علیاکبر ابوترابی تمام عمر خود را در مسیر مبارزه در راه خدا سپری کرد؛ از دوران مبارزه علیه رژیم شاه تا سالهای اسارت در اردوگاههای بعثی و سپس مسئولیت در نظام اسلامی، زندگی او سرشار از ایثار و ازخودگذشتگی بود.
پیش از انقلاب، ابوترابی در مبارزات مسلحانه علیه رژیم پهلوی فعالیت داشت. در آن دوران، همکاری او با شهید اندرزگو در تهیه و رساندن سلاح به گروههای مبارز قابل توجه است. شهیدی که قصد ترور شاه را داشت و در شهریور ۱۳۵۷ به شهادت رسید و پیروزی انقلاب را ندید. در آن دوران، ابوترابی سفری نیز به فلسطین داشت و جالب اینکه وقتی فلسطینیها متوجه ایرانی بودن او شدند، به سویش سنگ پرتاب کردند؛ چون معتقد بودند ایران به اسرائیل بنزین داده تا بتواند فلسطین را اشغال کند.
پس از پیروزی انقلاب، ابوترابی به عنوان رئیس شورای شهر انتخاب شد. او در دوران مسئولیتش پشت میز نمینشست، بلکه در مسجد، دو زانو روی زمین مینشست تا به سخنان و مشکلات مردم گوش دهد. با آغاز جنگ، همچون یک فرد عادی راهی جبهه شد و به گروه شهید چمران در ستاد جنگهای نامنظم پیوست و در یکی از عملیاتها به اسارت درآمد.
در دوران ۱۰ ساله اسارت، ابوترابی تقریباً نقش رهبری اسرای ایرانی را ایفا میکرد. تجربه اسارت در زندانهای رژیم بعثی واقعاً هولناک بود؛ برای نمونه، یکی از فرماندهان بعثی در حالی که روزه بود، اسرا را با کابل میزد، چون گمان میکرد این کار ثواب دارد. از سوی دیگر، نظارت درستی بر رفتار این دشمن وجود نداشت و مقاومت در برابر او میتوانست به نقص عضو یا حتی مرگ منجر شود. در چنین شرایطی، ابوترابی به اسرا کمک میکرد تا در مواقع ضروری کوتاه بیایند تا بتوانند خود را برای دوران پس از اسارت حفظ کنند. مثلاً وقتی بعثیها از اسرا میخواستند برایشان بلوکهای سیمانی درست کنند، بسیاری از ایرانیها مقاومت میکردند، اما ابوترابی آنها را متقاعد میکرد که این موضوع ارزش ایستادگی ندارد.
در سالهای اسارت، ابوترابی بارها به اردوگاههای مختلف منتقل شد. در هر اردوگاه، شرایط در ابتدا بسیار دشوار بود و او تلاش میکرد تا بهتدریج وضعیت را بهتر کند. ابوترابی با اخلاق خود دل سخت بعثیها را نرم میکرد و از طرف دیگر به اسرای ایرانی کمک میکرد تا خود را ساماندهی کنند. با وجود محدودیتها، اسرا تلاش میکردند روحیه خود را حفظ کنند و دور از چشم بعثیها، مراسم مذهبی و کلاسهای آموزشی برگزار نمایند. او اسارت را فرصتی برای تزکیه نفس میدانست. بهعنوان نمونه، ابوترابی گفته بود که هر کس قرآن را در اسارت حفظ کند، پس از آزادی به دیدار امام خمینی خواهد رفت.
ابوترابی مشتاق خدمت به دیگران بود و ایثار در تمام رفتارهای او دیده میشد. او همدرد اطرافیانش بود. برای نمونه، در میانه اسارت، قرار میشود چند نفر به ایران برگردند و ابوترابی نیز برای آزادی انتخاب میشود. اما هنگامی که سوار هواپیما میشود، از خدا میخواهد که در اسارت بماند تا همه آزاد شوند و البته این دعا واقعا مستجاب میشود و او چند سال دیگر، در بند میماند.
این موضوع خدمت به مردم در نگاه ابوترابی و البته امام خمینی بسیار جالب توجه است. او از امام خمینی این جمله را در سخنرانی خود نقل میکند: «من در زندگیام خدمت نکردم و کاری از پیش نبردم. امید آن دارم که پس از مرگ و از دست دادن این جان، خدمتی بکنم». متاسفانه وقتی اسرا به وطن بازگشتند، امام از این دنیا رفته بود.
ابوترابی وقتی به وطن باز میگردد، باز هم سالها مبارزه میکند. او به عنوان یکی از مسئولان نظام اسلامی و در قالب نماینده مجلس سالها فعالیت میکند. او در زندگی فردی هم مدام در تلاش است و قلههای بلند را فتح میکند و حتی پای پیاده به زیارت امام رضا (ع) میرود. در آن سالها راه کربلا بسته بود و ابوترابی به همراه گروهی از آزادگان تا مرز خسروی و با امید رسیدن به کربلا پیاده میرفتند.
تجربه اسارت برای من که همیشه در نعمت بودهام واقعا قابل تصور نیست. میدانم که زندگی دنیا برای همه مردم جهان، هر روز پر از سختی است. ولی خب، به نظرم در اسارت سختی بیشتر است و امید کمتر. آنها که سالها اسیر بودند و به امید خدمت به انقلاب اسلامی خود را حفظ کردند، برایم بسیار با ارزش هستند.
امیدوارم خواندن این کتاب برای مخاطب امیدبخش باشد. امید به اینکه اگر از اضطراب توقیف شدن توسط رژیم شاه، از دست دادن جوانها در جنگ نابرابر و سالها اسارت در دست دشمن گذشتند و گذشتیم، به امید خدا از جنگ فرهنگی، اقتصادی و نظامی با آمریکا هم میتوانیم عبور کنیم.