علیرضا نوریان

@nournia

22 دنبال شده

26 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                ما انسان‌ها از خودمان راضی نیستیم و بارها تلاش کرده‌ایم تغییر کنیم و موفق نشده‌ایم. این کتاب روش تغییر کردن را توضیح می‌دهد. نویسنده می‌گوید که نمی‌توانیم یک‌باره فردی که می‌خواهیم بشویم ولی می‌توانیم قدم به قدم عادت‌های خودمان را اصلاح کنیم. شاید مهم‌ترین نتیجه اصلاح عادت‌های کوچک، این است که خودمان را باور می‌کنیم.

توصیه‌های نویسنده برای پایبندی به عادت‌ها، واقعا کاربردی هستند:

+ باید نشانه‌هایی در محیط وجود داشته باشد که با دیدن آنها، رفتار مورد نظر را انجام دهیم.
+ عادت‌ها باید زمان و مکان مشخصی داشته باشند.
+ برای ترک عادت‌های بد باید نشانه‌های آنها را از محیط حذف کنیم.
+ احتمال بالایی دارد که یک روز موفق نشویم، در این صورت تلاش کنیم که روز بعد را از دست ندهیم.
+ یک عادت خوب را طوری شروع کنیم که در ابتدا هر روز کمتر از دو دقیقه زمان نیاز داشته باشد.
+ در مسیرهایی که آسان و لذت‌بخش هستند، سخت تلاش کنیم.
+ هدفی که تقریبا ۴ درصد از توان ما بالاتر باشد، برای ما انگیزه ایجاد می‌کند. 
+ مهمترین مانع موفقیت شکست نیست، سر رفتن حوصله است. 

به نظرم مطالب کتاب، اشتراک زیادی با مفاهیم دینی دارد. مثلا نویسنده مخاطب را به ثبت روزانه پایبندی به عادت‌ها دعوت می‌کند و این کار شباهت زیادی با مفهوم «مراقبه» یا همان محاسبه روزانه اعمال دارد. از طرف دیگر، رابطه لذت بردن از رفتار و میزان پایبندی به آن مورد بحث قرار گرفته است و نویسنده می‌گوید باید توجه کنیم که اگر چیزی امروز برای ما لذت‌بخش است، ممکن است در آینده برای ما رضایت‌بخش نباشد. تشابه عجیبی بین این مطلب و شوخی «اگر خوشش بیاید، حرام است!» می‌بینم.
        
                این کتاب پر است از توصیه‌های آیت‌الله بهجت که با بیان‌های مختلف از ما می‌خواهند حضرت غایب (عج) را حاضر و ناظر بدانیم، توبه کنیم و برای فرج دعا کنیم. این حرف‌ها در جامعه ما زیاد گفته شده‌اند، ولی شاید شنیدن از آیت‌الله بهجت، تأثیر بیشتری روی خواننده بگذارد. مخصوصاً که ایشان به یکی از نزدیکان‌شان گفته بودند:

» یکی از عنایات خدا به بنده از قدیم و در جوانی این بود که کسانی را که خدمت حضرت (عج) تشرف پیدا کرده‌اند، می‌شناسم؛ ولو یک بار در عمرش باشد!

این بخش از کتاب هم بسیار قابل توجه بود:

» سوال: نقل شده است که حضرت‌عالی فرموده‌اید من به جوانها بشارت می‌دهم که زمان ظهور نزدیک است. جوان‌ها حضرت مهدی (عج) را می‌بینند؛ حضرتعالی چنین مطلبی را فرموده‌اید؟
جواب: نه، من چنین چیزی نگفتم! [البته انسان] باید احتمال این را بدهد که آن حضرت (عج) مثلا فردا ظهور می‌کند؛ یعنی با وقوع علائم حتمیه.

این نکته را هم امیدوارم به خاطر بسپرم:

» از آداب زیارت این است که بدانیم فرقی بین حیات و ممات معصومین (ع) نیست.

