بریده کتابهای شیما شیما 1402/4/12 جنگ لویی فردینان سلین 4.3 10 صفحۀ 91 هر چقدر هم که تلو تلو بخوری،جان بکنی، لق لق بخوری، استفراغ کنی، دهنت کف کند، تاول چرکی بزنی، تب کنی، باز هم هیچ وقت اندازه بقیه مردم آشغال و بی مغز نیستی. برو جلو، که همه همین را از تو می خواهند، تو زیبایی. 0 1 شیما 1402/4/7 خطاب به عشق: نامه های عاشقانه آلبر کامو و ماریا کاسارس: دفتر اول (1949 - 1944) آلبر کامو 4.1 8 صفحۀ 1 از تو ، چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبندهای نداشتم . حتی امروز، فکرت در ذهنم با رنج آمیخته است . اما با تمام این مرارتها ، صورتت برای من هنوز خوشبختیست؛ خودِ زندگیست . هیچ کاری نمیتوانم بکنم ، هیچ کاری نکردهام که از این عشق رها شوم که از درون تهیام کرده، پیش از اینکه تا ته قلبم را لبریز کند. 0 9 شیما 1402/4/7 تهوع ژان پل سارتر 3.7 16 صفحۀ 1 چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد. چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچکس، مطلقاً هیچکس از مرگم متأثر نخواهد شد و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود ... 0 1 شیما 1402/4/7 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 42 صفحۀ 1 اگر هماره بر خلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم ؛ که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهاییست که دارم به سایهام میزنم ؛ سایهای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است. 0 5 شیما 1402/4/7 کالیگولا آلبر کامو 4.0 41 صفحۀ 1 من می دانستم نومیدی هست، اما نمی دانستم یعنی چه. من هم مثل همه خیال می کردم که نومیدی بیماری روح است. اما نه، بدن زجر می کشد. پوست تنم درد می کند، سینه ام، دست و پایم. سرم خالی است و دلم به هم می خورد. و از همه بدتر این طعمی است که در ذهنم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اینها با هم. کافی است زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همۀ موجودات نفرت کنم. چه سخت است، چه سخت است انسان بودن! 0 2 شیما 1402/4/7 مخزن الادویه و تذکره اولی النهی جلد 1 محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی 0.0 صفحۀ 1 دلم از کار جهان گرفته است . آمدهام تا مرا بخواهی که دلم بر هیچکس قرار نمیگیرد اِلا به تو عطار نیشابوری تذکرةالاولیاء ، ذکر جنید بغدادی 0 0 شیما 1402/4/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 123 صفحۀ 1 من چشمم دنبال حسینا می گشت،و هر چه بیشتر می گشتم،امیدم را بیشتر از دست می دادم.تند همه را از نظر می گذراندم،اما هیچ کس به او شباهتی نداشت.هیچ آدمی نبود که چهره ای استخوانی و ظریف داشته باشد،حرف هایی بزند که از دیگران هم شنیده باشم،وقتی می خندد چانه اش کمی جمع شود و دلم براش ضعف برود.هیچ کس.گفتم ای وای مگر می شود آدم بیخود و بی جهت اسیر دوتا چشم بشود؟پس کجاست؟انگار کسی مرا نمی دید و این من بودم که به همه نگاه می کردم و سریع می گذشتم. 0 1 شیما 1402/4/7 پوست انداختن کارلوس فوئنتس 4.5 3 صفحۀ 1 و انسان گردن خواهد نهاد ، رنج خواهد برد ، عشق خواهد ورزید ، بدینگونه ، مثل همیشه . چنان خواهیم بود که پیش از این بودیم . رنج خواهیم برد . بناهای سوخته را برپا خواهیم کرد . آواز خواهیم خواند و لیوان آبجو را بر میز خواهیم کوبید . بر شوربختی خواهیم گریست. 