یادداشت
1403/5/3
به لطف باشگاه نمایشنامه خوانی فرصتی شد تا دوباره این اثر مرور بشه... استریندبرگ به همراه ایبسن از غول های نمایشنامه نویسی تاریخند و در این شکی نیست ، هرچند که استریندبرگ سایه ایبسن رو با تیر میزده.. این دوگانگی و دشمنی بین غول های ادبیات کم سابقه نیست... از دعوای یوسا و مارکز بگیرید که یکی با مشت تو صورت اون یکی میزنه تا دعوای تورگنیف و تولستوی گرچه این آخری ختم به خیر شد و تورگنیف در آخر عمرش در نامه ای به تولستوی نوشت : از شما خواهش میکنم بنویسید ، ما به نوشتن شما احتیاج داریم. اما دشمنی استریندبرگ و ایبسن از نوع دیگه ای بود... ایبسن با خانه عروسک و هدا گابلر طرفداری زنها رو میکرد اما استریندبرگ به علت شکست ها و ناکامی های زندگی اش که در بیشتر اونها پای یک زن در میان بود ، دید خوبی نسبت به زنها نداشت استریندبرگ نویسنده پر آوازه تری از ایبسنه و در این شکی نیست و پدر هم یکی از آثار خوب خلق شده توسط این نویسنده ست. پدر به نوعی واکنش و جوابی به خانه عروسک ایبسنه اما هیچوقت به قدرتمندی اون اثر نیست به این علت که مسئله اصلی نمایش امروزه با یک آزمایش DNA قابل حل شدنه اما همین آزمایش گرفتن خودش توهین بزرگی میشه به زن و کار راحتی نیست... نمایشنامه دردناکه ، نمیشه گفت زنی مثل لارا وجود نداره ... اگر نورا هست ، لورا هم هست و اگر هلمری وجود داره ، سروان هم وجود داره... اما ای کاش این داستان زن و مرد و این دوگانگی روزی تموم و حل بشه و همه قبول کنیم که انسانیم و به یک اندازه از این جهان حق داریم... پدر همونقدر مهمه که مادر اهمیت داره زن همونقدر ارزش داره که مرد اررش داره
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.