معرفی کتاب هستی اثر فرهاد حسن زاده

هستی

هستی

4.3
273 نفر |
115 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

59

خوانده‌ام

722

خواهم خواند

1,548

شابک
9789643916244
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1398/9/27

توضیحات

        هستی دختر نوجوانی‌ است که نمی‌خواهد مثل بقیه دختر‌ها باشد. او آرزو دارد وقتی بزرگ شد راننده تریلی، خلبان و یا دروازه‌بان تیم صنعت نفت آبادان شود اما وقتی جنگ اتفاق می‌افتد، در مسیر جدیدی قرار می‌گیرد و نگاهش نسبت به دنیای اطرافش تغییر می‌کند.
      

لیست‌های مرتبط به هستی

نمایش همه

پست‌های مرتبط به هستی

یادداشت‌ها

zahra shams

zahra shams

1401/2/11

          دلش می خواست پسر می بود نه دختری که مو های بلندی داشته باشد ، خاله بازی کند و گشواره بیاندازد.از این کار های دخترانه
متنفر بود. هستی عاشق فوتبال بازی کردن در کوچه بود  و  دوست داشت همراه دایی جمشید به میدان جنگ برود تا در مقابل دشمن بایستد و بجنگد . هستی خود را دختری سر راهی میدانست و به نظرش بابا از او متنفر بود...

تقریبا این کتاب را یک سال پیش خواندم:)
کتاب قشنگ و بامزه ای بود و حال و هوای خوبی داشت. 
این موضوع که بعضی از بخش هایش به آبادانی نوشته شده بود خاص و متفاوت بود، اما در برخی از این قسمت ها کلمات آبادانی برای خواننده ناآشنا بودند و او را گیج میکردند و از نظرم اگر معانی آنها را در پاورقی می نوشت خیلی بهتر بود.
پایان کتاب بسیار جامع و تکمیل بود و نویسنده از پس آن به خوبی برآمده بود و سرانجام شخصیت ها را برای خواننده مشخص کرده بود.
بعضی از بخش های اضافی داستان میتوانستند کمتر باشند زیرا باعث بی حوصلگی مخاطب می شدند.

در آخر اینکه واقعا کتاب خوبی بود و ازرش خواندن داشت. هم موضوع و هم پردازش داستان عالی بودند:)
        

10

          به نام او

بارها گفته‌ام که وقتی یک کتاب تالیفی خوب را می‌خوانم بسیار خوشحال‌تر می‌شوم تا زمانی که یک کتاب ترجمه‌شده خوب را به پایان می‌رسانم. تالیف یک کتاب خوب سوای از اهمیت ادبی و هنری یا هر موضوعیت دیگری که می‌تواند داشته باشد، دارد از جهت پربارتر کردن زبان فارسی و تفکر انسان ایرانی دارای اهمیت‌ است.

از این حرفهای کلی که بگذریم به نظر من در ایران رمان و داستان نوجوان جلوتر از سایر گونه‌های داستانی قرار گرفته است، یعنی همان‌طور که در دنیا سینمای ما را بیشتر به سینمای کودک و نوجوان می‌شناسند. داستان نوجوان ما نیز جلوتر از داستان بزرگسالمان است. به نظر من مهمترین دلیلش این است که در این گونه ادبی نویسنده تکلیفش با مخاطب روشن است او نه نیازی می‌بیند که تفکرات و ایده‌های آنچنانی را وارد داستانش کند نه می‌تواند موضوعات سیاسی و اجتماعی را به‌شکلی که مرسوم است در داستانش مطرح کند و آشکارا نقش مصلح اجتماعی را ایفا کند و نه اینکه ساختارها و فرم‌های ادبی گوناگون را بیازماید او برای اینکه یک نویسنده موفق باشد باید قصه‌گوی خوبی باشد. اگر بود رمان خوبی حاصل می‌شود و اگر نبود هم تکلیف مشخص است.

به گواه «هستی» این تنها اثری که از فرهاد حسن‌زاده خوانده‌ام، او قصه‌گوی خوبی است و اثرش اثر موفقی است. «هستی» داستان دختر نوجوان و بازیگوش آبادانی است که با آغاز جنگ مجبور می‌شود با خانواده‌اش شهر را ترک کند. به نظر من مهمترین برگ برنده رمان «هستی» اعتدال است. فرهاد حسن‌زاده که خود متولد آبادان است و سابقه زیادی در داستان کودک و نوجوان دارد و هم از جهت محتوا و هم از جهت ساختاری بر کار خود مسلط است هیچ‌گاه از خط اعتدال خارج نمی‌شود. یعنی با اینکه دارد داستانی جنگی می نویسد شعارزده عمل نمی‌کند با اینکه به لهجه و گویش مردمان آن سامان مسلط است طوری گفتگونویسی نمی‌کند که برای خواننده کمترآشنا با آن لهجه غریب باشد. بیش از انداره به شخصیتهایش نزدیک نمی‌شود و چندان هم دورتر از آنها نمی‌ایستد، در فاصله‌ای مشخص داستانش را روایت می‌کند و اتفاقا برگ برنده داستان او شخصیت‌پردازی آن است و اگر بخواهیم خرده‌ای بر رمان بگیریم این است که توصیف محیط پیرامونی شخصیت‌ها و اتفاقاتی که در طول داستان رخ می‌دهد به قوت شخصیت‌پردازی نیست.

