معرفی کتاب اتاق شماره 6 و چند داستان دیگر اثر آنتون چخوف مترجم کاظم انصاری

اتاق شماره 6 و چند داستان دیگر

اتاق شماره 6 و چند داستان دیگر

آنتون چخوف و 1 نفر دیگر
4.2
199 نفر |
60 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

353

خواهم خواند

180

ناشر
ناهید
شابک
9789646205482
تعداد صفحات
250
تاریخ انتشار
1387/2/31

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
این داستان ماجرای دکتر و پنج بیماری است که در اتاق شماره 6 بیمارستانی قرار دارند که فقط یکی از آن ها از طبقه ممتاز و بقیه پیشه ور و کاسب کارند... در یکی از روزهای اوایل بهار که برف سنگینی آمده بود، در گودال واقع در کنار گورستان دو جنازه کهنه پیدا می شود. یکی از آن ها جسد یک پیرزن و دیگری جسد بچه ای است که آثار مرگ غیرطبیعی در آن ها مشاهده می شود. شایعه کشف این دو جنازه و وجود قاتل ناشناسی در شهر ورد زبان ها می گردد و... 

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به اتاق شماره 6 و چند داستان دیگر

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

8 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به اتاق شماره 6 و چند داستان دیگر

یادداشت‌ها

          همگی چخوف را به داستان کوتاه‌های  محشرش می‌شناسند. کسی که در  زمانه‌ی خودش بی شک در داستان کوتاه بی رقیب می‌نمود.
یک شاخصه‌ی مهم داستان‌های چخوف سادگی در پردازش داستان ‌هایش است، اما نه به این معنا که سطحی و ساده!
او  افکار چندین و چند فیلسوف را که کتابهایشان به قطر گردن یک انسان بالغ است را آنچنان با ظرافت و دقیق در چند صفحه و آنهم در چند شخصیت بسیار  ساده جا می‌دهد  که جا دارد تمام فیلسوفان و روانکاوان  ترک منصب کنند و دو زانو  در کلاس نویسندگی چخوف  درس پس دهند، تا شاید بیشتر مردم آنان را  بخوانند ودرک کنند.
اتاق شماره ۶ هم یکی از آن شاهکار های این نویسنده بزرگ روسی است.  ماجرای این شاهکار استادانه در فضایی که به آن دیوانه‌خانه یا تیمارستان می‌گویند می‌گذرد. جایی که دیوانه‌های بی آزار و با آزار را از سطح شهر جمع می‌کنند و برای معالجه به آنجا می‌فرستند( البته که آنها نمی‌توانند دیوانگی را درمان کنند و تنها صرفا آنرا کنترل می‌کنند)
سرپرست آنجا یک دکتر میانسال است به نام آندری که در زندگی‌اش هیچ وقت نخواسته است چیزی به نام درد و رنج را بپذیرد.
حال یک دانشجوی موفق حقوق دچار ترس از تعقیب می‌شود و سر و کله‌اش از اتاق شماره ۶ دیوانه خانه پیدا می‌شود. دکتر برای معالجه(کنترل دیوانگی) به اتاق شکاره ۶ سر می‌زند. مثل همیشه با بیمارش صحبت می‌کند. اما اینبار بیمارش خیلی او را تحت تأثیر سخنانش قرار می‌دهد. سخنانی که می‌گوید درد و رنج در ذات آدم‌هاست و نمی‌توان آنرا ندیده گرفت. 
آندری به فکر فرو می‌رود و در ادامه داستان فراز و نشیب‌های متعددی را دنبال می‌کند.
 به خوبی این کتاب باید ترجمه روان آبتین گلکار را هم اضافه کرد که چه خوب و روان آنرا از روسی به فارسی برگردانده است.
خلاصه‌اش اینکه برای یکبار هم که شده کمی از گپشی‌تان فاصله بگیرید و این داستان را قبل مردن بخوانید تا نخوانده از دنیا نرفته باشید😌


        

18

زینب

زینب

1403/9/11

          نمی‌دونم این چیزی که می‌نویسم درسته یا نه، ولی به نظرم این کتاب علاوه بر این‌که درباره‌ی رنجِ زندگیه، دو تا دیدگاهِ فلسفی متفاوت رو هم نشون می‌ده.

«اتاق شماره‌ی ۶» اتاقِ مخصوصِ بیماران روانیِ یک بیمارستانه.
با بازدیدِ دکتر از این اتاق، مکالمه‌‌ی عمیق و قابل تأملی بینِ دکتر و یکی از بیمارهای اتاق شکل می‌گیره. 

