علیرضا نوریان

علیرضا نوریان

@nournia

23 دنبال شده

34 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        کتاب ارتداد داستان پیروز نشدن انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ است. امروز برای ما این کتاب، قصه و خیال است ولی واقعا ممکن بود این طوری نباشد. شاید حتی بتوان گفت برای آنها که در متن مبارزه بودند پیروزی انقلاب شگفت‌آور بود. به نظرم باید در این رابطه زیاد صحبت کنیم تا شاید قدر ایران امروز را بدانیم.

تصویری که از آینده ایران بعد از شکست انقلاب در این کتاب ساخته شده، برای من باورپذیر است. در مورد آن آینده محقق نشده نمی‌توان دقیق نظر داد، ولی خب اگر همچنان در حکومت طاغوت بودیم، احتمالا اوضاع استقلال، آزادی و تمامیت ارضی در کشور ما تأسف‌بار بود.

از قضای روزگار، سه روز قبل «سیدحسن نصرالله» شهید شد. فردی که این دستور را داد، احتمالا فکر می‌کرد که دارد تاریخ را تغییر می‌دهد. ما هم البته نمی‌دانیم تقدیر الهی چطور است و اختیار ما تا کجاست. نمی‌دانیم که این مصیبت شروع اتفاقات ناگواری بعدی است یا اینکه قرار است به این ترتیب، جهان روشن شود. ما فقط به رحمت خدا امید داریم.

پ.ن. من با عاشقانه‌های کتاب زیاد همراه نشدم. صحبت شخصیت‌ها با همدیگر بسیار شعاری بود. طوری که انگار جدال درونی یک متفکر با خودش را می‌شنویم. 
      

4

        مدیریت سنتی سعی می‌کند با پاداش و مجازات در افراد انگیزه ایجاد کند. نویسنده می‌گوید این روش، فقط برای فرد انگیزه بیرونی ایجاد می‌کند. انگیزه بیرونی باعث می‌شود علاقمندی فرد به خود کار از بین برود، خلاقیت کاهش پیدا کند، نگاه فرد نزدیک‌بین شود و به طور خلاصه فرد فقط به دنبال گرفتن پاداش باشد.

نگاه علمی جدید، این است که افراد برای کار کردن، انگیزه‌های درونی بسیار قوی دارند. فرد وقتی به صورت خودجوش کاری را انجام می‌دهد که در انجام آن اختیار داشته باشد، به مرور زمان تسلط بالاتری بدست بیاورد و هدف انجام کار برای او با اهمیت باشد. منظور از اختیار این است که فرد در مورد موضوع کار، زمان و روش انجام آن و همچنین همکاران خود، تصمیم بگیرد. 

نویسنده می‌گوید اینکه بعضی از افراد انگیزه درونی دارند و بعضی انگیزه بیرونی، تابعی از محیط و قابل اصلاح است و کسی با این ویژگی‌ها متولد نمی‌شود. به نظرم در مورد این موضوع می‌شود بیشتر تحقیق کرد!

این نکات در کتاب جالب بودند:
+ میمون‌هایی که حل کردن معما را دوست داشتند و وقتی برای این کار، جایزه گرفتند، عملکردشان ضعیف‌تر شد.
+ وقتی که به اهدا کنندگان خون برای این کار پول دادند، اهدا کم شد. تا قبلش افراد هدف بالاتری داشتند.
+ مجازاتی که باعث شد خانواده‌ها برای بردن فرزندشان از مهد کودک، بیشتر تاخیر داشته باشند.
+ انتظار جایزه مالی روی مغز تاثیری مشابه مواد مخدری مثل کوکائین می‌گذارد.
+ کارهای بدون خلاقیت و غیر جذاب با جایزه سریع‌تر انجام می‌شوند.
+ پاداش‌های غیرمنتظره و گه‌گاه، اثرات منفی کمتری دارند و باعث نمی‌شوند پاداش تبدیل به هدف شود.
+ بازخورد وقتی که در مورد کار و تلاش باشد و نه در مورد نتیجه، باعث تقویت انگیزه درونی می‌شود.
+ اهدافی که برای خودمان می‌گذاریم از روی انگیزه درونی هستند ولی وقتی دیگران اهداف ما را مشخص می‌کنند، دیگر این حس را نداریم.
+ پول برای افرادی که انگیزه بیرونی دارند، مسأله اصلی است و افرادی که انگیزه درونی دارند، در صورتی که به نظرشان شرایط عادلانه باشد، به پول فکر نمی‌کنند.
+ افراد بدبین در وکالت موفق‌تر هستند و وکلا معمولا حس خوبی ندارند.
+ اگر مبنای محاسبه حقوق، زمان کار باشد، افراد زمان کار را تحویل می‌دهند و نه نتیجه را.
+ در آمریکا حدود ۵۰ درصد کارمندان درگیر کار نیستند. در بعضی از کشورها فقط ۳ درصد از کارمندان درگیر کار هستند.
+ حالت «فلو» شرایط ایده‌آل کار است. در این حالت، هدف مشخص است و خودت دوست داری که به سمت آن بروی و وقتی می‌روی نزدیک‌تر می‌شوی و این کار خیلی سخت یا آسان نیست.
+ ۵۶ درصد از دانش‌آموزان رشته مدیریت کسب‌وکار گفته‌اند که مرتبا تقلب می‌کنند.
+ بعضی از کارکنان از ضمیر «ما» برای توصیف شرکت استفاده می‌کنند و بعضی از ضمیر «آنها».
+ رسیدن به هدفهای مادی ما را خوشحال‌تر نمی‌کند ولی تعقیب آنها برایمان اضطراب می‌آورد.
+ فرایند مرسوم ارزیابی عملکرد، برای ارزیابی کننده و ارزیابی شونده احساس بسیار بدی ایجاد می‌کند و افتضاح است. از طرف دیگر، وقتی بعد از ۶ ماه در مورد چیزی بازخورد دریافت کنیم، چطور می‌توانیم آن را اصلاح کنیم.
+ وقتی کسی نمی‌داند که چرا کاری را انجام می‌دهد، چطور ممکن است برای آن انگیزه داشته باشد.
+ نحوه درست حقوق دادن این‌طور است که افراد کلا به حقوق فکر نکنند. حقوق باید در مقایسه با درون و بیرون شرکت، عادلانه باشد و شرکت‌هایی موفق‌تر هستند که بالاتر از متوسط، حقوق دهند.
+ سقراط می‌گوید که آدم به اندازه تسلط بر نفسش، آزاد است و افرادی که بر خود مسلط نیستند، دیگران بر آنها حکومت می‌کنند.
+ هر کس باید مدیر خود باشد و مشخص کند که روی چه موضوعی تمرکز می‌کند و برای چه نتایجی پاسخگو است و چقدر طول می‌کشد تا این نتایج بدست بیایند.
+ تلاش برای انگیزه دادن به افراد بیهوده است. باید آدمهای با انگیزه را پیدا کنیم و تلاش کنیم که انگیزه‌شان کم نشود.
      

