Zoha EBI

Zoha EBI

@zohaebi1391

55 دنبال شده

40 دنبال کننده

            دانش واقعی آن است که بدانی هیچ‌چیز نمی‌دانی :)

_کتابخانه نیمه شب_
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

Zoha EBI

Zoha EBI

1403/11/23

        مدیران عزیز، بدانید و آگاه باشید، مدیریت ساده نیست!
توانایی کنترل موقعیت های مختلف، تنش های درون یک مدرسه، بحث بین کارکنان، دانش آموزان، اولیای بی اعصاب و ... !
اگر میخواهید یک مدیر را عصبی کنید، او را یاد تنش های کاری اش بیندازید!
از نگاه من، مدیر خوب کسی است که بتواند تعادل را در هر چیزی حفظ کند. قطعا در جایگاهی نیستم که به مدیران عزیز در هر جایی، مدرسه، ادارات و ... بگویم چه بکنند ( و این کار را نخواهم کرد ) اما شاید کمکم به عنوان دختر یک مدیر مدرسه آن هم از نوع دبستان پسرانه ( از پر تنش ترین ها ) این باشد که این را بخوانید. قطعا سرتان شلوغ است. کار دارید. امتحانات بچه ها. دردسر های وزارت خانه. ترس از نفله شدن و عزل از مقام. همه اینها قابل درکند. اما شاید بتوانید کار مادر من را بکنید، بدهید به عنوان یک کتاب طنز فرزندتان (اگر بالای 10 سال است) بخواند، برایتان تعریف کند. اگر بگویم مادرم تا بحال دست به این کتاب نزده اما من آن را از برم دروغ نیست!
نکته نهایی شاید تشویقی برای مدیران عزیز باشد:"دانش آموزان مدرسه شما قطعا عاشقتان هستند، تضمین میکنم!"
      

11

Zoha EBI

Zoha EBI

1403/11/17

        همزمان که قصه سام و گیتی و ماهی و 10 فرزندشان را میخواندم، مشغول بررسی اشعار سهراب سپهری هم بودم. فکر کردم شاید خوب باشد اگر این کتاب را با شعری از سهراب سپهری تطبیق بدهم، نتیجه این شد:
زندگی ذره کاهیست، که کوهش کردیم،
زندگی نام نکوییست، که خارش کردیم.
زندگی نیست به جز نم نم باران بهار.
زندگی نیست به جز دیدن یار.
زندگی نیست به جز عشق، به جز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی، زندگی کرده بسی.
زندگی تجربه تلخ، فراوان دارد.
دو سه تا کوچه و پس‌کوچه و اندازه یک عمر، بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد، در این فرصت کم...
سعی کردم که خودم را جای شخصیت های مختلف قرار بدهم و فهمیدم که هرکسی در این داستان برای هدف خودش دست و پا میزند. با هم هستیم اما با هم نیستیم. سام برای رسیدن به هدف خودش، نمیتوانست حقیقت مرگ دیگری را بپذیرد. ماهی برای رسیدن به هدف خودش، زن دیگری را نفله میکرد. و و و و .... . چه میتوان گفت؟ حتی در یک خانواده هم چنین چیزی هست، این انکار ناپذیر است. زمانی میفهمی که چه کسی بودی و چه کسی خواهی بود، که انسان هایی که تو را ساخته اند از دست بدهی. خواهر؟ برادر؟ پدر؟ مادر؟ همسر؟ فرزند؟ در نگاه اول فقط یک خانواده اند. تا بحال فکر کرده ای چقدر خانواده ات برایت مهمند؟ من که فکر نکرده بودم. "هستی" را که از آقای حسن زاده خواندم، فهمیدم باید یک نفر باشد تا حقیقت را مثل یک سیلی در گوشت بکوبد تا بفهمی چه کسی تو را بزرگ کرده. "قطار جک لندن" را که خواندم، باز هم مثل یک سیلی ابدار دیگر بر صورتم کوبیده شد که فقط پدر و مادرت باعث خوشبختی تو نیستند. هر کسی، نقش خودش را در زندگی تو دارد و تو، به هر کدام از آنها مدیونی. همزمان که از زندگی ات لذت میبری هیچ کدام از اینها را فراموش نکن، دوست من :) .
      