از نظرِ دکتر آرامش و رضایتِ انسان فقط به خودش و درونش بستگی داره، نه دنیای بیرون. معتقده که اگه انسان فکر کنه و عاقل و اندیشمند باشه، براش هیچ فرقی نداره که تو یه محیط خوب زندگی کنه یا تو تیمارستان بستری( شما بخونید زندانی) باشه!

اما بیمار کاملا با دکتر مخالفه؛
از نظرش انسان باید به درد و رنج و پستیِ زندگی واکنش نشون بده،
اصلا چطور ممکنه انسان نسبت به درد بی‌اعتنا باشه و اسم خودش رو بذاره انسان؟! از دکتر می‌پرسه واقعا تا حالا تو زندگیِ خودت رنج کشیدی؟
چون اگه سختی نکشیدی اصلا صلاحیت نداری درباره‌ی رنج دیگران اظهار نظر کنی!

داستانِ کوتاه و تاثیرگذاریه، ارزشِ مطالعه داره و باعث می‌شه فکر کنیم…
        

11

Haniyeh

Haniyeh

1402/12/8

          "لعنت به این زندگی! از همه تلخ‌تر و ناراحت‌کننده‌تر این است که در آخر این زندگی به خاطر رنج‌ها هیچ پاداشی نصیب آدم نمی‌شود، بر خلاف اپرا هیچ صحنه‌های باشکوه پایانی نیست بلکه فقط مرگ است."

داستان درباره دکتری به نام "آندره یفیمیچ" هست که در بیمارستانی روانی کار میکنه و به واسطه کتابهایی که خونده، عقاید فلسفی مخصوص به خودش رو داره. از نظر آندره یفیمیچ، تمام افرادی که در اطرافش هستن، به عقل و تفکر توجهی ندارن و وقتشون رو صرف کارهای بیهوده میکنن. 
بعد از مدتی کار در بیمارستان، توجه اش به اتاق شماره ۶ و بیماری به اسم "ایوان دمیتریچ" جلب میشه و اونو هم صحبت خوبی برای خودش پیدا میکنه. ایوان دمیتریچ نظریات متفاوتی نسبت به آندره یفیمیچ درباره رنج و درد در زندگی داره و یکی از مسائل مهم در این داستانه که بهش پرداخته میشه. مسئله قابل توجه دیگه هم، عجیب بنظر رسیدن صحبت کردن یک دکتر با مریض روانیشه که به مزاق بقیه خوش نمیاد.

اولین اثری بود که از آنتون چخوف خوندم، جالب ولی غم انگیز بود. به نظرم شروعش ممکنه یکم آدمو سردرگم کنه، بهش فرصت بدید. پیشنهادی.
        

30

سارا 🦋

سارا 🦋

1402/8/25

          نمی‌دونید چه قدر ذوق دارم برای نوشتن یادداشت روی این کتاب :)
کتابی با کمتر از یک صد صفحه اما محتوای خوب!
انسان به طور طبیعی نسبت به محرک‌های اطرافش (از جمله اونایی که باعث القای درد و رنج می‌شن) واکنش نشون می‌ده و قادر نیست با نادیده گرفتن مشکلات از سختی زندگیش کم کنه.
حالا چی می‌شه اگه نسخه زندگی کسی توسط فردی پیچیده بشه که موقعیت بهتری نسبت بهش داره و قادر به درک شرایط دردناک و کلافه کنندش نیست؟ :)
این چیزی بود که به نظرم جناب چخوف در فضای دلگیر تیمارستان، بین یک پزشک و بیمار روانیش بیان کرد تا بفهمیم چه حسی داره نادیده گرفته شدن و درک نشدن رنج و اندوه ما توسط دیگران :)

و اما درباره خود کتاب:
"راگین" یک پزشک فرهیختست که درد و رنج رو صرفا از مطالعه کتاب‌ها و فلسفه‌بافی‌های ذهنیش درک کرده و معتقده برای داشتن احساس رضایت از زندگی کافیه اون حس رو بدون در نظر گرفتن شرایط بیرونی (از جمله موقعیت اجتماعی و مالی و ...) در ذهن به وجود آورد.
از طرفی یکی از بیماران اتاق شماره ۶ به نام "گروموف" مردیست رنج دیده و سختی کشیده که کسی دغدغه‌ها و نگرانی‌هاش رو درک نمی‌کنه و در بیمارستانی با شرایط بسیار بد بستری و حتی می‌شه گفت زندانی شده!
به زودی شاهد تقابل اندیشه‌ و جایگاه‌ "راگین" و "گروموف" خواهیم بود و این جا همون جاییه که این کتاب کوتاه، عظمت خودش رو نشون می‌ده :)
در نهایت برای جلوگیری از اسپویل شدن کتاب توضیحاتم رو به این توصیه ختم می‌کنم که حتما کتاب رو بخونید و بذارید یه تلنگر درست و حسابی بهتون بزنه؛ پشیمون نمی‌شید :)
از خوندن یادداشت‌های دوستان هم غافل نشید که خیلی به فهم کتاب کمک می‌کنه^^
        

54

نرگس

نرگس

1402/12/9

          کوتاه اما عریض و خواندنی! با اینکه میشه یک روزه خوندش اما حیفم اومد و بعضی قسمت‌هاشو شاید چندبار خوندم(◡‿◡✿).

