معرفی کتاب پاریس: جشن بیکران اثر ارنست همینگوی مترجم فرهاد غبرائی

پاریس: جشن بیکران

پاریس: جشن بیکران

ارنست همینگوی و 1 نفر دیگر
3.6
47 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

79

خواهم خواند

58

شابک
9789647081689
تعداد صفحات
232
تاریخ انتشار
1399/9/19

توضیحات

        
گاهی بلند میشدم و به تماشای بام های پاریس می ایستادم و به خود میگفتم:«نگران نباش،قبلا نوشته ای و حالا هم خواهی نوشت،همه کوششت باید بر این باشد که یک جمله حقیقی بنویسی.حقیقی ترین جمله ای را که می دانی بنویس.»

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به پاریس: جشن بیکران

لیست‌های مرتبط به پاریس: جشن بیکران

نمایش همه
پاریس فرانسهسال های افول‬‏‫: پاریس دهه ی 1930پاریس: جشن بیکران

شکسپیر و شرکا

6 کتاب

بین جهنگ جهانی اول و دوم پاریس به یک کانون ادبی تبدیل شده بود و بسیاری از نویسندگان و شاعران و منتقدان بزرگ ادبی و هنری در پاریس جمع شده بودن. افرادی همچون جیمز جویس، ازرا پاوند، همینگوی، آندره ژید، گرترود استاین، فیتز جرالد، فارگو، لاربو، دوآمل و خیلی‌های دیگه... شکسپیر و شرکا اولین کتابفروشی انگلیسی زبان پاریس بود که سال ۱۹۱۹ به دستان سیلویا بیچ که زنی آمریکایی بود آغاز به کار کرد. و خیلی زود تبدیل شد به یک کانون ادبی که خیلی از افراد این نسل طلایی دهه ۲۰ اونجا جمع میشدن. خیلی‌ها معتقدند که شهرت این کتابفروشی بخاطر آدمایی که اونجا رفت و آمد میکردن اما واقعیت اینه که شهرت این کتابفروشی به خاطر تلاش‌های مالک اون یعنی سیلویا بیچه و خیلی از اون افراد بخشی از رشد و موفقیتشون مدیون سیلویا بیچ و شکسپیر و شرکا بودن. این لیست به کتاب‌هایی میپردازه که مرتبط با دوران طلایی دهه ۱۹۲۰ و ۳۰ پاریس و کتابفروشی شکسپیر و شرکاست. این لیست به روز میشه😇

90

پست‌های مرتبط به پاریس: جشن بیکران

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چند سال پیش گاهی به یکی از کانون‌های ادبی سر می‌زدم. یکی از اعضای کانون که یه آقای میانسال بود خیلی حرف می‌زد. دور که دستش،میفتاد انقدر حرف می‌زد که همه رو کلافه میکرد. داستان‌هاش هم همینجوری بودن. بیست صفحه داستان می‌نوشت و هر جلسه اصرار داشت داستان بخونه. یکی از،دوستانم می‌گفت آقای... شهوت حرف زدن داره. از اون موقع کلمه شهوت برام یه معنی دیگه پیدا کرده. 
اونهایی که منو از نزدیک میشناسن میدونن که شهوت کتاب خریدن دارم. انقدر که با حدود چهل جلد کتاب نخونده وقتی می‌بینم که مسعود فراستی و سروش صحت با یه شعف خاصی از کتاب #پاریس_جشن_بیکران اثر #همینگوی حرف میزنن بی‌تاب بشم برای داشتن کتاب و فردای همون روز برم کتاب رو بخرم و تازه ته صف هم نذارمش و شروع کنم به خوندن.
این کتاب تقریباً زندگی‌نامه است. یه بخشی از زندگی همینگوی. سالهایی که بین دو جنگ جهانی ساکن پاریس بوده و با نویسندگان و هنرمندان زیادی ملاقات کرده.
همینگوی نویسنده قابل احترامیه برای من. اما هیچ‌وقت نویسنده محبوبم نبوده اونقدری که شیفته‌‌اش بشم. اما با خوندن این کتاب دچار شگفتی شدم که میشه با یه آدم چند دهه و چند ملیت فاصله داشت اما نقاط مشترک هم داشت. 
مثلاً خوشحالی با ساده‌ترین چیزها
عصبانی شدن وقتی که داری می‌نویسی و کسی نزدیکت میشه و مزاحمت میشه(فکر کنم این توی همه نویسنده‌ها هست. خوب و بد و جدید و قدیم و مشهور و گمنام هم نداره)
شهوت کتاب خوندن
بریدن بندهای اسارت(هرچیزی که مانع نوشتن بشه)
و...
بعد از خوندن این کتاب همینگوی برای من به نویسنده‌ئ محبوب‌تری بدل شد.
        