41

Zoha EBI

Zoha EBI

1403/10/3

        خیلی ها فکر میکنند که زمان چیزی است مثل طلا و همین خیلی ها بیشتر از 99 درصد هستند. و خب شاید بگویید که راست می گویند دیگر! شاید این یادداشتم سبکی شبیه بی احترامی و تند حرف زدن داشته باشد، پیشاپیش عذرخواهم.
1. اگر فکر میکنید با برنامه ریزی های طلایی و حجم کار های زیاد میتوانید روزمرگی خودتان را برای خودتان شیرین کنید، به این نکته توجه داشته باشید که کار هر خر ( نه ببخشید الاغ :| ) نیست خرمن کوفتن! گاو نر می خواهد و ، مرد کهن! مومو مرد کهنی بود از گاو نر خودش که ویژگی خوب گوش دادن و زمانش بود به خوبی استفاده کرد و خرمن خودش را عالی کوفت. شاید برایتان لازم باشد بدانید باید از گاو نرتان چگونه استفاده کنید(چون همه حداقل یکی دارید، چه پنهان و چه آشکار) و بدانید که هر مرد کهنی در ابتدا جوانی برنا و بی تجربه بوده!
2. سوالی می پرسم تا جمله ای را که در ابتدا گفتم نقض کنم. شما از طلاهایتان چگونه استفاده میکنید؟ خب منطقا یا به خودتان می آویزید یا میگذاریدش در یک کمد دور از دید عموم و سه بار قفلش می کنید! چهار بار؟ چه بهتر! بسیار خوب، حالا ای مدعیانی که می گویید زمان مثل طلاست، زمانتان را چطور؟ انقدر خوب استفاده اش می کنید؟ بهش توجه می کنید؟ نگهش میدارید؟ ازش لذت میبرید؟ تا کی می خواهید کلیشه هایی را استفاده کنید که "خودتان " هم نمیتوانید درست بهش عمل کنید؟؟؟؟
3. مرگ حق همه ماست. دیر یا زود. به سراغمان می آید و در لحظه ای همه چیز تمام می شود. قطعا هم که همه تان عزیزانی دارید که برایتان مهمند، انشالله که سالیان سال با هم باشید. اما به شرطی که از این سالیان سال سود ببرید و باز هم استفاده از "زمانتان" .
امیدوارم مفید بوده باشم، یاوران همیشه مومن!
نکته: گردنم سر نوشتن این متن خیلی درد گرفت، نکته ای هست عرض کنید خواهشا.
      

42

Zoha EBI

Zoha EBI

1403/9/17

        دختر بودن یا پسر بودن؟ مسئله این است!
مسئله واقعا همین است. جنسیت می تواند از اثرگذار ترین عوامل زندگی شما باشد ، از آن عواملی که خودتان نمیتوانید انتخابش کنید. خیلی عجیب است!
هنر اقای حسن زاده همین است. انقدر قشنگ این مسئله را گوشه گوشه کتاب با قلمشان پنهان کرده بودند که هم با هستی هم ذات پنداری می کردی هم می دانستی که تکه هایی از کارش غلط است! عجیب بود، خیلی عجیب، به اندازه عجیب بودن آب هندوانه خوردن سهراب، یا سیلی زدن های پدر، یا شکستن دست یک دختربچه 12 ساله در اثر فوتبال بازی کردن با بچه های کوچه! ما بیچاره نیستیم که فوتبال  بازی کردن یک دختر بچه با همسنانش برایمان نا متعارف است؟ 
نباید باشد.  و شاید ما باید به همین نتیجه میرسیدیم. شاید حرف آخر آقای حسن زاده این بود که زندگی روی این کلیشه ها پیش نمیرود ونباید هم انتظار داشت که برود. 
ممنونیم جناب حسن زاده! :)
پی نوشت: گاهی برگردید به آن زمان هایی که در کوچه بازی میکردید و صدای فریاد هایتان، سکوت خانه همسایه ها را می شکافت. ما که آن موقع نبودیم و حسرت آن طور بازی کردن هم به دلمان می ماند، اما شما فراموشش نکنید. و این شاید برترین نصیحتی باشد که یک کوچکتر می تواند به بزرگ ترش بکند :)
      

