بریده‌ای از کتاب و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد اثر مهزاد الیاسی بختیاری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 47

ظاهرا به نظر می رسید تصمیمم را گرفته ام اما ته دلم خالی بود. از دست خودم و غلظت زیاد زندگی ام عصبانی بودم. لجم می گرفت که باید ته ته همه چیز را در بیاورم تا بفهممش. از عجله ام برای فهمیدن خشمگین بودم. چرا برای فهم بلندی باید از صخره ها بالا می رفتم؟

ظاهرا به نظر می رسید تصمیمم را گرفته ام اما ته دلم خالی بود. از دست خودم و غلظت زیاد زندگی ام عصبانی بودم. لجم می گرفت که باید ته ته همه چیز را در بیاورم تا بفهممش. از عجله ام برای فهمیدن خشمگین بودم. چرا برای فهم بلندی باید از صخره ها بالا می رفتم؟

61

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.