متأسفانه در این کتاب، صحبت‌های آیت‌الله بهجت طوری گردآوری شده‌اند که هر نکته از حرف‌های ایشان بارها و بارها و بارها نوشته شده است. مشکل بزرگتر هم این است که تقریباً نیمی از مطالب این کتاب قطور را گردآورنده به تشخیص خود تألیف کرده است.
        
                موضوع کتاب در مورد قدرتمند شدن انسان در آینده است. البته نویسنده به دنبال تخیل کردن آینده نیست و با بیان پیشرفت‌های انسان، تلاش می‌کند که تصویری از آینده ارائه دهد. از طرف دیگر، نویسنده سعی نمی‌کند آینده جذاب یا حتی ترسناکی را تصویر کند. در جهان‌بینی او، آینده‌ای که در حال آمدن است، در مورد همه انسان‌ها نیست. در واقع بسیاری از انسان‌ها ارزش خود را از دست می‌دهند و گروهی هم، چنان قدرت می‌یابند که ممکن است با بقیه انسان‌ها مثل حیوان رفتار کنند.

نویسنده به هیچ دینی اعتقاد ندارد. او حتی دموکراسی و حقوق بشر را هم ادیان ساخته دست انسان می‌داند و فکر می‌کند که اینها برای دوره‌ای بودند که ارزشمند بودن تک‌تک انسان‌ها، لازمه توسعه بود. نویسنده با بیشتر باورهای تک‌تک مردم دنیا مخالف است. به نظر او آزادی و اختیار وجود ندارد. او حتی وجود «خود»‌ را هم باور نمی‌کند. استدالال‌های نویسنده برای تمامی این موارد بسیار لذت‌بخش و شنیدنی است.

با بسیاری از حرف‌ها نویسنده مخالف هستم ولی این کتاب جزء معدود کتاب‌هایی بود که واقعا دوست داشتم تمام نشود و حالا حیفم می‌آید که خواندمش. این نکات را از کتاب یادداشت کردم که فراموش نکنم:

