معرفی کتاب پاریس: جشن بیکران اثر ارنست همینگوی مترجم فرهاد غبرائی

پاریس: جشن بیکران

پاریس: جشن بیکران

ارنست همینگوی و 1 نفر دیگر
3.4
35 نفر |
16 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

61

خواهم خواند

47

شابک
9789647081689
تعداد صفحات
232
تاریخ انتشار
1399/9/19

توضیحات

        
گاهی بلند میشدم و به تماشای بام های پاریس می ایستادم و به خود میگفتم:«نگران نباش،قبلا نوشته ای و حالا هم خواهی نوشت،همه کوششت باید بر این باشد که یک جمله حقیقی بنویسی.حقیقی ترین جمله ای را که می دانی بنویس.»

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به پاریس: جشن بیکران

لیست‌های مرتبط به پاریس: جشن بیکران

نمایش همه
بهخوان

بهخوان

1401/11/10

جین ایرغرور و تعصبصبحانه قهرمانان

پیشنهادهای کتاب‌فروشان هاروارد

100 کتاب

کتاب‌فروشی جای محشری است! هم به خاطر حضور کتاب‌ها و هم کتاب‌فروشان. کتاب‌فروشان [خوب]، اطلاعات کاملی در مورد کتاب‌ها دارند و کافیست سلیقه‌ی کتاب‌خوانی شما دستشان بیاید تا با پیشنهادهای معرکه‌شان غافلگیرتان کنند. یک کتاب‌فروش خوب می‌تواند شما را به کتاب محبوبِ بعدی‌تان معرفی کند و حتی بر مسیر کتاب‌خوانی شما تأثیر بگذارد. یکی از دلایل منحصربه‌فرد بودن تجربه‌ی خرید از کتاب‌فروشی، همین کتاب‌فروشان هستند. در همین راستا، کتاب‌فروشی هاروارد، اوایل دهه‌ی 2000 میلادی، در یک اقدام تحسین برانگیز پیشنهادهای عمومی کتاب‌فروشانش را جمع‌آوری و مرتب و نتیجه را در قالب یک لیست صدتایی منتشر کرده است. حالا افرادی هم که به صورت مجازی از این کتاب‌فروشی خرید می‌کنند، می‌توانند پیشنهادهای عمومی کتاب‌فروشان را ببینند تا تجربه‌ی خرید حضوری از کتاب‌فروشی برایشان تا حدی شبیه‌سازی شود. (به دلیل محدودیت صدتایی بهخوان صرفاً کتاب‌های اول مجموعه‌های ارباب حلقه‌ها، کمدی الهی، نیروی اهریمنی‌اش و نارنیا ضمیمه شده‌اند)

88

پست‌های مرتبط به پاریس: جشن بیکران

یادداشت‌ها

          چند سال پیش گاهی به یکی از کانون‌های ادبی سر می‌زدم. یکی از اعضای کانون که یه آقای میانسال بود خیلی حرف می‌زد. دور که دستش،میفتاد انقدر حرف می‌زد که همه رو کلافه میکرد. داستان‌هاش هم همینجوری بودن. بیست صفحه داستان می‌نوشت و هر جلسه اصرار داشت داستان بخونه. یکی از،دوستانم می‌گفت آقای... شهوت حرف زدن داره. از اون موقع کلمه شهوت برام یه معنی دیگه پیدا کرده. 
اونهایی که منو از نزدیک میشناسن میدونن که شهوت کتاب خریدن دارم. انقدر که با حدود چهل جلد کتاب نخونده وقتی می‌بینم که مسعود فراستی و سروش صحت با یه شعف خاصی از کتاب #پاریس_جشن_بیکران اثر #همینگوی حرف میزنن بی‌تاب بشم برای داشتن کتاب و فردای همون روز برم کتاب رو بخرم و تازه ته صف هم نذارمش و شروع کنم به خوندن.
این کتاب تقریباً زندگی‌نامه است. یه بخشی از زندگی همینگوی. سالهایی که بین دو جنگ جهانی ساکن پاریس بوده و با نویسندگان و هنرمندان زیادی ملاقات کرده.
همینگوی نویسنده قابل احترامیه برای من. اما هیچ‌وقت نویسنده محبوبم نبوده اونقدری که شیفته‌‌اش بشم. اما با خوندن این کتاب دچار شگفتی شدم که میشه با یه آدم چند دهه و چند ملیت فاصله داشت اما نقاط مشترک هم داشت. 
مثلاً خوشحالی با ساده‌ترین چیزها
عصبانی شدن وقتی که داری می‌نویسی و کسی نزدیکت میشه و مزاحمت میشه(فکر کنم این توی همه نویسنده‌ها هست. خوب و بد و جدید و قدیم و مشهور و گمنام هم نداره)
شهوت کتاب خوندن
بریدن بندهای اسارت(هرچیزی که مانع نوشتن بشه)
و...
بعد از خوندن این کتاب همینگوی برای من به نویسنده‌ئ محبوب‌تری بدل شد.
        

9

          اولین بار، اسم کتاب رو توی یکی از سفرنامه‌های منصور ضابطیان دیدم. تعریف ضابطیان باعث شد کنجکاو بشم و کتاب رو بگیرم. بیش از نیمی از کتاب رو سر کلاس‌های کسالت‌بار بخش پزشکی اجتماعی(همون بهداشت!)، در فاصله‌ی نیمه‌ی خرداد تا نیمه‌ی تیرماه ۱۴۰۱ خوندم. بخش باقی‌مانده رو هم در آخرین روزهای اسفند ۱۴۰۱. 
روایت همینگوی جوان از پاریس دهه‌ی بیست و سی جذاب و خواندنی بود. همه‌ی آدم‌هایی که باهاشون رفت‌و‌آمد داشت رو نمی‌شناختم اما برداشت‌ها و قضاوت‌های همینگوی درباره‌ی اون‌ها جالب و بعضا بامزه بود. از همه جالب‌تر هم دوستیش با فیتزجرالد بود. البته که به گفته‌ی یوسا، حرف‌های همینگوی در این کتاب درباره‌ی فیتزجرالد اونقدرها هم رنگ حقیقت نداشته! طنز لطیفی توی توصیفات همینگوی بود که گاه و بی‌گاه لبخند روی لب‌های آدم می‌نِشوند. انتهای کتاب دو متن به پیوست چاپ شده درباره‌ی این کتاب. یکی از گابریل گارسیا مارکز و دیگری از ماریو بارگاس یوسا. بد نبودند. ولی من خیلی خوشم نیومد. در نهایت هم امیدوارم یک روزی گذرم به پاریس بیوفته و کتابخونه‌ی شکسپیر و شرکا و کافه‌هایی که همینگوی می‌رفت و تعریفشون می‌کرد و خونه‌ی خودش و گرترود استاین رو ببینم. 
"اما پاریس شهر بسیار پیری بود و ما جوان بودیم و آنجا هیچ چیز، ساده نبود؛ نه فقر، نه پول بادآورده، نه مهتاب، نه درست و غلط، و نه صدای تنفس کسی که زیر مهتاب در کنارت خوابیده بود."
جمله‌ی انتهایی کتاب: "این بود پاریس در آن روزهای دور که بسیار تهیدست و بسیار خوشبخت بودیم."
.
خوندن خاطرات یک نویسنده‌ی بزرگ در روزگاری که هنوز کوچک بود، خیلی غریب و عجیبه. جسارت می‌ده به آدم برای داشتن آرزوهای بزرگ‌. 
شنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۱.
        

7