یادداشتهای عرفان صادقی (14) عرفان صادقی 1404/1/7 پس از تشییع جنازه آگاتا کریستی 4.0 9 این کتاب، عجیب خسته کننده بود. اوایل کتاب هیچ کششی نداره، چون نه جنایت مشخصی وجود داره و نه کارآگاهی. انگار افتادی وسط یه دعوای خانوادگی بخاطر ارث و میراث که کلافه کنندهست.🤦♂️ تا ۶۰درصدِ اولِ کتاب بیشتر درگیریه خانوادگی جلب توجه میکنه و نه قربانی و جنایتکار و کارآگاه و هرچیزی که مربوط به جنایت بشه. تقریبا ۴۰درصدِ پایانی، جذاب میشه و اون کششی که از اول دنبالش بودید پیدا میشه. روند خوندن داستانش اینجوری بود که تقریبا ۱۵ روز توی نیمهی اول کتاب گیر بودم و فقط توی یه روز نیمهی دوم کتاب رو تموم کردم! اون اواخر کتاب خیلی گیرایی و پیچشهای خوبی داره و انگار آگاتا کریستی تازه یادش اومده داره یه داستان جنایی مینویسه نه سرگذشت خانوادگی! پایانش هم خوب بود چون خیلی غیرقابل پیش بینی بود. اما عالی نبود چون دور از منطق و واقعیت بود. حتی واسهی من یکم مضحک بود. اگه به غافلگیری بیشتر از واقعنگری در پایان داستان اهمیت میدید حتما واستون جذابه. تا الان دوتا کتاب از آگاتا کریستی خوندم("و سپس هیچکس نبود" به علاوهی همین کتاب) ولی خیلی خوشم نیومده از قلم این نویسنده و انگار سلیقهی من نیست، هرچند کتاب "و سپس هیچکس نبود" جذابتر از این بود. بهنظرم نقطهی قوت آگاتا، نقطهی ضعفشم هست! یعنی بخاطر پیچشهای ناگهانی و پایانهای غیرقابل پیشبینی، افراطی عمل میکنه و از واقعیت دور میشه. در کل قلمش جوری نیست که از اول تا آخر کتاب ذهن شما رو درگیر خودش کنه و اون جذابیتش از اواخر کتاب شروع میشه. خوندن دوتا کتاب واسه انتقاد از یه نویسندهی بزرگ یکم بی انصافیه ولی من با یه کتاب از "آنِ پری"، "فریدریش دورنمارت" و "کانن دویل" مجذوب قلمشون شدم اما "آگاتا کریستی" رو نه! 11 59 عرفان صادقی 1404/1/6 لاشه لطیف آگوستینا باستریکا 4.1 72 کتابی به شدت تلخ، جذاب و قابل تامل کتابی که جذابیتاش در تلخیِ فهمیدن و تفکر کردن است! 《بشر منبع شر در این جهان است. ما ویروس خودمان هستیم.》 داستان درمورد آیندهای است که گوشت حیوانات، آلوده به ویروسی کشنده شده و پس از مدتی دولت برای حل این بحران، خوردن گوشت انسان را قانونی و مجاز اعلام میکند. قوانین و مقرراتی وضع میکنند و مردمهم اصطلاحات و کلماتی را برای سرپوش گذاشتن بر روی این جنایت به کار میبرند تا واقعیت و عذابوجدانِ حاصل از خوردنِ گوشتِ همنوعانشان را در زیر کلمات پنهان و حتی فراموش کنند. در ادامهی داستان، خویِ حیوانیِ آدمها، این استعدادِ قدرتمندِ بشر در شر، عادیترین و مدرنترین شکل را به خودش میگیرد. انسانهایی که سلاخی میشوند گوشت نامیده میشوند، گوشت و فقط همین!. با گذر زمان برای اکثر مردم افول انسانیت و طلوع حیوانیت همچون منظرهای زیبا و حتی آرمانی جلوهگر میشود. هرچند در جامعه نیز تعداد کمی هستند که میفهمند این طلوع نیست، بلکه غروبِ زشت و ترسناکِ انسانیت و پایان بشریت