+ مبارزه چندین هزار ساله انسان با قحطی، بیماری و جنگ
+ نبرد نهایی با مرگ 
+ جستجوی شادکامی مداوم
+ لذت‌هایی که تا به آنها می‌رسی از دست می‌روند
+ خدا شدن
+ انتخاب برترین ترکیب ژن فرزند
+ ارتقای ژن انسان که معمولا با درمان بیماری‌ها شروع می‌شود
+ خواندن تاریخ رهایی‌بخش است مثل تاریخ چمن جلوی خانه
+ رابطه انسان نخستین با حیوانات در مقایسه با حالا 
+ در نظر نگرفتن احساسات حیوانات و جدا کردن مادر از فرزند
+ معامله بین انسان و خدا در مورد طبیعت
+ آمار بسیار بالای اعتقاد به خدا در تکامل بشر
+ فایده وجود احساسات و عواطف برای تکامل بشر معلوم نیست
+ تشبیه مغز و ذهن به موتور بخار و کامپیوتر
+ همکاری رمز موفقیت نوع بشر و انسان در تاریخ 
+ تناقض میان رفتار جمعی و رفتار فردی انسان‌ها مثلا در تقسیم کردن پول
+ اینکه امروز جنگ سرد، کمونیسم و ... به نظر ما احمقانه می‌رسند و شاید صد سال بعد دموکراسی و حقوق بشر هم همینطور باشند
+ کروکودیل خوش شانسی که خدا شد
+ ادیان ساخته بشر که ادعای شناسایی قوانین طبیعت را دارند مثل کمونیسم و حقوق بشر
+ بررسی ادعای آسمانی بودن تورات
+ علم به دنبال قدرت است و در خدمت دین اومانیسم قرار گرفته است
+ ایمان به رشد اقتصادی و اینکه با بدست آوردن چیزهای بیشتر، مشکلات حل می‌شوند
+ کشتی نوح مدرن که ما را از زمین در حال نابود شدن نجات می‌دهد
+ هر چیزی که حس می‌کنم خوب است، خوب است و هر چیزی که حس می‌کنم بد است، بد است
+ تضاد خواسته‌های گروه‌هایی از مردم مثلا ملت‌ها را چه کنیم؟
+ رشد کمونیسم در قرن بیستم و اینکه داشت دنیا را می‌گرفت و اینکه لیبرالیسم محدود شده بود به آمریکا و اروپا و همپیمانان دیکتاتورشان مثل شاه‌ها و ژنرال‌ها
+ اینکه بمب اتم لیبرالیسم را نجات داد و اگرنه جهان داشت سوسیالیست می‌شد
+ اگر درستی و خوبی رفتارها را بر اساس اینکه در مورد آنها چه حسی داریم، می‌فهمیم و قرصی وجود داشته باشد که احساس ما را عوض کند، درستی کارها چه معنایی دارد؟
+ اگر دموکراسی خوب است و بهترین انتخاب، انتخاب مردم است، اگر نظر مردم با تبلیغات تغییر کند، انتخاب مردم چه ارزشی دارد
+ موشی که با کنترل از راه دور برای او مشخص می‌کنیم که الان دوست دارد بپرد
+ تراشه‌ای که در مغز می‌گذاریم و احساس افسردگی را کلا خاموش می‌کند
+ کلاهی که روی سر می‌گذاریم و تردیدهایمان را رفع می‌کند و متمرکز می‌شویم و ابرقهرمان می‌شویم
+ بی‌معنی شدن اختیار انسان وقتی راهی وجود دارد که به طور مستقیم مشخص کند که ما چه چیزی را دوست داریم
+ هر طرف مغز می‌خواهد در آینده کار متفاوتی برای خودش داشته باشد!
+ خودی که تجربه می‌کند و خودی که روایت می‌کند
+ در روایت ما از گذشته، فقط میانگین تجربه قله و پایان اهمیت دارد و مثلا مدت زمان مهم نیست
+ شکلاتی که دکترها بعد از درمان به بچه‌ها می‌دهند، تجربه پایان را تغییر می‌دهد
+ با کمک فناوری آنقدر زنده می‌مانیم که «خودمان» از هم می‌پاشد و مضمحل می‌شود. یعنی دیگر مجموعه‌ای از اجزای ناکارآمد هستیم و یک فرد نیستیم
+ آزادی و اختیارمان را با کمال میل و از روی راحت‌طلبی و برای زندگی بهتر، تقدیم شرکت‌های بزرگ می‌کنیم. این آزادی و اختیار چطور با ارزش است وقتی خودمان به آسانی از آن می‌گذریم
+ مجله روانشناسی دانشجویان روانشناسی 
+ ادراک خفاش‌ها از جهان و آهنگ‌هایی که وال‌ها تولید می‌کنند و دیگر وال‌ها با صدها کیلومتر فاصله آنها را تکرار می‌کنند 
+ بوی ترس و شوق
+ فناوری کنترل تمایلات و اینکه دیگر صدای درونی ما هیچ واقعیتی ندارد و معنای زندگی را تعیین نمی‌کند
+ دنیای فرمانروایی داده‌ها (پرستش داده‌ها)
+ دانه‌های گندمی که راهی سیبری شدند تا نسل بعدشان در مقابل سرما مقاوم باشد
+ انتخابات، مجلس و شوراهای انسانی شاید دیگر سرعت لازم برای تصمیم‌گیری‌های مورد نیاز را نداشته باشند. قبلاً سرعت‌شان خوب بود و بهتر از دیکتاتورها تصمیم می‌گرفتند.
+ حق آزادی اطلاعات
+ ما تبدیل به پردازنده شدیم مثلا در ویکی‌پدیا یا شبکه‌های اجتماعی
+ حالا که گوگل و فیسبوک ما را بهتر از خودمان می‌شناسند، دیگر چه نیازی به انتخابات است. اینطوری دیگر نگران تبلیغات هم نیستیم. الگوریتم‌ها دقیقا می‌دانند که ما چه می‌خواهیم.
+ دیگر چرا باید برای تصمیم‌گیری به احساسات‌مان توجه کنیم؟ پاسخ همه سوالات را الگوریتم‌ها می‌دانند.

