فاطمه عباس‌نژاد

فاطمه عباس‌نژاد

@Fatemeh_ab001

29 دنبال شده

8 دنبال کننده

            دانشجوی ارشد فلسفه دین
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
          

یادداشت‌ها

        
وقتی این کتاب را خریدم درگیر مبحث زمان در فلسفه اسلامی بودم.
در فلسفه اسلامی زمان، میزان حرکت است و از آن به کم متصل غیرقار یاد می‌شود.
بنابراین زمان عرض بوده
و همیشه در جریان و به شکل پیوستار است نه ذره ای.
برخی دیگر نیز زمان را معقول ثانی دانسته اند به چه معنا؟
به این معنا که یک واقعیت خارجی نیست بلکه از تحلیل حرکت آن را در می‌یابیم.
مثل همه مفاهیم دیگر مثلا مفهوم علت
علت بودن امری خارجی نیست که مثلا اشاره کنیم و بگوییم این بخش از فلان شی علت بودن آن شی است. علت بودن امری واقعی است اما انتزاعی
حالا چه طور می شود؟ بماند برای تامل های شما.
و اما بعد 
برویم سراغ مبحث اصلی مان یعنی آنچه این کتاب بدان پرداخته است.
کتاب در سه بخش نگاشته شده است. بخش اول فرو ریزش زمان نام دارد که قصدش فرو ریختن باورها و مفروضات شما از زمان است.
می زند زیر میز یکپارچگی زمان و از نه زمان که زمان ها حرف می زند. زمان من زمان تو زمان آن سیاره و.. همچنین از تاثیر جرم بر کند شدن زمان
یا زمان بیشتر در کوهستان ها..
بعد هم می گوید در تبیین فیزیک از جهان شما آینده و گذشته و جهت ندارید مگر در گرما و آنتروپی

در فصل سوم نویسنده تمام درک ما از حال و الان را به بازی گرفته و می گوید حال و الان معنای محصلی ندارد..
این بازی با مفروضات و ادراک فعلی تان از زمان ادامه یافته و میگوید زمان مستقل نیست بلکه در نسبت با سایر اجرای جهان بر ما آشکار می گردد و از میدان های گرانشی حرف می زند.
بعد هم در فصل آخر از بخش اول اشک های ملاصدرا را روانه کرده و می گوید بله زمان ذره ای است و آقای ابن میمون درست می گفتند.
بعد هم دعوایش با فلسفه اسلامی به همین جا ختم نمی شود و می گوید جز لایتجزی محال نیست و بفرمایید زمان کمینه ای دارد که پایین تر از آن، مفهوم خود را از دست می دهد و نمیشه و نداریم..
در بخش دوم نویسنده این بازی کثیف را ادامه می دهد و فصل پایانی را جهان بدون زمان می نامد.
اینجا درین فصل سعی می کند ذره ای به سمت حرکت جوهری ملاصدرا حرکت کند اما باز هم نیاز  به تحقیق و خواندن بیشتر است تا نسبت فیزیک جدید و حرکت جوهری را با هم درک کرد.
وی می گوید ما چیز نداریم ما تغییر و شدن داریم. جهان متشکل از رویدادهاست نه اشیا و چیزها.
و اینجا نقطه اوج شباهت قصه فیزیک با صدرای گرامی است که می فرماید
غیاب زمان به این معنا نیست که همه چیز ساکن و راکد است؛ به این معان است که روی دادن بی وقفه ای که جهان را می فرساید روی یک خط زمانی مرتب نشده است.... اگر منظورمان از زمان تنها روی دادن است از همه چیز از زمان است هر چه وجود دارد تنها در زمان وجود دارد من مطمئنم به خاطر این فصل ملاصدرا کارلو را خواهد بخشید.
در فصل بعدی میگوید دستور زبان ما ناکافی است. ما می گوییم اشیا یا هست یا بوده است یا خواهد بود اما نمی گوییم در نسبت با من بود در نسبت با من هست یا خواهد بود.
در فصل هشت هز دینامیک نسبی حرف می زند که بحث کمی پیچیده می شود و تا آنجا که ذهن ناآشنای من با فیزیک فهمید نویسنده بر آن است که بگوید هاهاها ما به زمان نیاز نداریم همان که بگوییم چیزها چگونه در نسبت با یکدیگر تغییر می کنند حله و اصلا در کدام معادله فیزیک بنیادی شما زمان را میبینی؟
#سیر_زمان

و اما بخش سوم  و نهایی کتاب قرار است برگردد
و بگوید پس این زمانی که ما میدانیم از کجا می آید؟
برادر بحث را بر میگرداند به آنتروپی و اینکه جهان مبهم است و این ابهام جهان و میل ما به پیش بینی کردن آن است که زمان را می سازد. بعد هم در گرما و کوانتوم دنبال ردپای زمان می گردد و در گرما ابهام و تفاوت سطح ماکرو و میکرو را خاستگاه زمان میداند و در کوانتوم ترتیب وقوع برهمکنش ها را ریشه ی سیر زمان می بیند.
بعد هم بحث را می برد سمت اینکه ما جهان را از زاویه خودمان می بینیم و الان و امشب مثل کلمه من و اینجا هستند که معنایشان به گوینده آنها بستگی دارد.
در فصل بعد می گوید آنتروپی پایین باعث حرکت جهان است و آنچه باعث وقوع رویداد ها می شود افزایش آنتروپی و در هم آمیزش اشیا است که از نظم به سمت چینش نامرتب حرکت می کند و اما آنچه سبب می شود آنتروپی جهان را در گذشته پایین ببینیم چینش خاص جهان بوده است و البته خاص بودن یک مفهوم نسبی است که به زاویه دید ما بستگی دارد بنابراین به طور غیرمنتظره‌ای مطالعه جهان مارا به خودمان بازمی‌گرداند.
در فصل بعد زمان را نه عینی بلکه تا حد بسیار زیادی امری درونی و بر آمده از عملکرد مغز ما می داند و به بیان تأثیر حافظه آینده نگری بر مفهوم زمان می پردازد.
آقای مصباح اینجا خوشحال می شود.
در دو فصل پایانی هم نویسنده مروری بر مباحث مطروحه می کند و از خوبی مفهوم زمان برای ما انسان ها و مغزمان می گوید و می زند جاده خاکی و خاطره گویی و صحبت از مرگ و... که بی ربط بود اما قشنگ.
به نظرم برای شستن و استراحت دادن به مغز بعد خواندن این فیزیک و فلسفه ی درهم لازم بود.
#سیر_زمان

و اما من چی میگم؟ بخونید یا نخونید؟
کلا اگر از حالت مغزدردیت خوشتان می آید و هی کخ دارید باورهایتان را با خاک یکسان کرده بعد با خاک اندازه جمعشان کنید و بروید؛ بله بخوانیدش.

تواصیه: اگر یک فیزیک خوانده پیدا کردید از او برای درک بهتر این مباحث کمک بگیرید یک جاهایی تخصصی میشه  نسبتا و درکش سخت.
بعد هم کتاب روی دیگر حقیقت به نظر می رسد مکمل این عزیز ماست آن را هم باید خواند.
امید که فرصتش برسد و توان خواندنش یک گزارش هم از مطالعه آن خدمتتان ارائه دهم. یک کم دردمغز بگیرید کیف کنید.

و اما سوالات بی پاسخ 
چه طور جهان هم ذره ای است و رودخانه های جوهر جز تقریب نیستند هم جهان شدن و رویداد است؟
و باید بروم فلسفه غرب و هرمنوتیک و ایده آلیسم و درد و کوفت بخوانم تا تکلیفم با تاثیر نقطه نظر مشخص شود. اینکه معرفت شناسی با وجودشناسی نسبتش دقیقا چگونه است و آیا فلسفه اسلامی چه قدر متوجه این مطلب است؟
#هرمنوتیک 
#سیر_زمان
      

0

        
کتابی که فهم‌تان را از عاشورا، چرایی‌اش، اهداف حسین بن علی (ع) و تفاسیری که بر آن رفته است و همچنین نسبت تاریخ و روزگار ما با قیلم حسین ع دگرگون می‌سازد.
ای کتاب در دو بخش از عاشورای حسین (ع)... و تا تحریفات عاشورا تالیف گشته است.
در بخش اول نویسنده به بحث از پرسش های اساسی درباره روایت عاشورا از جمله حماسه یا مصیبت بودن؟ هدف امام از حرکت به سمت کوفه و نهضت عاشورا؟دفاع یا قیام؟دلیل وقوع درگیری؟ پیشنهادات امام برای جلوگیری از جنگ؟ چیستی و چرایی وقوع عاشورا؟ درس ‌ها و زیبایی‌های عاشورا؟ و... می‌پردازد‌.
نگارنده کتاب سعی بر آن دارد که ضمن پاسخگویی به سوالات فوق تحت عناوینی گوناگون تحلیلی دقیق و مبتنی بر روش های تاریخی و به دور از هرگونه نگاه تئولوژیک یا ایدئولوژیک بپردازد‌.
این کتاب به هیچ وجه یک روایت تاریخی از پدیده عاشورا نیست بلکه یک اثر تحلیلی در رابطه با اقدامات امام حسین ع در دوران امامت خویش و بازخوانی نقادانه تفاسیری است که در طول تاریخ از عاشورای حسینی شده است.

در بخش دوم 
تا تحریفات عاشورا
این بخش از کتاب ارائه ای از واقعیت های تاریخی عاشورا مثل تعداد کشته ها یا بررسی روایت‌های مختلف از عاشورا نیست بلکه نویسنده دلایل وقوع تحریف در حادثه عاشورا را واکاوی می‌نماید.
بخش عظیمی از این بخش کتاب، آسیب‌شناسی اشکال عزاداری با نگاهی تاریخی و تحلیلی تا دوران معاصر و ده های اخیر است.