است. اما بهای فهمیدن این موضوع برای آنها که میفهمند، جنون، خودکشی، سکوت، فراموشی و یا مجازات و مرگ است. این کتاب ثابت میکند که چقدر انسانیت میتواند در برابر مادیات و منافع شخصیِ بشر، سست و شکننده باشد و بشر علاوه بر قابلیت اشرف مخلوقات شدن، قابلیت خوارترین و پَستترین مخلوقات شدن را نیز دارد. پایان کتاب بسیار غمانگیز بود، طوری که درد را با تمام وجود حس میکنید(اگر انسان باشید.) انگار که آخرِ کتاب به خواننده خیانت شده است و انگار که قلب خواننده شکسته شده، نه شخصیتی در داستان! وقتی کتاب تمام شد با خودم گفتم "چرا اینجوری شد؟ چرا اینقدر عجیب تموم شد؟" بعد که با خودم فکر کردم به یک نکته مهم پِی بردم، انگار نویسنده میخواست به خواننده بفهماند که: درد و فقدان آدمها گاهی با نقاب انسانیت ظاهر میشود، کافیست فقدان برطرف شود تا نقاب انسانیت کنار برود و حیوانی زشت ظهور کند! 《در این جامعهی ترسناک چهقدر میتوانید خودتان باشید؟ چهقدر میتوانید مقاومت کنید و ناامیدی را پس بزنید؟ و مهمتر آن که کسانی که ظاهرا در دستهی "نیک"ها قرار میگیرند واقعا با کسانی که خود محکوم میکنند تفاوتی دارند؟》 4 45 عرفان صادقی 1403/12/26 چهره ی یک غریبه آن پری 4.1 9 اغلب توی داستانهای جنایی، حلِ معماها توسط یه کارآگاه باتجربه و حرفهای انجام میشه، اما اگه کارآگاهِ داستان حافظهش رو از دست داده باشه چی؟ کارآگاهی که بعد از یک سانحه، وقتی به آینه نگاه میکنه چهرهی یک غریبه رو میبینه میتونه راز جنایتی رو کشف کنه!؟ مونک، کارآگاه این داستان، وقتی داره با از دست دادن حافظهش دست و پنجه نرم میکنه و حتی نمیتونه دوست رو از دشمن تشخیص بده خودش رو وسط یه پرونده جنایی میبینه... همین پیچیدگی، خبر از یه داستان جذاب و متفاوت میده. یه داستان سراسر چالش و معما. تعلیق و کشش داستان کاملا متعادله، نه خیلی هیجانی و نه خیلی خستهکننده. داستان یه روندی داره که کنجکاوی رو به شدت تحریک میکنه، چون همینجور که حافظهی کارآگاهِ داستان داره برمیگرده سرنخهایی هم واسه کشف جنایت پیدا میشه و برعکس. یعنی یه رابطهی دو طرفه بینِ برگشت حافظه و جنایتی که مونک باهاش مواجهه وجود داره. پایان داستانهم جذاب و غیرقابل پیشبینیه. توی صفحات آخر کتاب با اینکه معما حل شده اما هنوز چالشی وجود داره که تموم احساسات مخاطب رو برانگیخته میکنه. این اولین کتابی بود که از <<آن پری>> خوندم و مطمئناً آخرین کتابی نیست که از این نویسنده میخونم چون قلمش به شدت جذابه و در طول داستان استعارههای زیبایی به کار میبنده؛ انتقاداتی هم نسبت به وضعیت فقر، زاغه نشینی، ربا خواری، حقوق زنان، جنگ، زندگی اشرافی و... در این کتاب به کار برده که واقعا تاثیر گذاره و آدم رو به فکر فرو میبره. در طول داستان، نویسنده انتقاداتیهم به جنگ کریمه که همزمان با موقعیتِ زمانیه داستانه میکنه(نیمه دوم قرن۱۹) و حقیقتهای تلخی رو بیان میکنه. مثلا انتقاد به مجروح و کشته شدن هزاران نفر سرباز بریتانیایی که کشورشون هزاران کیلومتر دور تر از شبه جزیرهی کریمه هست ولی بخاطر سیاست و استعمار، در جنگ کریمه مداخله میکنند. یا مثلا آشکار کردن چهرهی زشت جنگ به جای چهرهای که سیاستمداران و عامهی مردم، نقاب قهرمانانهای بر اون زدن. جالبه بدونید که در جنگ کریمه تعداد کشتههایی که بر اثر بیماری جان باختند از تعداد کشتههای میدان جنگ بیشتره! 