یادداشت فاطمه عباسنژاد
دیروز
3.5
108
من که سیاست حالا که کتابهام رو تموم نمیکنم، کتاب جدید باز میکنم بلکه فرجی شد رو در پیش گرفتم و سلسله باطلی از کتابهای نصفه و نیمه دارم، این یکی رو وسط چنین وضعیتی هدیه گرفتم. ازونجا که دلم رمان میخواست و این کتاب از دسته کتابهای راحتالحلقوم بود؛ بالاخره این زجیره رو شکست و به آخر رسید. صد صفحه اول کتاب واقعا چنگی به دل نمیزد. کشش داستانی داشت؛ اما صرفا برای اینکه ببینی تهش چی میشه و آیا این روش نخنمای طرح بحث عقل و ایمان و وجود خدا و مسئله شر در انتها شگفتانهای هم برای مخاطب داره؟ ساده بودن نثر کتاب، ریتم کند، شخصیتهایی که خوب پرداخت نشده بودند و آدمهایی که بود و نبودشون در داستان و مضمون تاثیر چندانی نداشت از ضعفهای اثر بود. صفحه اول رو که باز کردم و دیدم شخصیت اول کتاب فلسفه خونده گفتم واو چه همذاتپنداری بکنم با کتاب؛ اما نمیدونم چرا وقتی نویسنده فلسفه نخونده میاد کتابی با بن مایه فلسفی و کلامی مینویسه؟ میشد گفت واقعا کتابیه که تاریخ انقضایش گذشته و شاید ذهن و دل آدمهایی رو اقناع میکنه که عین شخصیتهای کتاب به زمانهای تعلق دارند که یاهو هم براشون خیال بوده. #رویماهخداوندراببوس القصه سعیده مغزم میگفت یک کتاب دیگه برای غر زدن ولی سی صفحه آخر کتاب باعث شد نویسنده رو ببخشم و سه ستاره نثارش کنم. نقدم به کتاب علاوه بر رو بازی کردن نویسنده به نحوه طرح مسئله خداست. مثلا دغدغه پارسا برای کمی کردن مفاهیم انسانی برمیگرده به یک نگاه پوزیتیویستی که واقعا خیلی وقته این نوع نگاه منسوخ شده. پاسخ کتاب هم به سوال وجود خدا در نهایت ایمانه و سوال ما در برابر این پاسخ اینه که چرا باید مومن باشم اگر خدا یک دروغ باشه؟ کتاب جوابی نداره... و درنهایت مهمترین نقدم به نویسنده به شخصیتیه که از سایه، همسر و معشوق یونس، نشون میده. غیر از انتخاب به نظرم نادرست اسم شخصیت که آدم رو یاد انسانهایی که درگیر سایهها تو نظریه غار افلاطون بودن میاندازه، به شدت زن منفعلیه. بهعبارتی شاید بشه گفت سایه، واقعا سایهی یونسه. چیزی که یونس رو برای سایه در گذشته جذاب کرده بود فکر و نگاهش بود؛ اما سایه انگار جز تنانگی و انفعال و ایمانی خللناپذیر چیزی نیست. سایه درنهایت تیپیکال دخترهای مومنی بود که حالا دانشگاهی شدن ولی درنهایت جواب سوالهاش رو از علی و یونس میطلبه و بدون هیچ پرسشی از پاسخهای اونها راضی میشه. سایه حتی برای حفظ زندگیاش و نجات یونس ناتوانه. چرا؟ چرا ایمان سایه یک ایمان دعوتکننده نیست؟ چرا جسم سایه پناه یونسه اما جان و فکر سایه نه؟ مهتاب هم وضع بهتری نداره. شخصیت مهتاب چگونه است؟ نمیدانیم! مهتاب برای پارسا چیزی نیست جز صداش و نه حتی حرفهاش، دستهاش، چشمهاش و نفسهاش. مهتاب تن است و حضورش و عشق. مهتاب سوژگی چندانی ندارد. سر آخر هم این علیه که شخصیتها رو به خدا میخونه و سایه خانوم الهیاتی هم سوالاتش رو از آقای مهندس کامپیوتر میپرسه و آقای نویسنده ما غیرت داریم یعنی چی این کارها؟ بگذریم. برای اونهایی که کلهشون آلوده به شکهای عمیق و فلسفه نشده و چندان هم دانشگاهی نیستن، کتاب خوبیه، به طور خاص برای نوجوانها و پدر و مادرها. پ.ن: این چه تصویریه از ما دانشجوهای فلسفه ساختید؟ اینقدر هم ما درگیرودار شک و توهم و ساکن هپروت نیستیم. پ.ن۲: این کتاب به لحاظ شخصیتها که فلسفهخوان بودن من رو یاد پنجشنبه فیروزهای انداخت. به لحاظ محتوا و فضا هم بسیار به فیلم هامون نزدیک بود و از نظر من هر دو اثر از این کتاب قویترند. #رویماهخداوندراببوس #مصطفیمستور
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.