بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پایان رابطه

پایان رابطه

پایان رابطه

گراهام گرین و 1 نفر دیگر
3.9
8 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

11

پایان رابطه را یک رمان نویس روایت می کند، اما این نه رمانی دربار? نوشتن، که داستان تلاقی عشق و ایمان است. در پس زمین? ذهنی رمان حضور مرد زیرزمینی داستایفسکی احساس می شود که تلخکامی و انزجار خود از انسان و جهان را به زبانی فصیح و سلیس بیان می کند. گراهام گرین خود را متعلق به دنیای انسان های خشمگین می داند، متعلق به سنت نوشته های دینی دانته که به دلیل نفرتش خوب عشق می ورزید. پایان رابطه نیز داستان عشقی بیمارگونه و نفرتی بیمارگونه است.

یادداشت‌های مرتبط به پایان رابطه

            و اما گراهام گرین و پایان رابطه، هزاران حرف برای گفتن دارم و ندارم. اینکه چقدر راحت با جملات زیبا و تزیین شده در قالب تشکیک و نفی وجود پروردگار مضامین زشت و انحرافات اخلاقی خودشان را به خورد جامعه انسانی می دهند.
کتاب پر از زشتی است، مردی که به راحتی همسر مرد دیگری را می دزد، زنی که راحتتر تن به رابطه زشتی می دهد که هیچ توجیهی برایش ندارد شوهری که از هویج شلغم تر است در دفاع از ناموس و غیرت و در کل همه شخصیتهای این کتاب حال دل آدمیتت را بد می کنند. 
از لحاظ داستان نویسی با یک فضای چرک و تقریبا مجهول طرفیم فضا پردازی ها انقدر شفاف نیست که مخاطب با ان احساس راحتی کند.
نویسنده با ذکاوت هر چه تمامتر در پس و پیش کردن زمان داستان خلاها را پر کرده و با یک ترفند زیرکانه آن چنان مخاطب را گیج میکند که بیچاره از ترس گم کردن سر خط داستان به چیزهای دیگر فکر نمی کند.
انتخاب زاویه دید اول شخص مفرد برای القا کردن تفکرات و ایدئولوژی مبهم نویسنده برای پنهان کاری بهترین انتخاب بوده است....
در کل این کتاب را وقتی خواندید به خدا بیشتر پناه ببرید از شر هوای نفس و شیطان رانده 
          
«پایان راب
            «پایان رابطه» نوشته ی گراهام گرین نویسنده ی پرکار انگلیسی است. 
در آغاز مطالعه کتاب گمان می کنید با داستانی درمورد خیانت رو به رو هستید، اما کمی بعد نویسنده شما را در مورد چیستیِ موضوع اصلی داستان دچار ابهام می کند و گزینه هایی از قبیل«خیانت، عشق، نفرت» را پیش رویتان قرار می دهد، اما در واقع محوریت اصلی داستان در مورد «ایمان» است، درباره جدال بر سر اثبات یا انکار وجود خدایی نادیده. 
درگیری شخصیت ها با موضوع اثبات وجود یا انکار وجودخدا، به اندازه ی میزان اهمیت نقششان در قصه تعریف شده است، تعریف هایی نه کم و نه زیاد، دقیقا به اندازه. 
گراهام گرین شخصیت ها را به گونه ای پرداخته که در طول داستان دچار قضاوت درباره افکار و عقاید و اعمال آنها نشدم، حتی با تک تک آنها همدردی کردم، درکشان کردم، و گاهی دلم میخواست شخصیت سارا را در آغوش بگیرم و دلداری اش بدهم. 

«پایان رابطه» در حقیقت قصه ی عشق و خیانت، نفرت و حسرت است با محوریت و هدف ایمان. 
هر شخصیت از طریق قصه ی خودش در پایان به ایمان آوردن به خدا یا حداقل قانع شدن به عدم انکار و جدال بر سر اثبات عدم وجود خدا می رسد. 
سارا از راه توبه از عشق و خیانت، بندریکس از راه احساس توامان عشق و نفرت، هنری از راه عشق و حسرت و پریشانی و اسمایت از راه عشق و معجزه. 
وجه مشترک همه ی شخصیت ها برای رسیدن به ایمان به وجود خداوند، عشق است. 
یکی از ویژگی های جذاب این کتاب بازی نویسنده با زمان است، رفت و آمدی بی نظم در عین حال منظم میان گذشته، حال و آینده. 
کتاب به مانند فیلمی کلاسیک روایت شده، انگار که تمام شخصیت ها در مقابل شما در حال زندگی هستند و شما به تماشایشان نشسته اید. 
بر اساس این کتاب دو اقتباس سینمایی ساخته شده است، یکی در سال ۱۹۵۵،چهار سال پس از انتشار کتاب، و دیگری در سال ۱۹۹۹.
در پایان باید بگویم که خواندن این اثر جزو بهترین خاطرات کتاب خوانی ام شد.
          
            "مادامی که انسان خوشبخت است می تواند هر نظمی را تحمل کند: بدبختی بود که عادات کار را برهم زد. وقتی متوجه شدم که چه زود به زود دعوامان میشود و با ناراحتی عصبی به او پیله میکنم، فهمیدم که عشق‌مان محکوم به زوال است: عشق به عشق بازی بدل شده. با آغازی و پایانی."

"رد کردن هرچیزی غیر ممکن است. من داستانی مینویسم. چه طور میتوانی ثابت کنی که حوادث آن هرگز اتفاق نیوفتاده و شخصیت ها واقعی نیستند؟ گوش کن. امروز در محوطه مردی را دیدم که سه پا داشت."

"از تو متنفرم. از تو متنفرم انگار که وجود داری."

سلام.
داستان کتاب از زبان فردی‌ به نام موریس که یک نویسنده است شروع میشود. موریس یک فرد حسود است، که به زندگی سارا و به شوهر سارا حسادت می‌ورزد، درحالی  که عاشق او هم هست.
روز اولی که شروع به خوندن کتاب کردم، حس کردم این کتاب درباره ی آدم های بی‌تکلیف هست. فکر می‌کردم چون شخصیت مونث اصلی داستان اون کارو کرده پس این یعنی بی تکلیفی، پس این یعنی چون تو بی‌تکلیفی و نمی‌تونی مثل هر زن دیگه عشق بورزی یعنی بی‌تکلیفی که اشتباه بود. اشتباه از من بود.
پایان رابطه درباره ی بی‌تکلیفی نیست، درباره ی عشق بود. درباره ی نفرت بود. درباره ی حسودی بود. درباره ی خدا بود. درباره ی زندگی، مرگ، بودن ها و نبودن ها!! با خوندن این داستان حس کردم یک عمر زندگی درون این برگها نوشته شده.
یک عمر زندگی که شامل عشق، نفرت، حسادت، خدا، ترس، تنهایی، دعا و مرگ بود. که فقط در چندین برگ نوشته شده ودر چندین روز خوانده شد. آیا در زندگی های ماهم این عواطف و احساسات در طی چند روز کوتاه جا دارند و تمام می‌شوند؟ آیا عشق تمام می‌شود؟
عشقی که در این داستان بود یک عشق نیمه و نصفه نبود، یک عشق بی‌نهایت بود.