15

        رهبر انقلاب سال ۱۳۵۱ در سخنرانی، آیه‌ای از قرآن را می‌خوانند که می‌گوید نباید در جنگ با دشمن روی برگردانید مگر برای اینکه ضربه دیگری وارد کنید و این مقدمه است برای اینکه بگویند نمی‌توان با دشمنان اسلام صلح کرد. در واقع پیامبر (ص) و امام حسن (ع) هم صلح نکردند و فقط آتش‌بس برقرار کردند.

وقتی حکومت به امام حسن (ع) رسید، سپاه ایشان آماده جنگ با معاویه بود. سپاهی که حضرت علی (ع) آن را آماده کرده بود. با این حال شرایط جنگ مهیا نبود. تا جایی که معاویه به فرمانده سپاه امام که قبلاً دو فرزند او را کشته بود، رشوه داد و او از سپاه امام رفت. پس از این وقایع است که معاویه صلح‌نامه را به صورت کاغذی سفید و امضا شده برای امام حسن (ع) می‌فرستد تا ایشان هر شرطی می‌خواهند بنویسند و فقط حکومت را تحویل بدهند.

در مورد آماده نبودن شرایط برای جنگ با معاویه دلیل دیگری هم مطرح می‌شود و آن این است که صلح با معاویه در سال ۴۱ هجری انجام شده و امام حسن (ع) در سال ۵۰ هجری شهید شده‌اند. یعنی امام حسین (ع) از سال ۵۰ تا ۶۱ هجری در زمان معاویه زندگی کردند و در این مدت قیام نکردند.

رهبری می‌گویند که شیعه یعنی حزب امام علی (ع). طرفداران این مکتب در زمان خود حضرت به صورت علنی فعال بودند. بعد از ایشان و پیروزی معاویه، امام حسن (ع) تشکیلات پنهانی شیعه را پایه‌گذاری می‌کنند و شروع به تربیت نیرو می‌کنند. به این ترتیب موجب می‌شوند که این فکر زنده بماند و در طول تاریخ فعالیت بکند تا برسد به امروز ما.
      

3

8

        آدم‌های خیلی حساس، محرک‌های جسمی و روانی را شدیدتر احساس می‌کنند. مثلا بلندی صدا بیشتر اذیت‌شان می‌کند. تقریبا ۱۵ تا ۲۰ درصد افراد جامعه این طور هستند. در واقع این طوری به دنیا آمده‌اند. حتی بعضی از حیوانات هم با این ویژگی متولد می‌شوند. بیشتر آدم‌های خیلی حساس، درونگرا هم هستند.

نوزادهای بسیار حساس، بیشتر گریه می‌کنند و خوب نمی‌خوابند و کلا پدر و مادر را بیشتر اذیت می‌کنند. بزرگ هم که می‌شوند، سخت خوابشان می‌برد. ویژگی خیلی حساس بودن در پسرها و دخترها به نسبت مساوی وجود دارد. ولی جامعه از پسرها انتظار دارد که حساس نباشند و در مقابل از دخترها انتظار دارد که حساس باشند.

بچه‌های خیلی حساس در مقایسه با خواهرها و برادرهایشان، تجربه متفاوتی از بزرگ شدن دارند و کودکی برایشان سخت‌تر می‌گذرد. نویسنده تاکید بسیار زیادی روی این نکته دارد که بچه‌های حساس باید با اتکا بر مادر خود، در فضایی ایمن، کم‌کم با دنیا مواجه شوند. در غیر این صورت هرمون مربوط به اضطراب در بدنشان بیشتر ترشح می‌شود و اثرات این موضوع در تمام عمر به همراه‌شان خواهد بود.

حساس بودن در تمام صحنه‌های زندگی خود را نشان می‌دهد و تجربه این افراد در مدرسه، دانشگاه، زندگی مشترک و محیط کار را تحت تأثیر قرار می‌دهد. 

آدم‌های حساس سعی می‌کنند از قواعد پیروی کنند و هیچ اشتباهی انجام ندهد. این افراد با عبادت و مدیتیشن رابطه بسیار خوبی دارند و به دنبال تجربه‌هایی هستند که آنها را از زندگی خاکی جدا می‌کند. نیروی وجدان در این افراد بسیار قوی است و خدمت به دیگران را دوست دارند.

دخترهای حساس به سمت زندگی سنتی، ازدواج و در خانه ماندن گرایش دارند. آنها از جذابیت خود برای پسرها فرار می‌کنند و خود را بیشتر می‌پوشانند. پسرهای حساس دیرتر از دیگران سر کار می‌روند، ازدواج می‌کنند و بچه‌دار می‌شوند؛ تقریبا ۳ سال دیرتر!

آدم‌های حساس خیلی شدید عاشق می‌شوند. در توضیح این نکته، نویسنده شواهد جالبی را ارائه می‌کند:
+ اعتماد به نفس پایین، تاثیر زیادی در عاشق شدن دارد و افراد حساس معمولا اعتماد به نفس بالایی ندارند.
+ آزمایش کرده‌اند و دیده‌اند که افراد، بالای پل معلق، احتمال بیشتری دارد که عاشق شوند!
+ یک سوم دانشجویانی که دور از خانه هستند در سال اول دانشگاه عاشق می‌شوند.

نویسنده کتاب که خود فردی بسیار حساس است، این ویژگی جسمی را نعمتی بسیار بزرگ می‌داند و امیدوار است که مخاطب حساس با خواندن این کتاب قدر استعدادهای فوق‌العاده خود را بداند.
      