0 25 عرفان صادقی 1403/12/17 سه شنبه ها با موری میچ آلبوم 3.7 152 این زندگینامهی فلسفی، درس زندگیه؛ درسهای ساده و مهمی که توی این دنیای شلوغ و پر از تضاد، بهشدت بهش نیاز داریم ولی کمترین آموزش رو در این زمینه میبینیم. بعضی از موضوعاتی که توسط "موری"، مُرشدی پیر و رو به موت، برای شاگردش، "میچ آلبوم"، مطرح میشه توی هیچ مدرسه و دانشگاهی بهش پرداخته نمیشه. حتی بعضاََ در محیط مدرسه، دانشگاه و جامعه، درسهای زندگی رو کاملا اشتباه به ما دیکته میکنند. در نهایت این اشتباه، منجر به نفهمی یا کجفهمیِ ما از معنای زندگی میشه و بهای سنگین این نفهمی، پوچی و نارضایتی مداوم ما در طول زندگیست. دلسوزی به حال خود، حسرتها، مرگ، خانواده، احساسات، ترس از پیری، پول، عشق، ازدواج، آدابوسنن، بخشش و... درسهای مهمی هستند که با خوندن کتاب و فکر کردن به موضوعاتش پاس میکنیم. در نهایت باید بگم که این کتاب ارزش خریدن و حتی دوباره خوندن رو داره. هرکدوم از ما باید این کتاب رو توی کتابخونه یا گوشهای از اتاقمون بزاریم تا هروقت(مخصوصا وقتی که حالمون خوب نیست) نگاهمون بهش افتاد، یاد حرفها و درسهای کتاب بیفتیم، یاد موهبت مرگ و پیری، قدرت عشق، ارزش خانواده و... در آخر یاد اینکه <<به هیچ وجه دیگر خیلی دیر شده نداریم.>> 0 43 عرفان صادقی 1403/12/11 و سپس هیچ کس نبود آگاتا کریستی 4.4 88 نقطهی قوت این کتاب، موضوع جذاب و همچنین تعلیق و کِشش داستان بود. جوری که وقتی اَواسط کتاب میرسی دیگه نمیتونی رهاش کنی و یه نفس تا آخر داستان رو میخونی. به نظرم نقطه ضعف کتاب هم غیرمنطقی و دور از واقعیت بودن بعضی اتفاقات داستان بود. مخصوصا با پایان داستان وقتی اتفاقات رو کنار هم میچیندی این موضوع رو بیشتر حس میکردی. البته شاید بعضیا مشکلی با کمی فانتزی بودن داستان نداشته باشن ولی من خوشم نمیاد. این اولین کتابی بود که از آگاتا کریستی خوندم، قرار نبود این کتاب رو شروع به خوندن کنم اما وقتی پشت جلد کتاب رو نگاه کردم، با خودم گفتم: ((چه داستان جالب و مرموزی، نویسندشم که معروفه پس وقتشه منم برم به این جزیره...!)) خلاصهکه نتونستم کتاب رو از کتابخونه قرض نگیرم و از دنیای این کتاب بگذرم. 