بریدۀ کتاب
1403/5/3
صفحۀ 40
کاپیتان : بله ، گریه میکنم ، با آنکه یک مرد هستم. مگر مرد چشم ندارد؟ دست ، پا ، احساس ، عقیده و عاطفه ندارد؟ مگر از همان غذاهایی که زن ها میخورند ، نمیخورد؟ با همان سلاح زخمی نمیشود؟ با همان زمستان و تابستان ، سرد و گرمش نمیشود؟ اگر نیشترمان بزنید ، از ما خون نمی آید؟ اگر قلقلکمان دهید ، نمیخندیم؟ اگر مسموممان کنید ، نمیمیریم؟ چرا یک مرد نباید شکایت کند؟ چرا سرباز نباید گریه کند؟ چون کار مردانه ای نیست ؟! چرا کار مردانه ای نیست؟!
کاپیتان : بله ، گریه میکنم ، با آنکه یک مرد هستم. مگر مرد چشم ندارد؟ دست ، پا ، احساس ، عقیده و عاطفه ندارد؟ مگر از همان غذاهایی که زن ها میخورند ، نمیخورد؟ با همان سلاح زخمی نمیشود؟ با همان زمستان و تابستان ، سرد و گرمش نمیشود؟ اگر نیشترمان بزنید ، از ما خون نمی آید؟ اگر قلقلکمان دهید ، نمیخندیم؟ اگر مسموممان کنید ، نمیمیریم؟ چرا یک مرد نباید شکایت کند؟ چرا سرباز نباید گریه کند؟ چون کار مردانه ای نیست ؟! چرا کار مردانه ای نیست؟!
1403/5/9
1