آن بخشی از صحبت‌های نویسنده که واقعا نمی‌فهمم و فکر می‌کنم که کاملا متعصبانه نوشته شده است، انکار خدا و روح است. او واقعا استدالال می‌کند که هرچه در آزمایشگاه گشتیم، روح را پیدا نکردیم و به طور کلی اینکه خدا وجود ندارد یکی از مفروضات قطعی نویسنده است.
        
                روایت مسافران فرنگ از لندن دو قرن پیش، زیاد جذاب نیست. چیزهای اعجاب‌آوری که اشراف ایرانی در سفرهایشان تعریف می‌کنند، برای ما عادی هستند و توصیف کتابخانه‌ها، تیاترها، شعبده‌بازی‌ها، آتش‌بازی‌ها، شهرنشینان خوش‌لباس، دختران مشهور خواننده، دختران مغازه‌دار، دیوانه‌خانه، دوئل، تأمین اجتماعی خانواده سربازان، بوی ذغال‌سنگ در هوای شهر و ... امروز دیگر برای ما لطفی ندارد.

در سفر ناصرالدین شاه به لندن، برایم جالب بود که هر جا می‌رفته جمعیت بزرگی برایش هورا می‌کشیدند و حتی در مراسم برایش شاه شاه می‌گفتند. آتش‌بازی ویژه‌ای با شکل شیر و خورشید برای شاه ایران اجرا می‌کنند و وقتی حضرت والا برای مردم شاخه گلی پرت می‌کند، جمعیت برای گرفتن آن، روی هم می‌ریزند.

نگاه شگفت‌زده مسافران فرنگ در این کتاب، برایم دردناک است. اینکه بزرگان مملکت ما می‌رفتند انگلستان و احساس حقارت می‌کردند، می‌تواند جالب توجه باشد ولی به نظر من تلخ است. شاید به این دلیل که فکر می‌کنم هنوز هم این احساس حقارت وجود دارد و مردم ما به خارج از ایران مثل بهشت نگاه می‌کنند. من حتی از اینکه خارجی‌ها را زیادتر تحویل می‌گیریم و برایشان مهمان‌نوازتر می‌شویم، غصه می‌خورم. یک جور دیگرش هم این است که احساس می‌کنم گاهی واژه‌های انگلیسی را به کار می‌بریم که متخصص جلوه کنیم.
        
                نویسنده کتاب با بیان احکام اقتصادی اسلام، تلاش کرده است که قوانین عمومی اقتصاد اسلامی را کشف کند. من با بسیاری از تحلیل‌های نویسنده همراه نشدم، ولی خب احادیث جالبی در این کتاب جمع‌آوری شده‌اند و نظرات نویسنده بسیار قابل توجه هستند:

- اقتصاد اسلامی یک مکتب است و شاخه‌ای از علم نیست. برای مثال نمی‌توان آن را با فیزیک اسلامی مقایسه کرد.
- مشکل اقتصاد از نظر سرمایه‌داری کمبود منابع طبیعی برای خواسته‌های انسان است. از نظر کمونیسم مشکل، تضاد میان شیوه تولید و روابط توزیع است و از نظر اسلام مشکل اقتصاد، ستمگری و ناسپاسی انسان است.
- فصل مشترک میان مکتب اقتصادی اسلام، سرمایه‌داری و کمونیسم، رشد تولید و بهره‌برداری از طبیعت تا بیشترین حد ممکن در چارچوب مکتب است.
- مال برای خداست و انسان‌ها جانشین خدا در زمین هستند؛ یعنی مثل وکیل باید همانطور که خدا دستور داده آن را خرج کنند.
- مالکیت خصوصی یک وظیفه اجتماعی است.
- مالیات نباید به زور گرفته شود و انقاق باید به صورت یک عبادت انجام شود.
- هر کس از منابع طبیعی مثل چشمه، جنگل، معدن و ... به اندازه نیاز خود می‌تواند برداشت کند و مالک آن شود.
- سرمایه فقط می‌تواند مشارکت کند، ابزار فقط می‌تواند مزد بگیرد و کارگر هم می‌تواند مزد بگیرد و هم مشارکت کند.
- واسطه‌ای که فقط خرید و فروش می‌کند و هیچ کار دیگری انجام نمی‌دهد مورد پذیرش اسلام نیست. برای مثال یک نفر نمی‌تواند کاری را قبول کند و فقط با مبلغ کمتر به دیگری بسپارد و یا خانه‌ای را اجاره کند و فقط با مبلغ بالاتر به دیگری اجاره دهد.
- کالایی را که پیش‌خرید می‌کنیم، نمی‌توانیم قبل از تحویل گرفتن با سود بفروشیم.