همه افرادی که دغدغه داشتن فهمی دقیق از عاشورا را دارند را به خواندن این اثر دعوت می‌کنم.
کتابی که ادبیات شیوای آن، تحلیل‌های دقیق و نقدهای جذابی که دارد فهم شما را از واقعه عاشورا دگرگون کرده و پاسخگوی بسیاری از سوالاتی خواهد بود که پیرامون حرکت امام مطرح است.
وجه امتیاز این کتاب بر سایر آثار تحلیلی مثل حماسه حسینی و... معاصر بودن و چند بعدی بودن آن است.
سوالاتی که نویسنده درصدد پاسخگویی آن برآمده و مسائلی را که بر می‌شمارد همچنین ارجاعات و استنادات آن به دیدگاه های، عالمان دینی، تارخ نگاران، فلاسفه، مستشرقان و دیگران خواندن این اثر را دلپذیرتر می‌کند.
#حقیقت‌عاشورا
#محمد‌اسفندیاری

دیدگاه شخصی خانم ف.ع: حالا اگر میخواستم از دیدگاه هایش بگم که چه قدر باهشون حال کردم و چه قدر برام جدید بود و چه قدر چیزی یاد گرفتم و چه قدر این اثر رو توصیه می‌کنم مثنوی هفتاد من میشه.
باید خواند و این کتاب را با عقل مزه مزه کرد و کیف کرد.
از تحلیل هایش نسبت به اینکه چرا امام حسین قیام کردن و زنان در عاشورا گرفته تا نقدهایش به عزاداری ها و حتی تفسیرش از اتفاقات اول انقلاب.
#حقیقت‌عاشورا
      

4

        
نمونه اعلی سپاردن کار به نا‌کاردان!!
کتابی سفارشی!
اثری که تقریر خاطرات اطرافیان نزدیک شهید صدر از اوست. آش شله قلمکار و لحاف چهل تیکه‌ای که نشانی از اصالت ندارد. نه متن کتاب ارزش ادبی دارد نه محتوایش ارزش تاریخی.
جسارت عجیب نویسنده در حکم صادر کردن درباره اختلافات تاریخی، تاسف‌برانگیز است. .( مثلا صفحه ۱۲۶)
نویسنده هیچ مواجهه اصیل و دانش کافی از فضای حوزه و رسوم عراق نداشته و از این رو کتاب فضا‌سازی و شخصیت پردازی درستی ندارد.
نگارنده نا، تعارفات حوزوی را بسیار جدی گرفته و به جای نشان دادن عظمت شهید در حین داستان و کلامش، به بیان نقل‌قول و تقریر و تقریظ‌های دیگران بسنده می‌کند.
آن‌جا که از زبان شهید خصوصا در نامه‌ها سخن می‌گوید تو گویی یک زن عاشق با معشوقه ولام زد‌و‌بدل می‌کند و تمام روحیه عرفانی شهید را و توسل و توکلش را به خاک و خون می‌کشد و خدا به اعصاب و روان آدمی رحم کند.
شما نامه را بگذاری جلوی هر کسی جز نامه یک زن عاشق سست عنصر و ضعیف‌النفس چیزی نمی‌فهمد و دور باد از روح والای شهید چنین لفاظی‌هایی!
روایت کتاب کامل نیست، بریده بریده خاطره این و آن است. پایان‌بندی و قصه شهادت افتضاح است!!!!
#نا

کاش این اثر را یک فرد آگاه به وضعیت عراق و حوزه، یک پژوهشگر تاریخ و اسلام می‌نوشت.
بی‌سوادی نویسنده و نا‌آگاهی‌اش شهید را برای بار دوم شهید کرد!
و به آقای خوئی و بسیاری از بزرگان خیانت کرد.
وای اینم بگم خیلی ته قصه رو زود تموم کرد می‌شد خیلی بهتر جمع کنه داستان رو و روی نگفتن شهادت شهید به مادرش مانور بده.
از بنت‌الهدی خیلی کم گفته بود کتاب.
دیدگاه‌های شهید رو خیلی کم پرداخته بود و کاش مثل قلندر و قلعه یک صدر‌شناس واقعی کتاب رو نوشته بود با قلمی مثل قلم دکتر یثربی یا نادر ابراهیمی.
ویراستار کتاب کارش افتضاح بود. مرجع ضمیر‌ها اصلا معلوم نبود کی است.
ورودش به کتاب واقعا بد بود. اینو بوسید اونو بغل کرد، رفت، آمد.
غیبت خیلی از شخصیت‌های تاریخی دیگر خصوصا دیگر شاگردان ایت‌الله خوئی به شدت در قصه احساس می‌شود.


#نا

اما مدحش:
اینکه شهید صدر چپ‌دست بوده، بادمجون دوست داشته و وقتی خسته می‌شده دلش روستا می‌خواسته و دوست داشته شعر بگه اما نمی‌تونسته کافیه تا شهید صدر رو دوست داشته باشم.
دیدگاهش درباره مرجعیت صالح و نهاد مرجعیت رو باید برم بخونم.
به نظرم شهید صدر در نوع فعالیت سیاسی‌اش اشتباه کرد و خودش رو حروم کرد‌.
باید بفهمم بنت‌الهدی چرا شوهر نکرد؟
جعفر پسرش به کجا رسید؟
و اون کتاب استقرای شهید واقعا سخت و دیریاب و به نظرم غیر‌قابل ترجمه هم هست.
الان توالد ذاتی به انگلیسی چی میشه خب؟
شهید خوب فهمیده بود کجا می‌لنگیم.
سکوت حوزه رو باید بفهمیم دلیلش چیه.
صفحه‌آرایی کتاب خوب بود.
#نا
      

0

        Bookism 📖:
خط کجاست که کتاب در پی بررسی عبور از آن است؟ شاید این خط همچنان برای ما گنگ باشد؛ اما به نظر می‌رسد مراد از آن وضعیت جهان پس از دو جنگ جهانی است که مشخصه مهم آن نیست انگاری و بر باد رفتن ارزش‌هایی است که پیش از آن انسان بر‌اساس آن‌ها عمل می‌نمود. کتاب در سه فصل پیش‌بینی، تشخیص و درمان تنظیم شده است که در وهله اول چنین در ذهن آشکار می‌شود که نویسنده نیهیلیسم را بیماری می‌داند اما در فصل دو خود توضیح می‌دهد که نیهیلیسم نه بیماری است نه شر و نه کائوس و با بیان تمایز نیست انگاری با مفاهیم فوق سعی در شفاف‌سازی مفهومی آن دارد. در فصل نخست یا پیش بینی نیز نویسنده آلمانی که در فضای جنگ زده سال ۱۹۵۰ زیست می‌کند با مقایسه نگاه نیچه و داستایوفسکی به نیست‌انگاری، چگونگی دیدگاه‌های بدبینانه و خوش‌بینانه را بررسی می‌کند همچنین به طرح نسبت ترس، قدرت و حکومت می‌پردازد.
در فصل نهایی یا درمان نیز اصلی‌ترین مشکل را مسئله ایمان دانسته و در جهانی که ارزش‌ها بی‌ارزش شده‌اند، دین را با شروطی چاره‌ساز می‌داند.
در ادامه گزارشی مفصل‌تر بر این کتاب کم حجم؛ اما ثقیل و دیر‌یاب ارائه خواهد شد.
#عبور‌از‌خط ۱

فصل اول
پیش بینی
در این بخش نویسنده به مقایسه دو اثر راسکولنیکف و اراده معطوف به قدرت نیچه می پردازد اولی مضامین اخلاقی و الهی را در مورد نیست انگاری مورد توجه قرار می‌دهد و دومی از زاویه ای معنوی و سازنده و همراه  با جسارت به موضوع می‌نگرد از نظر او هر دو به ناپلئون توجه خاصی دارند. اولی از منظری منفی به او می نگرد و به شفابخشی دردورنج توجه دارد ولی نیچه از جنبه مثبت و رهاشدگی به  او می‌نگرد. نیچه و داستایوفسکی هر دو به ما از جنبشی خبر می دهند که نیست انگاری مرحله و پیش فرض ضروری آن است.
اما دستاوردهای آن جنبش چیست؟ پاسخهای ما در این باره می‌توانند خوشبینانه یا بدبینانه باشد. نویسنده خوش بینی را اگر به عنوان دانشی که به عمق رسیده است که از دست قدرت امور واقع بیرون باشد و سازنده باشد و به اراده و امید جان دهد رو به رو شدیم، دارای فوایدی میداند. از نظر وی نقطه مقابل خوشبینی را بد‌بینی بلکه نا‌امیدی از پیروز شدن می‌دان.د در چنین شرایطی معتقد است که وحشت وجود انسان را فرا می‌گیرد و این ترس و هراس مورد سوءاستفاده قدرت‌ها قرار می‌گیرد و شایعات و تبلیغات نیست‌انگارانه نیز به این هراس دامن می زند و از این طریق حکومت‌ها برای خود حصار امنی ایجاد می‌کنند. رفتار افراد در چنین شرایطی تعیین کننده است و تصمیم دیکتاتورها مشروط به تصمیم افراد است و درون افراد میدان حقیقیی این عالم است، همان‌طور که در پایان کتاب به آن اذعان می‌شود.
#عبور‌از‌خط ۲

فصل دوم؛ تشخیص
در این فصل نویسنده به دنبال ایضاح مفهومی نیهیلیسم است و در این راستا مطالبی چند را بیان می کند.
او معتقد است از لوازم نیست انگاری انقطاع پیوند با امر مطلق است. در طنین جهانی هیچ امر قدسی وجود ندارد. او در این فصل نیز مقایسه نیچه و داستایوفسکی و ادامه می‌دهد و بیان می‌دارد نیچه نیست انگاری را بی ارزش شدن برترین ارزش ها دانسته و در شرایط حال و اکنون آن را حالتی طبیعی اما در مرحله گذار آن را بیمارگونه می‌داند. همچنین در بیان نسبت نیست انگاری و بدبینی بیان می‌کند نه تنها بدبینی به نیست انگاری می‌انجامد بلکه نیست انگاری شکل افراطی بدبینی است.
نیست انگاری نه این جهان که عالم دیگر را بیهوده می‌نامد.  اما نظر داستایوفسکی درباره نیست انگاری چیست؟
او نیست انگاری را منزوی شدن افراد جامعه می داند. داستایوفسکی نیست‌انگاری را به صورت مطلق بد نمی‌داند بلکه معتقد است در بهترین حالت ممکن می‌تواند شفای افراد را به دنبال داشته باشد و حتی فرد پس از اعتراف به گناه خویش به جامعه برگردد و در مراتبی بالاتر از آنچه که قبل از نیست انگاری بود، قرار گیرد.
نقطه اشتراک دیدگاه نیچه و داستایوفسکی در رابطه با نیست نگاری چیست؟
در این مورد می‌توان سه مسئله را ذکر نمود ۱ گذار از مرحله شک به بدبینی ۲ فعالیت در مکان‌هایی عاری از خدا و هرگونه ارزش است و ۳ انجام فعالیت‌های جدید. در حقیقت می توان گفت این دو اندیشمند به مسئله‌ای واحد از نظرگاه های متفاوت نگریسته‌اند. اما چرا نمی توان از نیست انگاری تعریفی مشخص ارائه داد؟ عقل امکان شناخت نیستی را ندارد و ما از نیستی نه تصویری داریم و نه مفهومی.
برای تصور نیست انگاری باید آن را از پدیده بیماری شر و کاووس تفکیک کنیم. در این میان کائوس برای ما از همه نا‌آشکار تر است‌. نویسنده معتقد است که نیست انگاری نه با آشوب بلکه در سیستم‌های نظام مند است که می‌تواند به خوبی گسترش یابد و نظم انتزاعی زیربنای مناسبی برای نیهیلیسم است. او بیان می دارد که نظم فنی وانمود می کند که میزان خلا و مظروف لازم این خلأ ارزشی را می شناسد که همان اتحادیه ها صندوق بیمه اجتماعی سندیکاها و غیره است.
او میگوید نظم نیز همانند بدبینی با نیست‌انگاری همراه است و در عالم توسعه یافته نظام‌مند است که امکان بسط می‌یابد. اما در کجا شاهد کائوس خواهیم بود؟ کائوس در زمانی آشکار می شود که نیست انگاری در یکی از مجموعه هایش با شکست مواجه شود. آشوب در نهایت می‌تواند یکی از عواقب نیست انگاری باشد.
اما نسبت نیست انگاری و آشوب با آنارشیست چیست؟ نیست انگار فرد هرج و مرج طلب را دشمن خود می داند و همچنین آشوب و هرج و مرج طلبی با یکدیگر تفاوت دارد و دو نوع متفاوت از بی نظمی هستند و نیست انگار با هر دوی آنها سر سازگاری ندارد.
#عبور‌از‌خط ۳