26

        ما انسان‌ها از خودمان راضی نیستیم و بارها تلاش کرده‌ایم تغییر کنیم و موفق نشده‌ایم. این کتاب روش تغییر کردن را توضیح می‌دهد. نویسنده می‌گوید که نمی‌توانیم یک‌باره فردی که می‌خواهیم بشویم ولی می‌توانیم قدم به قدم عادت‌های خودمان را اصلاح کنیم. شاید مهم‌ترین نتیجه اصلاح عادت‌های کوچک، این است که خودمان را باور می‌کنیم.

توصیه‌های نویسنده برای پایبندی به عادت‌ها، واقعا کاربردی هستند:

+ باید نشانه‌هایی در محیط وجود داشته باشد که با دیدن آنها، رفتار مورد نظر را انجام دهیم.
+ عادت‌ها باید زمان و مکان مشخصی داشته باشند.
+ برای ترک عادت‌های بد باید نشانه‌های آنها را از محیط حذف کنیم.
+ احتمال بالایی دارد که یک روز موفق نشویم، در این صورت تلاش کنیم که روز بعد را از دست ندهیم.
+ یک عادت خوب را طوری شروع کنیم که در ابتدا هر روز کمتر از دو دقیقه زمان نیاز داشته باشد.
+ در مسیرهایی که آسان و لذت‌بخش هستند، سخت تلاش کنیم.
+ هدفی که تقریبا ۴ درصد از توان ما بالاتر باشد، برای ما انگیزه ایجاد می‌کند. 
+ مهمترین مانع موفقیت شکست نیست، سر رفتن حوصله است. 

به نظرم مطالب کتاب، اشتراک زیادی با مفاهیم دینی دارد. مثلا نویسنده مخاطب را به ثبت روزانه پایبندی به عادت‌ها دعوت می‌کند و این کار شباهت زیادی با مفهوم «مراقبه» و محاسبه روزانه اعمال دارد. از طرف دیگر، رابطه لذت بردن از رفتار و میزان پایبندی به آن مورد بحث قرار گرفته است و نویسنده می‌گوید باید توجه کنیم که اگر چیزی امروز برای ما لذت‌بخش است، ممکن است در آینده برای ما رضایت‌بخش نباشد. تشابه عجیبی بین این مطلب و شوخی «اگر خوشش بیاید، حرام است!» می‌بینم.
      

3

        این کتاب پر است از توصیه‌های آیت‌الله بهجت که با بیان‌های مختلف از ما می‌خواهند حضرت غایب (عج) را حاضر و ناظر بدانیم، توبه کنیم و برای فرج دعا کنیم. این حرف‌ها در جامعه ما زیاد گفته شده‌اند، ولی شاید شنیدن از آیت‌الله بهجت، تأثیر بیشتری روی خواننده بگذارد. مخصوصاً که ایشان به یکی از نزدیکان‌شان گفته بودند:

» یکی از عنایات خدا به بنده از قدیم و در جوانی این بود که کسانی را که خدمت حضرت (عج) تشرف پیدا کرده‌اند، می‌شناسم؛ ولو یک بار در عمرش باشد!

این بخش از کتاب هم بسیار قابل توجه بود:

» سوال: نقل شده است که حضرت‌عالی فرموده‌اید من به جوانها بشارت می‌دهم که زمان ظهور نزدیک است. جوان‌ها حضرت مهدی (عج) را می‌بینند؛ حضرتعالی چنین مطلبی را فرموده‌اید؟
جواب: نه، من چنین چیزی نگفتم! [البته انسان] باید احتمال این را بدهد که آن حضرت (عج) مثلا فردا ظهور می‌کند؛ یعنی با وقوع علائم حتمیه.

این نکته را هم امیدوارم به خاطر بسپرم:

» از آداب زیارت این است که بدانیم فرقی بین حیات و ممات معصومین (ع) نیست.

متأسفانه در این کتاب، صحبت‌های آیت‌الله بهجت طوری گردآوری شده‌اند که هر نکته از حرف‌های ایشان بارها و بارها و بارها نوشته شده است. مشکل بزرگتر هم این است که تقریباً نیمی از مطالب این کتاب قطور را گردآورنده به تشخیص خود تألیف کرده است.
      

5

1

        سرگذشت استعمار، بسیار خواندی و البته بسیار تلخ است. در این مجموعه کتاب ۱۵ جلدی که برای نوجوانان نوشته شده، صحنه‌هایی از تاریخ استعمار در کشورهای مختلف روایت شده است. به نظرم آشنایی با تاریخ استعمار می‌تواند مسیر زندگی ما را عوض کند و متاسفم که تا به حال اطلاع بسیار کمی از این موضوع داشته‌ام. یعنی حداقل انتظار داشتم که با استعمار ایران آشنا باشم. نمی‌دانم چرا اینقدر کم از تاریخ جهان اطلاع داریم. شاید غربی‌ها دوست ندارند تاریخ شرم‌آور رشد و موفقیت‌شان بازگو شود.

استعمار تقریبا از ۵۰۰ سال پیش شروع شد. در آن زمان اروپایی‌هایی که در رویای ثروت بودند، راهی دریاها می‌شدند و سرزمین‌هایی را که قبلاً نمی‌شناختند، اصطلاحا کشف می‌کردند. یعنی در واقع به نام پادشاه کشورشان تصرف می‌کردند. بشر آن دوران بدون هیچ عذاب وجدانی هر کاری که منفعت بیشتری برایش داشت، انجام می‌داد: ساکنان سرزمین را می‌کشت و آنها را به بردگی می‌گرفت و ثروتهایشان را می‌دزدید. به نظرم تلخ‌ترین بخش استعمار برده‌داری است. شنیدن از میلیون‌ها انسان سیاه‌پوست که سال‌های سال در سخت‌ترین شرایط زندگی کردند و اروپایی‌هایی که با آنها مثل گونه‌ای از حیوانات رفتار کردند، وجدان هر انسانی را به درد می‌آورد. ما خیلی کم از رنج آفریقایی‌ها و ظلم سفیدها شنیده‌ایم.

شاید اگر تاریخ استعمار را بیشتر و بهتر روایت کنیم و مردم جهان بدانند که چطور به اینجا رسیده‌ایم، نگاه همه‌مان به کشورهای پیشرفته تغییر کند. شاید اگر بفهمیم که اروپایی‌ها بر شانه‌های برده‌ها سوار شدند و این تمدن بزرگ را ساختند، دیگر احساس پایین بودن نداشته باشیم و آنها را پیشرفته ندانیم. شاید اگر بدانیم که ثروت امروز سرمایه‌دارن، میراث گذشته‌ای هولناک بوده است، به دنبال آینده متفاوتی باشیم.

