یادداشت فاطمه پاو
1403/12/30 - 22:36
من بُتَم، آری بتم، از سنگ و چوب، از آهنم
قتل بتها را خلیل انداخته بر گردنم/
من همان سنگم، همان چوبم که یک روز دگر
دستهای بت شکن کعبه تراشید از تنم/
هم عذابم، هم ثوابم، هم سپیدم، هم سیاه
هم اهورازادهام، همزاده اهریمنم/
سرکشیها میکند طبعم اگر چه میچکد
کشف الاسرار از لبانم، رازها از گلشنم/
هم گلستان پرورم مانند سعدی، هم هنوز
لکهی ننگ خبیثات است روی دامنم/
گاه گاهی خنده مستانهام خمریه است
گاه میریزد مصیبت نامهها از شیونم/
گاه در اوج خماری، گاه بین نشئگی
میشود خرج اتینا پارهای از میهنم/
گاهی اما هم امیرم، هم کبیرم، هم شهید
میکند آغوش رحمت کربلا را مدفنم/
آفتاب از طوس میتابد به خاکم روز و شب
من به لطف بهترین آغوش دنیا روشنم/
از زلیخای درونم میگریزم سوی تو
عشق تو جوشن کبیری ساخت از پیراهنم
.
.
.
زیبا و گوش نواز،
الحق که این شاعر آفریده شده تا مدح خدا و اهل بیت ع بگوید
زبان اَلکَن است و قلم عاجز از مدح شاعری چُنین
کتاب های سیدحمیدرضا برقعی را
با خواهر عزیزم، باهم خریدیم
چراکه شعرهایش انگار از جان بر می آمد و بر جان می نشست
و چه چیز بهتر از این..؟
.
.
.
شعری که در مطلع از کتاب "یحیی" آوردم را امیدوارم بخوانید
عجیب شعری و عجیب طبعی است
شاعر بلند طبعمان،
این بار از زبان سنگِ بُت، یا دقیق تر بگویم
از زبان سنگ شعر گفته
و زیبا شعری است... .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.