مورد بعدی که تمایز آن با نیست‌انگاری بررسی می‌شود بیماری است.
بر‌خلاف تصور نیست‌انگاری نه با بیماری که به خصوص در نیهیلیسم فعال که با قدرت ارتباط دارد با سلامت بیشتر همراه است. نویسنده یکی از ویژگی‌های نیهیلیسم را حزم‌اندیشی و احتیاط می‌داند که آن را در تکثر بیمه‌های اجتماعی و رفاه روز‌افزون می‌بینیم. او همچنین ورزش حرفه‌ای را یکی دیگر از ویژگی‌های نیهیلیسمی می‌داند که درصدد رساندن انسان به آن وضعیت خودکاری‌ای است که همچون ماشین‌های آهنی کار می‌کند و از این جهت توسعه را مورد سرزنش می‌بیند.
نویسنده همچنین اشاره کوتاهیی به منابع و مکاتبی می‌کند که نیست انگاری را پروراندند و در اینجا به جنگ‌های داخلی و جنگهای جهانی اشاره می‌کند.
یکی از نکاتی که در این کتاب برای من جالب بود توجه به نقش ادبیات در بازنمایی جریانات جامعه است.
در این بخش نویسنده به تحلیل چگونگی صحبت از نیست‌انگاری در ادبیات می‌پردازد. او تمنای ادبیات را پاسخ این پرسش می‌داند که چگونه انسان می‌تواند با وجود قدرت نابودکننده نیست انگاری همچنان وجود داشته باشد. او نقطه مشترک همه آثار غالبا فرانسوی نیهیلیسم را تجربه و توجه به وضع موقتی بشر می‌داند.
اما نهیلیسم از آن کیست؟ آیا صرفا جوامع کهن را در‌بر می‌گیرد؟
پاسخ این سوال احتمالا خیر است زیرا ملل کهن پایبندی بیشتری به مذهب دارند و همین مانع از بسط عمیق نیهیلیسم در آن‌ها می‌شود و نیست‌انگاری در جوامعی نفوذ بیشتری می‌یابد که فرهنگ کهن و تاریخ و سنت قدرتمندی ندارند.
کتاب بیان می‌کند که نیهیلیسم مذهب دوران مدرن است.
سومین تمایز نیهیلیسم تمایز آن با شر است.
نیهیلیسم الزاما با شر همراه نیست و اتفاقا نیهیلیسم با نظم در ارتباط است و شر عموما آنجا بروز می‌یابد که آشوب و بی‌نظمی رخ می‌دهد و با کائوس پیوند دارد.
نیهیلیسم ما را به خودکاری اخلاقی کشانده و از آزادی برای ما فقط حق انتخاب میان انواع بی‌عدالتی‌ها باقی گذاشته است.
نیهیلیسم را نمی‌شود شر خطا کرد زیرا برای شر درمان روشن است کار جایی سخت می‌شود که خیر و شر به هم می‌آمیزند.
اما نشانه‌های یک جهان نیهسلیستی چیست؟
یکی از آن‌ها تنزل است ان هم تنزلی که در عرصه‌های وسیعی از معنوی و زیبایی تا اقتصاد و سلامتی به چشم می‌آید.
یکی دیگر از نکات جالب و قابل توجه کتاب برای من نسبت رویکرد‌های جدید فلسفه علم به دانش و استدلال علمی با نیهیلیسم است که سادگی را نشانه درستی می‌داند و به دنبال تقلیل مباحث پیچیده به علل ساده است. و نویسنده چنین چیزی را از نشانه‌های نیست انگاری می‌داند.
محمو معجزه و جهانی که در آن ارقام اهمیت یافته و به دنبال قابلیت انداره‌گیری بیشتر و کمی کردن کیفیات است نیز از دیگر علائم نیست‌انگاری است.
تفرد و تخصصی شدن نیز از دیگر نشانگان نیهیلیسم است.
کتاب بار دیگر به گفته معروف نیچه درباره بی‌ارزش شدن ارزش‌ها باز‌می‌گردد و می‌گوید این خلا ارزشی کوشش‌های جدیدی را رقم می‌زند که ارزش‌هایی تنزل‌یافته را جایگزین کرده یا به شکل گیری مذاهب جدید می‌انجامد و این بار نه ارزش‌های متعالی که جهان‌نگری‌ها و فرق گوناگون سعی در دست‌گیری انسان و خلق معنا دارند. چنین چیزی در حوزه سیاست آن‌گونه تجلی می‌یابد که اهداف و اصول نظری آن‌ها تبدیل به اصولی اخلاقی می‌شوند.
در جهانی که تنزل یافته است زیبایی و هنر و عشق را نیز با ارقام محک می‌زنند و جهان روابط علی محضی می‌شود از منظر اقتصادی تاریخی و اجتماعی به آن پرداخته می‌شود.
اما کتاب در جستجوی درمان است و البته که در حال و هوای پس از جنگ جهانی نفس می‌کشد. او در عین حال که ترسان از قدرت نظامی حکومت‌ها است ،این اجماع جهانی بر مسئله زمین را بارقه‌ای از امید می‌داند.
#عبور‌از‌خط ۴

اما فصل نهایی کتاب؛ درمان
نزدیک بودن به فاجعه همان‌طور که در فصل یک گفته شد و مجهول بودن علل حقیقی وضعیتی که در آن هستیم، مانع از ارائه
پاسخ‌های دقیق می‌شود.
ما در وضعیتی هستیم که روح خطی را می‌بیند که ارزش‌ها بر روی آن در حال ذوب شدن‌اند و این وضعیت انسان را به سرگشتگی دچار سخته است. این سرگشتگی در اموری ظاهر می‌شود که به حوزه ایمان تعلق دارد.
نویسنده معتقد است راه درمان بازگشت به کلیسا است همان‌طور که در جنگ نیز حضور ارزش‌های کلیسا مانع از بازگشت بشر به دوران بدویت شد.
اما او در این نظر خود چندان هم به کلیسا مطمین نبوده و آن را کاملا دور‌افتاده از جریان‌های نیهیلیستی نمی‌داند بلکه کلیسا نیز با دعوا با مدافعین روشنگری درون گفت‌وگویی نیست‌انگارانه قرار گرفته است. از طرف دیگر واگذاری انسان‌ها به حال خودشان نیز آن‌ها را به آغوش استثمار یا فرق نو می‌اندازد.
سه امر داشتن دغدغه مامبدا طبیعی توده‌ه،ا سربرآوردن تک علوم از فضای کوپرنیکی و ظهور موضوعات الهی در ادبیات جهانی سه نکته بسیار مثبت هستند که ما را از بدبینی نسبت به وضع موجود باز‌می‌دارند.
نگارنده کتاب استثمار را یکی دیگر از ویژگی‌های دنیای ماشینی و خودکار می‌بیند. او درگیری با لویاتان را فراگیرترین درگیری عالم ما می‌داند. او نقطه اون نیهیلیسم را غلبه دو ترس می‌داند. یک ترس از خلا درونی و دو ترسی که از بیرون به انسان سرایت می‌کند. وجود این دو ترس سبب می‌شود که این لویاتان مهارناپذیر گردد.
اما حتی بعد از مهار لویاتان نیز قصه پایان نمی‌یابد چراکه خلا نبود او را نمی‌توان با بی‌ایمانی پر کرد.
اما ایدئولوژی ها در این جهان نیهیلیستی چه نقشی دارند؟
او معتقد است حتی احزابی که برای مبارزه با بوروکراسی ظاهر می‌شوند نیز درد ما را دوا نخواهند کرد. او معتقد است ایدئولوژی‌هایی که به دنبال آرامش رون و روانند و اتفاقا رواج آن‌ها را امروزه بسیار بیشتر از دوران نگارش این کتاب می‌بینیم، به نفع لویاتان هستند. ضمن اینکه او معتقد است از سال ۱۹۱۸ دیگر دوران ایدئولوژی‌ها سر‌آمده است.
او توصیف خود از لویاتان و همچنین دیدگاهش درباره وضعیت آن روز آلمان و سلاح‌‌های جنگی را ادامه می‌دهد و درنهایت بیان می‌کند که این اژدهای قدرت است که خواسته های خود را مطابق منافع میهن نشان می‌دهد و از این طریق قربانیان فراوانی می‌گیرد‌.
یکی دیگر از مفاهیمی کتاب در فصل درمان به آن می‌پردازد، سازمان است. او معتقد است انسان در چارچوب سازمانی که امنیت را برای او فراهم می‌کند، آزادی خودش را از دست می‌دهد.
او بر محدودیت آزادی را خصوصا در دوران وحشت‌بار جنگ و حاکمیت ترس تاکید می‌کند.
اما آیا آزادی همچنان در زمینه‌هایی وجود دارد؟
او آزادی را در قلمرو‌هایی ممکن می‌داند که هرچند قابلیتسازمان‌پذیری دارند اما هنوز جزیی از سازمان به شمار نمی‌روند؛ او این قلمرو‌ها را طبیعت وحش می‌نامد.
اما کجا از حضور اژدهای قدرت در امان خواهیم بود و آزادی در کدام قلمرو‌ها مسکن می‌یابد؟
او سه قلمرو مرگ، هنر و عشق را نام می‌برد.
کسی که از مرگ نهراسد و از دام ترس برهد، بزرگ‌ترین دشمن لویاتان است.
عشق دومین نیروی مبارزه است و جنسیت راهی برای شکستن جبر آهنین زمان است. اگر عشق چراغ راه شود، جریان‌های تکنولوژی عقب می‌نشینند.
هنر نیز اگر در چنگ لویاتان نیفتد و ابزاری برای روح آگاه واقع شود، رهایی بخش خواهد بود. ضمن اینکه هنر در جایی شکوفا می‌شود که آزادی باشد.
وضع اندیشه در دوران سلطه لویاتان چگونه است؟
او معتقد است سبک تفکر ما از هر نظر با دوران کلاسیک متفاوت گشته است و حتی در اشعار ما این تفاوت منعکس شده است.
از ویژگی‌های تفکر این دوران متزلزل شدن یقین است‌ همان تنزلی که پیش‌تر از علائم نیهیلیسم بیان شد.
همچنین از دیگر مشخصه های تفکر در این دوران، تجربه‌پذیری است.
نگارنده معتقد است طلبیدن پاسخ پرسش‌ها از عالم ماده از ویژگی‌های این دوران است و برای عبور از این جهان باید به پاسخ‌هایی را از عالم معنا بجوییم.
در پایان نویسنده بیان می‌دارد هرکس در حال جنگ با نیستی است. اگر در نبر با این نیستی پیروز شویم، گنج‌هایی که با خود به اعماق دریا برده بود را بر لبه‌ساحل خواهد گذاشت. گنج‌هایی که جبران مافات قربانیانی است که نیست‌انگاری از ما گرفت.
#عبور‌از‌خط ۵