هر کدام از بخش‌های کوتاه این مجموعه کتاب، اتفاق جالب و دردناکی را روایت کرده است و نکته مهمی برای به خاطر سپردن دارد. بعضی از این نکات بسیار مهم را یادداشت کرده‌ام:

+ مردم سرخپوست که دیگر نمی‌توانستند ظلم اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها را تحمل کنند و خودکشی می‌کردند.
+ کشتی‌هایی که برای آوردن برده راهی دوردست‌ها می‌شدند و شرکت بیمه‌ای که برای جان یک برده، پول یک انسان را نمی‌داد و برده‌داری که می‌خواست در دادگاه ثابت کند که برده‌ها روح دارند تا غرامت بیشتری از شرکت بیمه دریافت کند.
+ نقش دین مسیحیت در اینکه استعمارگران خود را برتر از مردم بومی می‌دانستند و اینکه مردم را به زور مسیحی می‌کردند.
+ سرخ‌پوست‌هایی که مجبور بودند هر روز دو بار به کلیسا بروند و اگر یک بار نمی‌رفتند، برای یک هفته به آنها غذا نمی‌دادند.
+ مردم بومی که می‌توانستند مسیحی شوند ولی اجازه کشیش شدن نداشتند.
+ سیاه‌پوستی که کشیش شد و به جرم خالی کردن کلیسای بلژیکی‌ها از مؤمنان ۳۰ سال زندانی شد.
+ امانوئل سانتاماریا که مسلمانان شد و به حسن‌قلی تغییر نام داد.
+ اشغال قاره آمریکا و قراردادهایی که مهاجران با سرخ‌پوست‌های بومی می‌بستند و زمین‌هایشان را می‌گرفتند و بعد هم تعهداتشان را زیر پا می‌گذاشتند.
+ قانونی که برای مجازات افراد سالم ولگرد و بیکار در انگستان وضع شده بود.
+ انقلاب صنعتی و بچه‌هایی که هر روز ۱۸ ساعت در کارخانه کار می‌کردند.
+ سرمایه‌دار انگلیسی که با ژنرال قرار گذاشته بود که نتیجه جنگ را یک روز دیرتر برساند تا بتواند در بازار سهام سود بزرگی بدست آورد و او را هم در سودش شریک کند.
+ جنایت انگلیسی‌ها در هندوستان و اینکه یک قرن و نیم منابع این کشور را بردند و مردمشان را به کار گرفتند و با سربازان هندی در جنگ‌ها شرکت کردند.
+ کتابی اغراق‌آمیز که در مورد یک روز زندانی شدن گروهی از انگیسی‌ها و کشته شدن ۱۲۳ نفر از آنها توسط سربازان هندی در حفره سیاه نوشته شد و بعد از آن، افکار عمومی مردم انگلستان از اخبار کشته‌های هندی چندان ناراحت نمی‌شدند.
+ ژنرال انگلیسی که در لباس مبدل، مردم یکی از استان‌های هند را تحریک کرد تا به سرزمین تحت حکومت انگلستان حمله کنند و بعد از طرف انگلستان به آنجا حمله کرد و سرزمینشان را تصرف کرد.
+ ایران تکه‌تکه شده به دست روس‌ها و عثمانی و اینکه نادر همه بخشهای از دست رفته را به کشور برگرداند و حتی تا عراق پیش رفت و شهر کربلا را هم گرفت.
+ گنج‌های هند که نادر آنها را غارت کرد و به ایران آورد و مخفی‌شان کرد. بعد هم سه سال مردم ایران را از مالیات معاف کرد و بعد دوباره پشیمان شد و مالیات سه سال را یکجا از مردم گرفت.
+ نادر که بزرگان کشور را در دشت مغان جمع کرد و گفت که پادشاهی را برای کشور انتخاب کنند و گفت که خودم می‌خواهم از رهبری سپاه کناه بروم و به عبادت مشغول باشم. برای چهار روز، مدام از او خواهش می‌کردند تا قبول کرد شاه شود.
+ ایران ما که هر روز یکی از بخش‌هایش تهدید می‌شد. ارمنستان و گرجستان که روسیه آنها را جدا کرد. افغانستان که با حمایت انگلستان و برای حفاظت از تسلط بر هند از ایران جدا شد. سیستان، کرمان و مشهد که تصرف شده بودند و ممکن بود جدا شوند.
+ بحرین که فقط ۷ سال قبل از انقلاب ایران با یک نظرسنجی از ما جدا شد.
+ ناصرالدین شاه ۱۷ ساله و انگلستان و روسیه که مدام سعی می‌کردند از ایران امتیاز بگیرند و امیرکبیر که سعی می‌کرد جلوی مداخله این قدرت‌ها را در ایران بگیرد.
+ باقرخان و دیگر مبارزان ایرانی که با بیگانگان می‌جنگیدند و از طرف حکومت حمایت نمی‌شدند و گاهی حتی بهشان خیانت می‌شد.
+ کمک شاه ایران به صندوق حمایت از خانواده‌های قربانیان انگلیسی که برای حمایت از انگلیسی‌هایی که در راه سرکوب هندیان کشته شده بودند، تاسیس شده بود.
+ وزیر امور خارجه ایران که نامه‌های دریافتی از سفیران کشورهای دیگر را حتی باز نمی‌کرد.
+ اعطای مدال «بند جوراب» توسط ملکه انگلستان به ناصرالدین شاه و تلاش وزیران و شاهزادگان ایرانی برای بدست آوردن مدال‌های انگلیسی که این افراد را تحت حمایت انگلستان قرار می‌داد.
+ سال‌های ذلت و شکست ایران که درباریان به دنبال منافع شخصی خود بودند و شخص شاه هم حاضر بود از بیگانه رشوه بگیرد.
