یادداشت سعید بیگی
1403/5/8
«سروان»: «سروان» ـ که ظاهرا همان استریندبرگ است ـ از مهر و محبت مادری کمبهره یا بیبهره بوده و آسیب جدی دیده و در تمام عمر از زنان، مهر و محبتِ دریغ شدۀ مادرش را جستجو و درخواست میکند و در عینحال نسبت به زنان کینه دارد. اگر آنان به خواستههای او تن در دهند، وضعیت خوب است؛ ولی اگر با او کنار نیایند، با خشم و کینۀ او روبرو میشوند. به نظر میرسد که «سروان» بیچاره درخواست زیادی هم ندارد و تنها محبت صادقانه میخواهد و بس! «لارا»: همانقدر که در «خانۀ عروسک»، «نورا» تحت فشار بود و اجازۀ بروز استعدادهای خودش را نداشت و به ناچار باید طبق میل پدر و بعد همسرش رفتار و زندگی میکرد و از رفتار و زندگی دلخواهش با بهانههای زیبا و در واقع خصمانه و خودپسندانه محروم شده بود؛ اینجا هم «سروان» گرفتار موجود خودپسند و عقدهای به نام «لارا» شده که با نقشهای حساب شده، مرد بیچاره را روانی کرده و او را به کشتن میدهد. دردناکترین مسئلهای که از زمان خواندن این نمایشنامه، ذهنم را به خود مشغول کرده و سرم را به درد آورده؛ این است که این زن، نه تنها از کارش پشیمان نیست، بلکه انتظار تایید و تشویق هم دارد و شرمآورتر اینکه با افتخار میگوید؛ عذاب وجدان هم ندارد! شاید «لارا» به آیندۀ خود، دخترش، مادرش و دایۀ «سروان» و دیگر زنانی که در خانه هستند؛ فکر میکند و تصور میکند که باید از این جماعت بیپناه و نیازمند دفاع کرده و به آنان کمک کند. جماعتی که نقطۀ مشترکشان، بیچارگی، بدبختی و بی پناهی زنبودن آنها است. «لارا» به آینده و همراهی دلسوزانۀ همسرش، نامطمئن است و پس از کشمکشهای فراوان، در نهایت به خود حق میدهد که او را از میدان به در کند. بقیۀ افراد در خانه منتظر نتیجۀ جنگ هستند تا پیروز میدان را ببینند و زیر بیرق او گِردآیند. زنان که به دلیل زنبودن و نیازشان، با «لارا» همراهی میکنند. مردان هم ترجیح میدهند که ملکۀ زنبورها را تحریک نکنند و خود را در معرض آسیب قرار ندهند. از نظر آنان «سروان» در این جنگ شکست خورده و باید میدان را به حریف واگذارد. نکتۀ جالب اینجا است که «لارا» و «سروان»، هر یک خود را دلسوز دخترشان میدانند؛ اما بعد روشن میشود که این تنها بهانهای برای به کرسی نشاندن حرف خودشان است... .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.