هستی

هستی

هستی

4.3
179 نفر |
73 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

346

خواهم خواند

94

شابک
9789643916244
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1398/9/27

توضیحات

        هستی دختر نوجوانی‌ است که نمی‌خواهد مثل بقیه دختر‌ها باشد. او آرزو دارد وقتی بزرگ شد راننده تریلی، خلبان و یا دروازه‌بان تیم صنعت نفت آبادان شود اما وقتی جنگ اتفاق می‌افتد، در مسیر جدیدی قرار می‌گیرد و نگاهش نسبت به دنیای اطرافش تغییر می‌کند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هستی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به هستی

نمایش همه

پست‌های مرتبط به هستی

یادداشت‌ها

zahra shams

1401/2/11

          دلش می خواست پسر می بود نه دختری که مو های بلندی داشته باشد ، خاله بازی کند و گشواره بیاندازد.از این کار های دخترانه
متنفر بود. هستی عاشق فوتبال بازی کردن در کوچه بود  و  دوست داشت همراه دایی جمشید به میدان جنگ برود تا در مقابل دشمن بایستد و بجنگد . هستی خود را دختری سر راهی میدانست و به نظرش بابا از او متنفر بود...

تقریبا این کتاب را یک سال پیش خواندم:)
کتاب قشنگ و بامزه ای بود و حال و هوای خوبی داشت. 
این موضوع که بعضی از بخش هایش به آبادانی نوشته شده بود خاص و متفاوت بود، اما در برخی از این قسمت ها کلمات آبادانی برای خواننده ناآشنا بودند و او را گیج میکردند و از نظرم اگر معانی آنها را در پاورقی می نوشت خیلی بهتر بود.
پایان کتاب بسیار جامع و تکمیل بود و نویسنده از پس آن به خوبی برآمده بود و سرانجام شخصیت ها را برای خواننده مشخص کرده بود.
بعضی از بخش های اضافی داستان میتوانستند کمتر باشند زیرا باعث بی حوصلگی مخاطب می شدند.

در آخر اینکه واقعا کتاب خوبی بود و ازرش خواندن داشت. هم موضوع و هم پردازش داستان عالی بودند:)
        

8

          حالا که به مناسبت میلاد امیرالمومنین علیه‌السلام، امروز را روز پدر نامگذاری کرده‌اند، بگذارید یادی کنم از یکی از جذاب‌ترین و پیچیده‌ترین پدرهایی که در داستان‌ها شناخته‌ام؛ پدر هستی، رمانِ درجه یک آقای فرهاد حسن زاده.

پدر هستی هیچکدام از ویژگی‌های کلیشه‌ای پدران قهرمان داستان‌ها را ندارد. او ترسو، بی اعصاب، بدخلق، سرکوبگر و تحقیرکننده است. 
اما آخر داستان یک برگ برنده رو می‌کند که به نظر من تمام اینها را میشوید و می‌برد:
او می‌تواند با آن وجهی از خودش که از آن بیزار است مواجه شود، در موردش حرف بزند و مسئولیت خودش را در رابطه‌ی ناکارآمدی که با دختر نوجوانش داشته بپذیرد. 

من که فکر میکنم مواجه شدن با دشمن درون به شجاعتی بیشتر از جنگیدن با دشمن بیرونی نیاز دارد. 
دمِ بابای هستی و آقای حسن زاده گرم. قطعا نوجوان هایی که این رمان را می‌خوانند با اخلاقهای سخت پدرهایشان همدلانه تر مواجه می‌شوند. 

♦️جذاب‌ترین پدری که در داستان‌ها شناخته‌اید کدام‌ها بوده‌اند؟ 

        

2

          هو الصبار.

گل آخری که فرهاد حسن‌زاده می‌زند، پنج ستاره می‌خواهد! پنج ستاره و حتی بیش‌تر.. من هنوز از یادآوری سه صفحه‌ی آخر، متاثر می‌شوم.. 

از شخصیت خاله خوشم نمی‌آمد، تا آن زمان که شعر شاملو را خواند. دلم نرم شد به برکت "پریا"ی شاملو! اما هنوز هم دلم صاف نشده‌بود، زیادی روشنفکرمآب می‌زد و ادایش بیش‌تر از صدق عملش بود انگار. تا کجا؟ تا آن‌جایی که هستی، خاله را وسط جنگ دید، پیش دایی. چه‌قدر ذوق کردم که این شخصیت عاقبت‌به‌خیر شد! و جدّا چه شخصیت عزیز و به‌تعبیری ناهم‌گونی.


ضرب‌المثل و طنز و گویش محلی، این سه، دست به دست هم می‌دهند و زبان اثر را شاخص می‌کنند، به‌نظرم.

ولی راستش را بخواهید، مشت نویسنده زود باز می‌شود. نه فقط این‌که نویسنده زود مشتش را باز می‌کند، بل‌که خواننده اگر زرنگی کند همان اول اول، درون مشت نویسنده را دیده. و این بد است، خیلی بد است!

و دیگر
ذهنم درگیر شد که دختر را چه‌گونه تصویر کنیم، درست‌تر است؟ تصویر متناسب از دختر در کدام اثر هنری‌مان وجود دارد و درخشان است؟
        

18