سوالات ابهامات و...
کتاب با ادبیاتی بسیار سخت نوشته شده بود چنانکه دشواری و دیریابی منظور نویسنده را در تفاوت‌های بعضا چشم‌گیر دو ترجمه کتاب می‌توان دریافت.
بیان تعریف نسبتا دقیق‌تری از نیهیلیسم و بیان ویژگی‌های آن، نسبت آن با دین، جنگ‌های جهانی، قدرت، احزاب سیاسی، اخلاق، بروکراسی و.. برای من بسیار جالب و قابل توجه بود.
این کتاب برای من آشکار کرد که تا چه حد درگیر نیهیلیسم شده‌ایم بدون آنکه متوجه آن باشیم و بدون آنکه آگاه باشیم در ذهن و در عمل با نیست‌انگاری دست و پنج نرم می‌کنیم.
تعبیر نیچه از نیهیلیسم به بی‌ارزش شدن بی‌ارزش‌ها را امروزه در جامعه خود شاهدیم
نسل ما به بسیاری از ارزش‌های پدران و مادران‌مان توجهی ندارد و شکاکیت نسبت به همه ارزش‌ها تا مغز استخوان‌مان نفوذ کرده است.
اما عبارات کتاب و منظور نویسنده یا مترجم از برخی واژگان و مفاهیم برای من آشکار نبود. برای مثال منظور از اژدهای قدرت در ترجمه آل‌احمد یا لویاتان در ترجمه ماریا ناصر چیست؟
مراد از وجود در این کتاب مثلا در جایی که مبدا اصلی را در طبیعت بکر وجود می‌داند چیست؟
همچنین آنجا که سخن از فردیت می‌زند مرادش از تفرد در جهان نیهیلیسمی چیست و ویژگی‌های آن کدام است؟
آیا نیست‌انگاری حقیقتا مفهومی چنین عام است که بتوان بسیاری از ویژگی‌های جهان معاصر را به آن نسبت داد؟ به نظر می‌رسد تحلیل‌های نویسنده در برخی مواضعش نسبت به مختصات جهان امروز و نسبت دادن آن‌ها به نیهیلیسم نوعی تقلیل‌گرایی موارد بوده است و آنچه که از مختصات علم جدید نقد می‌کرد که به دنبال علتی ساده برای مسایل پیچیده است، خود شامل آن نقد می‌شود.
تحلیل و تبیین کتاب از چرایی و تاریخ پیدایش نیهیلیسم بسیار ضعیف و اندک بود. بیان اینکه نزدیکی ما به فاجعه افق دیدمان را تار کرده است تا‌حدودی توجیهی بر عدم ارائه تحلیل دقیق به نظر می‌رسد زیرا اگر این تار شون افق دیدمان چنین عمیق و گسترده بود نویسنده چه طور توانست به همین میزان به توصیف نیهیلیسم بپردازد.
افزون بر این‌ها نویسنده اشارات مستقیم و مثال‌های دقیق کمی برای وضع نیهیلیسم داشت و در بسیاری از نقاط می‌توانست مثال‌هایی برای اثبات ادعای خویش بیاورد.
کتاب بیشتر یک دفتر یاد‌داشت نویسنده به نظر می‌رسید تا یک کتاب منسجم. از شاخه‌ای به شاخه پریدن، نداشتن نظم منطقی مرتب و حتی پایبند نبودن به عنوان فصول توسط نویسنده، ارجاع بسیار اندک به دیدگاه‌ها و مواضع سایر فیلسوفان و اندیشمندان درباره نیهیلیسم از ضعف‌های این کتاب بود.
همچنین برخی از استعاره‌های کتاب خصوصا آنجا که به اساطیر ارجاع می‌داد برای ذهن من غیر‌قابل درک و یا بسیار دیر‌یاب بود.

پ.ن: برای مطالعه بیشتر در مورد کشف فردیت و تفرد در جهان نیهیلیستی، کتاب فرهنگ رنسانس در ایتالیا، اثر یاکوب بورکهارت، مخصوصا بخش دوم این کتاب، میتواند کمک کننده باشد.

#عبور‌از‌خط ۶
      

0

        Bookism 📖:
کتابی تاریخی نه از آن جهت که از حقایق قیام حسین (ع) پرده‌برداری می‌کند بلکه نشانگر نحوه تفکر درباره قیام حسینی در سال‌های منتهی به انقلاب است.
زبان کتاب تا‌حدی یادآور آثار مطهری است اما ضعیف‌تر از آن‌ها.
نویسنده در جای جای کتاب با مخاطب خود حرف می‌زند و این کتاب را دلنشین می‌کند.
تو گویی نویسنده همچنان در قلمش زنده است و با تو به گفتگو می‌نشیند.
شهیدی انتخاب پیشوا را از طریق مراجعه به آرای عمومی می‌داند و تقریبا هیچ اشاره‌ای به نص نمی‌کند.
او نوع زمامداری مسلمانان را حکومت انتخابی می‌داند و معتقد است اهالی سقیفه آگاه نبودند که با دادن امتیاز به قریش آن را به حکومت استبدادی موروثی می‌کشانند. فکر می‌کنم بحث‌های آن روزگار در ارائه چنین تصویری از حکومت در اسلام بی‌تاثیر نبوده است.
نمی‌دانم از باب تقیه و حفظ وحدت کلمه بوده است یا چه که تعریف و تمجید نویسنده از عملکرد ابوبکر و عمر تا حدی جلو می‌رود که انگار سعی در تطهیر آنان دارد.
برای مثال" ابوبکر تغییری در سیرت پیغمبر نداد.عمر با درایت و سختگیری چندان که توانست کوشید عدالت را اجرا کند."!!!!
#پس‌از‌پنجاه‌سال ۱

محور تحلیل دکتر شهیدی در کتاب مباحث قبیله‌ای است.
تحلیل تک پارامتری تمام ماجرا‌های قبل و بعد عاشورا بر‌اساس مناسبات قبیله‌ای و خلق‌‌خوی جاهلی به نظر حقیر تقلیل و تحریف و ضعف تحلیل است.
تمام قصه ۱۶۷ صفحه کتاب همین است که پس از رحلت پیامبر ص، دعواهای قبیله‌ای بالا گرفت و مردم به دوران جاهلیت بازگشتند.
افزون بر این نقطه ضعف جدی دیگر کتاب در تحلیل تاریخ،  نسبت دادن عملکرد مردم کوفه و بسیاری دیگر از رویداد‌های تاریخی منتهی به عاشورا به عوامل روانی و تاثیرات محیطی است.
برای مثال " فرومایگانی که از گذشته خود بیمناک‌اند و می‌خواهند برای آینده خویش نزد حکومت تازه جایی باز کنند." یا در جایی با ذکر نام از نویسنده‌ای انتقاد می‌کند که" متاسفانه سینه این استاد که آفتاب عمرش بر لب بام رسیده، از حسد هم‌پیشه خود خالی نیست و بیش از ابوالشهدا از مولف ابوالشهدا دلی پر دارد!"
"شمر از مردمی بود که از آزار آزادمردان لذت می‌برند..."  و " دست‌خوش احساسات تند شدن، قابلیت تحریک آنی، عاقبت نیندیشی، اخد تصمیم سریع و پشیمانی فوری از تصمیم گرفته شده، از مختصات این مردم است." " تلون مزاج و تغییر حال آنی" که این‌ها مشت کوچکی بود نمونه خروار.
این نحو از تحلیل‌های روانی و بعضا کلامی ارائه دادن، نگاهی ساده‌ و غیر علمی و دور از روش پژوهش صحیح به تاریخ است که تحلیل‌های ضعیف و تصویری نه چندان شفاف و درست از علل و عوامل پدیده‌های تاریخی ارائه می‌دهد.
کتاب تقریبا در نود درصد روایت‌های تاریخی و احادیث و بیان رویداد‌ها هیچ سند و منبعی را ذکر نمی‌کند و این عامل مهمی در ارتباط نگرفتن با کتاب است چراکه نمی‌توان به محتوای آن اعتمادی کرد و این واقعا آسیب جدی‌ای است که ناشر پس از پنجاه و پنج بار چاپ مجدد اثر می‌توانست به سند‌یابی کتاب دست بزند اما چنین نکرده است. 
بی‌اعتمادی شهیدی به گزارش‌های تاریخی و تحلیل براساس شواهد و قرائن خارجی و آنچه منطقی به نظر می‌رسد یا نمی‌رسد! از دیگر نقاط ضعف کتاب است که مانع از آن می‌شود تا به عنوان یک اثر جدی و تحلیلی و مدققانه به آن بنگریم.

