پدر"تراژدی در سه پرده"
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
1
خواندهام
22
خواهم خواند
9
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
پدر، نمایشنامه ای درباره ی یک کاپیتان ارتش و همسرش لورا است. آن ها بر سر تربیت دخترشان برتا، به شدت با هم اختلاف دارند. لورا برای به کرسی نشاندن برتری خود، تلاش می کند تا با حرف هایی شک برانگیز شوهرش به جنون بکشاند. این نمایشامه تحت تاثیر مستقیم روحیه ی استریندبرگ، در دوره ای شکل گرفت که بحران روابط بین او و همسرش به اوج خود رسیده بود. استریندبرگ، نمایشنامه ی پدر را در ژانویه و فوریه ی 1887 نوشت. این نمایشنامه در زمان انتشار مورد توجه منتقدان،مخاطبان و صاحب نظران قرار گرفت. مدتی بعد این نمایشنامه در پاریس با مقدمه ی امیل زولا منتشر شد. زولا این نمایشنامه را برترین نمایشنامه ی قرن نوزدهم معرفی کرد. پدر را نخستین بار گروه تئاتر آزاد در پاریس به کارگردانی آندره آنتوان به روی صحنه برد. اجرای نمایشنامه ی پدر در استکهلم باعث وحشت سوئدی ها و در نهایت، تعطیلی اجرا پس از چند روز شد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به پدر"تراژدی در سه پرده"
نمایش همهیادداشتها
1403/5/14
نورا در عروسکخانه و سروان در پدر به دنبال درمان خلأهای دوران کودکی هستند، شاید خلائی از جنس کمبود توجه پدر و مادر، بنابراین نورا در همسرش به دنبال پدرش می گشت و سروان همسرش را مادر خویش می پنداشت. نورا و سروان بین آن که شریک زندگی شان همسر آنهاست یا والدینشان به نوعی دچار تناقض هستند می توان گفت نورا و سروان هر دو قربانی استبداد های کلیشه ای جامعه در مورد جنسیت هستند آنها تعریف جامعه را از جنسیت خود پذیرفته اند. یک مرد مسئول تمام و کمال خانواده است اما یک زن مقام زیردست را دارد و هیچ نقش اساسی در مدیریت خانواده ندارد. در پایان سروان در نمایشنامه پدر دچار فروپاشی روانی شد چون لارا هویت او را به عنوان یک مرد و پدر مورد هدف قرار داد اما با آن که در نمایشنامه عروسکخانه هویت نورا به عنوان زن و یک مادر زیر سوال رفت به جای فروپاشی روانی به خودشناسی رسید و به استبداد های کلیشه ای جامعه اش در رابطه با زن پی برد. در این تقابل سروان خودش را به پایان رساند اما نورا از نو خودش را ساخت. پی نوشت: هنوز نمی دانم در مورد لارا باید چگونه قضاوت کرد اما لارا نسبت به سروان خشم منفعل داشت احساساتی که سرکوب کرده بود لارا دلش می خواست به اندازه ی سروان موقعیت اجتماعی داشته باشد و در جامعه نقش موثر داشته باشد تنها چیزی که می توانست به آن تسلط داشته باشد و قدرتش را نشان بدهد دخترش بود. لارا عاشق کنترل کردن و سلطه گری بود اگر دخترش را از دست می داد نمی توانست این قدرت را داشته باشد حتی با همین نقش مادری به سروان اعمال نفوذ داشت یعنی نقش مادری برای لارا یک ابزار برای اعمال قدرتش بود. لارا از رفتار تبعیض آمیز جامعه اش نسبت به زنان عصبانی بود اگر سروان آشکارا سلطه گری داشت لارا یاد گرفته بود کنترل و سلطه گری اش را پنهان کند به گونه ای که کسی متوجهش نشود اگر سروان آشکارا خشونت داشت خشونت های لارا پنهانی بود که از این نظر برای من جالب بود گاهی مردها به صورت پنهانی و مبهم مورد خشونت و آزار قرار می گیرند به گونه ای که خودشان یا حتی جامعه متوجه نمی شود. سروان