24

Zoha EBI

Zoha EBI

1403/9/16

        همان روزی که این کتاب را خواندم، تصمیم گرفته بودم از عالم بچگی بیرون بیایم و بشوم همان انسان بالغی که دیگران می خواهند. اتفاقا چند وقتی هم بود که خیلی کمتر کتاب میخواندم. گفتم بگذار بروم توی کتابخانه یک کتاب انتخاب کنم، این کتاب خیلی چشمم را گرفت. به امانت گرفتمش و شروع کردم به خواندن. اوایل کتاب بود که تصمیم گرفتم دیگر نخوانمش چون داشت مرا می برد به آن قدیم ها. به زمانی که  در حیاط خانه مادربزرگ با پسر خاله و پسردایی بازی می کردیم بی آنکه نگران امتحان زیست فردا باشیم. من می شدم شاهزاده خانم، پسردایی ام می  شد شاه، پسر خاله ام می شد شهزاده و دختر خاله ام می شد ملکه. اداره می کردیم کشور اب نبات ها را. از آن رویا ها بیرون آمدن غیرممکن بود برا ما. چادری می انداختیم روی دوشمان و با کاغذ تاجی می ساختیم . روز ها با همان پارچه و کاغذ خوش بودیم.
حالا رسیده ام به جایی که یادآوری آن روز ها درد دارد. حالا اگر فرصتی باشد باز هم شیطنت میکنیم، اما دیگر نه در قالب رویا. 
کتاب را که خواندم با خودم فکر کردم : " بزرگ شدن و بالغ بودن به این نیست که رویا نداشته باشی، آن موقع میشوی یک بالغ با کابوس. کسی که رویا اش را فراموش کند دیگر انسان نیست." 
خیلی تغییر کردم، خیلی.
پی نوشت: رویای تان را فراموش نکنید که با واقعیت ها روبرو شدن خیلی دردناک است. خیلی...
      