#پس‌از‌پنجاه‌سال ۲

و در نهایت: هیچی دیگه به نظرم تو کتابای عاشورایی که خوندم اول از همه حقیقت عاشورا بعد حماسه حسینی و درنهایت شاااید یک تورقی کردن پس از پنجاه سال شهیدی.
من واقعا نتونستم به کتاب اعتماد کنم نه سندی نه منبعی نه سند‌‌شناسی درستی.
همه‌اش هم این‌ها از این قبیله بودن اونا از اون قبیله بودن اینا دمدمی مزاج بودن اونا روحیه صحرانشینی داشتن... خب پدر من این شد تحلیل تاریخ الان؟ شد کتاب تاریخی؟ فکر می‌کنم ادیب بودن شهیدی بی‌تاثیر نبوده تو این که این جوری حال و حوصله بررسی تاریخی نداشته باشه.
بعد قشنگی‌اش اینه که شهیدی خودش مترجم نهج‌البلاغه است و بعضی جاها می‌شد به خطب نهج‌البلاغه ارجاع بده  مثلا فصل ۹ خطبه ۱۹۲ که نکرده بود.
اما کتاب جالبیه چون ادم می‌بینه دم انقلاب چه طور نویسنده دنبال وحدته (یک جاهایی از خودم می‌پرسم این واقعا شیعه است که این جور از ابوبکر و عمر تعریف می‌کنه؟ اصلا تو زندگی‌ام این همه تعریف از این دو تا نخونده بودم. )یا باور داره اسلام دین انتخابیه نه انتصابی و حکومت موروثی رو اموی می‌دونه.
ادبیات کتاب هم تا حد زیادی شبیه کتاب‌ها مطهری و اون زمانه و من کلا معتقدم چنین آثاری به درد دانشجو‌های زمان ما و افرادی که نگاه آکادمیک‌تری دارند نمی‌خوره.
خصوصا امثال ما که کار و کسب‌ و تمام دغدغه‌مون الهیاته.
بیشتر کتاب‌های عامه پسند و عمومی‌اند.
#پس‌از‌پنجا‌سال ۳

و اما از نظر ظاهری و ساختاری، کتابی زیبا با فصل‌بندی خلاقانه خصوصا آن‌که هر فصل با آیه یا حدیثی متناسب با محتوای آن فصل آغاز می‌شود. ویراستاری درست و حسابی و حروف‌چینی و صفحه‌آرایی همگی خوب‌اند 
#پس‌از‌پنچاه‌سال ۴
      

2

        
من که سیاست حالا که کتاب‌هام رو تموم نمی‌کنم، کتاب جدید باز می‌کنم بلکه فرجی شد رو در پیش گرفتم و سلسله باطلی از کتاب‌های نصفه و نیمه دارم، این یکی رو وسط چنین وضعیتی هدیه گرفتم.
ازونجا که دلم رمان می‌خواست و این کتاب از دسته کتاب‌های راحت‌الحلقوم بود؛ بالاخره این زجیره رو شکست و به آخر رسید.
صد صفحه اول کتاب واقعا چنگی به دل نمی‌زد.
کشش داستانی داشت؛ اما صرفا برای اینکه ببینی تهش چی میشه و آیا این روش نخ‌نما‌ی طرح بحث عقل و ایمان و وجود خدا و مسئله شر در انتها شگفتانه‌ای هم برای مخاطب داره؟
ساده بودن نثر کتاب، ریتم کند، شخصیت‌هایی که خوب پرداخت نشده بودند و آدم‌هایی که بود و نبودشون در داستان و مضمون تاثیر چندانی نداشت از ضعف‌های اثر بود.
صفحه اول رو که باز کردم و دیدم شخصیت اول کتاب فلسفه خونده گفتم واو چه هم‌ذات‌پنداری بکنم با کتاب؛ اما نمی‌دونم چرا وقتی نویسنده فلسفه نخونده میاد کتابی با بن مایه فلسفی و کلامی می‌نویسه؟
می‌شد گفت واقعا کتابیه که تاریخ انقضایش گذشته و شاید ذهن و دل آدم‌هایی رو اقناع می‌کنه که عین شخصیت‌های کتاب به زمانه‌ای تعلق دارند که یاهو هم براشون خیال بوده.
#روی‌ماه‌خداوند‌را‌ببوس

القصه سعیده مغزم می‌گفت یک کتاب دیگه برای غر زدن ولی سی صفحه آخر کتاب باعث شد نویسنده رو ببخشم و سه ستاره نثارش کنم.
نقدم به کتاب علاوه بر رو بازی کردن نویسنده‌ به نحوه طرح مسئله خداست. مثلا دغدغه پارسا برای کمی کردن مفاهیم انسانی بر‌می‌گرده به یک نگاه پوزیتیویستی که واقعا خیلی وقته این نوع نگاه منسوخ شده.
پاسخ کتاب هم به سوال وجود خدا در نهایت ایمانه و سوال ما در برابر این پاسخ اینه که چرا باید مومن باشم اگر خدا یک دروغ باشه؟ 
کتاب جوابی نداره...
و در‌نهایت مهم‌ترین نقدم به نویسنده به شخصیتیه که از سایه، همسر و معشوق یونس، نشون میده.
غیر از انتخاب به نظرم نادرست اسم شخصیت که آدم رو یاد انسان‌هایی که درگیر سایه‌ها تو نظریه غار افلاطون بودن می‌اندازه، به شدت زن منفعلیه. به‌عبارتی شاید بشه گفت سایه، واقعا سایه‌ی یونسه.
چیزی که یونس رو برای سایه در گذشته جذاب کرده بود فکر و نگاهش بود؛ اما سایه انگار جز تنانگی و انفعال و ایمانی خلل‌ناپذیر چیزی نیست.
سایه درنهایت تیپیکال دختر‌های مومنی بود که حالا دانشگاهی شدن ولی در‌نهایت جواب سوال‌هاش رو از علی و یونس می‌طلبه و بدون هیچ پرسشی از پاسخ‌های اون‌ها راضی میشه. سایه حتی برای حفظ زندگی‌اش و نجات یونس ناتوانه.
چرا؟ چرا ایمان سایه یک ایمان دعوت‌کننده نیست؟ چرا جسم سایه پناه یونسه اما جان و فکر سایه نه؟
مهتاب هم وضع بهتری نداره. شخصیت مهتاب چگونه است؟ نمی‌دانیم! مهتاب برای پارسا چیزی نیست جز صداش و نه حتی حرف‌هاش، دست‌هاش، چشم‌هاش و نفس‌هاش. مهتاب تن است و حضورش و عشق.
مهتاب سوژگی چندانی ندارد.
سر آخر هم این علیه که شخصیت‌ها رو به خدا می‌خونه و سایه خانوم الهیاتی هم سوالاتش رو از آقای مهندس کامپیوتر می‌پرسه و آقای نویسنده ما غیرت داریم یعنی چی این کار‌ها؟
بگذریم.
برای اون‌هایی که کله‌شون آلوده به شک‌های عمیق و فلسفه نشده و چندان هم دانشگاهی نیستن، کتاب خوبیه، به طور خاص برای نوجوان‌ها و پدر و مادر‌ها.
پ.ن: این چه تصویریه از ما دانشجو‌های فلسفه ساختید؟ این‌قدر هم ما در‌گیر‌‌و‌دار شک و توهم و ساکن هپروت نیستیم.
پ.ن۲: این کتاب به لحاظ شخصیت‌ها که فلسفه‌خوان بودن من رو یاد پنج‌شنبه فیروزه‌ای انداخت.
به لحاظ محتوا و فضا هم بسیار به فیلم هامون نزدیک بود و از نظر من هر دو اثر از این کتاب قوی‌ترند.
#روی‌ماه‌خداوند‌را‌ببوس
#مصطفی‌مستور
      

0

        اگر سو‌گیری و سانسور تاریخ کتاب‌ می‌شد، اسمش زن ایرانی در گذار از سنت به مدرن بود.
مجموعه مقالاتی که نه به مقاله تخصصی و نشریه‌ای می‌ماند نه چیزی شبیه جستار است. بیشتر به یاد‌داشت‌های نامنسجمی می‌ماند که نویسنده وقت و حوصله کافی برای تقویت نثر و محتوای آن صرف نکرده است.
از حق نگذریم کتاب داده‌های نسبتا خوبی از زیست خانوادگی و زنانه در روزگار حوالی مشروطه و پس از آن می‌دهد؛ اما با منابعی که غالبا از زوایه نگاه مستشرقین است! و بی‌توجه به نقش مذهب و تجربه‌ ذهنی و فردی زنان آن دوره و با متنی به وضوح با گرایش‌های مدرن و غرب‌زده!
کتاب بر‌خلاف تصور من بیشتر از آن‌که پژوهشی جامع و حتی نظری و با بررسی روند نو‌گرایی و موانع آن و ترسیم این فرایند در زیست و هویت زنانه باشد، بیشتر مطالعه موردی در حوزه‌هایی خاص و ارائه‌دهنده داده‌های تاریخی درباره چگونگی شکل‌گیری مدارس مدرن و محتوای نشریات زنان بود، همین!
کتاب از بی‌سوادی و بی‌فرهنگی و بیکاری و حسادت و مکر و فرهنگ حرمسرایی می‌گوید، از تلاش‌های مدرن می‌گوید؛ اما از نقش مذهب و حضور زنان در مراسمات مذهبی و تلاش‌های علما و نقش دین در زندگی زنان آن روز هیچ نمی‌گوید.
از رشدیه می‌گوید اما از نقش حوزه در حمایت از مدارس او نه!
از صدیقه دولت‌آبادی و توقیف نشریه او می‌گوید؛ اما از نگاه‌های تند و تیز او در مسائل زنان، از پیشینه احتمالا بهائی او، از بانو امین و مخالفت‌هایش و فعالیت‌های این بانو مجتهده و کانون وی هیچ نمی‌گوید.
از کانون بانوان می‌گوید اما از نقشش در کشف حجاب و خوش‌خدمتی به رضا‌خان هیچ!
از فرح و فعالیت‌های او هم احتمالا به دلیل نداشتن مجوز چاپ هیچ نمی‌گوید.
به شکل بدی این سکوت و سو‌گیری و ضعف نظری کتاب آزار‌دهنده است.
اما نخواندن کتاب را توصیه نمی‌کنم و به نظرم حداقل تورق آن مفید است.
کتاب نشان می‌دهد مدرنیته چگونه تا مغز استخوان در جان‌مان نفوذ کرده است.
حتی اینکه بچه‌ها وسایل‌شان را باید در جای مخصوص بگذارند مسئله‌ای بوده که در جهان مدرن به زنان خانه‌دار آموزش داده شده است.
کتاب از حال‌و‌هوای نشریات آن دوره می‌گوید و علم‌ خانه‌داری و مهندسی خانه‌داری!
ببینید چه فهم کژی از مدرنیته داشته‌ایم و این نفهمیدن‌هایمان از غرب از کجا و چگونه ریشه می‌گیرید.
کتاب همچنین درباره فعالین بحث زنان و چگونگی طرح آن در ایران و مسیر آمده‌اش اطلاعات نه‌چندان قوی و کافی اما نسبتا خوبی می‌دهد.
در پایان شاید جذاب‌ترین بخش کتاب داده‌هایش درباره زیست سنتی زنان قبل و بعد از مشروطه، روز‌های پر تب‌و‌تاب ورود اندیشه‌های مدرن به ساحت جامعه و نهایتا معرفی شوکت سلامی است که الگوی سوم زن ایرانی‌-اسلامی بود وقتی الگوی سوم بودن مد نبود.
#زن‌ایرانی‌در‌گذار‌از‌سنت‌به‌مدرن
#فمینیسم
#نشریات
#سهیلا‌ترابی
#زنان
      