0 0 شیما 1402/4/7 کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم اسلاونکا دراکولیچ 4.1 47 صفحۀ 1 آنها آدمها را جوری بار میآوردند که خیال کنی تغییر غیرممکن است . جوری بارت میآوردند تا از تغییر بترسی و همیشه به آن بدگمان باشی . چون در مغزت فرو کردهاند که هر تغییری ، فقط وضع را بدتر میکند . اما با تمام آن استبداد و آن کشتار و آن همه ناامیدی که حتی بیشتر از اکسیژن در هوا بود ، آنها رفتند . ما ماندیم و حتی خندیدیم. 0 6 شیما 1402/4/3 سخن عاشق: گزیده گویه ها رولان بارت 4.3 4 صفحۀ 1 من عاشقام؟_ "آری چون انتظار میکشم." دیگری هرگز انتظار نمیکشد. گاه دلام میخواهد نقش آن را که انتظار نمیکشد بازی کنم؛ سعی میکنم سرم را به چیزی گرم کنم، تا دیرتر برسم؛ اما همیشه بازی را میبازم: هر چه کنم، باز خودم را آنجا میبینم، بیکار و چشم انتظار، به موقع رسیده، یا حتی زودتر. هویت مقدر عاشق دقیقا همین است: من آنام که انتظار میکشد. 1 6 شیما 1402/4/3 جستارهایی در باب عشق آلن دوباتن 3.7 32 صفحۀ 1 بالای سر هر داستان عاشقانهای این تفکر ، هر چند وحشتناک و نادانسته ، آویزان است که چگونه پایان مییابد . درست به این میماند که در عین سلامت و نیرو ، بکوشیم به مرگمان فکر کنیم . تنها تفاوت میان پایان عشق و پایان زندگی این است که : حداقل در مورد دوم خیالمان راحت است این آسایش خاطر را داریم که بعد از مُردن چیزی حس نخواهیم کرد ؛ در مورد عشق چنین آسایشی وجود ندارد . چه کسی میداند که پایان یک رابطه ، لزوماً پایان عشق و قطعاً پایان زندگی نیست . 0 6 شیما 1402/4/3 شیطان و خدا ژان پل سارتر 3.9 13 صفحۀ 1 من تنم را حس نمیکنم، من نمیدانم زندگیم از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود، بسیار اتفاق افتاده است که مرا صدا کردهاند و من جواب ندادهام، بس که تعجب کردهام که من هم اسمی دارم. ولی من در تنِ همهٔ مردم رنج میکشم، من روی همهٔ گونهها سیلی میخورم، من با مرگِ همه میمیرم. 0 11 شیما 1402/4/3 آدلف بنژامن کنستان 3.8 6 صفحۀ 1 به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند، جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود. خشم، بیانصافی، حتی شیطنت، قابل گذشتند؛ اما پنهانکاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیدهاش میکند. 0 6 شیما 1402/4/3 در ستایش عشق: آلن بدیو در گفتگو با نیکلاس ترونگ آلن بدیو 3.3 8 صفحۀ 1 پسوا، شاعر پرتغالی، جايی میگويد: «عشق يک فکر است». اين گزارهای بسيار پارادوکسی است، چون مردم هميشه گفتهاند که عشق دربارهی بدن، ميل و احساس است، هر چيزی مگر عقل و فکر. و او میگويد، «عشق يک فکر است». من فکر میکنم حق با اوست. فکر میکنم که عشق يک فکر است و اينکه رابطهی بين آن فکر و بدن يکسر بیهمتاست، و چنانکه آنتوان ويتز میگفت، هميشه نشانِ خشونتِ سرکوبنشدنی بر آن خورده است. ما آن خشونت را در زندگی تجربه میکنيم. اين بی چونوچرا راست است که عشق میتواند بدنهای ما را خم کند و سختترين شکنجه را وارد کند. عشق، همانطور که ما میتوانيم هر روز پياپی مشاهده کنيم، يک رودخانهی طولانی و آرام نيست. ما هرگز نمیتوانيم آن شمار بسيار وحشتناک از عشقهايی را فراموش کنيم که به خودکشی يا آدمکشی میانجامند. 0 9 شیما 1402/4/3 جنگ لویی فردینان سلین 4.3 10 صفحۀ 72 دیگر به روزهای نو باور نداشتم. هر روز صبح بیشتر از شب قبل احساس خستگی می کردم. خستگی ای بود که اسمی نداشت، از همان خستگی های اضطرابی. آدم خوب می داند که باید خوب بخوابد تا دوباره بشود آدمی مثل بقیه، اما آدم گاهی خستهتر از آن است که حتی حال خودکشی داشته باشد. همه چیز در خستگی خلاصه می شود. 0 15