داستان با توصیف محیط بیرونی یک بیمارستانِ به ظاهر معمولی شروع میشه و تا داخل و اتاق شماره‌ی ۶ ادامه پیدا می‌کنه؛ به توصیف ۵ بیماری که داخل این اتاق سکونت دارن و علت بستری‌شون می‌پردزاه. اما چرا اتاق شماره۶؟ چون شایعه شده که دکتر بیمارستان به این اتاق رفت‌وآمد داره! و جالبه که بدونید که این بیماران، به علت بیماری روانی بستری شدن (≖ᴗ≖). 

شاید یکی از درون‌مایه‌های اصلی داستان “رنج” باشه.
🌱از متن کتاب:
+فرض کنیم باید رنج‌ها را خوار شمرد و از هیچ‌چیز تعجب نکرد. ولی آخر شما بر چه اساس این را تبلیغ می‌کنید؟ شما متفکرید؟ فیلسوفید؟
-نه فیلسوف نیستم، ولی هرکسی باید این تبلیغ را بکند، چون عاقلانه و منطقی است.
+نه، می‌خواهم بدانم برای چه خودتان را در مورد زندگی و‌خوار شمردن رنج و این قبیل چیزها صاحب صلاحیت می‌دانید؟ اجازه بفرمایید ببینم: شما را در بچگی کتک می‌زدند؟
-نه، پدر و مادر من از تنبیه بدنی نفرت داشتند.
+ولی من بی‌رحمانه از پدرم کتک می‌خوردم و…
-..
+..
مکالمه‌ی طولانی و جالبی که شمارو به فکر‌ وامیداره.

و در نهایت اینکه یه مطلبی رو چندوقت پیش توی یکی از پادکست‌ها گوش میدادم؛ فکر میکنم مربوط به اروپا بود:
اروپا در ابتدایی که به سمت تغییرات فکری نوین میرفته، خب طبیعیه که درصد کمی از مردمش باسواد بودن. درصد کمی ازین قشر کتابخون، درصد کمی ازین قشر کتابخون ریسرچر و متفکر بودن و تا نتیجه‌ی این تحقیقات و فکرها به بخش عمده‌ای از جامعه و طبقات پایین برسه، مدت زمان زیادی طول میکشیده.
و حالا وقتی این کتاب رو خوندم، توی یکی از مکالماتش یاد اون بحث افتادم! اینکه درصد کمی از کتابخون‌ها متفکر هستند و افکارشون در جهت تعالی و رشد انسانه، درسته🤷🏻‍♀️. و اگر هم درین راستا باشه طول میکشه تا افراد متوجهش بشن! و در مقابل، شما اگر از زمانه‌ی خودتون جلوتر هم باشید، مردمی که شمارو نمی‌فهمن شمارو به دردسر می‌اندازن!


❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
بنظرم نقطه‌ی اوج داستان گفتگوی دکتر (آندری یفیمیچ) با ایوان دمیتریچه. تقابل دو انسان کتاب‌خوان و فلسفه باف با دو دیدگاه متفاوت. یکی در بند و دیگری آزاد؛ و این آزاد بودنه چقدر تأثیر داشته روی نحوه‌ی فلسفه‌بافیش!
کنجکاو بودم ببینم این مکالمه چه تأثیری روی شخصیت اصلی و‌ ادامه‌ی داستان داره که متوجه شدم بعله ایوان برنده شد. جایی که دکتر اعتراض میکرد و میگفت: سوتفاهم شده و من بزودی ازینجا خارج میشم!

و یه نکته‌ی دیگه این‌که بی‌تفاوتی آدم‌ها چقدر عجیبه!؟!
یعنی هیچ راه دیگه‌ای وجود نداره که رنج و ناراحتی بقیه رو درک کنیم قبل ازینکه نوبت خودمون بشه؟
وقتی کاری از دستمون برمیاد پشت گوش نندازیم و کوچیک نشمریمش؟
Σ(-᷅_-᷄๑)
        

63