یادداشت معصومه توکلی
1402/1/30
نسخهی اوّل: حتّی شاید پنج... خیلی تکاندهنده بود. خیلی. و بعضی تکّههاش قلب آدم را مجروح میکرد. بسیار چیزها را به یادم میآورد. بعضیهاشان را از اعماق. و بعضیها را از جایی آنقدر دور که یادم نمیآمد کِی؟ و کجا؟ نسخهٔ دوم: قطعاً پنج ستاره. چیزی که با فرو نشستن کتاب در وجودت و پس از گذر سالها درمییابی... چشمم آب نمیخورد که روزی روزگاری واقعاً بر این ریویو نسخهٔ دومی هم افزوده شود امّا امشب در دفتر یادداشت گوشیام چیزی دربارهاش نوشتم که فکر کردم میتواند نسخهٔ دوم این ریویو باشد. بعد از هفت سال که از اولین بار که خواندمش میگذرد... یازده مهر نودونُه [احتمالاً حرفم را باور نمیکنید اگر بخواهم به شما بگویم که چنان غمی روی دلم سنگینی میکند و چنان غصهای دارم که تقریباً به جرئت میتوانم بگویم که توبهام به توبهی قدیسها میمانَد. شاید حرف مرا باور نکنید، چون گزارشهایی که از من دارید کاملاً بد است و عقیدهای هم که نسبت به من به هم زدهاید، همینطور. با وجود این... همین را میگویم که گفتهام، شاید صرفاً به خاطر گفتن، شاید صرفاً به این دلیل که این عقیدهی راسخ را کنار نگذارم که شما آنچه را میگویم میفهمید و باور میکنید که حقیقت را میگویم، حقیقتی که بدان سوگند نمیخورم، چون سوگند خوردن چه فایدهای دارد... این، آن تکّه از «خانوادهی پاسکوآل دوآرته» است که آن دفعه برایتان میگفتم. که برای پیدا کردنش تقریباً کل کتاب را دوباره خواندم. و یادتان هست وقتی خواستم برایتان بگویمش چه گفتم؟ چیزی شبیه به این: چهطور ممکن است خدا من را نبخشد؟ و بعد که دوباره آمدم سروقتش، دیدم که چهجور موقع نقلش برای شما عوضش کردهام! بی آن که بدانم! خیلی جالب نیست؟ باید بیشتر دربارهاش حرف بزنیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.