26

باشگاه‌ها

نَقْلِ رِوایَت

186 عضو

بوطیقای ارسطو: ترجمه ی متن همراه با کنکاشی در تئوری بوطیقا

دورۀ فعال

🔖 راوی🔖

306 عضو

ادیسه

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

Zoha EBI پسندید.
          رسیدیم به فصل اصلی کتاب متن بوطبقا دارای بیست و شش بخش کوتاه است.
1-تعریف شعر: درباره ساختار پی ساخت( پیرنگ و طرح)که یک شعر خوب نیاز دارد و همچنین دیگر ویژگی‌های بنیادی آن 
انواع شعر حماسی و کمدی و تراژدی و..... همه را گونه‌های تقلیدی تلقی می‌کنند. اما انواع آنها از 3جهت از یکدیگر متمایز می‌شوند:1- ابزار یا واسطه تقلید 2-موضوع ،تم‌ها 3- شیوه یا حالت تقلید
  توسط وزن( ریتم )سبک، آهنگ (هارمونی) تولید می‌شود.
 2- گونه‌های مختلف شعر: موضوع تقلید تقلید کننده عمل یا کنش است عمل شخصیت‌ها که یا خوب یا بد هستند در واقع شخصیت‌های بازنما می‌شوند یا فراتر از انسان معمولی هستند یا فروتر یا همانند آنها فراتر از خود آنها فراتر از انسان معمولی ( مانند پائزون) فروتر (مانند دیونیسوس)
مثال شخصیت‌های خلق شده توسط هومر شخصیت‌های بالاتر از انسان معمولی هستند.در کل کمدی شخصیت‌های پایین‌تر از آدم معمولی می‌سازد  واما تراژدی شخصیت‌هایی فراتر از آدم معمولی می‌سازد.
3- گونه‌های تقلید: تنوع و طبیعت متفاوت تقلیدها صحبت می‌کند و اینکه بین خیلی از ملت‌ها اختلاف نظر وجود دارد که خاستگاه اولیه کمدی کجا بوده است ابزارها واسطه‌ها همسان هستند و موضوع هم همینطور تنها ممکن است شاعر از روایت کردن تقلید کند مثلاً شخص دیگری را برای روایت برگزیند راوی سوم شخص یا خود شاعر باشد
۴- دو علت پیدایش شعر :انسان مقلدترین موجود جهان است. ذات بشر از دیدن چیزهای واقعی در هنر لذت می‌برد حتی اگر دردناک باشند احتمالاً به دلیل این به دلیل میل شدید انسان به یادگیری است که حتی دردناک بودن هم از جذابیت کم نمی‌کند مانند علاقه انسان به تراژدی‌ها. در کل در کل تقلید غریزه‌ایست طبیعی در انسان انسان در جریان توسعه این هدیه طبیعی از بدیه سرایی به شعر رسیده است شخصیت کل شاعران دو مسیر متفاوت دارند. آنانی که کار شرافتمندانه انجام داده و شخصیت والا را بازنما می‌کنند شخصیتی والا دارند (ستایش خدایان و آزادمردان)  آنها که شخصیت فرومایه دارند ،کارهای فرودست را بازنما می‌کنند (نوشتن هجو). هومر شخصیتی که ماندگار شده است و شاعرانی که پیش از او به نوشتن هجو پرداختند نامی از آنها در تاریخ نمانده است. شاعران کهن به دو گونه تقسیم می‌شوند پهلوانی سرا هجو سرا.با وجود اینکه هومر در ژانر تراژدی سرآمد همه شاعران است و در ادبیات جایگاه خاص خود را دارد به جای تولید کردن یک حجم دراماتیک با ارائه یک تصویر دراماتیک از امور مسخره خطوط کلی کمدی را به ما معرفی می‌کند تراژدی قطعاً با بدیه سرایی آغاز شد درست مانند کمدی
- ریشه تراژدی به نویسندگان دیتی رامب برمی‌گردد.
ـریشه کمدی به آوازهای رجلیت برمی‌گردد.
وبعد کم کم  شروع به رشد آرام و تدریجی کرد 
۱آشیل تعداد بازیگران را از یک به دو افزایش داد و گفتگو را برای پیشبرد نمایش به جای همنواخوانی قرار داد 
۲ سوفوکل بازیگر سوم و صحنه آرایی را بر آن می‌افزاید
۳ خود تراژدی قدرتش را افزایش می‌دهد نخست با کنار گذاشتن پی ساخت‌های ساده و کوتاه و زبان حجم و بعد در جریان پیشرفت زبان شامخ و تغییر وزن
۴ تغییر دیگر افزودن تعداد پرده‌ها( قطعه‌ها)یا بازی‌ها بود.
ادامه دارد......
        

28

Zoha EBI پسندید.

21

Zoha EBI پسندید.

21

تا ابد با حرفتون موافقم، از وقتی جین ایر از شارلوت برونته رو خوندم نگاهم به عاشقی عوض شده🙂

29

Zoha EBI پسندید.

21

Zoha EBI پسندید.

2

Zoha EBI پسندید.

2

Zoha EBI پسندید.
          استاد وقتی داشت تراژدی رو تعریف می‌کرد، گفت: توی خوندن متن تراژدی آدم ها دو حالت رو تجربه میکنن. 
اول اینکه همش با خودشون میگن چقدر خوب که من جای شخصیت رنج کشیده داستان نیستم و توی حالت بعد با اون فرد همدردی و همدلی میکنن.
ایوب نبودیم دقیقا تجربه این دو حس بود. جایی که شاید خودخواهانه شکر می‌کردم که چقدر خوب که من جای اونا نیستم و گاهی هم همدردی با مراقب ها. 