بریده کتابهای شیما شیما 1402/4/12 جنگ لویی فردینان سلین 4.3 10 صفحۀ 91 هر چقدر هم که تلو تلو بخوری،جان بکنی، لق لق بخوری، استفراغ کنی، دهنت کف کند، تاول چرکی بزنی، تب کنی، باز هم هیچ وقت اندازه بقیه مردم آشغال و بی مغز نیستی. برو جلو، که همه همین را از تو می خواهند، تو زیبایی. 0 1 شیما 1402/4/7 خطاب به عشق: نامه های عاشقانه آلبر کامو و ماریا کاسارس: دفتر اول (1949 - 1944) آلبر کامو 4.1 8 صفحۀ 1 از تو ، چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبندهای نداشتم . حتی امروز، فکرت در ذهنم با رنج آمیخته است . اما با تمام این مرارتها ، صورتت برای من هنوز خوشبختیست؛ خودِ زندگیست . هیچ کاری نمیتوانم بکنم ، هیچ کاری نکردهام که از این عشق رها شوم که از درون تهیام کرده، پیش از اینکه تا ته قلبم را لبریز کند. 0 9 شیما 1402/4/7 تهوع ژان پل سارتر 3.7 16 صفحۀ 1 چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد. چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچکس، مطلقاً هیچکس از مرگم متأثر نخواهد شد و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود ... 0 1 شیما 1402/4/7 همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها رضا قاسمی 3.8 42 صفحۀ 1 اگر هماره بر خلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم ؛ که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهاییست که دارم به سایهام میزنم ؛ سایهای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است. 0 5 شیما 1402/4/7 کالیگولا آلبر کامو 4.0 41 صفحۀ 1 من می دانستم نومیدی هست، اما نمی دانستم یعنی چه. من هم مثل همه خیال می کردم که نومیدی بیماری روح است. اما نه، بدن زجر می کشد. پوست تنم درد می کند، سینه ام، دست و پایم. سرم خالی است و دلم به هم می خورد. و از همه بدتر این طعمی است که در ذهنم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اینها با هم. کافی است زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همۀ موجودات نفرت کنم. چه سخت است، چه سخت است انسان بودن! 0 2 شیما 1402/4/7 مخزن الادویه و تذکره اولی النهی جلد 1 محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی 0.0 صفحۀ 1 دلم از کار جهان گرفته است . آمدهام تا مرا بخواهی که دلم بر هیچکس قرار نمیگیرد اِلا به تو عطار نیشابوری تذکرةالاولیاء ، ذکر جنید بغدادی 0 0 شیما 1402/4/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 123 صفحۀ 1 من چشمم دنبال حسینا می گشت،و هر چه بیشتر می گشتم،امیدم را بیشتر از دست می دادم.تند همه را از نظر می گذراندم،اما هیچ کس به او شباهتی نداشت.هیچ آدمی نبود که چهره ای استخوانی و ظریف داشته باشد،حرف هایی بزند که از دیگران هم شنیده باشم،وقتی می خندد چانه اش کمی جمع شود و دلم براش ضعف برود.هیچ کس.گفتم ای وای مگر می شود آدم بیخود و بی جهت اسیر دوتا چشم بشود؟پس کجاست؟انگار کسی مرا نمی دید و این من بودم که به همه نگاه می کردم و سریع می گذشتم. 0 1 شیما 1402/4/7 پوست انداختن کارلوس فوئنتس 4.5 3 صفحۀ 1 و انسان گردن خواهد نهاد ، رنج خواهد برد ، عشق خواهد ورزید ، بدینگونه ، مثل همیشه . چنان خواهیم بود که پیش از این بودیم . رنج خواهیم برد . بناهای سوخته را برپا خواهیم کرد . آواز خواهیم خواند و لیوان آبجو را بر میز خواهیم کوبید . بر شوربختی خواهیم گریست. 