0

        کتاب روایتی است ساده، روان و کوتاه از مرگ یک جوان حقوق‌خوانده که قاضی شده  و در رد و نفی زندگی بر‌اساس معیار‌های اجتماعی.
توصیفی است از حیات پوچ مردمان طبقه متوسط جامعه شهری و دهشتناک بودن داشتن یک زندگی معمولی.
کتاب گریز کوچکی به والا بودن زیست روستایی و نزدیکی به طبیعت و رگه‌های کمرنگ و بی‌جان و اشارات رمز‌گونه‌ای به باور‌های مسیحی دارد.
ایوان ایلیچ نمونه بارز مردمانی است که حیات را در سطوح بالاترش نمی‌جویند و در عقل معاش جا‌مانده‌اند.
با کتاب و پندش و توصیفش از شخصیت ایوان نتوانستم ارتباط بگیرم و فکر می‌کنم هیچ زندگی‌ای چنین پوچ و بی‌ارزش نیست که تولستوی حیات ایوان را تحقیر می‌کند. لحظات بسیاری در زندگی ایوان وجود داشت که زندگی را ارزشمند کند و نویسنده آن را نادیده گرفته بود.
تولد فرزند
لذت خواندن یک کتاب نو
دمی معاشرت با دوستان
زندگی همین شادی‌های کوچک و لحظات ساده؛ اما لذت‌بخشی است که معنا‌دهنده اند.
نمی‌توانم تصور کنم در زندگی فردی هیچ لحظه با‌شکوه اخلاقی، ایمانی یا عاطفی وجود نداشته باشد که آن زندگی را شایسته زیستن کند.
البته نویسنده، زندگی که باید را در لحظه مرگ ایوان به تصویر می‌کشد.
تو گویی ایوان در واپسین لحظات زندگی‌اش، حیات را در‌می‌یابد و چه دیر!
از نظر‌گاهی کلی‌تر با چنین نگاه تحقیر‌آمیزی به اصل زندگی معمولی همدلی ندارم و معتقدم معنا در روزمره‌ترین زندگی‌ها نیز یافت می‌شود و چشم کشیدن رخداد‌های عجیب یا تن دادن به راه‌های عجیب و غریب، مسیر درستی برای خلق یا کشف معنای حیات نیست و میل به عجیب و غیر‌معمول زندگی کردن خودش برساختی اجتماعی است.
اما از حق نگذریم توصیف کتاب از انسانی در آستانه مرگ و اندیشه‌های او، توصیفش از اطرافیان یک بیمار و نگاهش به مرگ، کتاب را خواندنی می‌کند.
تمام کتاب یاد مسعود دیانی بودم که دیگر نیست... اما حیات مسعود ما کجا و مرگ ایوان کجا!
برای آن‌هایی که در زندگی طعم ایمان و آرمان و عشق را چشیده‌اند، مرگ عین زندگی است و برای امثال ایوان زندگی یک مردن مدام.
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#تولستوی
      

14

        
عاشورا‌شناسی کتابی که در سه فصل هدف‌شناسی امام حسین (ع)، کوفه، انتخاب درس امام حسین (ع) و دیدگاه گذشتگان به بررسی و تحلیل واقعه عاشورا می‌پردازد.
کتاب محمد اسفندیاری، پژوهشی مفصل درباره هدف امام حسین (ع) یا به عبارتی بهتر کتابی است جدلی در اثبات نظریه حکومت در مقابل نظریه شهادت.
نویسنده هشت نظریه ذیل درباره هدف امام را بررسی و مورد نقد و نظر قرار می‌دهد.
۱. امتناع از بیعت
۲. حکومت_ شهادت
۳. جهاد شهادت‌آمیز
۴. شهادت عرفانی
۵. شهادت تکلیفی
۶. شهادت فدیه‌ای
۷. شهادت سیاسی
۸. تشکیل حکومت
مفصل‌ترین بخش کتاب متعلق به نقد و بررسی نظریات شهادت سیاسی، حکومت و نظریه جمع است.
دو گروه از پیروان نظریه شهادت سیاسی هستند، سنت‌گرایان و روشنفکران!
هدف امام حسین ع از قیام عاشورا دیگر نقطه‌ای است که دو سوی طیف، در یک نقطه به یکدیگر می‌رسند.
دو روی سکه اندیشه خارج از قاعده
نویسنده مفصل دلایل عقلی و نقلی دو دیدگاه شهادت و حکومت را بررسی می‌کند.
او معتقد است نظریه شهادت، نظریه‌ای است جدید که متقدمین از علمای شیعه از شیخ مفید و سید مرتضی تا طوسی و طبرسی و ابن شهر آشوب و سر آخر سید جعفر صالحی، هیچ یک به آن قائل نبوده اند.

نقطه ثقل بحث و پاشنه آشیل نظریه حکومت، تعارض دیدگاه کلامی شیعیان درباره علم امامان است.
یک سوال ساده، آغاز بحثی سنگین است.
چرا امام حسین ع با این‌که علم به کشته شدن در کربلا و پیمان‌شکنی کوفیان داشتند، قیام کردند و خود را به هلاکت افکندند؟
از استدلالات عقلی و نقلی نویسنده می‌گذرم و شما را به کتاب حاضر و دیگر کتبی که در این حوزه نوشته اند، ارجاع می‌دهم.
بیشتر از هر امری ترجیح می‌دهم نقدم را نسبت به کتاب بیان کنم.
کتابی که بیش از آن‌که یک کتاب باشد، رساله یا مقاله‌ای است که برای کتاب شدن حجیم شده یا شاید هم مجموعه یاد‌داشت‌برداری‌های نویسنده حین تحقیق و مطالعه او است.
بدتر از تکرار‌های بی‌پایان کتاب، جدلی بودن آن است.
این رویکرد جدلی از همان مقدمه آغاز و تا آخرین صفحه کتاب ادامه پیدا می‌کند.
اولین شاهدش ارجاع به کتاب لهوف است که خود نویسنده ذکر می‌کند، از آن‌جا که گروه مقابل ایم کتاب را قبول دارند، از آن به عنوان منبع استفاده خواهد کرد.
در ادامه به چند خطای استدلالی و بخشی از پر‌رنگ‌ترین خطاها و محل اشکالاتی که در کتاب به نظرم آمده است، خواهم پرداخت
۱. نادیده گرفتن مقدمات پنهان در استدلال نسبت علم و قصد
یکی از راه‌های حل تعارض علم امام و قیام عاشورا، تفکیک میان مقام علم و مقام قصد است.
حال آن‌که با فرض معصوم و حکیم بودن ائمه چنین تفکیکی حتی اگر باشد، مثمر ثمر در حل تعارض نیست زیرا هر فردی که کوچک‌ترین آشنایی با ادبیات کلامی داشته باشد، آگاه است که این‌جا مقدمات پنهانی وجود دارد.
امام عالم است
امام حکیم است
فرد حکیم مطابق علم خود قصد می‌کند.
امام مطابق علم خود قصد می‌کند.

۲. تناقضات محتوایی و روایی که در کتاب لهوف بیان کرده، بسیار ضعیف است و تقریبا تناقضی نیست.

۳. نویسنده در پایان کتاب با تحلیل دیدگاه طبرسی و طوسی معتقد است که آنان قائل به جهاد بوده اند و نه نظریه شهادت و به همین دلیل نظریه اخیر را قبول نداشته اند؛ اما در صفحه ۸۷، نظریه شهادت سیاسی را نوعی جهاد می‌داند.
۴. در بسیاری از صفحات کتاب با پدیده استدلال‌سازی مواجهیم.
نویسنده برای هر مسئله استدلالات بسیار، مثلا قریب سی مورد را بیان می‌کند که بعضا حتی شبیه دلیل هم نیستند
چنگ انداختن به هر امری که به ذهن می‌رسد، برای مقابله بر خصم.
نمونه آن در صفحه ۱۴۷، مورد ۱۰ صفحه ۱۵۱ و مورد ۱۱ صفحه ۱۵۲، مورد ۱۴ صفحه ۱۵۴، صفحه ۱۹۰

۵. تکرار بعضی مباحث به شکل خسته‌کننده و پر واضحی مثل پرسش و پاسخ‌ها حول مسلم و علت ادامه دادن حضرت به مسیر خود، پس از شهادت او.
چه در رد نظریه اتمام حجت حضرت، چه انتخاب درست بودن کوفه یا تکرار ادله و مباحث درباره نرفتن امام به یمن در صفحات ۲۲۵ و ۲۲۶ و مجدد در صفحه ۲۳۹
۶. نقد و بررسی نکردن روایات به صورت جدی و پرداخت کم به مسائل روایی درباره قیام حضرت 
برای مثال شاید بالغ بر سی حدیث که پشتوانه روایی قائلان نظریه شهادت است را ذکر می‌کند و حتی یک مورد را مورد مداقه رجالی و حدیثی قرار نمی‌دهد و صرفا با عبارت محل اشکال است و معارض دارد از آن‌ها عبور می‌کند

۷. بیان عباراتی ذوقی در کتاب تا جایی که آن را از یاد‌داشت‌هایی پراکنده به سخنرانی شبیه می‌کند.
مثلا عبارت تاویل تاریخ به عبارتی، بهتر از انکار آن است!
صفحه ۱۶۵
#عاشورا_شناسی
#اسفندیاری

۸. در تعلیقه بر نظریه جمع، استشهاد به روایتی کرده است که حتی خود قائلین این نظریه آن را رد کرده اند.
وی معتقد است قائلین به نظریه جمع چنین می‌گویند که امام عالم به غیب است اما خود را به عمل بر آن مکلف نمی‌داند.
شاهد روایی که می‌آورد حدیثی از امام صادق ع که جبرئیل نامه‌ای آسمانی برای پیامبر می‌آورد که در آن وظیفه هر امامی نوشته شده است و در آن نامه درباره امام حسین آمده است: قاتل فقتل  و تقتل و اخرج باقوام لشهاده.

نویسنده کتاب معلوم نداشته است که آیا این حدیث را خود قبول دارد؟ شاید این حدیث درصدد بیان تکلیف خاص هر امام است و همچنان اثبات نمی‌کند که امامان موظف بر عمل به همه علوم غیبیه بوده اند.
اساسا این حدیث را قائلین به نظریه شهادت می‌توانند مطرح کنند که می‌گوید هدف امام باید شهادت باشد.

