یادداشت نعیمک

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

        خیانت از موضوع‌هایی است که همیشه برای داستان‌پردازی جالب هستند چون شکلی از مخفی‌کاری و عبور از خطوط قرمز را دارند. چرا یک رابطۀ مخفی شکل می‌گیرد؟ آیا عبور از ازدواج است؟ آیا گناه است؟ تقصیر چه کسی است؟ جامعه و آدم‌ها چه نقشی در این رابطه دارند؟ و یک عالمه سوال دیگر که اغلب در این آثار دیدیم اما به شکل عجیبی «پایان رابطه» سمت تازه‌ای به ماجرا اضافه می‌کند برای من: «حق» و این حس بی‌شک به خاطر تمام اتفاقاتی است که در این یکی دو ساله (از 1401 به بعد) تجربه کردم. 
ما با قصۀ بندریکس طرف هستیم. کسی که شخص سوم در یک رابطه است و با سارا ارتباط دارد بدون این که همسرش بداند. در خلال قصه ما روایت این ارتباط و ماجرای تمام شدن آن را می‌فهمیم و مدام بین زمان حال و گذشته در رفت‌وآمد هستیم. شکلی که گراهام برای بیان قصه‌ای انتخاب می‌کند بسیار جذاب است. انگار واقعاً در ذهن شخصیت هستیم. یک لحظه در حال هستیم و یک لحظه در گذشته؛ و این با جریان ذهن متفاوت است. این خود روایت است که مدام قطع می‌شود و گاهی از دستت در می‌رود که در حال هستی یا گذشته! 
شوهر سارا در زمان حال (اوایل داستان) از بندریکس طلب کمک می‌کند چون کمی به همسرش شک کرده و اینجا است که بندریکس خودش را بخشی از ماجرا می‌داند؛ به خودش حق می‌دهد که دخالت کند و به خودش حق می‌دهد که زندگی سارا را تفتیش کند. در واقع او هیچ‌کاره است اما واقعاً همین است؟ او هم بخشی از زندگی سارا بوده. او هم سارا را دوست داشته. او هم به عاشقان احتمالی او حسودی می‌کند. او هم حق دارد بداند در زندگی سارا چه خبر است با اینکه «حالا» نقشی در زندگی او ندارد اما هم یک سرِ ماجرا است و همین است که قصه را جذاب می‌کند.
عاشقی که نفر سوم است اما بخشی از زندگی سارا بوده. و این تفتیش شروع می‌شود و ما کم‌کم از رازها و ماجراها سردرمی‌آوریم و این کمی تفعن‌آمیز است. چون سارا هیچ اطلاعی ندارد. اینجا است که بندریکس به خودش «حق» می‌دهد که بله، من حسودم، من عاشقش بودم، من فلانم و بسار پس... و هر بار که رازی کشف می‌شود به من حس خوبی نمی‌دهد. 
ما از خلال نامه‌های سارا به ذهنیات او هم پی‌ می‌بریم. حس شخصی من این است که گیر افتاده! مثل هر زن دیگری که میان عشق، و سنت و عرف گیر افتاده و مدام دست‌وپا می‌زند. انگار در بازی نیست و بقیه او را در بازی‌شان نقش می‌دهند. برای همین به سمت دین می‌رود؟ راه گریز؟ من نمی‌دانم.
بخشی از قصه به دین می‌پردازد و برای من که مدت‌ها است از دین بیرون آمده‌ام این بخش اضافه بود و انگار وصل شده بود به قصه. انگار یک‌هو سارا از بازی حذف می‌شود و این دو مرد، و مخصوصاً بندریکس وارد درگیری‌اش با دین می‌شود.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.