هفته ی کتاب و کتابخوانی، مدرسه مان از انتشارات کتاب خریده و نمایشگاه کتاب داشتیم. "رویای دویدن" یکی از کتاب هایی بود که بارها دیگران بهم معرفی کردند و سر کلاس های فارسی چندباری اسمش را از معلم ادبیات شنیده بودم.
ولی از خواندنش طفره می رفتم، شروع کتابی واقع گرا، بدون اثری از جادو یا تخیل من را می ترساند. کتاب های واقع گرایی از این دست کمی خشک و تاریک به نظر می آمدند. تصمیم داشتم در آینده ای دور یک روز بخوانمش و اسمش در آخر های لیست کتاب هایم بود، کتاب هایی که نمی خواستم بخرم و جایی در کتابخانه ام برایشان اختصاص دهم.
برای عید، فرصت نکرده بودم کتاب بخرم و کتاب های عیدم کم بود. به لطف بچه های شورای مدرسه، که اجازه دادند بیشتر از ۱ کتاب برای عید قرض بگیریم، ۲ کتاب که نمی خواستم بخرم و داشته باشم را قرض گرفتم. یکی از این کتاب ها رویای دویدن بود که همان روز ساعت های آخر مدرسه شروع کردم به خواندن.
داستان درباره دختری به نام جسیکاست، که همه ی زندگی اش دویدن بوده و حالا، بعد از تصادفی با اتوبوس مدرسه پای راستش را از دست داده و با فکر: زندگی ام به آخر رسیده، از خواب بیدار می شود. عصبانی ست، غمگین است و درک نمی کند بین این همه آدم، چرا این بلا سر او آمده. به مرور، سعی می کند با شرایط کنار بیاید، اما هیچ کس درکش نمی کند، هیچ کس نمی فهمد با دختری که برای آزادانه دویدن آفریده شده و حالا تا آخر عمر باید دویدن را کنار بگذارد چطور باید برخورد کرد.
جسیکا منتظر است کسی به جلو هدایتش کند، منتظر زمانی ست که دیگر چیزی آزارش ندهد..
طولی نمی کشد که کرسوی امید در زندگی اش جوانه می زند. می فهمد پروتز هایی مخصوص دویدن ساخته شده اند که سرعت قبلی دویدنش را به او می بخشند. هزینه ی بالایی دارند اما دوستان و آشنایانش با اشتیاق پول جمع می کنند و پروتز را برایش می خرند." این بار رویای دویدن واقعی ست".
در این بین با یکی از همکلاسی هایش که از کودکی فلج مغزی داشته و هیچ وقت به چشم دیگران( از جمله خودش) نمی آمده آشنا می شود. اسمش رزا ست و بزرگ ترین آرزویش این است که مردم خودش را ببینند، نه وضعیتش را.
یک روز رزا از جسیکا می پرسد دویدن را چرا دوست داری؟
جسیکا تا به حال به این سوال فکر نکرده اما جواب می دهد: به خاطر نسیم خنکی که به صورتم می وزد، به خاطر احساس آزادی ام
رزا هم می گوید دوست دارم یک روز رد شدن خط پایان را تجربه کنم، اما با صندلی چرخ دار که نمی شود!
جسیکا به خاطر این که روزی توجهی به رزا نداشته احساس بدهکاری می کند، پس برای جبرانش تصمیم می گیرد رزا را از خط پایان رد کند.
نوع توصیف احساسات این کتاب، و احساساتی که برای توصیف انتخاب شدن رو به ندرت توی کتاب های دیگه می بینم، احساساتی که توجه کردن بهشون چقدر می تونه دلنشین باشه:)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.