۹. در جایی که حتی می‌خواهد علم غیب امام را ثابت کند اتفاقا مثالی می‌زند که ما نمونه صریح تاریخی داریم که ائمه از علم غیب خود استفاده نکرده اند و آن بحث انتخاب حاکم  است.
صفحه ۱۷۹

۱۰. خطاهای فاحش منطقی
مثلا در صفحه ۱۸۶ با سلب مقدم، سلب تالی را نتیجه می‌گیرد که اشتباه است.

۱۱. از دست دادن و اشاره نکردن به برخی استدلالات کاملا واضح و روشن
مثلا در پاسخ به این‌که چرا امام منتظر نماندند تا مردم کوفه حاکم‌شان را بیرون کنند یا خود چنین نکردند به این دلیل است که ائمه هیچ گاه آغاز‌گر جنگ نبوده اند.
یا حتی اشاره نکردن به برخی ادله روایی خوب در اثبات نظریه حکومت مثل نامه یزید به ابن عباس که مردم کوفه امام را برای خلافت و حکومت می‌خوانند.
صفحه ۲۴۲

از همه انتقادات فوق که بگذریم کتاب درک نسبتا خوبی از فضای بحث و دیدگاه‌های مختلف درباره هدف امام حسین ع از قیام عاشورا می‌دهد. همچنین منصفانه باید گفت که اسفندیاری در این کتاب منابع بسیار فراوانی را بررسی کرده که در کمتر کتابی شاهد آن هستیم.
فکر می‌کنم اگر این کتاب در کمتر از ۲۰۰ صفحه، نگاشته می‌شد، اثر بهتری به دست می‌آمد.
اسفندیاری حقیقت عاشورا پخته‌تر، استدلالی‌تر و دقیق‌تر از اسفندیاری عاشورا‌شناسی است.
همچنان حقیقت عاشورا را کتابی ارزشمند و برجسته و عاشورا‌شناسی را نهایتا منبعی برای تحقیقات جدی آینده می‌دانم.
#عاشورا_شناسی
#اسفندیاری
      

1

        
بعد از مدت‌ها سعی کردم مقاومتم را در برابر کتاب‌های روانشناسی بشکنم؛ اما یک شکست مجدد برای کتاب‌ها!
فقط سی چهل صفحه اولش خوب جلو رفت و در ادامه بیشتر به دفتر خاطرات یک زن روانشناس، غرقه در مسائل و قواعد دنیای غرب می‌ماند که سعی می‌کرد درس‌هایی از خاطراتش بگیرد و نهایتا به خورد مخاطب دهد!
کتاب را در حوالی نیمه آن رها کردم.
همان تعالیم تکراری همیشه همه انسان‌ها بابت تمام رفتارهایشان حق دارند.
از شرم خود عبور کنید!
به خود شفقت داشته باشید!
و...
اگر همیشه احساس شرم را نادیده بگیریم پس شرم اخلاقی چه؟
جایگاه اخلاقدر این کتاب‌های روانشناسی کجاست؟
اگر همیشه خود ناقص‌مان را بپذیریم پس رشد و تعالی چه می‌شود؟
اگر پیوسته با خود خطاکار یا دیگری گناه‌کار مهربان باشیم پس اصلاح خود و جامعه چه می‌شود؟
این جهان آرمانی مهربان و در صلح چه قدر قابلیت تحقق دارد و چه میزان درست است؟
ادبیات به هوش باشید، به خود انگیزه دهید، از پا ننشینید، معنویت داشته باشید حتی اگر فارغ از آیین و مذهب و... کتاب سبب شد برای من تفاوت چندانی با کتاب‌های زرد نداشته باشد.
#موهبت_کامل_نبودن

شخصیت نویسنده کتاب هم چنگی به دل نمی‌زد؛ روانشناسی وبلاگ‌نویس، نسخه‌ای قدیمی از بلاگر‌هایی که در حوزه علم و فرهنگ می‌بینیم.
خروجی کتاب چیزی جز یک همدلی ساده در مواقع شرم یا احساس عدم کفایت نبود.
از آنجایی که کتاب را یکی دو روانشناس معرفی کرده بودند، بیشتر از توقعم از کتاب‌های روانشناسی نا‌امید شدم.
پ.ن۱: اخیرا که بیشتر با ادبیات روسیه درگیر بوده‌ام احساس می‌کنم میان فرهنگ ما با غرب چنان شکاف عظیمی هست که این دست کتاب‌ها فایده چندانی ندارند.
از اسلامی‌سازی رادیکال و ایدیولوژیک حرف نمی‌زنم، واقعیت این است که غرب برای ما دیگری است و اگر اصالت‌مان برایمان مهم است  باید یاد بگیریم شرقی فکر کنیم و در شرق و برای شرق بیندیشیم.
ازین جهت حتی کتاب‌های روس بیشتر بر جان می‌نشینند تا کتاب‌هایی که از مغرب طلوع می‌کنند.
پ.ن۲: این آخرین فرصتی نخواهد بود که به کتاب‌های روانشناسی می‌دهم، قدم بعدی ازدواج بدون شکست است.
پ.ن۳: نسخه انتشارات صابرین را خوانده‌ام
#موهبت_کامل_نبودن
#روانشناسی
      

1

        Fatemeh Ab:
بهترین کار وقتی مثلاااااا داری چهار تا کتاب رو با هم می‌خونی (نمی‌خونی) اینه که به توصیه خواهرت یک کتاب پنجم برداری و اونو شروع کنی.
کتابی که وقتی دست‌ت می‌گیری دیگه نمی‌فهمی چه طور داری پیش‌ می‌ری.
گذر زمان رو نمی‌فهمی و به خودت میای و می‌بینی دویست صفحه رو تو چند ساعت خوندی.
نمی‌دونم از محتوای مقدمه‌اش شروع کنم و اینکه آقای اشمیت یک فیلسوفه که وسط بیابون یکهو احساس می‌کنه خدایی هست و آدم معنوی ( نه دین‌داری) میشه یا از این بگم که کتاب روایت وضعیت انسان در مدرنیته است و نویسنده سعی کرده در لا‌به‌لای داستان قدم به قدم ما رو با مصائب مدرنیته برای انسان رو به رو کنه.
خشم، عصبانیت، غم و حتی طنز احساساتیه که سطور کتاب در شما بر‌می‌انیگیزه.
قصه رو نمی‌گم که اسپویل نشه چون واقعا قصه‌اش راحت اسپویل میشه.
کتاب در آغاز داستان به نطر می‌رسه نویسنده تحت تاثیر هانا آرنت یا به پیروی از اون قائله که فردی که آگاهی و اراده اش رو به دست دیگری می‌سپاره، انسانیتش رو واگذار کرده و اون یک هیولاست.
درست مثل قصه آیشمن در اورشلیم فیلم هانا آرنت.
و به نظرم کتاب به ما میگه که دیکتاتور‌ها کیان؟ اونا که به جای ما فکر می‌کنند.

و قدرت تفکر رو از ما می‌گیرن و این ماییم که به اون‌ها واگذار می‌کنیم.
ولی دیکتاتور دوران ما دیگه زئوس قصه کتاب یا هیتلر و... نیستند. دیکتاتورهای امروز رسانه‌هایند.
فرهنگ مدرنیته است که ما رو به سمتی می‌بره که به دنبال دیده شدن باشیم.
کتاب اهمیت آزادی انسان به معنای فرد انسانی رو خیلی خوب به تصویر می‌کشه و یک جاهایی واقعا نفست انگار تنگ میشه ازبس که در خفقانی‌.
و روانت از انفعال شخصیت داستان بهم می‌ریزه.
نویسنده کتاب به دنبال ارایه تعریفی از هنر هم هست.
اینکه این هنرمند نیست که با هیاهو ارزش هنرش رو مشخص می‌کنه بلکه مخاطب خودش باید به زیبایی یک اثر پی ببره.
همون مشک آن است که خود ببوید... خودمون.
اما هنر مدرنیته بگیم هنر دوران ما بگیم هنر رسانه محور ما، شده هنر هر کس صداش بلندتره.
و ذیل داستان این کتاب آدم می‌فهمه شهرت چه طور به وجود میاد و چه طور ازبین میره و کتاب خوبی برای سواد رسانه‌ایه.
نویسنده هنری که ناطر به شهرت و ناظر به تاثیرگذاری بر مخاطبه رو نقد می‌کنه.
کتاب به وضوح و به شکلی نمادین جنگ مدرنیته با طبیعت رو به تصویر می‌کشه و سر‌آخر بازنده اصلی این جنگ مدرنیته است.
کتاب به ما نشون میده که مدرنیته چه طور انسان رو تبدیل به شی می‌کنه و از هر پدیده انسانی شی‌ و وسیله‌ای برای شهرت‌طلبی پدید میاره.
اما آخر این قصه فقط نابودیه.
پند اخلاقی کتاب هم اینه که انسان به بردگی کشیده نمیشه و آزادی رو نمیشه اهدا کرد یا آزادی کسی رو نمیشه از آن خود کرد و سر آخر چیزی که ما رو از این بازی مدرنیته میتونه بیرون بکشه و نجات بده عشقه:)

به نظرم محتوا کتاب خیلی شبیه سریال black mirror هم هست. از این جهت که نشون دهنده کثافت رسانه و جهان مدرنه.
اما نکته دیگه‌ای که کتاب برای من داشت این بود که من می‌گفتم ما خودمون رو در آینه دیگران می‌بینیم و اگر دیگری نباشه ما هم نیستیم.
حرف خودمم نبود و تو کتاب فلسفه تنهایی یا عین این مضمون یا مشابهش طرح شده بود.
اما با خوندن این کتاب فهمیدم شاید حتی اگر دیگری نباشه ما همچنان هستیم. و این در آینه دیگران هویت‌یابی کردن یک روی سیاه و تیره هم داره.
اینکه تو دیگه اصیل نیستی و این میل به دیده شدن به هر قیمتی در جهان مدرن برای هویت‌یابی تبدیل شده به بلای خانه‌مان‌سوزی که تهش خودکشیه.
و تهش هر کاری کردن برای دیده شدنه.
اینکه هویتت از نگاه دیگران به دست بیاد تهش منجر به نابودی خودت میشه.
ارتباطم با شخصیت کتاب هم خوب برقرار شد چون شخصیتش ۲۰ سالش بود:)
اما نماد‌ها کتاب زیاد و قوی نبودن و من با توجه به مقدمه فکر کردم واووو چه قدر قراره نفهمم‌اش ولی خیلی ابکی بود نمادهاش.
آخر داستان سریع تموم شد و به دلیل اسپویل شدن نمیگم چرا اما اون طور که باید تموم نشد و نویسنده با این مدل پایان بندی در اثبات مدعای خودش ضعیف عملکرد و سر آخر مبنایی برای اثبات انسانیت و راهی برای اون به ما نشون نداد.

