یادداشت بهارفلاح
1403/5/9
چیزی ویرانگرتر از این نیست که دریابیم فــریب همان کسانی را خورده ایم که باورشان داشته ایم. نمایشنامه در سه پرده تراژیک به رشته تحریر درآمده است فضای نمایش نامه سراسر اعتراضات ونمایش بغضهای فروخورده مردان درمقابل زنان سلطه جو است. سروان شخصیت اصلی نمایش نامه فردی که از نزدیکترین افراد زندگی اش ضربه خورد برای من استریندبرگ بود که از مذمت خدعه های زنانه درقبال صداقت ومظلومیت مردان سخن میگفت قهرمان تراژدی ، کسی است که نسبت به دیگران دارای فضیلتهای برتر و نیکبختی بوده، اما در اثر «اشتباه ِخود» یا هامارتیا سقوط میکند و بیچارگی و مصیبت زندگیاش نیز به دست خودش اتفاق میافتد.بهترین طرح برانگیختن شقفت مخاطب،وقتی است کسی ناروا دچار بدبختی میشود،مورد ظلم اطرافیان واقع میشود خطر اسپویل:کاپیتان که تمام زندگی آیندة خود را در وجود فرزند میبیند، این فکر چون سم مهلکی او را به سوی جنون میکشاند.آدولف دوست دارد که دخترش را از آن محیطی که به نظرش ناپسند و عقب مانده است جدا کند و برای ادامه ی تحصیل به شهر بفرستد تا آموزگار شود. اما لورا با این نظر مخالف است و چون می بیند که آدولف به هیچ وجه حاضر نیست کوتاه بیاید، برای دستیابی به خواسته خویش، تصمیم می گیرد تا کاری کند که همه شوهرش را دیوانه بپندارند تا امتیازهای قانونی پدر بودن از او سلب شود. بنابراین دکتر استرمارک و پدر روحانی تصمیم میگیرند، او را به تیمارستان ببرند اما قبل از اقدام به این عمل، کاپیتان در بستر خود دار فانی را وداع میگوید. لورا زنی که اصلا بااو احساس همدردی نمیشود داشت زنی که برای نابودی نزدیکترین مرد زندگی اش نقشه میکشد!!!!چه چیزهایی باعث شده تا لورا شوهری با شغل و موقعیت خوب، وظیفه شناس،مهربان، با وفا و مورد احترامِ جامعه را سدّی بر سر راه، و سنگی بر روی قلب خود بپندارد؟ آیا این همان حسِ مشترکِ زنان پیشرو در عصر آن زمان نیست؟ و آیا این آزادیِ از دست شوهر، آزاد شدن از دست شوهری نیست که از همسرش زنی پاکدامن، معشوقی صفابخش و باوفا، و مادری مسئول برای تربیت فرزندانش می خواهد؟ اما لورا به اینها اعتراض دارد و میخواهد “زن بودن” را از ارزشهای کهنه و بازدارنده پاک سازد.طغیان بی رحمانه ای با مکروحیله واستفاده ابزاری از فرزندش میکند جبر زمان و تأثیر آن بر زندگی در آن دوران را میتوان به رساترین و کوتاهترین شکل در این نمایشنامه دید.در زندگی سروان آدولف مظلوم هامارتیای سروان:تمام فکروذکرش دخترش هست واین علاقه شدید را لورا میداند وازهمین علاقه برای به جنون کشیدن همسرش استفاده میکند.خرد شدن سروان لحظه ای بود که دخترش هم پدر بودن اورا انکار کرد. انتخاب نمایش نامه پدر بعد از عروسکخانه بهترین انتخابی بود که باشگاه میتوانست داشته باشد.
(0/1000)
1403/5/9
2