معرفی کتاب خانواده پاسکوآل دورآته اثر کامیلو خوسه سلا مترجم فرهاد غبرائی

خانواده پاسکوآل دورآته

خانواده پاسکوآل دورآته

کامیلو خوسه سلا و 1 نفر دیگر
3.8
85 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

130

خواهم خواند

63

ناشر
شیوا
شابک
0000000119795
تعداد صفحات
185
تاریخ انتشار
1369/12/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        رمان تلخ و سیاه خانواده ی پاسکوآل دوآرته حکایت دهقانی ساده، به نام پاسکوآل دوآرته، است که در انتظار حکم مرگ خویش سر می کند. روایت کتاب در قالب خاطراتی به قلم دوآرته است. او در خاطراتش زندگی جنایت بار خود را روایت کرده و کوشیده با نوشتن آن ها آرامش خود را بازیابد. این خاطرات درواقع کشتارنگاری روحی است آکنده از ترس و نفرت و تحقیر شده. دوآرته در کودکی نیز همین گونه بوده است. او تمایلی غریب به خودویرانگری دارد، شرایط هم در سوق دادن او به این سمت تأثیرگذار است و درنهایت راه را برای تبدیل شدن او به یک قاتل می گشاید. بوی نافذ مرگ در سرتاسر کتاب پراکنده است. نویسنده ی کتاب، کامیلو خوسه سلا، برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات 1989 است. او در درنده خوترین رمانش از انسانی حرف می زند که دیوانگی هایش حد و مرز نمی شناسد.کامیلو خوسه سلا، داستان نویس توانای ادبیات اسپانیا در 11 می سال 1916 در ایالت گالیسیا واقع در اسپانیا به دنیا آمد و چندسال پیش در اثر عارضه قلبی در 17 ژوئیه سال 2002 در سن 85 سالگی، بدرود حیات گفت. وی تنها رمان نویس جمع کوچک پنج نفره از نویسندگان اسپانیایی زبان بود که در سال 1989 به خاطر آنچه آکادمی سلطنتی سوئد از آن به نگرشی ژرف و غنی که با دلسوزی مهارشده، دیدگاهی چالش طلبانه از آسیب پذیری انسان ارائه می دهد یاد کرد به دریافت جایزه نوبل ادبیات نایل آمد. سِلا در طول حیات پربار خود مجموعاً بیش از هفتاد اثر ادبی منتشر کرد که از میان آنها می توان به داستانها و مقالات متعدد، شعر، سفرنامه و یازده رمان بلند اشاره کرد. خالق سبک «رئالیسم سیاه» در داستان نویسی و نویسنده آثار منثوری که صراحت و لحن تلخ آنها به سختی با ادبیات غنایی نویسندگان پیش از او در تعارض است فرزند ارشد خانواده ای مرفه بود. مادرش انگلیسی و پدرش اسپانیایی و کتابخوانی دو آتشه و نویسنده ای تفننی بود. آنگونه که سلا از این دوران بی دغدغه می نویسد: «دوران کودکیم آنچنان در شادمانی گذشت که بزرگ شدن را برایم مشکل می کرد.» تحصیلات حقوقی سلا در دانشگاه مادرید با طغیان جنگ داخلی اسپانیا در سال 1936 دچار وقفه شد اما او حتی پس از جنگ نیز موفق به اتمام هیچیک از سه رشته تحصیلات دانشگاهی خود از جمله حقوق نشد. در طول دوران جنگ سلا به عنوان سرجوخه در جناح وابسته به فرانکو به خدمت مشغول شد اما پس از واقعه تلخ جنگ با نفی رژیم دیکتاتوری فرانکو اقدام به چاپ یک مجله ضدفاشیستی کرد که بعدها به تریبون آزاد مخالفان حکومت استبداد تغییر ماهیت داد ."خوسه سلا" یک شخصیت جنجالی بود که از معروف ترین آثار او از کندو و خانواده ی پاسکوآل دوآرته می توان نام برد. هیأت داوران آکادمی نوبل، رمان خانواده ی پاسکوآل دوآرته را محبوب ترین اثر داستانی اسپانیولی زبان پس از دون کیشوت ِ سروانتس نامیدند.فرهاد غبرائی ، مترجم و نویسنده، در سال 1328 در لنگرود متولد شد. او در 1348 مدرک دیپلم طبیعی خود را از یکى از دبیرستان هاى کرمانشاه گرفت. سپس در شیراز به تحصیل زبان انگلیسى پرداخت و در سال 1352 از این رشته فارغ التحصیل شد. در بهار 1355 به فرانسه سفر کرد و در پاریس در زمینه ی کارگردانى سینما به مطالعاتى پرداخت. تا سال 1358 در فرانسه بود و با گروه ‏هاى نمایشى همکارى داشت. سپس به ایران بازگشت و نخستین ترجمه‏ ى خود را در سال 1359 منتشر کرد. وى همچنین در زمینه ی داستان‏ نویسى فعالیت داشت و اولین داستانش را با نام «آب و خاک» در سال 1359 منتشر کرد. در آذر 1369 در نوشهر ساکن شد. در سال 1372 با دریافت بورسى از وزارت فرهنگ فرانسه در نشست بین‏ المللى مترجمان ادبى در آرل فرانسه شرکت جست. فرهاد غبرایى چندین داستان و فیلم نامه نیز نوشته است. از جمله ترجمه های برجسته ی او می توان کتاب های سفر به انتهای شب (سلین)، پاریس جشن بی کران (همینگوی)، خانواده ی پاسکوآل دو آرته(خوسه سلا) نام برد. فرهاد غبرایى در اردیبهشت 1373 در جاده‏ ى بین تنکابن و چالوس تصادف کرد و درگذشت.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خانواده پاسکوآل دورآته