      

3

        
چگونه سکولار نباشیم؟
در جهانی که دین‌داری در معرض پرسش است و معنویت پشت دیوار‌های تمدن قرار گرفته است، این سوال یواشکی و از پس ملالت زندگی مدرن و از جهان خاطرات روزگار دین‌داری سر بر‌می‌دارد و گاه و بی‌گاه آرامش را از ما می‌رباید.
به‌راستی چرا باید دین‌دار باشیم؟
کتاب به بررسی تاریخچه این سوال می‌پردازد چه شد که اصلا دین‌دار بودن تبدیل به یک سوال شد؟
تیلور برای تفهیم بیشتر موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ایم اصطلاحاتی جعل می‌کند؛ فشار قیچی‌وار یکی از آن‌هاست.
فشار میان دو ساحت مقتضیات حیات اخروی و زندگی حیوانی و این جهانی، فشاری که حاصل زیست در چهارچوب درون ماندگار و میل به تعالی و کمال است.
ما در وضعیتی قرار گرفته‌ایم که دین‌داری و ایمان متزلزل شده است.
تیلور از سه قسم امر سکولار سخن می‌‌گوید.
سکولار معادل هر امر دنیوی، سکولاریسم هنجاری یا همان معنای رایج از سکولاریسم که به معنای پیراستن فضاهای سیاسی از دین و سر آخر سکولاریسم به معنای سوم که به معنای قابل مناقشه شدن باور دینی است.
این‌جا سکولاریسم از شرایط باور سخن می‌گوید و فضا را برای ظهور اومانیسم انحصاری میسر می‌سازد.
#چگونه_سکولار_نباشیم

پنداره‌هایی که در جهان مدرن ایجاد شد، زمینه را برای بی‌اعتقادی گشود.
افسون‌زدایی از عالم و حائل‌دار شدن انسان در برابر بلایا، تغییر زیست اجتماعی و مهم شدن حریم خصوصی، فروکاهش استانداردهای رشد به ملاک‌های این جهانی، تغییر نوع نگاه‌مان به زمان و سر آخر تبدیل کائنات به کیهان یا خلقت به طبیعت همگی مواردی بودند که زمینه را بر بی‌اعتقادی گشودند.
نویسنده سر‌آغاز اتفاقات فوق را اصلاح و جنبش‌های اصلاحی می‌داند.
تیلور معتقد است طی فرایند درون‌ماندگار‌سازی، ساحت معنا درون جهان مادی محصور شد.
اما جهان سکولار افزون بر دادن مجوز بی‌اعتقادی، خود نحوی باور است.
اقتصادی‌سازی شدن اغراض و مقاصد الهی، افول فیض الهی، شکل گیری نحوی دئیسم مدبرانه، رنگ باختن حس راز، اهمیت یافتن اقتصاد و حتی دفاعیه‌پردازی و تاکید بر اثبات وجود خدا یا الوهیتی عام‌تر  که هیچ ربطی به دین ندارد از دیگر مواردی است که راه را بر گذار به اومانیسم انحصاری گشود.
تغییر در بسیاری از باور‌های مسیحی از عاملیت خدا و شخص‌وارگی او تا تجسد زدایی، زوال کلیسا و تفکیک حقیقت دین از مشارکت دینی و به طور کلی شکل‌گیری نوعی باور دئیستی، وضعیتی است که مسیحیت در حوالی قرن هفدهم دارد.
کتاب در ادامه وضعیت زیست انسان در عصر سکولار را شرح می‌دهد.
انسانی که حالا دچار نحوی اثر نواختر و انفجار گزینه‌های جستن یا ساختن معناست و پیوسته در غیاب امر متعالی دچار نوحی حس فقدان و خلأ است که بر درون‌ماندگاری اومانیسم انحصاری او فشار می‌آورد.
حالا در قرن نوزدهم که به قرن انفجار بی‌اعتقادی مشهور است هستیم. جایی که پنداره کیهانی و نه کائناتی دیگر یک پنداره اجتماعی شده است.
تیلور بسط بی‌اعتقادی را از زمان رنسانس می‌داند. جایی که هنر خود بنیاد می‌شود، موزه عبادت‌خانه و توریسم یه مثابه زیارت نوین تجلی می‌کند و جلو‌تر در عصر روشنگری و در زمانه‌ای که علم یعنی باوغ و پختگی بشر، ایمان جدیدی پدیدار می‌شود؛ ایمان به علم.
در ادامه نویسنده بر سر مفهوم سکولاریزاسیون مناقشه کرده و نقطه اختلاف خود با معنای دوم سکولاریسم بر سر استلزامات و علل سکولاریزاسیون را مشخص می‌کند و از جایگاه امر مقدس و قالب و محتوای طلب معنویت در عصر مدرن سخن می‌گوید.
اما در نهایت پرسش اصلی کتاب یا چگونه نزیستن در عصر سکولار؟ این پرسش محتوای فصل سوم کتاب را تشکیل می‌دهد.
تیلور دو نوع نگرش و پس زمینه ذهنی نسبت به گشوده یا بسته بودن ساحت متعالی و ساحت درون‌ماندگار را مشخص می‌کند؛ برداشت و پیله.
در برداشت معتقدیم که نگرش ما نسبت به امور صرفا یک برداشت است؛ اما در پیله خوانش‌مان از امور را واضح و قطعی می‌یابیم. او از معرفت شناسی و مجموعه‌ای از ساختارهای جهان بسته که به آن‌ها مجموعه مرگ خدا می‌گوید به عنوان عوامل نگرش پیله‌وار به جهان نام برده، به تحلیل و انتقاد آن‌ها می‌پردازد و آن‌ها را نوعی ارزش‌گذاری و قصه اخلاقی می‌داند.
تیلور در ادامه به توضیح وضعیت تحت فشار قیچی‌وار بودن ایمان می‌پردازد. وضعیتی که کشش ولی حس عدم کفایت روایت‌های ساحت درون‌ماندگار در ما ایجاد می‌کنند و سه عرصه وجودی انسان یعنی ۱.عاملیت ۲. اخلاق و ۳. زیبایی‌شناسی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند.
اما در دل همین ساحت درون‌ماندگار منتقدانی به اومانیسم انحصاری و ارزش‌های روشنگری پدیدار می‌شوند؛ مصدقان ساحت متعالی، اومانیست‌های انحصاری متعهد به نظم و ضد اومانیست‌های نو‌نیچه‌ای که هر کدام با دیگری در بعضی مواضع انتقادی مشترک است.
در این فصل نویسنده سعی می‌کند از مسیحیت در برابر انتقاداتی که به آن شده است  با وارد کردن همان نقدها به اومانیسم انحصاری و رد نسخه‌های افلاطونی‌ساز شده مسیحیت و تاکید بر آموزه‌هایی چون تجسد دفاع کند. گویی تیلور همانند پلانتینگا هدفش یک گام عقب‌تر بردن منتقدان است.
نشان دادن بی‌کفایتی تقریرهای اومانیستی، باز کردن فضا برای تقریر مسیحی و نشان دادن جامعیت و ظرافت تقریر مسیحی.
سپس برای تکمیل نقشه راه خود، به بحث معنا می‌پردازد و مسیحیت را نسخه بی‌خطری از معنا‌بخشی به حیات بشری می‌داند. 
و در‌نهایت پیش‌بینی تیلور از آینده حهان سکولار چیست؟
او معتقد است سر آخر این فشار قیچی‌وار بین دو ساحت درون‌ماندگار و ساحت متعالی و مشاهده جوامعی که از سکولاریزاسیون تبعیت نمی‌کنند، جوانان را به جست‌وجوی فراسوی مرز‌ها خواهد کشاند.
#چگونه_سکولار_نباشیم

آن‌چه بالاتر خواندیم توضیح چگالی از محتوای کتاب بود اما خواندن این کتاب را به چه کسانی توصیه می‌کنم؟
اگر با جوانان دغدغه‌مند و علاقه‌مند به فلسفه سر‌وکار دارید، اگر افرادی پیرامون‌تان هستند که شک خواب از سرشان ربوده، اگر با مفهوم جامعه اسلامی و جامعه سکولار درگیرید، اگر نمی‌دانید چرا باید دین‌دار باشید و اگر نمی‌فهمید چرا دیگر دین در جامعه جایگاهی ندارد، این کتاب را بخوانید!
اما اگر حوصله سر و کله زدن با مفاهیم حدید را نداشته، از شک دوری می‌جویید و یا تماما طبیعت‌گرا هستید، این کتاب را نخوانید!
برای من مواجهه با این کتاب همان طور که فکر می‌کردم شبیه مرهمی بود بر ذهن آماس کرده‌ام که چرا وضع جامعه چنین است؟ دین‌داری در جهان چه مسیری را طی کرده است و حالا کجا ایستاده‌ایم؟
کتاب را دوست داشتم، مفاهیم جدیدی که برای تبیین جهان به دست می‌داد را نیز.
اما خواندن این کتاب سوال جدیدی را برای من به همراه داشت.
همان‌طور که چارلز تیلور به درستی به آن اشاره می‌کند بسیاری از باور‌های مسیحی مانند آموزه تجسد در جهان سکولار کنار زده شد و بسیاری از باورهای مسیحی مانند سیستم کلیسایی آن که یا کشیش هستی یا انسانی عادی و ساحت دنیوی و معنوی کاملا دو پاره‌اند. 
اما در اسلام نه آموزه‌هایی چون تجسد داریم و نه‌تنها سیستم کلیسایی بلکه نهاد روحانیت نیز در اسلام جایگاهی ندارد.
اسلامی بر‌خلاف نسخه‌های کاتولیک مسیحیت دینی است معنوی و اجتماعی و خداوند نه در کلیسا که در نماز های پنج‌گانه و در میت اعمال ماست.
با توجه به این مطلب، اسلام در مواجهه با سکولاریسم چه مسیری را خواهد گرفت؟ تقریر ما از وضعیت کنونی‌مان چیست؟ نسبت معنویت و سکولاریسم چیست؟ آیا حد‌اعلای معنویت زمینه را بر پدیدار شدن سکولاریسم فراهم می‌کند؟
این‌ها سوالاتی است که پس از بستن کتاب باز می‌شوند...
#چگونه_سکولار_نباشیم
#چارلز_تیلور
#حامد_قدیری
      

3

باشگاه‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.