لارا را بیشتر از خودش می شناخت متوجه دسیسه های لارا بود اما نمی خواست قبول کند اگر لارا این گونه رفتار می کند تاحدودی تقصیر سروان هم هست به خاطر همین سروان فکر می کرد عقده ها و حقارت های لارا به خاطر بی سوادی و عدم آگاهی اوست برای اینکه دخترش دچار این سرنوشت نشود تصمیم گرفت او را با حضور در جامعه تحصیلکرده و فرهیخته بار بیاورد اما حتی این رشد و توسعه فردی در خدمت تربیت فرزند بود. یکی از دلایلی که لارا اجازه نمی داد دخترش از خانه برود این بود که می ترسید دخترش پس از رشد و توسعه فردی متوجه ضعف های شخصیتی مادرش شود و او را طرد کند حتی پدرش را بیشتر از او تحسین کند. به طور کل در این نمایشنامه پدر و مادر می خواستند از طریق سو استفاده از دخترشان قدرتشان را به دیگری ثابت کنند دخترشان برای آنها یک وسیله بود انگاری که به عنوان یک انسان هیچ هویتی از خودشان نداشتند اگر پدر یا مادر نباشند پس هیچی نیستند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
5
1403/5/8
«سروان»: «سروان» ـ که ظاهرا همان استریندبرگ است ـ از مهر و محبت مادری کمبهره یا بیبهره بوده و آسیب جدی دیده و در تمام عمر از زنان، مهر و محبتِ دریغ شدۀ مادرش را جستجو و درخواست میکند و در عینحال نسبت به زنان کینه دارد. اگر آنان به خواستههای او تن در دهند، وضعیت خوب است؛ ولی اگر با او کنار نیایند، با خشم و کینۀ او روبرو میشوند. به نظر میرسد که «سروان» بیچاره درخواست زیادی هم ندارد و تنها محبت صادقانه میخواهد و بس! «لارا»: همانقدر که در «خانۀ عروسک»، «نورا» تحت فشار بود و اجازۀ بروز استعدادهای خودش را نداشت و به ناچار باید طبق میل پدر و بعد همسرش رفتار و زندگی میکرد و از رفتار و زندگی دلخواهش با بهانههای زیبا و در واقع خصمانه و خودپسندانه محروم شده بود؛ اینجا هم «سروان» گرفتار موجود خودپسند و عقدهای به نام «لارا» شده که با نقشهای حساب شده، مرد بیچاره را روانی کرده و او را به کشتن میدهد. دردناکترین مسئلهای که از زمان خواندن این نمایشنامه، ذهنم را به خود مشغول کرده و سرم را به درد آورده؛ این است که این زن، نه تنها از کارش پشیمان نیست، بلکه انتظار تایید و تشویق هم دارد و شرمآورتر اینکه با افتخار میگوید؛ عذاب وجدان هم ندارد! شاید «لارا» به آیندۀ خود، دخترش، مادرش و دایۀ «سروان» و دیگر زنانی که در خانه هستند؛ فکر میکند و تصور میکند که باید از این جماعت بیپناه و نیازمند دفاع کرده و به آنان کمک کند. جماعتی که نقطۀ مشترکشان، بیچارگی، بدبختی و بی پناهی زنبودن آنها است. «لارا» به آینده و همراهی دلسوزانۀ همسرش، نامطمئن است و پس از کشمکشهای فراوان، در نهایت به خود حق میدهد که او را از میدان به در کند. بقیۀ افراد در خانه منتظر نتیجۀ جنگ هستند تا پیروز میدان را ببینند و زیر بیرق او گِردآیند. زنان که به دلیل زنبودن و نیازشان، با «لارا» همراهی میکنند. مردان هم ترجیح میدهند که ملکۀ زنبورها را تحریک نکنند و خود را در معرض آسیب قرار ندهند. از نظر آنان «سروان» در این جنگ شکست خورده و باید میدان را به حریف واگذارد. نکتۀ جالب اینجا است که «لارا» و «سروان»، هر یک خود را دلسوز دخترشان میدانند؛ اما بعد روشن میشود که این تنها بهانهای برای به کرسی نشاندن حرف خودشان است... .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
22