0 10 عرفان صادقی 1403/12/1 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 358 چه عجیب... نویسنده با نوشتن نوازندگی میکنه؛ سمفونی مردگان، چه موسیقی غمگین و زیبایی! عباس معروفی با قلمش چنان مرگِ درونی و عاطفیِ شخصیتها رو مینوازه که روح و جسم خواننده رو به درد میاره. با نواختن قطعهی عشق در این موسیقی، غم زیباترین شکل رو به خودش میگیره و در آخر، این شاهکار خلق میشه. نمیدونم این همه کشش و گیرایی، بخاطر غم داستان بود یا قلم داستان، شایدم هردو، ولی هرچی که بود بدجوری من رو غرق دنیای کتاب کرد. کتاب رو که باز کردم دیگه نتونستم زمین بزارمش، درد و غم رو حس میکردم ولی نمیخواستم رهاش کنم، انگار که غم برام لذتبخش بود و نیازمند بودم بهش! غرق شده بودم توی اندوهِ انبوهِ داستان. این اندوه، فقط حاصلِ مرگ شخصیتهای داستان نبود، درواقع بخاطر مرگِ بخشهایی از وجودشون بود، مثل استعداد، شادی، ذوق، خلاقیت، امید، عشق، جرئت، غرور، علاقه و هرچیزی که آدم رو از درون زنده نگه میداره. انگار که داخل دنیای کتاب، مردگان متحرک وجود داره، ولی مثل دنیای فیلمها تخیلی و ترسناک نیستن. بیشتر اندوهناکن تا ترسناک، و آلوده به سمی کشنده به نام جهالت! ☆ راز جذابیت این همه غم و اندوه، میتونه توی همدردی و همدلی نهفته باشه؛ همدردی با غمِ شخصیتهای داستان و گاهی همدلی با بخشهای درونیِ خودمون که توی داستان باهاش مواجه میشدیم. درواقع قسمتهایی از داستان، بخشهایی از وجودمون که مُرده بودن رو بهمون نشون میداد و ما در سوگِ بخشی از درونِ خودمون اندوهگین میشدیم. در وصف شاهکار بودن قلم آقای عباس معروفی همین رو بگم که بعضی اوقات حس میکردم داستان بر اساس واقعیته و کتاب رو دادن به شخصیتهای حقیقیِ داستان و گفتن شرح واقعه و حس و حالتون رو مو به مو بنویسید. ولی فکر نمیکردم غمانگیزترین کتابی که خوندم بشه بهترین کتابی که خوندم... 11 82 عرفان صادقی 1403/11/26 قول: فاتحه ای بر رمان پلیسی فریدریش دورنمات 3.8 26 رئیس پلیس سابق، خطاب به نویسنده: ((شماها دنیایی را میسازید که بشود بر آن پیروز شد. شاید این دنیا کامل باشد، امکان دارد، اما یک دروغ است. اگر میخواهید پیش بروید، بروید سراغ اصل چیزها، سراغ واقعیت، یعنی کاری کنید که در خور مَردهاست، پس دست از سر کمالگرایی بردارید، و اِلا درجا میزنید...)) از اون داستانایی بود که به قول معروف بعد از تموم شدنش، تازه در ذهن مخاطب شروع میشه. داستانی منطقی ولی واقعی، همچنین ناقص و ناکامل(مثل انسان). از همین ناکامل بودنش خیلی خوشم اومد، چون داشتم خسته میشدم از داستانایی که معماهاش با چندتا روش و استدلال منطقی مثل روز روشن میشدن و همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشد. به نظرم داستان جناییای که کمالگرایانه نوشته شده باشه نمیتونه ذهن رو درگیر خودش کنه و فقط میتونه لذتی زود گذر به مخاطب بده. ولی با پایان این داستان، خیلی از مطالب دفن شده در ذهن من زنده شد. پازلی که چند قطعهی آخرش رو گم کرده باشید و یا جای درستش رو بلد نباشید بیشتر توی ذهنتون تاثیر میزاره تا پازلی که خیلی راحت و بدون دردسر کاملش کرده باشید. حتی ممکنه بارها و بارها برگردید برای کشف جای قطعهها، و همینه که تاثیر پازل و معمایی که کامل نشده رو بیشتر میکنه. تا