+ مظفرالدین شاه که برای سفر به اروپا از روس‌ها وام گرفت و درآمد گمرک‌های ایران به عنوان ضمانت این وام مشخص شد و این طور بود که سال‌ها درآمد گمرک ایران وارد بانک روسی می‌شد و روس‌ها قسط وام را بر می‌داشتند و بعد از شش ماه بقیه پول را به دولت ایران می‌دادند. 
+ انگلستان که طرفدار حکومت مشروطه بود برای اینکه این موضوع قدرت روسیه را در ایران کم می‌کرد.
+ جنگ جهانی دوم که انگلستان و روسیه ایران را اشغال کردند، بنزین هواپیماهایشان را از نفت ایران تامین کردند، پول استفاده از راه‌آهن را ندادند، پول بی‌حساب چاپ کردند و ارزش پول ما بسیار کم شد تا جایی که قیمت نان در کشور ۵۰۰ برابر شد.
+ مبارزه مصدق با انگلستان و ملی شدن نفت و تحریم ایران توسط شرکت‌های نفتی و گرانی شدید و اخراج کارکنان انگلیسی پالایشگاه آبادان از کشور و اینکه مصدق مجلس را منحل کرد تا مجلس جدیدی انتخاب شود و بعد هم که آمریکایی‌ها کودتا کردند و دوباره منافع نفت را بدست آوردند.
+ تظاهر ناپلئون به مسلمانی برای فتح مصر با هدف فتح هند انگلستان و اینکه اروپایی‌ها به سرعت در مقابل ناپلئون متحد شدند و او را شکست دادند.
+ روزنامه‌نگاری که زمین کشور کونگو را از قبایل بومی با قراردادی که نمی‌توانستند بخوانند، خرید.
+ وام‌هایی که استعمارگران به کشورهای مستعمره می‌دادند و وقتی کشورها نمی‌توانستند قسطهایشان را پرداخت کنند، امتیازهای فوق‌العاده می‌گرفتند. مثلا وزیر دارایی کشور را آنها تعیین می‌کردند و از مردم مالیات می‌گرفتند.
+ سفیدهایی که با روش‌های مختلف، سیاه‌پوست‌ها را به کار اجباری وادار می‌کردند. کار اجباری مصوب، کار به جای مالیات اجباری که از پس آن برنمی‌آمدند، کار برای گرسنه نماندن به خاطر فقری که مسبب آن اروپاییان بودند.
+ مردم آفریقا که مجبور بودند فقط یک محصول بکارند تا هم استعمارگران بیشتر بهره ببرند و هم مجبور باشند همه کالاهای مورد نیاز خود را از آنها بخرند.
+ جاده‌های فراوانی که مزارع و معدن‌ها را به بندر متصل می‌کرد تا محصولات صادر شوند، در حالی که بین شهرها جاده‌ای ساخته نمی‌شد.
+ اروپاییانی که ارتباط بین شهرها در آفریقا را قطع می‌کردند و راه بین دو شهر را ناامن می‌کردند.
+ آفریقا که هنوز هم به شکلی در استعمار است و معادن آن را شرکت‌های اروپایی استخراج می‌کنند و اگر دولتی بخواهد امتیازهایشان را لغو کند، با کودتا آن را از بین می‌برند.
+ هندی‌ها که به جای پنبه، تریاک می‌کاشتند تا مجبور شوند پارچه انگلیسی بخرند و تریاک‌ها برای چین که از کالاهای غربی مستغنی بود، فرستاده می‌شد تا به جای طلا برای خرید چای استفاده شود.
+ انگلستان که به چین حمله کرد و بعد از پیروزی یکی از شرایطش آزاد کردن واردات تریاک بود و تعرفه واردات همه کالاها را هم بسیار کم کرد.
+ آمریکا که در جنگ ویتنام از عامل نارنجی استفاده می‌کرد تا جنگلهای ویتنام را از بین ببرد و این ماده سمی هنوز هم از فرزندان آن کشور قربانی می‌گیرد.
+ ژاپنی‌ها که وقتی فرصت استعمار پیدا کردند، به مردم ویتنام رحم نکردند.
+ آمریکایی‌ها که مردم فیلیپین را با کمک در انقلاب فریب دادند و بعد کشتند، سوزاندند و شکنجه کردند.
+ سرخپوست‌هایی که قتل عام شدند و تمدنشان از بین رفت و مثل سیاهان کارگر اروپایی‌ها شدند.
+ برزیل که دوره‌ای منبع چوب، بعد زمین شکر، بعد معدن طلا و بعد زمین قهوه و بعد هم کائوچو بود. ۵۰۰ سال تاریخ این کشور فقط همین بود که این کالاها بیشتر و بیشتر برای پرتغالی‌ها برداشت شوند.
+ وقایع تکراری در تاریخ استعمار در مورد کشوری قدرتمند که رحم نمی‌کند و هرچه می‌تواند می‌برد و مالیات می‌گیرد و جلوی توسعه کشور را می‌گیرد و قیمت کالاها را به نفع خود تعیین می‌کند و می‌گوید چه بکارید و برده می‌برد و مردمی که دیگر نمی‌توانند تحمل کنند.
+ رهبر انقلاب مردم کوبا که می‌گفت اگر آمریکایی‌ها برای کمک در جنگ وارد کشور شوند، چه کسی بیرونشان می‌کند.
+ مردم کوبا که قیام کردند تا از استعمار اسپانیا آزاد شوند و در روزهایی که موفقیت بسیار نزدیک بود، آمریکایی‌ها به کمک آنها آمدند و دولت اسپانیا در مقابل آمریکا تسلیم شد و انقلابیون را حتی به جلسات مذاکره راه هم ندادند و به این ترتیب آمریکا بر کوبا مسلط شد.

