یادداشت ملیکا خوشنژاد
5 روز پیش
3.8
19
خیلی حال و هوای «رابینسون کروزوئه» را یادآوری میکرد، اما این بار این تنها در جزیرهای سرگردان شدن برای یک آدمِ بزرگسال اتفاق نیفتاد و حاوی نکات اخلاقی زیادی نبود شبیه به آنچه در داستانهای ژانر رابینسونید مثل «جزیرهی مرجانی» دیده میشود. از این لحاظ حال و هوای سریال لاست را بیشتر تداعی میکرد، با این تفاوت که پسربچههایی در آستانهی نوجوانی در جزیره سرگردان شده بودند، نه آدم بزرگهایی با تخصصهای مختلف. کتاب نمادهای آشکاری داشت، مثل عینک پیگی و صدف که نمایانگر خرد و ابزارهایی بودند که در جامعهی متمدن به کار گرفته میشوند و از آن سو، رنگ کردن صورت و برهنگی که نماد بدویت و پنهان شدن پشت نقاب برای آزادتر شدن در وحشی بودن بود. کتاب بوی تعفن، عرق و خون در گرمای دمزده و داغ میداد، نمیتوانم بگویم از خواندنش لذت بردم، اما گلدینگ واقعاً اثر نابی خلق کرده است از این جهت که با وجود این همه اقتباسهای مدرنتر و امروزیتر،همچنان بخشهایی از کتاب آدم را میخکوب میکند.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.