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به خانواده پاسکوآل دورآته

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نسخه‌ی اوّل:
حتّی شاید پنج...
خیلی تکان‌دهنده بود. خیلی.
و بعضی تکّه‌هاش قلب آدم را مجروح می‌کرد.
بسیار چیزها را به یادم می‌آورد. بعضی‌هاشان را از اعماق. و بعضی‌ها را از جایی آن‌قدر دور که یادم نمی‌آمد کِی؟ و کجا؟

نسخهٔ دوم:
قطعاً پنج ستاره. چیزی که با فرو نشستن کتاب در وجودت و پس از گذر سال‌ها درمی‌یابی...
چشمم آب نمی‌خورد که روزی روزگاری واقعاً بر این ریویو نسخهٔ دومی هم افزوده شود امّا امشب در دفتر یادداشت گوشی‌ام چیزی درباره‌اش نوشتم که فکر کردم می‌تواند نسخهٔ دوم این ریویو باشد. بعد از هفت سال که از اولین بار که خواندمش می‌گذرد...

یازده مهر نودونُه
[احتمالاً حرفم را باور نمی‌کنید اگر بخواهم به شما بگویم که چنان غمی روی دلم سنگینی می‌کند و چنان غصه‌ای دارم که تقریباً به جرئت می‌توانم بگویم که توبه‌ام به توبه‌ی قدیس‌ها می‌مانَد. شاید حرف مرا باور نکنید، چون گزارش‌هایی که از من دارید کاملاً بد است و عقیده‌ای هم که نسبت به من به هم زده‌اید، همین‌طور. با وجود این... همین را می‌گویم که گفته‌ام، شاید صرفاً به خاطر گفتن، شاید صرفاً به این دلیل که این عقیده‌ی راسخ را کنار نگذارم که شما آنچه را می‌گویم می‌فهمید و باور می‌کنید که حقیقت را می‌گویم، حقیقتی که بدان سوگند نمی‌خورم، چون سوگند خوردن چه فایده‌ای دارد...

این، آن تکّه از «خانواده‌ی پاسکوآل دوآرته» است که آن دفعه برایتان می‌گفتم. که برای پیدا کردنش تقریباً کل کتاب را دوباره خواندم. و یادتان هست وقتی خواستم برایتان بگویمش چه گفتم؟
چیزی شبیه به این: چه‌طور ممکن است خدا من را نبخشد؟
و بعد که دوباره آمدم سروقتش، دیدم که چه‌جور موقع نقلش برای شما عوضش کرده‌ام! بی آن که بدانم!