باری «هستی» اثری دوست‌داشتنی است که حتما خواندنش را توصیه می‌کنم.
        

49

Soli

Soli

1404/4/14

          اون موقعی که کتاب رو به کتابخونه‌م اضافه کردم، براش ریویو ننوشتم. می‌خواستم بعد بنویسم که یادم رفت و موند. چند وقت پیش یه ریویو از این کتاب دیدم و صفحه‌ش رو باز کردم و تعجب کردم از این‌که چیزی درموردش ننوشتم، اما از اون بیشتر از این‌همه نظر منفی نسبت بهش متعجب شدم! اصلا فکر نمی‌کردم درمورد همچین کتابی، همچین چیزایی رو ببینم و هی برمی‌گشتم بالای صفحه که مطمئن بشم هنوز تو صفحه هستی هستم. می‌خواستم همون موقع براش یه ریویو بنویسم، اما از اون‌جایی که از بار آخری که کتاب رو خونده بودم چند سالی می‌گذشت تصمیم گرفتم که یه بار دیگه بخونمش و مطمئن بشم حسم نسبت بهش تغییر نکرده.
حسم اصلا تغییر نکرده بود. 
هستی، یکی از قشنگ‌ترین و بهترین کتابایی بود که من توی دو سه سال اول نوجوونی‌م خوندم. موقع خوندنش یه خرده کوچیک‌تر و یه خرده بزرگ‌تر از سن هستی توی کتاب بودم. یه جورایی عجیبه که الان از هستی زدم جلو، انگار نمی‌خوام قبولش کنم و هی تو دلم به خودم می‌گم این‌طوری نمی‌شه، یا من هنوز دوازده سیزده ساله‌ام و یا هستی الان خودش رو کشیده و مثل من شونزده سالی داره. 
هستی یه جورایی الگوی من بود. خیلی دلم می‌خواست بتونم مثل اون شجاع و نترس باشم، و این‌قدر خفن! موتور رو بردارم و برم یه شهر دیگه، یا خودم برم و بزنم تو دهن پسرایی که مسخره‌بازی درمی‌آوردن. و واقعا هم یه مدتی، بهش نزدیک شده بودم. من در طول اون دو سه سال، بارها و بارها هستی رو خوندم و هر بار ماجراهاش برام تازه بود، هیچ‌وقت خسته نشدم. شاید اصلا کل این ماجرای ترسیدن از همه‌چیز، از وقتی شروع شد که دیگه هستی رو نخوندم. گذاشتمش کنار و بعد از سایه خودم هم ترسیدم. یادمه وقتی کلاس شیشم و هفتم بودم، موقع رفتن به کلاس زبان باید از جلوی مدرسه علامه حلی رد می‌شدم و اون چند ترمی که ساعت کلاسم با ساعت تعطیلی مدرسه همزمان شده بود، من حاضر بودم تمام مسیر رو دور بزنم و راهم رو دور کنم اما حتی از جلوی مدرسه هم رد نشم. بگذریم، برگردیم سراغ کتاب. 
من شخصیت دایی جمشید و خاله نسرین رو خیلی دوست داشتم و دارم. دایی جمشید، خود دایی من بود. اولین بار که خوندمش، از دیدن این‌همه شباهت کلی حال کردم. و خاله نسرین، خاله‌ای بود که دلم می‌خواست بهش تبدیل بشم. کسی که می‌شینه با آدم قصه می‌سازه و زبون عجیب مخصوص خودش رو داره و خلاصه هرجور حساب کنی باحاله. شعر دخترای ننه‌دریا تا مدت‌ها ورد زبون من بود. 
قطعا که از بابای هستی شاکی بودم، اما این آزارم نمی‌داد. و بی‌بی چه‌قدر بامزه بود، با گوشاش که یک‌درمیون می‌شنید و تیکه‌هایی که یهو وسط حرفای دیگران می‌انداخت.
حتی دیروز که داشتم کتاب رو می‌خوندم، یه جاهایی‌ش بلند می‌خندیدم. حالا نه که قهقهه بزنم، یه چیزی بیشتر از لبخند منظورمه. از دیروز هم فکرام لهجه آبادانی گرفتن. تو سرم با خودم آبادانی حرف می‌زنم، ولی به زبون بلد نیستم. =) 
به نظرم مشکل کسایی که کتاب رو دوست نداشته‌ن، اینه که توی سن مناسبی اون رو نخونده‌ن. درسته که سلایق متفاوته، اما من برای سال‌ها به هر بچه هم‌سن و سالی که رسیدم هستی رو معرفی کردم و یادم نمیاد هیچ‌کدومشون گفته باشن کتاب بدیه. بعضیا به اندازه من دوستش نداشتن، اما هیج‌کس هم بدش نیومد. البته که این کتاب برای خیلی بزرگترها هم می‌تونه جذاب باشه، اما خب گروه‌سنی اصلی‌ش هم نوجوانه و به نظرم همین که نوجوان‌ها بتونن ازش لذت ببرن، کافیه.

+یه بار که رفته بودیم باغ‌موزه دفاع مقدس، یه دونه ماهی دیدم بین وسایل رزمنده‌ها. نمی‌دونم جنسش از هسته خرما بود یا نبود، اما من دوست داشتم فکر کنم همون ماهی‌ایه که شاپور برای هستی درست کرده. کی می‌دونه، شاید هستی هم چند وقت بعد پا شده رفته جبهه.
        

0