پ.ن. ای کاش نویسنده این مجموعه کتاب، مطالب را با ارجاعات دقیق همراه می‌کرد تا صحت نوشته‌ها قابل بررسی باشد.
      

1

        موضوع کتاب در مورد قدرتمند شدن انسان در آینده است. البته نویسنده به دنبال تخیل کردن آینده نیست و با بیان پیشرفت‌های انسان، تلاش می‌کند که تصویری از آینده ارائه دهد. از طرف دیگر، نویسنده سعی نمی‌کند آینده جذاب یا حتی ترسناکی را تصویر کند. در جهان‌بینی او، آینده‌ای که در حال آمدن است، در مورد همه انسان‌ها نیست. در واقع بسیاری از انسان‌ها ارزش خود را از دست می‌دهند و گروهی هم، چنان قدرت می‌یابند که ممکن است با بقیه انسان‌ها مثل حیوان رفتار کنند.

نویسنده به هیچ دینی اعتقاد ندارد. او حتی دموکراسی و حقوق بشر را هم ادیان ساخته دست انسان می‌داند و فکر می‌کند که اینها برای دوره‌ای بودند که ارزشمند بودن تک‌تک انسان‌ها، لازمه توسعه بود. نویسنده با بیشتر باورهای تک‌تک مردم دنیا مخالف است. به نظر او آزادی و اختیار وجود ندارد. او حتی وجود «خود»‌ را هم باور نمی‌کند. استدالال‌های نویسنده برای تمامی این موارد بسیار لذت‌بخش و شنیدنی است.

با بسیاری از حرف‌ها نویسنده مخالف هستم ولی این کتاب جزء معدود کتاب‌هایی بود که واقعا دوست داشتم تمام نشود و حالا حیفم می‌آید که خواندمش. این نکات را از کتاب یادداشت کردم که فراموش نکنم:

+ مبارزه چندین هزار ساله انسان با قحطی، بیماری و جنگ
+ نبرد نهایی با مرگ 
+ جستجوی شادکامی مداوم
+ لذت‌هایی که تا به آنها می‌رسی از دست می‌روند
+ خدا شدن
+ انتخاب برترین ترکیب ژن فرزند
+ ارتقای ژن انسان که معمولا با درمان بیماری‌ها شروع می‌شود
+ خواندن تاریخ رهایی‌بخش است مثل تاریخ چمن جلوی خانه
+ رابطه انسان نخستین با حیوانات در مقایسه با حالا 
+ در نظر نگرفتن احساسات حیوانات و جدا کردن مادر از فرزند
+ معامله بین انسان و خدا در مورد طبیعت
+ آمار بسیار بالای اعتقاد به خدا در تکامل بشر
+ فایده وجود احساسات و عواطف برای تکامل بشر معلوم نیست
+ تشبیه مغز و ذهن به موتور بخار و کامپیوتر
+ همکاری رمز موفقیت نوع بشر و انسان در تاریخ 
+ تناقض میان رفتار جمعی و رفتار فردی انسان‌ها مثلا در تقسیم کردن پول
+ اینکه امروز جنگ سرد، کمونیسم و ... به نظر ما احمقانه می‌رسند و شاید صد سال بعد دموکراسی و حقوق بشر هم همینطور باشند
+ کروکودیل خوش شانسی که خدا شد
+ ادیان ساخته بشر که ادعای شناسایی قوانین طبیعت را دارند مثل کمونیسم و حقوق بشر
+ بررسی ادعای آسمانی بودن تورات
+ علم به دنبال قدرت است و در خدمت دین اومانیسم قرار گرفته است
+ ایمان به رشد اقتصادی و اینکه با بدست آوردن چیزهای بیشتر، مشکلات حل می‌شوند
+ کشتی نوح مدرن که ما را از زمین در حال نابود شدن نجات می‌دهد
+ هر چیزی که حس می‌کنم خوب است، خوب است و هر چیزی که حس می‌کنم بد است، بد است
+ تضاد خواسته‌های گروه‌هایی از مردم مثلا ملت‌ها را چه کنیم؟
+ رشد کمونیسم در قرن بیستم و اینکه داشت دنیا را می‌گرفت و اینکه لیبرالیسم محدود شده بود به آمریکا و اروپا و همپیمانان دیکتاتورشان مثل شاه‌ها و ژنرال‌ها
+ اینکه بمب اتم لیبرالیسم را نجات داد و اگرنه جهان داشت سوسیالیست می‌شد
+ اگر درستی و خوبی رفتارها را بر اساس اینکه در مورد آنها چه حسی داریم، می‌فهمیم و قرصی وجود داشته باشد که احساس ما را عوض کند، درستی کارها چه معنایی دارد؟
+ اگر دموکراسی خوب است و بهترین انتخاب، انتخاب مردم است، اگر نظر مردم با تبلیغات تغییر کند، انتخاب مردم چه ارزشی دارد
+ موشی که با کنترل از راه دور برای او مشخص می‌کنیم که الان دوست دارد بپرد
+ تراشه‌ای که در مغز می‌گذاریم و احساس افسردگی را کلا خاموش می‌کند
+ کلاهی که روی سر می‌گذاریم و تردیدهایمان را رفع می‌کند و متمرکز می‌شویم و ابرقهرمان می‌شویم
+ بی‌معنی شدن اختیار انسان وقتی راهی وجود دارد که به طور مستقیم مشخص کند که ما چه چیزی را دوست داریم
+ هر طرف مغز می‌خواهد در آینده کار متفاوتی برای خودش داشته باشد!
+ خودی که تجربه می‌کند و خودی که روایت می‌کند
+ در روایت ما از گذشته، فقط میانگین تجربه قله و پایان اهمیت دارد و مثلا مدت زمان مهم نیست
+ شکلاتی که دکترها بعد از درمان به بچه‌ها می‌دهند، تجربه پایان را تغییر می‌دهد
+ با کمک فناوری آنقدر زنده می‌مانیم که «خودمان» از هم می‌پاشد و مضمحل می‌شود. یعنی دیگر مجموعه‌ای از اجزای ناکارآمد هستیم و یک فرد نیستیم
+ آزادی و اختیارمان را با کمال میل و از روی راحت‌طلبی و برای زندگی بهتر، تقدیم شرکت‌های بزرگ می‌کنیم. این آزادی و اختیار چطور با ارزش است وقتی خودمان به آسانی از آن می‌گذریم
+ مجله روانشناسی دانشجویان روانشناسی 
+ ادراک خفاش‌ها از جهان و آهنگ‌هایی که وال‌ها تولید می‌کنند و دیگر وال‌ها با صدها کیلومتر فاصله آنها را تکرار می‌کنند 
+ بوی ترس و شوق
+ فناوری کنترل تمایلات و اینکه دیگر صدای درونی ما هیچ واقعیتی ندارد و معنای زندگی را تعیین نمی‌کند
+ دنیای فرمانروایی داده‌ها (پرستش داده‌ها)
+ دانه‌های گندمی که راهی سیبری شدند تا نسل بعدشان در مقابل سرما مقاوم باشد
+ انتخابات، مجلس و شوراهای انسانی شاید دیگر سرعت لازم برای تصمیم‌گیری‌های مورد نیاز را نداشته باشند. قبلاً سرعت‌شان خوب بود و بهتر از دیکتاتورها تصمیم می‌گرفتند.
+ حق آزادی اطلاعات
+ ما تبدیل به پردازنده شدیم مثلا در ویکی‌پدیا یا شبکه‌های اجتماعی
+ حالا که گوگل و فیسبوک ما را بهتر از خودمان می‌شناسند، دیگر چه نیازی به انتخابات است. اینطوری دیگر نگران تبلیغات هم نیستیم. الگوریتم‌ها دقیقا می‌دانند که ما چه می‌خواهیم.
+ دیگر چرا باید برای تصمیم‌گیری به احساسات‌مان توجه کنیم؟ پاسخ همه سوالات را الگوریتم‌ها می‌دانند.