خیلی جالب نیست؟ باید بیشتر درباره‌اش حرف بزنیم.
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

بی‌پایانیِ
          بی‌پایانیِ روزِ بی‌نان

همیشه دلم می‌خواست یک‌بار هم که شده قلمم چنان قوّتی پیدا کند که آنچه می‌خواهم و می‌تراود بشود. نه این‌طوری که مثلاً بگویم درخت بیفت و، درخت بیفتد: قلم، فقط قلم، بی‌حصر و استثناء. پشت میز خطابه هم نه؛ آن‌جور جاها ملک طلق آدم‌هایی‌ست که دوست دارند شوری را که در خلق‌اللّه به‌پا می‌کنند به‌عینه ببینند و با کف‌و‌سوت‌ها دلشان غنج برود؛ همان‌ها که می‌خواهند راه نشان آدم بدهند، آنها که ذهنشان پر از شیاطین است و دربارۀ فرشتگان داد سخن می‌دهند. خواست من همچو ظهوراتی ندارد. انتزاع محض. و نمی‌دانم تحقق یک‌ فعل انتزاعی چه‌جوری‌ست و اصلاً به چه کاری می‌آید و آدم چطور با همچو چیزی، به شرط وقوع، سرِ کیف می‌آید و اصلاً این فکر یعنی چه؟ زد و اجباری در زندگی انسان‌ها پیش‌آمد کرد و من هم مجبور شدم تا رفع آن اجبار در خانه حبس کنم خودم را. اسمش را نمی‌آورم چون هرچه گذشت بی‌نام‌تر شد در نظرم، موهوم‌تر؛ مثل یورش هون‌ها که ندیده‌ای و شنیده‌ای و داستان است ولی هنوز ترس می‌انگیزد. اما هرچه هم که بی‌نام بود و موهوم بود و داستان بود، یک‌چیزی برای من داشت: از فرصتِ به‌نظر بی‌پایان مداقه در احوال خودم استفاده کنم و ببینم واقعاً دلم چه می‌خواهد که از قلمم بتراود و همان بشود. تصادفاً، و شاید با یک‌جور رخوت و بی‌میلی، کتابی را که عکسش درج است برداشتم؛ البته چاپ اولِ حالا دیگر می‌شود گفت خیلی قدیمش را، چاپ ۶۹، با طرح جلد مرتضی ممیز. برداشتم و بنا کردم به دوباره‌خوانی‌اش. با جمله‌ای که شد عنوان این یادداشت، در آن ظهر داغ تابستان مدیترانه‌ای یخ کردم. نشستم یک‌نفس کتاب را تا آخر خواندم. کلش به‌کنار، همان بخش اولش به نظرم یکی از کامل‌ترین چیزهایی‌ست که تا حالا خوانده‌ام. برگشتم و انگار شخص پاسکوآل دوآرته در من حلول کرده باشد آن بخش را بازخواندم و یک‌لحظه دلم خواست تعدادی آدم که نمی‌بینم و نمی‌شناسمشان بردارند این کتاب را همزمان تو خلوتشان بخوانند و با خودشان فکر کنند: آخر رو چه حسابی پاسکوآل دوآرته‌، آن روستاییِ ساده‌زی که آن‌جور شیرین و لطیف محیط اطرافش را توصیف می‌کند، یک‌کاره برداشت دو تا تیر چکاند تو تن آن سگ بیچاره؟ مگر چه کرده بود آن سگ؟ فقط داشت نگاه می‌کرد…
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          .
خانواده‌ی پاسکوآل دوآرته
نوشته کامیلو خوسه سِلا
ترجمه فرهاد غبرائی

.
«کارهای آدم فانی عجیب است. از هرچه که دارد بدش می‌آید، ولی بعد برای همان‌ها افسوس می‌خورد.»(۴۶)