آخر کتاب داشتم دنبال قهرمان و حتی دنبال اهریمن میگشتم، دنبال خوب و بد داستان. ولی انگار نه قهرمانی بود و نه اهریمنی. وقتی کتاب تموم شد انگار که قهرمان و اهریمن داستان رو کشف کرده بودم... قهرمان تلخیِ حقیقت بود و اهریمن شیرینیِ دروغ! داستان این کتاب عینِ زندگیِ واقعیه، خاکستری رنگ، نه مطلقا سیاه و نه مطلقا سفید. بدی و خوبی، اندوه و اشتیاق، عدالت و بیانصافی و... بخش خاکستری رنگی دارن که باید بپذیریم. بدبختی ما از جایی شروع میشه که سعی میکنیم بین سیاه و سفید فقط یکی رو انتخاب کنیم و بخش خاکستری رو نپذیریم. ➖ نکتهی منفیای که به چشمم اومد این بود که بعضی جاهای کتاب، راوی داستان(رئیس سابق پلیس) اضافه گویی میکرد، مخصوصا آخر داستان موقع گفتگوی رئیس پلیس و پیرزن اضافه گویی به اوج خودش رسید. ولی خب اگه این اضافهگوییها رو بزاریم پای واقع نگری داستان به نظرم زیادم ویژگی منفیای به حساب نیاد. پ.ن: ۱. من نسخه چاپی کتاب رو خوندم ولی الان نسخه صوتیای که توی طاقچه موجود بود رو بررسی کردم و پشیمون شدم که چرا نسخهی صوتی رو گوش ندادم از بس که خوب بود. شما اگه میتونید صوتی رو گوش بدید. ۲. به نظرم بعد از اتمام کتاب، فصل۲ که رئیس پلیس، نویسنده رو پند و اندرز میده دوباره بخونید. چون با پایان داستان از تجربهی رئیس پلیس آگاهید، اینجوری تاثیر جملاتش روی شما بیشتر میشه و شاید مثل من ذهنتونم درگیر فلسفه نویسنده بشه. ۳. فیلم The Pledge محصول سال 2001، بر اساس همین داستان ساخته شده که دیدنش خالی از لطف نیست. 0 19 عرفان صادقی 1403/11/13 ماجراهای شرلوک هولمز، کارآگاه خصوصی: برق نقره ای و پنج داستان دیگر جلد 2 آرتور کانن دویل 4.6 2 باید اعتراف کنم بعد از خوندن چهارتا کتاب با قلم کانن دویل( اتود در قرمز لاکی، نشانه چهار، رسوایی در کشور بوهم و همین کتاب ) نه تنها ماجراهای شرلوک هولمز برام خسته کننده نشدن، بلکه عطش بیشتری نسبت به خوندن داستانهاش پیدا کردم. قلم کانن دویل علاوه بر جذابیت، یک حالت نصیحت گونه و آموزنده داره که تاثیرگذاریش روی مخاطب کمنظیره، به طوری که با پایان هر داستان آدم به فکر فرو میره و در نهایت آگاهتر میشه. 6 28 عرفان صادقی 1403/11/8 قاتل یک روح است فرانسوا شارل موژن 3.8 3 این کتاب رو بدون هیچ برنامهی قبلی و خیلی یهویی انتخاب کردم واسه مطالعه... توی کتابخونه نگاهم بهش افتاد از اسم و جلد کتاب خوشم اومد، کتاب رو برداشتم پیشگفتارش رو مطالعه کردم و مجذوب اون حادثهی قدیمی و دردناکی که توی پیشگفتار نوشته شده بود شدم. وقتی کتاب رو آوردم خونه و شروع به مطالعش کردم فهمیدم داستاتش مربوط به زمان حال میشه، نه گذشتهی دوری که توی پیشگفتار بود؛ هرچند که داستان به اون حادثهی پیشگفتار مرتبطه. به هرحال چون زمان و شیوه بیان داستان با پیشگفتار تضاد داشت، توی ذوقم خورد... از اون کتابا بود که هرچی جلو تر میره جذاب تر میشه و ممکنه اوایل یا اواسط مطالعه رهاش کنی. اگه