویه سوم شخص نگاه کنیم(به عنوان مثال برای آقای کانینگهام جلوی زندان همچین اتفاقی افتاد ولی برای باب یوئل هیچوقت نیفتاد) یکی دیگه از چیزایی که نظرم رو جلب کرد نظر متفاوت اتیکوس در ابتدا و انتهای رمان بود، در ابتدا معتقد بود همه انسانها خوب هستن ولی در آخر به این نتیجه رسید که بیشتر انسانها خوب هستن که این رو میشه به همون موضوع اول بحثم ربط داد که برای باب یوئل دیگه نمیشد کاری کرد و تشر زدن براش دیر شده... مرسی که مطالعه کردید❤️
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.