خانواده پاسکوآل دوآرته رمانی است که برخی باروک می‌دانندش، هرچند به شخصه آنرا گروتسک و همراه با خشونت و وحشت و طنزی تلخ دیدم.
این رمان کوتاه در واقع اعتراف نامه پاسکوآل است که به اعدام محکوم شده و این یادداشت‌ها برای سبکی وجدانش به تحریر در آمده‌اند؛ وجدانی که سال‌ها بار مشقت خشونت، ادبار و بدبختی زندگی در دنیای بی‌رحم و ناکامی‌های پی‌درپی سنگین و سنگین‌تر از پیش شده. 
پاسکوآل در شرح زندگی خود از کوچکترین تا بزرگترین شرارت‌هایی که ممکن است فردی در زندگی تجربه کند قلم فرسایی نموده و قصد بخشوده شدن ندارد، بلکه شاید می‌خواهد فهمیده شود. فهمیده‌ شدنی که در طول زندگی هیچگاه نتوانسته طعم آنرا بچشد:

«چیز‌هایی هستند که برای همه ارزش یکسان ندارند، چیزهایی که باید بارشان را تک و تنها روی گُرده بکشیم، مثل صلیب شهدا، و پیش خودمان نگه داریم. نمی‌شود از چیزی که در درون ما جریان دارد با همه حرف زد. بیشتر وقت‌ها حتی نمی‌فهمند از چه چیزی حرف می‌زنیم.»(۱۴۷)

پاسکوآل جانی و قاتلی است که فاسد به دنیا نیامده، اما دنیا چنان فسادی به او آموخته که روحش بی‌خود و بی‌جهت به سوی خونریزی، قتل نفس و میل به کشتن سوق می‌یابد. 
این رمان همان سالی به چاپ رسید که بیگانه کامو. هردو از خلأ معنوی انسان مدرن و طنین دهشتناک آن در روح و روان خسته و آزرده سخن می‌رانند. هرچند تفاوت‌هایی نیز هست. در این کتاب شاهد اضمحلال و سقوط پاسکوآلی هستیم که می‌داند عشق چیست، بی‌رحمی چیست، شفقت چیست، مهربانی چیست. با این حال این گنبد لاجورد گویی امان از وی می‌رباید و او را به ناچار در رنج و تلخی غرق می‌کند. مرگ و نیستی در سراسر رمان همچو هوهوی جغدی در شب، بر فراز روایت منعکس است. 

این نویسنده اسپانیایی تبار نه همچو اجتماعی نویسان مساوات طلب متظاهر، که همچو سلین از دل مردمانی رنجور و تحقیر شده توسط روزگار می‌نویسد. قلمی گیرا دارد و توصیفاتش فوق العاده می‌نماید.

پی‌نوشت: ترجمه و مقدمه فرهاد غبرائی بد نبود، خوب هم نبود.
پی‌نوشت دوم: از اواسط رمان ریتم کمی کند می‌شود و شکوه آغازین دیگر تکرار نشد.

در پناه خرد
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          روایت صادقانه و ساده نشون دادن و تصویر کردن فاجعه‌ها من رو یاد "شاگرد قصاب" انداخت. مخصوصا طنز‌های بی‌جا و ظریفش، اشاره‌هایش به خدا و آخرت، اینکه هرچه کنی سرت می‌آید و علاقه و احترامش به کشیش‌ها و اعتراف کردن‌ها خیلی جالب بود.

پاسکوآل برای هر رفتاری که با آموزه‌های دینی و میلش برای محبوب بودن در تناقض بودخودش را سرزنش می‌کرد و ریشه‌یابی می‌کرد و می‌گفت توقعی بیشتر از این نمیشه ازم داشت و سرنوشت این راه رو برای من برگزیده. علی‌رغم همه‌ی خطاها و بدشانسی‌ها، سعی داشت از گذشته فرار کند و آدم خوبی باشد و از نو زندگی کند. خشم و نفرتی که در وجودش طی سال‌ها ریشه دوانده بود و اختیارش رو در دست می‌گرفت، بزرگتر از اون می‌دونست که توانی برای مقابله باهاش داشته باشه و این نیروی قوی مانع رفتارهای شایسته و دلخواهش می‌شد. همین باعث همذات پنداری با او و کمرنگ کردن قبح کارهایش می‌شد. تا آخرین لحظه‌های زندگیش، با وجود درماندگی و پذیرش گناهانش، باز هم دوست داشت همانی باشد که آرزویش را داشت و خودش را برای خواننده توجیه می‌کرد.

از خوندنش خیلی لذت بردم.
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

9

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1