فاطمه پاو

تاریخ عضویت:

اسفند 1402

فاطمه پاو

@FatemehPav

52 دنبال شده

113 دنبال کننده

                علم جو..!

یک عدد نویسندهٔ نصفه نیمهٔ دیوانهٔ کتابِ
دوست دارِ فقه و اصول و فلسفه و..، اصلا همه چیز!
.
درحال ادامه تحصیل..🌱👈🏻🌳
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        من بُتَم، آری بتم، از سنگ و چوب، از آهنم 
قتل بت‌ها را خلیل انداخته بر گردنم/
من همان سنگم، همان چوبم که یک روز دگر 
دست‌های بت شکن کعبه تراشید از تنم/
هم عذابم، هم ثوابم، هم سپیدم، هم سیاه 
هم اهورازاده‌ام، همزاده اهریمنم/
سرکشی‌ها می‌کند طبعم اگر چه می‌چکد 
کشف الاسرار از لبانم، رازها از گلشنم/
هم گلستان پرورم مانند سعدی، هم هنوز 
لکه‌ی ننگ خبیثات است روی دامنم/
گاه گاهی خنده مستانه‌ام خمریه است 
گاه می‌ریزد مصیبت نامه‌ها از شیونم/
گاه در اوج خماری، گاه بین نشئگی 
می‌شود خرج اتینا پاره‌ای از میهنم/
گاهی اما هم امیرم، هم کبیرم، هم شهید 
می‌کند آغوش رحمت کربلا را مدفنم/
آفتاب از طوس می‌تابد به خاکم روز و شب 
من به لطف بهترین آغوش دنیا روشنم/
از زلیخای درونم می‌گریزم سوی تو 
عشق تو جوشن کبیری ساخت از پیراهنم 
.
.
.
زیبا و گوش نواز،
الحق که این شاعر آفریده شده تا مدح خدا و اهل بیت ع بگوید
زبان اَلکَن است و قلم عاجز از مدح شاعری چُنین
کتاب های سیدحمیدرضا برقعی را
با خواهر عزیزم، باهم خریدیم
چراکه شعرهایش انگار از جان بر می آمد و بر جان می نشست
و چه چیز بهتر از این..؟
.
.
.
شعری که در مطلع از کتاب "یحیی"  آوردم را امیدوارم بخوانید
عجیب شعری و عجیب طبعی است
شاعر بلند طبعمان،
این بار از زبان سنگِ بُت، یا دقیق تر بگویم
از زبان سنگ شعر گفته
و زیبا شعری است... .


      

13

        داستان زندگی زنی ایرانی، به نام " کِلاریس "!
(از این جهت کلاریس نام داشت، چون جزو جمعیت ارامنهٔ ایران بود که والدینش سال ها قبل، به خاطر کشتار و اتفاقات تلخ، از ترکیه به ایران مهاجرت کرده بودند)
[کلاریس بنظر بخشی از شخصیت خودِ خانم پیرزاد است!]
زمانِ داستان، به چندین سال قبل از انقلاب بازمی گردد
مکانِ داستان آبادان است، خاصه محله یا شهرکی که خانوادهٔ مهندسان و کارکنانِ رده بالای شرکت نفت در آن زندگی می کنند( که غالبا از کشورهای دیگر آمده اند، یا اگر هم ایرانی هستند و در ایران زندگی می کنند، آنقدرها هم خودرا پای بند ایران نمی بینند و مفهومی به نام وطن چندان برای شان اهمیت ندارد، مثل خودِ کلاریس یا امیل که جاذبهٔ نافرجام یا شاید دست نیافتنی ای هم میان شان بود)
اتفاق داستان اما، چیزی خارق العاده نبود
اتفاقِ داستان حولِ زندگیِ روزمرهٔ شخصیت اصلی داستان و نوع تفکر و ذهنیت او به مسائلی بود که روزانه برایش رخ می داد؛ همین سادگی هم باعث جذب مخاطب عام آن شده، چرا که سادگی در بیشتر موارد با جذابیت همراه است... .
کلاریس، زنی متأهل و علاقه مندِ به ادبیات و ترجمه است.
همسرش " آرتوش " مهندس شرکت نفت است و دارایِ روحیهٔ انقلابی و عاقل و آگاه به مسائل زمانه، باید بگویم که شخصیت مورد علاقه ام در این رمان هم اوست!
کلاریس و آرتوش سه فرزند دارند و درعین حال، تفاوت های زیادی باهم دارند. آرتوش، اهل سیاست است و کارِ بیرونِ خانه. درمقابل کلاریس، دوست دارد همسری مهربان و لطیف داشته باشد که زیاد کنارش باشد و باهم عاشقانه های زیادی رقم بزنند! برای همین، از همان اول، میان او و اِمیل جرقه هایی و نگاه هایی رد و بدل می شود، اما در عینِ حال، هردو درون گرا هستند و بندهایی بر دست و پا دارند که... .
این کتاب، اطلاعات مختصری درموردِ بخشی از آن زمانِ آبادان به ما می دهد که مربوط به ساکنان اطراف شرکت نفت و روزمرهٔ آن هاست.
قلمِ روانی دارد، که برای نویسنده های تازه کار مفید است.
و برای خوانندگانِ امروز، فضایی نوستالژیک را رقم می زند.