آن بخشی از صحبت‌های نویسنده که واقعا نمی‌فهمم و فکر می‌کنم که کاملا متعصبانه نوشته شده است، انکار خدا و روح است. او واقعا استدالال می‌کند که هرچه در آزمایشگاه گشتیم، روح را پیدا نکردیم و به طور کلی اینکه خدا وجود ندارد یکی از مفروضات قطعی نویسنده است.
      

8

        روایت مسافران فرنگ از لندن دو قرن پیش، زیاد جذاب نیست. چیزهای اعجاب‌آوری که اشراف ایرانی در سفرهایشان تعریف می‌کنند، برای ما عادی هستند و توصیف کتابخانه‌ها، تیاترها، شعبده‌بازی‌ها، آتش‌بازی‌ها، شهرنشینان خوش‌لباس، دختران مشهور خواننده، دختران مغازه‌دار، دیوانه‌خانه، دوئل، تأمین اجتماعی خانواده سربازان، بوی ذغال‌سنگ در هوای شهر و ... امروز دیگر برای ما لطفی ندارد.

در سفر ناصرالدین شاه به لندن، برایم جالب بود که هر جا می‌رفته جمعیت بزرگی برایش هورا می‌کشیدند و حتی در مراسم برایش شاه شاه می‌گفتند. آتش‌بازی ویژه‌ای با شکل شیر و خورشید برای شاه ایران اجرا می‌کنند و وقتی حضرت والا برای مردم شاخه گلی پرت می‌کند، جمعیت برای گرفتن آن، روی هم می‌ریزند.

نگاه شگفت‌زده مسافران فرنگ در این کتاب، برایم دردناک است. اینکه بزرگان مملکت ما می‌رفتند انگلستان و احساس حقارت می‌کردند، می‌تواند جالب توجه باشد ولی به نظر من تلخ است. شاید به این دلیل که فکر می‌کنم هنوز هم این احساس حقارت وجود دارد و مردم ما به خارج از ایران مثل بهشت نگاه می‌کنند. من حتی از اینکه خارجی‌ها را زیادتر تحویل می‌گیریم و برایشان مهمان‌نوازتر می‌شویم، غصه می‌خورم. یک جور دیگرش هم این است که احساس می‌کنم گاهی واژه‌های انگلیسی را به کار می‌بریم که متخصص جلوه کنیم.
      

17

3

        نویسنده کتاب با بیان احکام اقتصادی اسلام، تلاش کرده است که قوانین عمومی اقتصاد اسلامی را کشف کند. من با بسیاری از تحلیل‌های نویسنده همراه نشدم، ولی خب احادیث جالبی در این کتاب جمع‌آوری شده‌اند و نظرات نویسنده بسیار قابل توجه هستند:

- اقتصاد اسلامی یک مکتب است و شاخه‌ای از علم نیست. برای مثال نمی‌توان آن را با فیزیک اسلامی مقایسه کرد.
- مشکل اقتصاد از نظر سرمایه‌داری کمبود منابع طبیعی برای خواسته‌های انسان است. از نظر کمونیسم مشکل، تضاد میان شیوه تولید و روابط توزیع است و از نظر اسلام مشکل اقتصاد، ستمگری و ناسپاسی انسان است.
- فصل مشترک میان مکتب اقتصادی اسلام، سرمایه‌داری و کمونیسم، رشد تولید و بهره‌برداری از طبیعت تا بیشترین حد ممکن در چارچوب مکتب است.
- مال برای خداست و انسان‌ها جانشین خدا در زمین هستند؛ یعنی مثل وکیل باید همانطور که خدا دستور داده آن را خرج کنند.
- مالکیت خصوصی یک وظیفه اجتماعی است.
- مالیات نباید به زور گرفته شود و انقاق باید به صورت یک عبادت انجام شود.
- هر کس از منابع طبیعی مثل چشمه، جنگل، معدن و ... به اندازه نیاز خود می‌تواند برداشت کند و مالک آن شود.
- سرمایه فقط می‌تواند مشارکت کند، ابزار فقط می‌تواند مزد بگیرد و کارگر هم می‌تواند مزد بگیرد و هم مشارکت کند.
- واسطه‌ای که فقط خرید و فروش می‌کند و هیچ کار دیگری انجام نمی‌دهد مورد پذیرش اسلام نیست. برای مثال یک نفر نمی‌تواند کاری را قبول کند و فقط با مبلغ کمتر به دیگری بسپارد و یا خانه‌ای را اجاره کند و فقط با مبلغ بالاتر به دیگری اجاره دهد.
- کالایی را که پیش‌خرید می‌کنیم، نمی‌توانیم قبل از تحویل گرفتن با سود بفروشیم.

متأسفانه کتاب در سال ۱۹۶۰ نوشته شده است و به طور مفصل اندیشه کمونیسم را که حالا دیگری طرفداری ندارد، نقد کرده است. همچنین اقتصاد سرمایه‌داری که نویسنده آن را نقد می‌کند با واقعیت اقتصاد آمریکا فاصله بسیار دارد.
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

ارتداد
          کتاب ارتداد داستان پیروز نشدن انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ است. امروز برای ما این کتاب، قصه و خیال است ولی واقعا ممکن بود این طوری نباشد. شاید حتی بتوان گفت برای آنها که در متن مبارزه بودند پیروزی انقلاب شگفت‌آور بود. به نظرم باید در این رابطه زیاد صحبت کنیم تا شاید قدر ایران امروز را بدانیم.

تصویری که از آینده ایران بعد از شکست انقلاب در این کتاب ساخته شده، برای من باورپذیر است. در مورد آن آینده محقق نشده نمی‌توان دقیق نظر داد، ولی خب اگر همچنان در حکومت طاغوت بودیم، احتمالا اوضاع استقلال، آزادی و تمامیت ارضی در کشور ما تأسف‌بار بود.