متأسفانه کتاب در سال ۱۹۶۰ نوشته شده است و به طور مفصل اندیشه کمونیسم را که حالا دیگری طرفداری ندارد، نقد کرده است. همچنین اقتصاد سرمایه‌داری که نویسنده آن را نقد می‌کند با واقعیت اقتصاد آمریکا فاصله بسیار دارد.
        
                کتاب می‌گوید پیام اشتباهی به جامعه منتقل شده و آن این است که نماز، عشق‌بازی با خداست. حداقل در ابتدای مسیر این پیام گمراه کننده است و متأسفانه بیشتر ما همین جا هستیم. در ابتدای مسیر نماز فقط یک تمرین مبارزه با نفس است. یعنی فقط باید ظاهر نماز را درست اجرا کنیم، احکام را دقیق بدانیم،  قرائت‌مان صحیح باشد، چشم‌هایمان را به محل سجده بدوزیم و حتماً اول وقت نماز بخوانیم.

به این ترتیب، ادب در نماز مهمترین موضوع است. یکی دیگر از آداب نماز این است که قبل از شروع، هر چه مربوط به دنیاست را فراموش کنیم و فقط خود را بنده خدا بدانیم. بعد از پایان نماز هم، دعا کنیم و از خدا چیزی بخواهیم. اگر بعد از نماز تقاضایی از خدا نداشته باشیم، یعنی اینکه خود را بی‌نیاز می‌دانیم از لطف و رحمت خدا.

اگر این کارهای ظاهری را مرتب انجام دهیم، تازه عظمت خداوند را دریافت می‌کنیم و دنیا در چشم‌مان کوچک می‌شود. به نظرم، اولین قدمی که برای رسیدن به این رویا می‌توانیم برداریم، خواندن این کتاب است.
        
                نویسنده می‌گوید که ما دلیلی درونی برای انجام کارها داریم. دلیلی که گام برداشتن در مسیر آن برای ما لذت‌بخش است و به ما انگیزه می‌دهد. این انگیزه درونی در قلب ماست و نمی‌توانیم خوب آن را بیان کنیم. چراکه قلب بخشی از مغز است که میان انسان و حیوان مشترک است. نویسنده توصیه می‌کند که این انگیزه درونی را بشناسیم، آن را بیان کنیم و در تک تک تصمیم‌گیری‌ها به آن پایبند باشیم.

نویسنده می‌گوید که بسیاری از کارآفرین‌ها در ابتدا با این انگیزه درونی شروع می‌کنند. در طول مسیر توسعه کسب‌وکار، انتخاب‌هایی می‌کنند که با انگیزه درونی‌شان سازگار نیست و کم‌کم آن را فراموش می‌کنند. فراموش کردن انگیزه درونی باعث می‌شود که صاحب کسب‌وکار بعد از موفقیت مادی، باز هم احساس موفقیت نکند. از طرفی، مخاطبین و مصرف‌کنندگان محصولات هم دوست دارند از کسب‌وکاری خرید کنند که هدف مشخصی دارد. در واقع خریدار دوست دارد کالایی را بخرد که با انگیزه درونی او سازگار باشد و با استفاده کردن از آن کالا، خود را بیان کند. به عبارت دیگر، مردم هم با قلب‌شان کالا انتخاب می‌کنند.

