بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها

همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها

همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها

3.7
74 نفر |
22 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

136

خواهم خواند

46

این داستان، روایت زندگی ساکنین یک ساختمان در پاریس است ;یعنی روایت مهاجرین، آدم های گریخته از وطن، دل مشغولی، مشکلات روزمره و تنگناهای غربت .نویسنده به شیوه ای خاص و با نقب زدن به زندگی خصوصی شخصیت های داستان، روایتی شگفت از مردان و زنانی به دست می دهد که در پی مهاجرت، اندک اندک هویت خویش را رو به فراموشی سپرده اند، بلکه به انسان هایی مسخ شده بدل گشته اند .در این هنگامه، عشق ها تبدیل به روابط پیش پا افتاده و مبتذل جنسی تنزل کرده و همه چیز در چنبری از خودباختگی رنگ باخته است .

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها

یادداشت‌های مرتبط به همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها

Mobina Fathi

1400/10/19

            سانتاگ در در مقاله‌اش با عنوان «هنرمند به مثابه رنجبر نمونه‌وار» توضیح می‌دهد که دلیل ما برای خواندن یادداشت‌های یک نویسنده، چیزی جز این نیست که می‌خواهیم با روح او، بدون واسطه و مرزی ارتباط برقرار کنیم. چرا که در این یادداشت‌ها با نویسنده به شکل اول شخص مواجه می‌شویم؛ با من پنهان در پس صورتک‌ من‌هایی که در آثار نویسنده وجود دارند. این مسئله کاملا درست است. سانتاگ این موضوع را نیز بیان می‌کند که حتی اگر نویسنده در رمانش از زبان اول شخص نوشته باشد نیز، باز هم پرده‌ای بین خود حقیقی‌اش با مخاطب وجود دارد.
اما با این وجود در رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» نویسنده سعی خود را کرده تا خود را برای مخاطب عریان کند، نه تنها برای مخاطب که برای خودش! قاسمی گویی سعی داشته حتی خود مولفش نیز، من حقیقی خودش را ببیند و روایت کند؛ انگار که او خود نیز یکی از مخاطبین باشد. داستان او به دور از هر گونه تصنع و نقابی روایت می‌شود و انگار که یادداشت‌های نویسنده را در قالب رمان و لابه‌لای داستانی که جریان دارد می‌خوانیم و احساس قرابت می‌کنیم. البته این فقط مربوط به روایت از زاویه دید اول شخص نیست، بلکه دلالت‌های دیگری دارد که مخاطب با «من» جاری در داستان همذات‌پنداری کند و او را بشناسد.
اما این «من» جاری در داستان کیست؟ مرد مهاجری که در ساختمانی شش طبقه‌ای با  همسایه‌های خود زندگی می‌کند. اما چه زندگی کردنی؟ او مدام در گذشته‌های خود گم می‌شود و شاید همین مرور گذشته مخاطب را از شناخت جهان غرب ( در واقع جهانی که شخصیت اصلی داستان در آن ساکن است.) دور می‌کند. این نوع از روایت در رمان «آینه‌های دردار» هوشنگ گلشیری نیز اتفاق می‌افتد و علیرغم تحسین‌هایی که رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» گرفته است، باید توجه کرد که این اتفاق پیش‌تر نیز در رمان بزرگان ادب فارسی افتاده است. 
و اما داستان حول محور ساکنین طبقه ششم ساختمان می‌گذرد. انسان‌هایی عجیب و مرموز که از یکدیگر خوف دارند و مدام فال گوش یکدیگر می‌ایستند. شخصیت‌های داستان، بعضی همین انسان‌های حقیقی اما مرموز هستند و بعضی مثل فاوست که در اتاق راوی در حال اعتراف‌گیری از اوست، از دل متون دینی بیرون آمده‌اند. و نکته بسیار بسیار مهم در مورد شخصیت‌ها این است که نباید آن‌ها را  تیپ دانست؛ مفهوم‌اند و با نظر به اینکه هر کدام از این آدم‌ها در تلاش برای رساندن چه مفهومی هستند، می‌توان معنای داستان را فهمید. در واقع همین برخورد‌ها و مواجه مفاهیمی که در قالب شخصیت‌ها در داستان حضور دارند، اثر را جذاب می‌کند.
به بیانی دیگر، می‌توان گفت تمام شخصیت‌های حاضر در داستان یکی از ابعاد هویتی و روحی راوی را نمایان می‌کنند و انگار همه یک نفر هستند. از این روست که در اول متن اشاره شد که قاسمی خود را در این اثر عریان کرده است. در واقع او خود را تکه تکه کرده و به مخاطب عرضه کرده تا فهم دقیق‌تری از او دست بدهد. رمان یک شخصیت اصلی دارد و باقی شخصیت‌ها در واقع خرده شخصیت‌هایی هستند که شخصیت اصلی رمان را کامل می‌کنند و او را جز به جز به مخاطب می‌شناسانند. همان طور که قاسمی خود از بیان راوی (شخصیت اصلی داستان) بیان می‌کند که : « تعداد شخصیت‌های من بی‌نهایت بود. من سایه‌ای بودم که نمی‌توانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم می‌شدم. دامنه انتخاب هم بی‌نهایت بود. » 
ما می‌بینیم که راوی داستان به بیماری‌های روحی روانی متعددی از جمله پارانویا دچار است و با توجه به افکار او و غوطه‌ور بودنش در گذشته، در می‌یابیم که او از قشر روشنفکر بوده است. چرا که روشنفکران هستند که با زیست در جهان سوم بسیار محتمل‌تر است که دچار چنین بیماری‌های روحی روانی بشوند. چرا که روشنفکران همیشه در تلاطم میان آموزه‌های سنتی و ایدئولوژی‌های مدرن هستند و ذهنشان مستعد پذیرفتن چنین بیماری‌هایی هست. 
آنچه در رمان قاسمی، درباره شخصیت اصلی قابل توجه است این است که او  نگاهی به راوی رمان «بوف کور» اثر صادق هدایت نیز داشته است و مخاطب شباهت‌ها میان‌ آن‌ها را متوجه می‌شود. چرا که راوی این رمان نیز مانند شخصیت اصلی بوف کور فردی غمگین است که به فلسفه زندگی بدبین است و باز مانند راوی بوف کور که به زن اثیری (معشوقه‌اش) نمی‌رسد. می‌بیینم که راوی «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» نیز عاشق رعنا است و به او نمی‌رسد. 
قاسمی حتی تا حدی تحت تاثیر صادق چوبک نیز بوده است و هر چند تلاش کرده تا فضای شهری_ساختمانی را به تصویر بکشد اما شاید چندان خوب عمل نکرده است و مخاطب با فضای غرب آشنا نمی‌شود و داستان فقط در ساختمانی شش طبقه‌ای شکل می‌گیرد و این ابدا ایراد به حساب نمی‌آید. کاری که چوبک در «سنگ صبور» انجام داد و مخاطب را به خانه‌ای با اتاق‌های اجاره‌ای می‌برد.
قاسمی به بسیار از بزرگان رمان‌نویسی از جمله گلشیری و چوبک و هدایت برای به نگارش درآوردن این داستان نظر داشته است، پس چندان دور از انتظار نیست که رمان بسیار خوبی از آب دربیاید.


