معرفی کتاب اتاق قرمز اثر ادوگاوا رانپو مترجم محمود گودرزي

اتاق قرمز

اتاق قرمز

ادوگاوا رانپو و 1 نفر دیگر
3.7
119 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

213

خواهم خواند

74

ناشر
چترنگ
شابک
9786227342888
تعداد صفحات
119
تاریخ انتشار
1402/11/6

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
این بازی می تواند در یک کلمه خلاصه شود، کلمه ای که به گمانم قادر است لرزه به اندام شما بیندازد، قتل. بله آقایان، قتل! من تا امروز صد مورد مرتکب شده ام، مرد، زن، بچه، آن هم فقط برای لذت فراموشی ملالم از این اعتراف نتیجه ای عجولانه نگیرید: من امشب نیامده ام که برابر شما توبه کنم، چون اصلا پشیمان نیستم. جنایت هایم ابدا به چشمم زشت نیستند...چطور این را برایتان  توضیح بدهم؟ این اواخر از این کار هم مثل چیزهای دیگر خسته شدم و ساده لوحانه دیدم که دیگر ریختن خون مردم برایم هیجانی ندارد. آن گاه علیه خودم شوریدم و صرفا به  این نیت که خودم را از بین ببرم، به تریاک پناه بردم. حالا که نتوانسته بودم حتی با ارتکاب قتل دلیلی برای زیستن پیدا کنم، آیا راه حل دیگری جز خودکشی برایم باقی می ماند؟ شما مقابل خود مردی، تریاکی می بینید که روزهای آخرش را سپری می کند. همین که سرنوشتم معلوم شد، احساس کردم لازم است، تا فرصت دارم، قصه اعمالم را برای دیگران بازگو کنم. آیا اعضای اتاق قرمز برای چنین اعترافی مناسب ترین شنونده ها نبودند؟

      

یادداشت‌ها

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

          واقعاً که این جاپون (ژاپن) عجیب الخلقه است. این که داستان‌‌نویسی درگیر مد روز نشود و خط سیر خودش را برود و داستان‌هایی که خودش دلش خواسته را بنویسد شق‌القمر کرده است. «اتاق قرمز» شش داستان کوتاه هست که هر فضایی کلی آن‌ها دلهره‌آور است و همیشه ردپای مرگ در آن‌ها هویدا است. فضای کلی آثار من را یاد آلن‌پو و شیوۀ تعلیق و ترسی می‌اندازد که او می‌نوشت. دلهره‌ای عجیب و غریب در فضایی غیرعادی که همه چیز شبیه زندگی واقعی است اما چیزی متفاوت است. شکلی از وهم و سورئالیسم و فانتزی که در نهایت لذت خواندن‌ها داستان‌ها دوچندان می‌کند. اگر آثار بزرگسال رولد دال را خوانده باشید، یکی دیگر از شگردهای این داستان‌ها را می‌توانید متوجه شوید یعنی پایانی بدیع و غیرمنتظره. البته چخوف هم چنین آثاری با پایان عجیب دارد اما تفاوت رولد دال با چخوف و شباهت او با «اتاق قرمز» در فضای عجیبی است که هر دو نویسنده خلق می‌کنند. رامپو بدون هیچ خللی روایت‌هایش را تعریف می‌کند و این که بتوان در کمترین تعداد کلمه داستانی بنویسی که به‌یادماندنی باشد اصلاً کار ساده‌ای نیست و البته اینکه یادت هم نرود هر کدام از داستان‌های متفاوت از دیگری باشد. احتمالاً وقتی داستان‌ها را بخوانید با خودتان فکر می‌کنید: «وای! عجب تخیلی!» یا «آخر چطور این‌ها به ذهنش رسیده؟!» و همین لذت‌بخش‌ترین بخش خواندن داستان‌های رامپو است. راستی رامپو اصلاً شبیه نویسندنگان مشهورتر ژاپن مثل ایشی‌گورو یا موراکامی نیست. (خیلی بهتر است!)
        