      

28

        برای آشنایی بیش تر، می خواهم متنی از خود کتاب بیاورم:
(بخشی از صفحه ۱۶ و ۱۷)
"... یکی از مطالبی که گاهی در دبستان و دبیرستان برای ما تعریف کرده‌اند، این است که عرب‌ها می‌خواستند زبان عربی را رایج کنند، اما عده‌ای ایرانی برای حفظ زبان فارسی در برابرشان ایستادند  عرب‌ها را شکست دادند. ما هم ذوق می‌کردیم که بالاخره ایرانی‌ها توانستند پیروز شوند؛ در حالی که امروزه به خوبی می‌فهمیم این کار نوعی مقاومت در برابر یکی از اصیل‌ترین حرکاتی بود که اسلام انجام می‌داد و اگر امروز زبان عربی، حداقل زبان دوم ما بود، قدرت استعمار به اندازه امروز وجود نداشت؛ زیرا ما مجبوریم همه مطالب دینی مان را از منابع دست دوم و سوم بگیریم و توانایی رجوع به منابع اولیه را نداریم؛ چون تقریباً همه آنها به زبان عربی نوشته شده است. حتی مراجعه به قرآن و فهم و استفاده از آن برای ما مشکل است؛ چون زبان مادری ما نیست و اگر این زبان را می‌دانستیم، حداقل در میان همه نیروهای اسلامی، وحدتی مشخص وجود داشت ..."

نوع تفکر و زبان گویای شهید دیالمه، انسان را شگفت زده می کند؛ دریغ و صد حیف از نبودشان...
نیم ستاره کم می دهم،
چون برای چنین مطالب فاخری، باید کتاب طوری طراحی می شد که خواننده از خواندن خسته نشود،
متأسفانه دریغ از یک تصویر یا زیبایی بصری..
      

14

        این کتاب یکی از نقطه عطف های زندگی منه!
هیچ وقت یادم نمیره
تقریبا پنج سال پیش
ماه رمضان سال نود و نه، درست یک شب قبل از شب قدر اول، یعنی شب هجدهم ساعت دوازده شب، داشتم توی یکی از اپلیکیشن های کتاب می گشتم،
که " سه دقیقه در قیامت " رو در ویترین مناسبتی دیدم
کتاب رو دانلود کردم ببینم چطوره
که، دانلود کردن همانا و تا سحر بیدار ماندن پای کتاب همانا!
آن موقع در اوائل سنین جوانی بودم
حدود بیست و یکی دو سال داشتم
تازه داشتم قدم در ورطهٔ شناخت زندگی می گذاشتم
که آن را خواندم،
و چه خواندنی!
حین خواندن و بعد از تمام شدنِ کتاب، قول های زیادی به خودم دادم
و
خدا را هزاران مرتبه شکر
راضی ام از اینکه سال های جوانی ام را اینطور گذراندم
با توجه
در پناه الهی
الحمدلله...

چند سال بعد هم با کتاب " شنود " ، از طریق یک دوست خوب که حق استادی بر گردنم دارد آشنا شدم
و ماه رمضان امسال هم،
" مستند صوتی شنود " که مطالب بیش تری از کتابش دارد را گوش دادم
.
.
گویی خدا مثل کودکی که تازه دارد راه رفتن می آموزد،
دستم را گرفت
و قدم به قدم
مرا آموزش داد
تا راه و رسمِ زندگی کردن بیاموزم...
.
.
هنگام خواندنش حال خوبی داشتم
برای تان آن حالِ خوب را آرزومندم...🌱
      

18

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.