9

زهره دزیانی

زهره دزیانی

4 روز پیش

          سال ۱۹۲۱ همینگوی جوان به همراه همسرش هدلی وارد پاریس می‌شه... بعد از پایان جنگ جهانی اول به آمریکا بازگشته‌بود و سودای نویسندگی داشت بهش گفته بودن اگه میخوای نویسنده بشی به پاریس برو. پاریس در آن روزها به کانون شعر و ادب تبدیل شده بود و حالا همینگوی جوان هم اونجا بود... و توی این کتاب سعی می‌کنه از زیبایی‌ها، لذت‌ها، تلاش‌ها، امیدها، سختی‌ها و دویدن‌های اون روزها برای مخاطبینش حرف بزنه... همینگوی در پاریس با سیلویا بیچ؛ گرترود استاین؛ فیتز جرالد، جیمز جویس، آندره ژید و خیلی‌های دیگه دوست می‌شه. آثار بزرگی مثل خورشید همچنان می‌دمد می‌نویسه و حتی شخصیت‌های خیلی از آثار بعدیشو از دوستان پاریسی‌اش الهام می‌گیره.
زندگی همینگوی در پاریس خیلی فقیرانه بود اینطور که نقل می‌کنه سیلویا بیچ بهش می‌گفت؛《خیلی لاغری خوب غذا نمی‌خوری؟ ناهار چی خوردی؟》 و اون تو جواب می‌گفته میرم خونه با هدلی غذا بخورم و و وقتی به خونه می‌رفت به دروغ به هدلی می‌گفت که بیرون با دوستانش غذا خورده تا بتونه پول یک وعده غذایی سیو کنه. اما اون بسیار پرتلاش، امیدوار و باانگیزه بود و در نهایت می‌تونه به یک نویسنده بزرگ تبدیل بشه.
همینگوی نوشتن این کتاب از تابستان سال ۱۹۵۷ در کوبا شروع می‌کنه، در کچام، آیداهو و اسپانیا روی اون کار میکنه و بلاخره مجددا در کوبا اونو به پایان می‌رسونه ؛ روزها و سال‌هایی که ظاهرا مثل روزهای دهه ۱۹۲۰ پرامید و پرانرژی نبوده و این دقیقا یکی از همون دلایلی که می‌گن همینگوی تو خاطراتش از دهه بیست اغراق کرده و همه چیز اون‌قدرا که همینگوی تو این کتاب می‌گه قشنگ نبوده🙃 انگار می‌خواسته حال بدشو با خاطرات قشنگ روزای جوونی بهتر کنه... البته من نمی‌دونم چرا همچین نظری درباره این کتاب ارائه شده چون خاطراتی که همینگوی نقل می‌کنه منطبق بر خاطراتی هست که سیلویا بیچ، گرترود استاین و بقیه از اون دوره بیان می‌کنن.
همینگوی تا سال ۱۹۲۶ در پاریس زندگی می‌کرده و بعد از اون هم تا آغاز جنگ جهانی دوم تقریبا سالی چندماه در پاریس می‌گذرونده. اون جایی تو سال ۱۹۵۰ به یکی از دوستان خودش میگه:《 پاریس را هرگز پایانی نیست و خاطره هرکسی که در آن زیسته باشد با خاطره دیگری فرق دارد.اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی، باقی عمرت را، هر جا که بگذرانی، با تو خواهد بود؛ چون پاریس، جشنی است بیکران.》
        

21

          اولین بار، اسم کتاب رو توی یکی از سفرنامه‌های منصور ضابطیان دیدم. تعریف ضابطیان باعث شد کنجکاو بشم و کتاب رو بگیرم. بیش از نیمی از کتاب رو سر کلاس‌های کسالت‌بار بخش پزشکی اجتماعی(همون بهداشت!)، در فاصله‌ی نیمه‌ی خرداد تا نیمه‌ی تیرماه ۱۴۰۱ خوندم. بخش باقی‌مانده رو هم در آخرین روزهای اسفند ۱۴۰۱. 
روایت همینگوی جوان از پاریس دهه‌ی بیست و سی جذاب و خواندنی بود. همه‌ی آدم‌هایی که باهاشون رفت‌و‌آمد داشت رو نمی‌شناختم اما برداشت‌ها و قضاوت‌های همینگوی درباره‌ی اون‌ها جالب و بعضا بامزه بود. از همه جالب‌تر هم دوستیش با فیتزجرالد بود. البته که به گفته‌ی یوسا، حرف‌های همینگوی در این کتاب درباره‌ی فیتزجرالد اونقدرها هم رنگ حقیقت نداشته! طنز لطیفی توی توصیفات همینگوی بود که گاه و بی‌گاه لبخند روی لب‌های آدم می‌نِشوند. انتهای کتاب دو متن به پیوست چاپ شده درباره‌ی این کتاب. یکی از گابریل گارسیا مارکز و دیگری از ماریو بارگاس یوسا. بد نبودند. ولی من خیلی خوشم نیومد. در نهایت هم امیدوارم یک روزی گذرم به پاریس بیوفته و کتابخونه‌ی شکسپیر و شرکا و کافه‌هایی که همینگوی می‌رفت و تعریفشون می‌کرد و خونه‌ی خودش و گرترود استاین رو ببینم. 
"اما پاریس شهر بسیار پیری بود و ما جوان بودیم و آنجا هیچ چیز، ساده نبود؛ نه فقر، نه پول بادآورده، نه مهتاب، نه درست و غلط، و نه صدای تنفس کسی که زیر مهتاب در کنارت خوابیده بود."
جمله‌ی انتهایی کتاب: "این بود پاریس در آن روزهای دور که بسیار تهیدست و بسیار خوشبخت بودیم."
.
خوندن خاطرات یک نویسنده‌ی بزرگ در روزگاری که هنوز کوچک بود، خیلی غریب و عجیبه. جسارت می‌ده به آدم برای داشتن آرزوهای بزرگ‌. 
شنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۱.
        

