معرفی کتاب دیدار اتفاقی با دوست خیالی و هشت جستار دیگر اثر آدام گوپنیک مترجم کیوان سررشته

دیدار اتفاقی با دوست خیالی و هشت جستار دیگر

دیدار اتفاقی با دوست خیالی و هشت جستار دیگر

آدام گوپنیک و 3 نفر دیگر
3.4
34 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

59

خواهم خواند

59

شابک
9786226194419
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1399/10/23

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این جستارها شرح احوال و حکایتِ ما هستند در روزگارِ
سرشلوغی‌های شهری
شور و ملال تماشای فوتبال
حرافی‌ روی مبل روانکاو
جهانی شدن و واهمه‌هایش
ترس ار فن‌آوری‌های جدید
پایان دوران طلایی پیاده‌روی
تاریخی که پیدا نیست از زمان می‌آید یا مکان
ذائقه‌های جدید و دعواهای قدیمی
گواهینامه‌هایی برای ماندن در ترافیک
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دیدار اتفاقی با دوست خیالی و هشت جستار دیگر

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به دیدار اتفاقی با دوست خیالی و هشت جستار دیگر

یادداشت‌ها

          دیدار اتفاقی با دوست خیالی؟ عنوانی چنین جالب توجه و قالب جستارگونه که طرفدارش هستم. ولی کتابی که درنهایت باعث شد به علاقه‌م به جستار هم شک کنم!

این کتاب، اولین کتابی بود که در هم‌خوانی گروهی‌مان در باشگاه کتابخوانی شرکت انتخاب شد. از اولین تورقی که در کتاب‌فروشی کردمش، دوستش نداشتم تا به این لحظه که تمامش کرده‌ام ولی نمی‌توانم ادعاکنم که واقعا خواندمش! چون فراوان جاهایی از زیاده‌گویی نویسنده خسته شدم و چشم‌هایم از روی کلمات سر می‌خوردند تا به به نقطه‌ای جدید برای اتصال به قلم نویسنده و مفهومی که پشت زیاده‌گویی‌ها، به راحتی گم می‌شد و دچار zone-outهای فراوانم می‌کرد، برسند.

دست روی موضوع‌‌های جالبی در هر جستار برای اشاره برده بود ولی نحوهٔ پردازش به آن‌‌ها؟ آه مادر بگرید. بد. طولانی. زیاده‌گویی بی‌مورد. ردپای پررنگ از نقد و غر به زندگی نیویورکی در هر پاراگراف! باشه خب داداش. این‌قدر دوست نداری، نکن خب دیگه:))) چه‌طور بگم؟ «مشکلی داری، جمع کن برو.» (مزاح می‌کانم.)

اگر از اون آدم‌هایی بودم که پس از فهم اینکه کتابی رو دوست ندارند و پس از فرصت‌‌هایی که خواسته‌اند بدهند تا تصمیم بگیرند به ادامه یا رها، می‌تونند زمین بذارندش، بی‌شک سر این کتاب و بعد از سه جستار این کار را می‌کردم. و این تازه در حالتی بود که به جستارهای پایانی‌تر که کش‌‌داری و پردازش خسته‌کننده و واقعا بی‌مورد بیشتر وجود داشت، نرسیده بودم!
ولی خب وسواس خواندن تا انتها دارم و پس شد آن‌چه شد!

از حق نگذریم، جستار مربوط به اینترنت را دوست داشتم. ولی خب شاید هم چون بیشترین حوصله رو صرفش کردم و موضوعی‌ست که جداگانه هم مطالعه ازش داشتم.  جستار اول هم بهترین شکل پردازش از نظر داستانی و استعاری رو داشت ولی باز هم در انتهای این جستارها هم همانند تمام جستارهای دیگرش این‌طور بودم که « بابا خب که چی؟!» ( نه اونجور «خب که چی؟»ای که در انتهای لیترالی تمام اتفاقات جهان میشه گفت چون تهش پوچیه‌‌ها... از اونهایی که خب واقعا مگه میشه این همههه حرف زده باشی و واقعا در انتهای احساس کنی چشم‌‌هات فقط از دنبال‌کردن اون همه کلمه سوخت و تا انتها هم همون چیزی رو دید و شنید که تو جملهٔ اول اون فصل دیده و شنیده بود!)
        

10

          وقتی جستار اول این کتاب را در باغ کتاب خواندم و داشتم از خوش حالی و هیجان روی ابرها پرواز می‌کردم، یکی از کارکنان مجموعه آمد و تذکر داد که لطفا از هر کتابی بیشتر از دو سه صفحه را نخوانید! حق داشت بنده خدا. تقریباً سه ساعت بود که آنجا بودم و چند ده جلد کتاب را زیر و رو کرده بودم و از خیلی‌هایشان هم تکه‌های زیادی خوانده بودم. می‌خواستم برای طرحی به اسم «کتاب ماه» که مربوط به محیط کارم هست و به تازگی مسئولش شده بودم، چند سری کتاب بخرم. باید انتخاب می‌کردم. نمی‌دانم بگویم خوش‌بختانه یا متأسفانه، کل کتاب را بر اساس جستار اولش قضاوت کردم و بعدا در نمایشگاه کتاب 16 جلد خریدم.

جستار اول این کتاب که همان دیدار اتفاقی با دوست خیالی است، واقعا عالی ست. یکی از بهترین‌هایی که خوانده ام. اما در ادامه‌ی کتاب، فقط چند جستار خوب پیدا می‌شود. من فقط «صندلی راننده»، «مردم به دکتر مراجعه می‌کند» و تا حدی هم «اعتصاب فرانسوی» را دوست داشتم. بعضی را حتی نیمه رها کردم.

واقعیت این است که کتاب زیادی در فضای خارج از ایران (حال چه آمریکا و چه فرانسه و چه...) سیر می‌کند و بعضی وقت‌ها به سختی می‌شود ارتباط گرفت. خیلی از جستارها یکهو زیادی پیچیده می‌شدند و از داستان تهی. این بود که دیگر هیچ لذتی نداشتند. انتظار داشتم جستار «اطلاعات» که در مورد اینترنت و حوزه پژوهشی من است برایم جالب باشد؛ ولی الان حتی یادم نمی‌آید موضوعش چه بود. القصه، سه ستاره‌ای که دادم، برای همان سه جستار خوبش بود؛ مخصوصا جستار اول.
        

29