0

صبا

صبا

1404/1/9

          اتاق قرمز شامل شش داستان کوتاه فوق‌العاده؛ 
اولین داستانی که در این کتاب می‌خوانید کرم ابریشم است. ماجرا آن‌قدر تلخ و با جزئیات بیان شده که تلخی داستان‌های بعدی دیگر به چشمم نیامد و نسبت به بقیه این داستان ساده‌تر بود. 
صندلی انسانی را خیلی دوست داشتم. با جزئیات، خلاقانه نوشته شده بود. در انتهای داستان چنان سورپرایز شدم که از جا پریدم.
دو زندگی پنهان، روند داستان تقریبا شیب ملایمی داشت و حد وسط هیجان بود.
اتاق قرمز، دومین داستانی که نظرمو جلب کرد. عالی بود، هر خط را که می‌خواندم مشتاق تر می‌شدم تا در نهایت سورپرایزی که در انتظارم بود من را شگفت‌زده کرد.
پرتگاه، داستانی بود با شیب ملایم و پایانش برایم قابل پیش‌بینی بود.
آخرین داستان دوقلوها بود، اعترافاتی که از ماجرای هابیل و قابیل الهام گرفته شده بود.

در کل قلم نویسنده بسیار خوب بود و ترجمه عالی. نویسنده در نگارش کتاب بسیار خلاق عمل کرده بود. 
روند داستان‌ها طوری نوشته شده‌اند که شما را برای خواندن ذره ذره مشتاق تر می‌کنند، جذابیت قلم نویسنده این‌جاست که تا وقتی به پاراگراف های انتهایی داستان‌ها نرسیده باشید نمی‌توانید حدث بزنید چه پایانی در انتظار شخصیت نشسته.
        

0

طمعِ نهایت
          طمعِ نهایتِ استفاده از اشتراک فیدیبو، مرا وادار کرد (و میکند) که تا میتوانم کتاب های خوبی که شامل اشتراک میشوند را بخوانم (ببلعم) و چه کسی بهتر از  آقای رانپو.

چرا میگویم چه کسی بهتر از این مرد؟ راستش را بخواهید چند سال پیش انیمه ای می‌دیدم به نام «سگ های ولگرد بانگو» (که هنوز حوصله ام نکشیده فصل آخرش را ببینم). توی این انیمه همه ی کاراکترها نام یک نویسنده را دارند. من که در پوست خود از ذوق نوجوانانه ام برای کشف این فکت بزرگ نمیگنجیدم، شروع کردم اسم همه ی کاراکترها را سرچ کنم خصوصا ژاپنی هایشان را اما جست و جوهایم برای خواندن کتاب هایشان به هر دلیلی بی نتیجه ماند.

تا اینکه بعدها به مدد و برکت همین فیدیبو بالاخره کتاب های یکی از این بزرگواران یعنی همین مرد را یافتم، و چون می‌دانستم رانپو جنایی‌_معمایی‌نویس معروف ژاپن بوده و من هم که تازه به این ژانر علاقه مند شده بودم؛ شروع کردم به خواندن...اما حقیقتا رانپوی نویسنده کجا و رانپوی انیمه کجا (پیشنهاد میکنم حتما یک سرچ بکنید تا با کاراکتر انیمه ای، حداقل قیافه اش، آشنا بشوید😂).

حواسم به جلد کتاب نبود که «اتاق قرمز» یک «مجموعه ی داستانی» است و به خاطر همین اشتباه بعد از داستان اول باورم نمیشد قصه همینجا تمام شده باشد. من در آن لحظه؟ یاد احساسم موقع دیدن اولین سکانس های شاترآیلند افتادم: یک گیجی ترسناک، یک ابهامِ ناخوشایند در همان اولین رخ‌نشان‌دادن‌ها گلویت را میچسبید و تو از همان ابتدا مثل یک پیشگوی ناشی می‌دانستی که چیز خوبی در انتظارت نیست اما اینکه نمی‌دانستی «آن چیز» چیست؛ بر وهم ماجرا می افزود.

درنهایت؛ داستان اول را چون همین حس گیجی و حیرت و ترس را برایم به ارمغان آورد؛ هم دوست داشتم هم باورم نمیشد...
از داستان دوم و ششم خوشم آمد، خلاقانه بودند...
از شیوه ی بیان داستان سه و چهار و پنج خوشم نیامد اما ایده های قتل داستان چهارم را خیلی پسندیدم...😂

به نظرم شروع خوبی برای خواندن آثار ادوگاوا رانپو بود. امیدوارم باز هم اشتراک فیدی‌پلاس پَرِ طمع‌م را بجنباند که بقیه ی کتاب های این جناب و البته آگاتا کریستی عزیز را بخوانم...

پ.ن: الان معذبم چرا اینقدر یادداشت طولانی شد، شرمنده🫠
        

32