7

          من از همینگوی چیز زیادی نخوانده‌ام و حتی شاید فقط «پیرمرد و دریا» باشد که سال‌ها پیش خواندم و آن موقع دوستش نداشتم و برایم حوصله سربر بود. بنابراین با دید نه چندان مثبتی در گروه کتاب‌خوانی مرحوم‌مان سراغ این کتاب رفتم. همان موقع خواندم اما تمام نکردم. از جایی احساس کردم قضیه‌ی خیانت به همسر شروع می‌شود و دوست نداشتم تصویر عشق ساده‌ای که در کتاب آمده بود خدشه‌دار شود. اخیرا دوباره به خاطر بسته شدن پرونده‌ی کتاب به سراغش رفتم و این بار خیلی بیشتر لذت بردم. توصیف‌ها از پاریس و آدم‌ها زنده وجان‌دار بود و نحوه ی روایت شگفت‌انگیز. گاهی حس می‌کردم ترجمه خوب نبوده یا بخشی سانسور شده و یک روزی باید متن اصلی انگلیسی را هم بخوانم. 
حین خواندن کتاب در گروه کتابخوانی یکی از بچه‌ها گفت تصویر ارنست همینگوی در فیلم «نیمه‌شب در پاریس» با الهام از این کتاب بوده و در خواندن مجدد فیلم را هم دیدم اما به نظرم این ادعای درستی نیست و صرفا گرته برداری کوچکی انجام شده. در واقع کاراکترها تصویری سطحی از شخصیت واقعی هستند که البته با توجه به فضای فیلم این برداشت به نظر من درست‌تر از برداشتی نزدیک‌تر به واقعیت است.
سادگی روایت کتاب در عین تاثیرگذار بودنش برایم بسیار جالب بود و توصیف‌هایی که از نثر همینگوی شنیده بودم برایم بسیار ملموس‌تر شد. همینگوی آن دوران نظم و انضباط خاصی در زندگی داشت و به قوانین خاصی پایبند بود که با توجه به روحیاتم برایم دوست‌داشتنی بود و برداشتم از همینگوی در این کتاب از آن فرد خشن، الکلی و به قول یکی از دوستان «تفنگ‌پرست» فاصله‌ی زیادی داشت.
        

0

          .
"شهری برای همه فصول " 
پاریس شهر مورد علاقه نویسنده است. هم نویسنده ها دوستش دارند هم او نویسنده ها را دوست دارد. این را همینگوی می گوید.
توی این کتابش به نظرم پته ی همه نویسنده های مشهور را می ریزد.
 از دائم الخمر بودن تا زن باره بودن و عادت هایشان در نوشتن.. 
همینگوی از خودش هم می گوید از عادت هایش در نویسندگی، از سختی گذارن زندگی اش در  پاریس و لذت و گاه ذلتی که برای خوردن هر وعده غذا با همسرش می کشیده. حتی همینگوی هم از بی پولی و خنسی در امان نبوده، حداقل در این دوره از زندگی اش که روایت می کند.
 پاریس زیبا، همینگوی را در آغوشش می گیرد تا داستان هایش را خلق کند و جماعتی حض ببرند.
در بخشی از کتاب از ترسش برای نوشتن می گوید این که بعضی وقت ها نگران بود نتواند بنویسد و چشمه نوشتنش خشک شود. 
همینگوی در نوشته هایش صریح است و بی پرده حداقل با خودش. 

بخشی از کتاب: "آن روزها پولی در بساط نبود که بشود کتاب خرید من از کتابخانه شکسپیر و شرکا، که عضو می پذیرفت کتاب امانت می گرفتم. "

#کتاب_خواندم 
#همینگوی
.
        

1