نویسنده موسس فروشگاه وال‌مارت را مثال می‌زند که هدفش رساندن کالاها با قیمت مناسب به دست مردم بوده و سال‌ها این هدف را تعقیب می‌کرده است. او حتی در مناطق روستایی فروشگاه تاسیس می‌کرده تا مردم راحت‌تر بتوانند اقلام مورد نیاز خود را بخرند. بنیانگذار وال‌مارت، سال‌ها پولدارترین فرد دنیا بوده و تقریبا می‌توان گفت که زندگی ساده‌ای داشته است. یعنی در زندگی فردی هم طوری زندگی نمی‌کرده که برخلاف هدفش باشد. اگرچه نسل بعدی مدیران وال‌مارت روش دیگری را پیش گرفته‌اند و خیلی به تصویر ما از دنیای سرمایه‌داری نزدیکتر شده‌اند.

نویسنده می‌گوید که انگیزه درونی استیو جابز به چالش کشیدن وضع موجود بوده و هر محصولی که شرکت اپل تولید کرده برای رسیدن به این هدف بوده است. دلیل موفقیت شرکت اپل هم این است که در تمامی اقدامتش به این انگیزه پایبند است. این حرف، به نظر من خیلی عجیب می‌رسد. اینکه شرکت اپل، اول محصولی خلاقانه و کاربردی درست کرده باشد و بعد بگوید که هدف من به چالش کشیدن وضع موجود بود، خیلی منطقی‌تر است. موفقیت اپل را می‌توان با عوامل بسیار متنوعی مثل استعداد، پشتکار، تمرکز، اقبال و ... هم توضیح داد. متاسفانه نویسنده مدام ادعاهای خود را تکرار می‌کند و دلایل او اصلا قانع کننده نیستند. شاید قرار است آن بخشی از مغز این کتاب را بفهمد که میان انسان و حیوان مشترک است.
        
                در این کتاب، مادرها لذت همراهی با فرزندی را تجربه می‌کنند که تازه دارد با دنیا آشنا می‌شود. مادرهایی که سال‌ها درس خوانده‌اند و حالا می‌بینند که آنچه یاد گرفته‌اند، به کارشان نمی‌آید. اجتماع از آنها انتظار دارد که کار کنند و در مقابل، فرزندشان به حضور تمام‌وقت آنها نیاز دارد. مادرهایی که نگران پرورش فرزندشان هستند؛ نگران فضای مجازی، نگران غریبه‌ها، نگران فارسی یاد گرفتن در غربت. مادرانی که در مسیر بزرگ شدن فرزند، خودشان هم رشد می‌کنند و صبور می‌شوند.

خواندن خاطرات مادر و فرزندی برای من تجربه فوق العاده‌ای بود. شیرین‌زبانی بچه‌ها، سوال‌های سختی که می‌پرسند، هم‌بازی‌های خیالی که با آنها صحبت می‌کنند، گوشی موبایل خیالی که با آن پیام می‌فرستند و بچه‌ای که به عروسکش می‌گوید «بدو زود باش»، به نظرم عالی بودند.

مادری، تجربه‌ای بسیار سخت و البته بسیار لذت‌بخش است. درست مثل تجربه عشق. در فرهنگ امروز دنیا، قصه عاشقی بسیار زیاد تعریف شده است و همه دوست دارند عاشق یا معشوق باشند. متاسفانه قصه مادری را زیاد تعریف نمی‌کنند و خیلی‌ها دوست ندارند که مادر شوند. مادری بسیار بی‌ارزش شده است.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            ما انسان‌ها از خودمان راضی نیستیم و بارها تلاش کرده‌ایم تغییر کنیم و موفق نشده‌ایم. این کتاب روش تغییر کردن را توضیح می‌دهد. نویسنده می‌گوید که نمی‌توانیم یک‌باره فردی که می‌خواهیم بشویم ولی می‌توانیم قدم به قدم عادت‌های خودمان را اصلاح کنیم. شاید مهم‌ترین نتیجه اصلاح عادت‌های کوچک، این است که خودمان را باور می‌کنیم.