دنبال کتابی میگردید که از اول تا آخرش مجذوب داستان بشید و نتونید کتاب رو کنار بزارید این کتاب رو توصیه نمیکنم؛ اما اگه پایان داستان براتون مهمه توصیش میکنم چون پایان قویای داشت. 0 10 عرفان صادقی 1403/11/3 رسوایی در کشور بوهم و پنج داستان دیگر آرتور کانن دویل 4.3 4 بعد از کتاب "اتود در قرمز لاکی" و "نشانه چهار" به مطالعهی این کتاب که جزو اولین داستان های کوتاه کانن دویل هست(اگه اشتباه نکنم) پرداختم و حسابی لذت بردم. از شش تا داستانی که در کتاب هست بعضی هاش جذاب تر بود، البته که داستانها متفاوته و هرکدوم جذابیتهای خودش رو داره. چیزی که خیلی واسم جالبه منطقی بودن و واقع بینانه بودن داستانهای کانن دویل در عین معماهای پیچیدش هست. شاید وقتی نتیجه گیری های شرلوک هلمز رو میخونید بگید چه مبالغه آمیزه و از کجا میتونه به این نتیجه برسه... اما وقتی شرلوک استدلال و توضیحات منطقیای واسه نتیجه گیریش ارائه میده از هوش و ذکاوت شرلوک لذت میبرید و با خودتون میگید معجزه نکرده و فقط خوب نگاه کرده و استنتاج کرده! و همچنین در طول خوندن کتاب، ماجرای فریب خوردن شرلوک به خواننده یاد آوری میکنه که شرلوک هلمز هم یک انسانه و نه موجودی فرازمینی! در کل از شخصیت شرلوک میشه خیلی چیزا رو یاد گرفت یکی از مهم ترینش قضاوت نکردن دیگران از روی حدس و گمانه؛ در طی چندتا داستانی که از شرلوک هلمز خوندم هنوز ندیدم با این هوش و ذکاوتش بدون شواهد و دلایل منطقی و از روی احتمالات به قضاوت کسی بپردازه. ولی ما هر روز داریم درمورد بقیه و حتی درمورد خودمون حدس و گمان های بی پایه و اساس میزنیم و قضاوتهای اشتباه میکنیم. تازه هوش و استعداد شرلوکم نداریم! به قول شرلوک: ((یک اشتباه بسیار بزرگ این است که آدم قبل از داشتن اطلاعات کافی از حقایق، شروع کند به فرضیه بافی...)) 0 35 عرفان صادقی 1403/11/1 در باب اعتماد به نفس آلن دوباتن 3.7 15 کتابی کاربردی و خلاصه درمورد اعتماد به نفس. همچنین شیوهی بیان نویسنده گرم و صمیمانهست که جذابیت کتاب رو دوچندان کرده. به نظرم قبل از خوندن هرکتابی توی حوزهی اعتماد به نفس، این کتاب رو به عنوان مقدمه و پیش زمینه مطالعه کنید. 0 5 عرفان صادقی 1403/10/7 اتود در قرمز لاکی آرتور کانن دویل 4.3 8 در عالی بودن کتاب که شکی نیست و با پایان کتاب شما انگار دوتا داستان جذاب رو خوندید به جای یکی! در طول داستان یکی از چیز هایی که ممکنه براتون جالب باشه و ازش لذت ببرید استدلال های منطقیِ جناب شرلوک هلمز برای کشف معمای داستانه، استدلال ها و نکاتی که از ذهن خواننده به دوره و با کشف معما ها یکی پس از دیگری خواننده از نکات ریزی که بهش توجه نکرده مطلع میشه و آگاهی و تیزبینیه شرلوک اون رو به وجد میاره. 0 6 عرفان صادقی 1403/10/4 بیمار خاموش الکس میکیلیدس 4.1 138 کتاب زیبا و متفاوتی بود. توصیه میکنم بخونیدش مخصوصا اگه ژانر روانشناختی و جنایی رو میپسندید. 