از قضای روزگار، سه روز قبل «سیدحسن نصرالله» شهید شد. فردی که این دستور را داد، احتمالا فکر می‌کرد که دارد تاریخ را تغییر می‌دهد. ما هم البته نمی‌دانیم تقدیر الهی چطور است و اختیار ما تا کجاست. نمی‌دانیم که این مصیبت شروع اتفاقات ناگواری بعدی است یا اینکه قرار است به این ترتیب، جهان روشن شود. ما فقط به رحمت خدا امید داریم.

پ.ن. من با عاشقانه‌های کتاب زیاد همراه نشدم. صحبت شخصیت‌ها با همدیگر بسیار شعاری بود. طوری که انگار جدال درونی یک متفکر با خودش را می‌شنویم. 
        

4

Drive: the surprising truth about what motivates us
          مدیریت سنتی سعی می‌کند با پاداش و مجازات در افراد انگیزه ایجاد کند. نویسنده می‌گوید این روش، فقط برای فرد انگیزه بیرونی ایجاد می‌کند. انگیزه بیرونی باعث می‌شود علاقمندی فرد به خود کار از بین برود، خلاقیت کاهش پیدا کند، نگاه فرد نزدیک‌بین شود و به طور خلاصه فرد فقط به دنبال گرفتن پاداش باشد.

نگاه علمی جدید، این است که افراد برای کار کردن، انگیزه‌های درونی بسیار قوی دارند. فرد وقتی به صورت خودجوش کاری را انجام می‌دهد که در انجام آن اختیار داشته باشد، به مرور زمان تسلط بالاتری بدست بیاورد و هدف انجام کار برای او با اهمیت باشد. منظور از اختیار این است که فرد در مورد موضوع کار، زمان و روش انجام آن و همچنین همکاران خود، تصمیم بگیرد. 

نویسنده می‌گوید اینکه بعضی از افراد انگیزه درونی دارند و بعضی انگیزه بیرونی، تابعی از محیط و قابل اصلاح است و کسی با این ویژگی‌ها متولد نمی‌شود. به نظرم در مورد این موضوع می‌شود بیشتر تحقیق کرد!

این نکات در کتاب جالب بودند:
+ میمون‌هایی که حل کردن معما را دوست داشتند و وقتی برای این کار، جایزه گرفتند، عملکردشان ضعیف‌تر شد.
+ وقتی که به اهدا کنندگان خون برای این کار پول دادند، اهدا کم شد. تا قبلش افراد هدف بالاتری داشتند.
+ مجازاتی که باعث شد خانواده‌ها برای بردن فرزندشان از مهد کودک، بیشتر تاخیر داشته باشند.
+ انتظار جایزه مالی روی مغز تاثیری مشابه مواد مخدری مثل کوکائین می‌گذارد.
+ کارهای بدون خلاقیت و غیر جذاب با جایزه سریع‌تر انجام می‌شوند.
+ پاداش‌های غیرمنتظره و گه‌گاه، اثرات منفی کمتری دارند و باعث نمی‌شوند پاداش تبدیل به هدف شود.
+ بازخورد وقتی که در مورد کار و تلاش باشد و نه در مورد نتیجه، باعث تقویت انگیزه درونی می‌شود.
+ اهدافی که برای خودمان می‌گذاریم از روی انگیزه درونی هستند ولی وقتی دیگران اهداف ما را مشخص می‌کنند، دیگر این حس را نداریم.
+ پول برای افرادی که انگیزه بیرونی دارند، مسأله اصلی است و افرادی که انگیزه درونی دارند، در صورتی که به نظرشان شرایط عادلانه باشد، به پول فکر نمی‌کنند.
+ افراد بدبین در وکالت موفق‌تر هستند و وکلا معمولا حس خوبی ندارند.
+ اگر مبنای محاسبه حقوق، زمان کار باشد، افراد زمان کار را تحویل می‌دهند و نه نتیجه را.
+ در آمریکا حدود ۵۰ درصد کارمندان درگیر کار نیستند. در بعضی از کشورها فقط ۳ درصد از کارمندان درگیر کار هستند.
+ حالت «فلو» شرایط ایده‌آل کار است. در این حالت، هدف مشخص است و خودت دوست داری که به سمت آن بروی و وقتی می‌روی نزدیک‌تر می‌شوی و این کار خیلی سخت یا آسان نیست.
+ ۵۶ درصد از دانش‌آموزان رشته مدیریت کسب‌وکار گفته‌اند که مرتبا تقلب می‌کنند.
+ بعضی از کارکنان از ضمیر «ما» برای توصیف شرکت استفاده می‌کنند و بعضی از ضمیر «آنها».
+ رسیدن به هدفهای مادی ما را خوشحال‌تر نمی‌کند ولی تعقیب آنها برایمان اضطراب می‌آورد.
+ فرایند مرسوم ارزیابی عملکرد، برای ارزیابی کننده و ارزیابی شونده احساس بسیار بدی ایجاد می‌کند و افتضاح است. از طرف دیگر، وقتی بعد از ۶ ماه در مورد چیزی بازخورد دریافت کنیم، چطور می‌توانیم آن را اصلاح کنیم.
+ وقتی کسی نمی‌داند که چرا کاری را انجام می‌دهد، چطور ممکن است برای آن انگیزه داشته باشد.
+ نحوه درست حقوق دادن این‌طور است که افراد کلا به حقوق فکر نکنند. حقوق باید در مقایسه با درون و بیرون شرکت، عادلانه باشد و شرکت‌هایی موفق‌تر هستند که بالاتر از متوسط، حقوق دهند.
+ سقراط می‌گوید که آدم به اندازه تسلط بر نفسش، آزاد است و افرادی که بر خود مسلط نیستند، دیگران بر آنها حکومت می‌کنند.
+ هر کس باید مدیر خود باشد و مشخص کند که روی چه موضوعی تمرکز می‌کند و برای چه نتایجی پاسخگو است و چقدر طول می‌کشد تا این نتایج بدست بیایند.
+ تلاش برای انگیزه دادن به افراد بیهوده است. باید آدمهای با انگیزه را پیدا کنیم و تلاش کنیم که انگیزه‌شان کم نشود.
        

15