توصیه‌های نویسنده برای پایبندی به عادت‌ها، واقعا کاربردی هستند:

+ باید نشانه‌هایی در محیط وجود داشته باشد که با دیدن آنها، رفتار مورد نظر را انجام دهیم.
+ عادت‌ها باید زمان و مکان مشخصی داشته باشند.
+ برای ترک عادت‌های بد باید نشانه‌های آنها را از محیط حذف کنیم.
+ احتمال بالایی دارد که یک روز موفق نشویم، در این صورت تلاش کنیم که روز بعد را از دست ندهیم.
+ یک عادت خوب را طوری شروع کنیم که در ابتدا هر روز کمتر از دو دقیقه زمان نیاز داشته باشد.
+ در مسیرهایی که آسان و لذت‌بخش هستند، سخت تلاش کنیم.
+ هدفی که تقریبا ۴ درصد از توان ما بالاتر باشد، برای ما انگیزه ایجاد می‌کند. 
+ مهمترین مانع موفقیت شکست نیست، سر رفتن حوصله است. 

به نظرم مطالب کتاب، اشتراک زیادی با مفاهیم دینی دارد. مثلا نویسنده مخاطب را به ثبت روزانه پایبندی به عادت‌ها دعوت می‌کند و این کار شباهت زیادی با مفهوم «مراقبه» یا همان محاسبه روزانه اعمال دارد. از طرف دیگر، رابطه لذت بردن از رفتار و میزان پایبندی به آن مورد بحث قرار گرفته است و نویسنده می‌گوید باید توجه کنیم که اگر چیزی امروز برای ما لذت‌بخش است، ممکن است در آینده برای ما رضایت‌بخش نباشد. تشابه عجیبی بین این مطلب و شوخی «اگر خوشش بیاید، حرام است!» می‌بینم.
          
            این کتاب پر است از توصیه‌های آیت‌الله بهجت که با بیان‌های مختلف از ما می‌خواهند حضرت غایب (عج) را حاضر و ناظر بدانیم، توبه کنیم و برای فرج دعا کنیم. این حرف‌ها در جامعه ما زیاد گفته شده‌اند، ولی شاید شنیدن از آیت‌الله بهجت، تأثیر بیشتری روی خواننده بگذارد. مخصوصاً که ایشان به یکی از نزدیکان‌شان گفته بودند:

» یکی از عنایات خدا به بنده از قدیم و در جوانی این بود که کسانی را که خدمت حضرت (عج) تشرف پیدا کرده‌اند، می‌شناسم؛ ولو یک بار در عمرش باشد!

این بخش از کتاب هم بسیار قابل توجه بود:

» سوال: نقل شده است که حضرت‌عالی فرموده‌اید من به جوانها بشارت می‌دهم که زمان ظهور نزدیک است. جوان‌ها حضرت مهدی (عج) را می‌بینند؛ حضرتعالی چنین مطلبی را فرموده‌اید؟
جواب: نه، من چنین چیزی نگفتم! [البته انسان] باید احتمال این را بدهد که آن حضرت (عج) مثلا فردا ظهور می‌کند؛ یعنی با وقوع علائم حتمیه.

این نکته را هم امیدوارم به خاطر بسپرم:

» از آداب زیارت این است که بدانیم فرقی بین حیات و ممات معصومین (ع) نیست.

متأسفانه در این کتاب، صحبت‌های آیت‌الله بهجت طوری گردآوری شده‌اند که هر نکته از حرف‌های ایشان بارها و بارها و بارها نوشته شده است. مشکل بزرگتر هم این است که تقریباً نیمی از مطالب این کتاب قطور را گردآورنده به تشخیص خود تألیف کرده است.