0 6 عرفان صادقی 1403/9/14 قدرت سکوت: قدرت درون گراها در جهانی که قادر نیست از سخن گفتن باز ایستد! سوزان کین 4.3 14 خب خب خب بلاخره کتاب رو تموم کردم و حالا میتونم به اون صدایی که با شروع خوندن کتاب و تا همین امشب که کتاب رو تموم کردم توی سرم بود(این کتاب رو حتما باید به بقیه معرفی کنی، مخصوصا اون درونگرا هایی که درحال فروپاشین) پایان بدم؛ هرچند که از بس این صدا توی سرم تکرار شده حالا حالا ها باید این کتاب رو به بقیه معرفی کنم تا آروم بگیرم. باید بگم این صدای توی سرم و علاقه شدید به معرفی کتاب بخاطر اینه که کتاب از خواب غفلت بیدارم کرده، غفلت نسبت به شخصیت درونگرام که کم کم داشت سرکوب میشد. الان شاید شمایی که داری یادداشتم رو میخونی و هنوز کتاب رو نخوندی با خودت بگی:((خب اگه شخصیت درونگرات سرکوب بشه یا ازش غافل بشی مگه طوری میشه؟ اصلا اینجوری میتونی برونگرا باشی حتی الان برونگرا بودن خیلیم جالبه)) ولی باید بگم که اصلا اینجوری نیست و داخل کتاب میفهمی غافل شدن، بدتر از اون سرکوب، و نقش بازی کردن مداوم(مثلا ذاتا درون گرا باشی ولی همیشه نقش برونگرا رو بازی کنی بخاطر دلایل مختلف...) نسبت به شخصیتِ حقیقی و ذاتیِ درونگرایی که دارید نه تنها میتونه استعداد هاتون رو پنهان و نابود کنه، بلکه باعث بیماری های روانی ای مانند افسردگی و در ادامه بیماری های جسمی میشه!(پس خیلیییی مهمه که خودتون باشید) خب اگه کتاب رو خوندی که خوشبحالت اگه نخوندی ام بازم خوشبحالت چون با یادداشتی که من نوشتم و در ادامه توصیه هایی ام که کردم حتما میری میخونیش؛ حالا اگه درونگرایی و داری درونگراییت رو بخاطر اینکه فکر میکنی چیز مهمی نیست ازش غفلت میکنی یا کلا فکر میکنی درونگرایی بَده و داری سرکوبش میکنی، همچنین داری اذیت میشی، حتما باید بخونیش یعنی از نون شب واجب تره این کتاب رو شروع به خوندن کنی. اگه یه درونگرای آگاه و خوشحال و... هستی بازم باید بخونیش چون هیچکس به زیبایی خانوم "سوزان کین"، نویسندهی کتاب، واسه درونگرایی توضیح و راهکار نداده. قولت میدم اگه این کتاب رو خوندی بیشتر از قبل خودت(یا حتی اطرافیانت) رو میشناسی، و شناختن بیشتر خود=آرامش و موفقیت بیشتر. اگه برونگرایی ام توصیه میکنم بخونیش چون خانوم "سوزان کین" داخل پیشگفتار کتاب میگن که: ((بنا بر آمار های مختلف، یک سوم تا نیمی از آمریکایی ها درونگرا هستند(با فرض بر اینکه ایالات متحده آمریکا در زمره برون گرا ترین ملت ها قرار دارد، این رقم باید دستکم به اندازهی سایر بخش های جهان باشد). اگر خود شما یک درونگرا نیستید، حتما فرزندی درونگرا دارید، بر فردی درون گرا مدیریت میکنید، یا با یک درون گرا ازدواج کردهاید.)) حالا اگه مثل من نه ازدواج کردید و نه بچه دارید و نه توی کار مدیریت هستید، باید بگم توی افردا نزدیکتون مثل پدر، مادر، خواهر، برادر و یا دوستان صمیمیتون صد درصد چندتا درونگرا وجود داره که نیاز داره شما بیشتر بشناسیدش و حتی کمکش کنید! 0 5