یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی
1400/9/18
چند سال پیش گاهی به یکی از کانونهای ادبی سر میزدم. یکی از اعضای کانون که یه آقای میانسال بود خیلی حرف میزد. دور که دستش،میفتاد انقدر حرف میزد که همه رو کلافه میکرد. داستانهاش هم همینجوری بودن. بیست صفحه داستان مینوشت و هر جلسه اصرار داشت داستان بخونه. یکی از،دوستانم میگفت آقای... شهوت حرف زدن داره. از اون موقع کلمه شهوت برام یه معنی دیگه پیدا کرده. اونهایی که منو از نزدیک میشناسن میدونن که شهوت کتاب خریدن دارم. انقدر که با حدود چهل جلد کتاب نخونده وقتی میبینم که مسعود فراستی و سروش صحت با یه شعف خاصی از کتاب #پاریس_جشن_بیکران اثر #همینگوی حرف میزنن بیتاب بشم برای داشتن کتاب و فردای همون روز برم کتاب رو بخرم و تازه ته صف هم نذارمش و شروع کنم به خوندن. این کتاب تقریباً زندگینامه است. یه بخشی از زندگی همینگوی. سالهایی که بین دو جنگ جهانی ساکن پاریس بوده و با نویسندگان و هنرمندان زیادی ملاقات کرده. همینگوی نویسنده قابل احترامیه برای من. اما هیچوقت نویسنده محبوبم نبوده اونقدری که شیفتهاش بشم. اما با خوندن این کتاب دچار شگفتی شدم که میشه با یه آدم چند دهه و چند ملیت فاصله داشت اما نقاط مشترک هم داشت. مثلاً خوشحالی با سادهترین چیزها عصبانی شدن وقتی که داری مینویسی و کسی نزدیکت میشه و مزاحمت میشه(فکر کنم این توی همه نویسندهها هست. خوب و بد و جدید و قدیم و مشهور و گمنام هم نداره) شهوت کتاب خوندن بریدن بندهای اسارت(هرچیزی که مانع نوشتن بشه) و... بعد از خوندن این کتاب همینگوی برای من به نویسندهئ محبوبتری بدل شد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.