بریده‌ای از کتاب جنگ اثر لویی فردینان سلین

شیما

شیما

1402/4/3

بریدۀ کتاب

صفحۀ 72

دیگر به روزهای نو باور نداشتم‌. هر روز صبح بیشتر از شب قبل احساس خستگی می کردم. خستگی ای بود که اسمی نداشت، از همان خستگی های اضطرابی. آدم خوب می داند که باید خوب بخوابد تا دوباره بشود آدمی مثل بقیه، اما آدم گاهی خسته‌تر از آن است که حتی حال خودکشی داشته باشد. همه چیز در خستگی خلاصه می شود.

دیگر به روزهای نو باور نداشتم‌. هر روز صبح بیشتر از شب قبل احساس خستگی می کردم. خستگی ای بود که اسمی نداشت، از همان خستگی های اضطرابی. آدم خوب می داند که باید خوب بخوابد تا دوباره بشود آدمی مثل بقیه، اما آدم گاهی خسته‌تر از آن است که حتی حال خودکشی داشته باشد. همه چیز در خستگی خلاصه می شود.

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.