کتاب از 13 روایت تشکیل شده که هر کدوم از منظری به موضوع مراقبت نگاه کردند. 
 و دو مقدمه عالی(من عاشق مقدمه های این نشرم ) 

از مراقبت کودک اوتیسم و معلول گرفته
تا مراقبت از سالمندان و مجروح جنگ و حتی حیوانات و طبیعت. 
البته به نظرم باز هم میشه به این موضوع از جوانب دیگه نگاه کرد. 

خیلی از روایت ها بیشتر شبیه خاطره هستند تا جستار یا روایت شخصی. 

اما بعضی هاشون مثل مراقبت نامه یا روایت آخر یک جستار به تمام معنا هستند. 
اینکه فرد مراقب  در مقابل مراقبت، چه چیزی از دست داده و چه چیزی به دست آورده؟ 
مراقبت با روح و جسم آدم چه کار میکنه؟ 
چطور میشه مراقب دیگری بود و مراقبت از خود رو هم فراموش نکرد؟ 
این ها سوالاتی هستند که شاید در طول خوندن کتاب به ذهن ما خطور کنه و جواب های مختلفی ازشون بگیریم. 
من یه شخصه عاشق روایت مراقبت نامه بودم و به نظرم نویسنده خیلی قصه برای گفتن داره و قلم فوق العاده ای هم داره. 

تو طول کتاب من هم به این واژه فکر کردم. 

ملموس ترینش مادربزرگم بود که دوساله زمین گیر شده و بچه ها ازش مراقبت می‌کنند. 

اما از جوانب دیگه؟ 
باید بهش فکر کنم. 
شاید یه روزی یه چیزی 
        

44

Zoha EBI پسندید.
          نوشتن یک مرور منسجم و خوب  از این کتاب خودش یه پروژه‌ست که متاسفانه من الان سراغش نمی‌رم. فقط می‌تونم بگم که اگر کسی دغدغه مطالعات جنسیت و تاریخ (به خصوص در مورد ایران) داره بهتره از این کتاب عبور نکنه. این ادعا رو معمولا راجع به کتاب‌ها نمی‌کنم چون همیشه کتاب‌های بهتر و مهم‌تری هست اما سوالاتی که نجم آبادی تو این کتاب مطرح می‌کنه رو نمیشه نادیده گرفت. این سوالات اونقدر درگیرکننده‌ست که دیگه نمی‌شه به قبل از این کتاب برگشت و مفروضاتمون در مورد جنسیت و تاریخ رو بدیهی گرفت. نمی‌شه به راحتی گفت که بامداد خمار یک کتاب عامه پسنده و ارزش بررسی نداره. نمیشه راحت از بررسی وجوه جنسیتی متون قدیمی مثل یوسف و زلیخا گذر کرد و مهم‌تر از همه برای من، دیگه نمی‌شه باد به غبغب انداخت و با اعتماد به نفس گفت: «زنان تو دوره قاجار عاملیت نداشتن». 
بیش از هر چیز از روش کار نجم آبادی مشق برداشتم و از شیوه‌ی مواجهه‌ش با تاریخ یاد گرفتم. یاد گرفتم که شدنیه که نام‌های فراموش‌شده رو به ذهن آدم‌ها برگردونی و عاملیت به‌ حاشیه‌رانده‌شدگان رو با حوصله یادآور بشی. 
راجع به یه جستار اگه بخوام جداگونه صحبت کنم، «فراسوی قاره آمریکا»ست. جستار کوتاهی که بیش از اینکه یک پاسخ باشه یک سواله. پاسخ‌هایی هم می‌ده اما سواله که مهمه. چیز دیگه‌ای که در مورد این جستار خیلی من رو به وجد آورد اینه که نجم آبادی اینجا با کمک دیگران، کتاب «زنان سیبیلو مردان بی ریش» خودش رو نقد می‌کنه. بسیار شفاف و دقیق، با ارجاع مستقیم به کسانی که نقدش کردن خودش رو در معرض نقد قرار میده. این کار نجم آبادی رو بسیار مرتبط با رویکردش نسبت به عینیت علمی و بی‌طرفی پژوهشگر می‌دونم و فکر می‌کنم برای همین از این شفافیت در مقام یک پژوهشگر نمی‌ترسه.
        

47

0