          
            رمان همنوایی شبانه ارکستر چوب ها نوشته رضا قاسمی کتابی در سبک پست مدرن و سورئال است. و به زندگی یک ایرانی مهاجر در فرانسه می‌پردازد که در ساختمانی ساکن است که اکثر همسایه های آن طبقه ایرانی هستند. و در کتاب به زندگی ایرانیان مهاجر پرداخته شده است. یدالله داری مشکلات روحی روانی از گذشته (زمان سکونت در ایران) است که با مهاجرت نه تنها بهبود نیافته که مشکلات او عمیق تر نیز شده او به مالیخولیا دچار است و به شدت احساس پوچی می‌کند. او رمانی را در گذشته به نگارش درآورده که بعد از مدتی می‌بیند رمان و زندگی او در یک مسیر قرار گرفته اند او تلاش می‌کند با تحریف رمان آینده را تغییر دهد که موفق نمی‌شود.
روایت این داستان توسط یدالله با توجه به بیماری های روانی او دچار گسستگی های بسیاری است که ناشی از بیماری روانی اوست.
بخشی از کتاب رو در پایین تر برای شما میارم (البته این بخش شامل همه نمی‌شود)
تاریخچه اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه اختراع اتومبیل نیست.با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود(یعنی اسبهایش را برداشته و به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد ، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود کار بیخ پیدا کرده بود.(اختراع زن سنتی هم ، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت٬کارش بیخ کمتری پیدا نکرد).این طور بود که هر کس به تناسب امکانات و ذائقه شخصی٬از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن٬ترکیبی ساخته بود که دامنه تغییراتش٬گاه از چادر بود تا مینی ژوپ.می خواست در همه تصمیمها شریک باشد اما همه مسئولیتها را از مردش می خواست٬ میخواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش٬اما با جاذبه های زنانه اش به میدان می امد٬مینی ژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما اگر کسی چیزی به او می گفت از بی چشم و رویی مردم شکایت می کرد٬طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همین حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد٬خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوشش نمی کرد٬از زندگی زناشویی اش ناراضی بود٬اما نه شهامت جدا شدن داشت نه خیانت.به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت٬اما وقتی کار به جدایی می کشید٬به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف می خورد .
          
            بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 
📚📚📚
همنوایی شبانه ارکستر چوبها کتاب تازه‌چاپی نیست و سال‌ها بود دلم می‌خواست بخونم. اسمش جادویی در خودش داشت که من رو جذب می‌کرد. اما اظهارنظرهای بعضا منفی بین من و این جادو فاصله می‌انداخت. در نهایت از بین کتاب‌های دست دوم مرکز تبادل کتاب برش داشتم. گفتم هر چه بادا باد. یا می‌خونم و خوشم میاد یا بعد خوندن برمی‌گردونم همین‌جا و میره تو قفسه فروش. اما بعد خوندن متوجه شدم چرا اکثرا کتاب رو دوست نداشتن.
😒😒
راوی کتاب، یدالله یه ایرانی مهاجر در فرانسه است. اون مدت‌هاست به پوچی رسیده و در سرگردانی خودش دست و پا می‌زنه. دوستان و همسایه‌هاش در طبقه ششم زیر شیروانی آپارتمانی قدیمی هم اکثرا ایرانی‌هایی هستند جدا شده از ریشه اصلی و ریشه‌نداده در خاک جدید. هر کدوم این افراد با راه و روش خودش در حال گذران زندگیه. انواع مشکلات روانی و خلاف در این‌ جمع مهاجر دیده میشه. بعضی از اونها به مالیخولیا دچارند و خطرناک هستن. همراهی با این همه سرگردانی و دیوانگی و بعضا توحش سخته.
🤕🤕
رضا قاسمی، رمان‌نویس و موسیقیدان ایرانی که خودش ساکن آمریکاست این رمان رو سال ۱۹۹۶ و در قالب سوررئال نوشته. حس و حال مهاجران سرگردان و فراری و تبعیدی در این کتاب به زیبایی بیان شده. کتاب پر از غمه اما غمگین نیست. شاید چون شخصیت‌ها با غم و بدبختی خودشون کنار اومدن و نسبت بهش بی‌خیال هستن. از گذشته و حال و آینده راوی در فصل‌های مختلف و طی رفت و برگشت‌های مداوم باخبر میشیم. افکار مالیخولیایی و بدون ترتیب اون رو هم میخونیم و گاه گم می‌کنیم که ماجرا چی بود و از کجا شروع شد. همین‌ها باعث میشه خوندن کتاب کار سختی به نظر بیاد. شاید حتی لازم باشه یک بار از اول خوند؛ شاید هم نه. 
📖📖
در هرحال برخلاف خیلی‌ها که گفتن کتاب به دردنخوریه، من توصیه می‌کنم؛ البته به شرطی که اهل خوندن داستان‌های سوررئال باشید. در نهایت این کتاب با احترام رفت تو جعبه کتاب‌های خوانده‌شده و از دایره کتاب‌هام خارج نمیشه!
          
            رمان‌هایی که ضرباهنگ کندی دارند و از لحاظ زمان و نثر پیچیده هستند نیاز به آمادگی ذهنی زیادی داره... یعنی یک ذهن یک مقدار آرام گرفته می‌خواد تا بتونی در آرامش پازل رو تو ذهنت حل کنی... و البته در نشست‌های کمتری بتونی کتاب رو به اتمام برسونی، قبل از اینکه رشته‌ی داستان از دستت رها بشه. اما متأسفانه من چنین شرایطی نداشتم... به تناسب روزهای پیچیده‌ای که همه‌‌ی ما این روزها تو ایران داریم، من هم با ذهنی مشغول کتاب رو شروع کردم. البته هیچ تصوری از اینکه کتاب به این صورت نوشته شده نداشتم و ناخوداگاه فکر می‌کردم کتاب باید شکلی رئالیستی‌تر داشته باشه. همه‌ی این‌ها رو گفتم که بگم نصف اول رمان طول کشید تا ذهن من تونست خودش رو با نحوه‌ی کتاب وفق بده، اما وقتی به نصفه‌ی دوم رسیدم کم‌کم هنر قاسمی رو درک کردم.  البته اعتقاد دارم برای کسانی که مهاجرت رو تجربه کردند (من نکردم) و توی مهاجرتشون بحران هویت رو تجربه کردند، خیلی بیشتر قابل درکه. 
کتاب بیشتر از هر چیز برای من یادآور ترانه‌ی جنگل بدون ریشه‌ی یغما گلرویی بود.