معرفی کتاب خداوندگار مگس ها اثر ویلیام گلدینگ مترجم جواد پیمان

خداوندگار مگس ها

خداوندگار مگس ها

ویلیام گلدینگ و 1 نفر دیگر
3.6
83 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

185

خواهم خواند

131

شابک
9789640018743
تعداد صفحات
288
تاریخ انتشار
1395/9/30

توضیحات

        
موضوع کتاب خداوندگار مگس ها با ترجمه جواد پیمان، سقوط هواپیمایی است که در یک حمله هوایی قرار می گیرد، و در جزیره ای متروک می افتد. از قضا از میان مسافران تعدادی پسر کودک و نوجوان نجات پیدا می کنند که برای ادامه حیات و نجات از آن جزیره چاره اندیشی می کنند و به فکر کارهایی از جمله روشن کردن آتش و شکار حیوانات می افتند، اما بعد از مدتی بینشان اختلاف درمی گیرد و به فکر... .

      

لیست‌های مرتبط به خداوندگار مگس ها

یادداشت‌ها

عطیه

عطیه

1402/1/16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        Ah man .... that was savage 
Im crying cause i know poor piggy never got rescued and he died 
He deserved that
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          (English text follows)
«سالار مگس ها»
اثری کلاسیک از ویلیام گلدینگ
اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد، تصویر سازی نویسنده از جزیره بود،او اینقدر جزئیات به شما می دهد تا به زور هم که شده از زمان و‌مکان فعلی ات کنده بشوی و خود را در میان جنگلی انبوه و شاخه های ضخیم و در هم تنیده اش، در غوغای صدای پرندگانی در اعماق جزیره بیابی،‌ روزها صدای امواج شکوه جزیره را در چشمانت ثبت کنند و شب ها ترس از ناشناخته ها و بی پناه بودن ات را یادآور شوند.
موضوع محوری داستان راجع به اجتماع انسانی است، راجع به اینکه چگونه با تغییر موقعیت ها صفات پلید نفسانی ما آشکار می شود و ما را با جنونی واگیردار درگیر می کند. داستان لایه های مختلفی از قدرت طلبی، زورگویی،معصومیت کودکانه، ترس از ناشناخته ها، امید به آینده و اتکا به دستاوردهایی همچون حکومت و قانون را در ضمن زندگی سخت بچه ها در جزیره بیان میکند.
Who are we? 
Who can claim that he knows everything about himself?
You won't know yourself until you get trapped in a deserted island with bunch of kids! If you don't believe me, read this book!
William Golding the author of this classic novel, is depicting a situation that every human rules and governments authority might face during a crisis which can show us how we would behave in such time.
We all have heard of our inner animal or beast that may lead us to do something horrible if we unchaine it; still the question is :are we prepared for it ?
        

0

محمد

محمد

1403/5/12

        کتاب راجب شرارت فطری انسان هاست و اینو از دنیای کودکان بیرون کشیده تا نشون بده حتی در معصوم ترین اقشار جامعه که کودکانن هم شرارت وجود داره و بنظر من با این انتخاب راحتتر تونسته حرفشو به مخاطب برسونه.
 کتابی بود که چند فصل آخرش میخ‌کوبم کرد،میشه گفت اوج داستان همونجا بود؛ البته چندتا نقطه عطف هم داشت مثلا اونجا که جک آتش رو ول کرد تا بره شکار و کشتی رفته بود یا اونجا که سیمون به دنبال هیولای بالای کوه رفت تا از موضوع هیولا سر در بیاره ولی نتیجه کارش مرگ خودش بود.
میشه گفت تنها کسانی که بدون شرارت داستان رو به سر رسوندن سیمون و خوکه بودن(البته خوکه هم موجودی تنبل بود) حتی رالف که شخصیت شماره یک رمان بود هم در لحظات آخر دچار یک جنایت شد تا شرارت در هر دو طرف نمایش داده بشه!
نماد گذاری ها کاملا بجا بود (مثلا صدف نماد نظم و قانونمندی شهری بود) و  اتفاقات توی داستان اکثرا کاملا منطقی پیش می‌رفت،
توصیفاتی که از فضای محیط اطراف بچه ها میشد تا حدی برام گنگ بود که نمی‌دونم بخاطر نویسنده بود یا ترجمه بد مترجم(حمید رفیعی).....
در کل کتابیه که ارزش خوانایی بالایی داره👍🏻

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

مهدیار

مهدیار

1402/8/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

حالم حال غ
          حالم حال غریب و بدیه بعد این کتاب...
حقیقتا توقع همچین داستانیو نداشتم
تمام مدت خودمو توی اون جزیره متروکه تصور می کردم و هی میگفتم اگه من بودم چیکار می کردم راه حل های مختلفی میومد به ذهنم ولی هی یه ترس میومد سراغم اگه به حرفم گوش نمی کردن چی اگه بهم دروغ می گفتن به جونم سوء قصد می کردن جدیم نمی گرفتن و با تمام وجود ترسیدم و اوج غم و غصم اونجا بود که همه ترس هام سر اون بچه های کوچیک ۵ تا ۱۲ ساله اومد واقعا ترسناک بود واقعا چرا آدما اینجورین؟ از امثال جک متنفرم پیش خودم تصور می کردم آره اگه من اونجا بودم بهش فرصت می دادم مسئولیت میدادم سعی می کردم بهش احساس مهم بودن القا کنم ولی بعد از خودم میپرسیدم آیا واقعا کافی بود؟ و آخر داستان فهمیدم نه کافی نبود و بعد برای یه لحظه تنها اندکی از احساسات کسایی که وظیفه رهبری رو بر عهده میگیرن رو درک کردم چطوری تحمل می کنن؟ هی خودمو تصور می کردم و بعد یه مدت می گفتم نه من دیگه ادامه نمی دادم از جامعه دور میشدم انزوا پیشه می کردم بعد می گفتم نه بغییر من بقیه مجموعه رو به فساد می کشوندن تحمل می کردم و میجنگیدم ولی بعد خودندن کتاب واقعا شدت  آستانه صبر و تحمل رهبر ها و افرادی که وظیفه مدیریت دارن بهم اثبات شد
        

17