0 0 شیما 1402/4/7 کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم اسلاونکا دراکولیچ 4.1 47 صفحۀ 1 آنها آدمها را جوری بار میآوردند که خیال کنی تغییر غیرممکن است . جوری بارت میآوردند تا از تغییر بترسی و همیشه به آن بدگمان باشی . چون در مغزت فرو کردهاند که هر تغییری ، فقط وضع را بدتر میکند . اما با تمام آن استبداد و آن کشتار و آن همه ناامیدی که حتی بیشتر از اکسیژن در هوا بود ، آنها رفتند . ما ماندیم و حتی خندیدیم. 0 6 شیما 1402/4/3 سخن عاشق: گزیده گویه ها رولان بارت 4.3 4 صفحۀ 1 من عاشقام؟_ "آری چون انتظار میکشم." دیگری هرگز انتظار نمیکشد. گاه دلام میخواهد نقش آن را که انتظار نمیکشد بازی کنم؛ سعی میکنم سرم را به چیزی گرم کنم، تا دیرتر برسم؛ اما همیشه بازی را میبازم: هر چه کنم، باز خودم را آنجا میبینم، بیکار و چشم انتظار، به موقع رسیده، یا حتی زودتر. هویت مقدر عاشق دقیقا همین است: من آنام که انتظار میکشد. 1 6 شیما 1402/4/3 جستارهایی در باب عشق آلن دوباتن 3.7 32 صفحۀ 1 بالای سر هر داستان عاشقانهای این تفکر ، هر چند وحشتناک و نادانسته ، آویزان است که چگونه پایان مییابد . درست به این میماند که در عین سلامت و نیرو ، بکوشیم به مرگمان فکر کنیم . تنها تفاوت میان پایان عشق و پایان زندگی این است که : حداقل در مورد دوم خیالمان راحت است این آسایش خاطر را داریم که بعد از مُردن چیزی حس نخواهیم کرد ؛ در مورد عشق چنین آسایشی وجود ندارد . چه کسی میداند که پایان یک رابطه ، لزوماً پایان عشق و قطعاً پایان زندگی نیست . 0 6 شیما 1402/4/3 شیطان و خدا ژان پل سارتر 3.9 13 صفحۀ 1 من تنم را حس نمیکنم، من نمیدانم زندگیم از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود، بسیار اتفاق افتاده است که مرا صدا کردهاند و من جواب ندادهام، بس که تعجب کردهام که من هم اسمی دارم. ولی من در تنِ همهٔ مردم رنج میکشم، من روی همهٔ گونهها سیلی میخورم، من با مرگِ همه میمیرم. 0 11 شیما 1402/4/3 آدلف بنژامن کنستان 3.8 6 صفحۀ 1 به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند، جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود. خشم، بیانصافی، حتی شیطنت، قابل گذشتند؛ اما پنهانکاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیدهاش میکند. 0 6 شیما 1402/4/3 در ستایش عشق: آلن بدیو در گفتگو با نیکلاس ترونگ آلن بدیو 3.3 8 صفحۀ 1 پسوا، شاعر پرتغالی، جايی میگويد: «عشق يک فکر است». اين گزارهای بسيار پارادوکسی است، چون مردم هميشه گفتهاند که عشق دربارهی بدن، ميل و احساس است، هر چيزی مگر عقل و فکر. و او میگويد، «عشق يک فکر است». من فکر میکنم حق با اوست. فکر میکنم که عشق يک فکر است و اينکه رابطهی بين آن فکر و بدن يکسر بیهمتاست، و چنانکه آنتوان ويتز میگفت، هميشه نشانِ خشونتِ سرکوبنشدنی بر آن خورده است. ما آن خشونت را در زندگی تجربه میکنيم. اين بی چونوچرا راست است که عشق میتواند بدنهای ما را خم کند و سختترين شکنجه را وارد کند. عشق، همانطور که ما میتوانيم هر روز پياپی مشاهده کنيم، يک رودخانهی طولانی و آرام نيست. ما هرگز نمیتوانيم آن شمار بسيار وحشتناک از عشقهايی را فراموش کنيم که به خودکشی يا آدمکشی میانجامند. 0 9 شیما 1402/4/3 جنگ لویی فردینان سلین 4.3 10 صفحۀ 72 دیگر به روزهای نو باور نداشتم. هر روز صبح بیشتر از شب قبل احساس خستگی می کردم. خستگی ای بود که اسمی نداشت، از همان خستگی های اضطرابی. آدم خوب می داند که باید خوب بخوابد تا دوباره بشود آدمی مثل بقیه، اما آدم گاهی خستهتر از آن است که حتی حال خودکشی داشته باشد. همه چیز در خستگی خلاصه می شود. 0 15