بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

3.9
125 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

268

خواهم خواند

56

"نشت نشا،جستاری در پدیده فرار مغزها" در این کتاب نویسنده علل پدیده ی "فرار مغزها" را در حوزه های گوناگون علوم، نظام آموزشی، صنعت، سیاست و... بررسی کرده و در پایان نتیجه گرفته است که چون علم و به تبع آن ـ عالم ما بومی نیست، چنین پدیده ای اجتناب ناپذیر است. نمونه های مورد توجه نویسنده، هر خواننده ای را به تأمل وا می دارد.

لیست‌های مرتبط به نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

یادداشت‌های مرتبط به نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

            نشت نشا، نوشته بلندی است که قبل از این در یک روزنامه و چند نشریه به صورت مقاله یک جا یا پاورقی به چاپ رسیده و به زعم نویسنده، ارزش این را داشته که در شکل و چهره یک کتاب لاغر به دست مخاطبانش برسد؛ نشت نشا به تجربه‌های تحصیل و مشاهدات پس از تحصیل رضا امیرخانی در مدارس سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان بی‌ربط نیست و اگر او، بعد از داستان‌ها و رمان‌های گوناگونش -که موجب شد نام امیرخانی بر سر زبان‌ها بیفتد- به این وادی رو کرده، برخاسته از لمس یک موضوع ملی-فرهنگی به نام فرار مغزهاست. امیرخانی، مایه‌هایی ظریف از طنز را برای تفهیم موضوع فرار مغزها به خدمت می‌گیرد و گاه جسورانه به افشاگری و کشف اسرار این حوزه می‌پردازد و بسا از افرادی نام می‌برد که شاید در این امر به نوعی دخالت دارند. نویسنده آن‌گاه سعی می‌کند حواشی، جنبه‌ها و نقاط تاثیرگذار ماجرای فرار مغزها را در دو سوی داخل و خارج کشور آشکار کند. او حتی از معرفی برجستگان ایرانی‌الاصل اروپا و آمریکا - که ابتکارات و آفرینش‌های حیرت‌انگیزی در جهان علم داشته‌اند- دریغ نمی‌کند.

هفته‌نامه‌ی همشهری جوان، شماره‌ی 15، 3 اردیبهشت 1383.
          
            نشت نشا اولین‌ جستار امیرخانی در قالب کتاب بوده. مطالبش پیش از اون در روزنامه‌ها منتشر شده بوده و بعد به صورت یه کتاب دراومده. 

امیرخانیِ نشت‌نشا، ارمیا و بیوتن رو نوشته بوده و به عنوان نویسنده معروف بوده. حالا اینجا جستارنویسه. نگاه انتقادی و موشکافانه‌اش سر جاشه. اما در مقایسه با نفحات نفت قلم جستاری‌اش هنوز قوت لازم رو نداره.
سر این جستار امیرخانی تجربه دانشگاه شریف رو داشته و سفر آمریکا. هنوز جهانش به گستردگی نفحات نفت نیست. هنوز بحث انسان ایرانی و آمریکایی و چینی و هندی و الخ رو شروع نکرده. شاید هنوز خودش هم به این نتیجه نرسیده. برای همین متن تحلیل‌های عمیقی نداره.
اما در هر حال، حرف‌ها و ایرادها و دغدغه‌ها درسته.
بعد از بیست سال از زمان چاپ اول این کتاب، هنوز این مشکلات برجاست متاسفانه. 
علم بومی نداریم. و هر کسی داد سخن از علم بومی برآورد، به نوعی ساکتش کردن؛ یا حداقل با تمسخر بی‌اهمیت جلوه‌اش دادن.
خاطرم هست دهه هشتاد رهبری در سخنرانی‌های عدیده‌ای از بومی سازی علوم انسانی گفت. سال ۸۹ در مجلس ختمی بودم و با مهندسی شاغل در سازمان انرژی اتمی صحبت می‌کردم. وقتی درباره رشته‌ام و کاربردش صحبت می‌کردم، با طعنه گفت شما هم یه بومی‌سازی علوم انسانی معتقدین؟
جناب مهندس مورد احترام همه فامیل بود و به اهل مطالعه بودن، معروف. اهل مطالعه‌مون که این باشه بدا به حال بی‌مطالعه‌هامون و بدتر از اون اهل مطالعه‌های حیطه علوم انسانی که حال ندارن علم و حکمت ایرانی رو احیا کنن و به همون‌ کتاب‌های ترجمه‌ای بسنده می‌کنن. 
          
            امروز به صورتِ اتفاقی این کتاب رو تو دستم دیدم. یادمه وقتی که کورش علیانی تو برنامه این شب‌ها از رضا امیرخانی درباره‌یِ نخبگی پرسید جوابِ امیرخانی برام جالب بود و امروز مشتاق بودم که کتاب رو زودتر بخونم. نثرِ امیرخانی نثرِ خودِ امیرخانی هست مسلماً؛ مانند سه کتابِ قبلی که از امیرخانی خوندم -ارمیا، بیوتن و نفحاتِ نفت- از جداکردنِ کلمات خوشم اومد. نمی‌دونم از کجا، اما مثل اینکه از خودِ رضا امیرخانی هست که این کار باعث می‌شه به معنایِ کلمات (معنایِ اصیل و اولیه‌یِ کلمات) توجه کنیم. مثلاً: ره‌بر، راه‌نما، خوش‌گل و از این قبیل. ش

رضا امیرخانی معتقده که ما دانشگاه نمی‌سازیم؛ بلکه دانشگاه را ترجمه می‌کنیم. همین باعث می‌شه که علاوه بر متُد (که ممکنه بدونِ توجه به شرایط و سوالاتِ ما ترجمه بشه) محتوا (به تعبیرِ من) هم ترجمه بشه؛ به این معتقده که سوالِ نیوتن، بسترِ نیوتن با سوال و بسترِ ما متفاوته؛ حتی ما تو آموزشِ علمِ غربی هم به سوالات و بسترِ علمِ غربی هم توجه نمی‌کنیم. پس فقط از نیوتن خوردنِ سیب تو فرقِ سرش رو بَلَدیم. ش

در علومِ انسانی؛ معتقده که اشتباهِ ما این هست که داریم علومِ انسانی رو عیناً ترجمه می‌کنیم و اصلاً دقت نداریم به اینکه سوالاتِ ما چیه؛ نکته‌یِ قابلِ توجه اینه که عقیده داره اگه سوال‌هامون رو بشناسیم با متُد علومِ انسانی غربی می‌تونیم رو پای خودمون بایستیم. این، امیرخانی رو از جریانی که امروز (البته از اولِ انقلاب بودند) عقیده دارند علوم انسانی باید متحول بشه به این معنا که متُد هم باید متحول بشه جدا می‌کنه (البته من اطلاعاتِ دقیقی ازعقایدِ این جماعت ندارم؛ اما مثلا یادمه یکی از این جماعت می‌گفت ما باید بیایم سوالایِ انسان‌شناسی‌مون رو از متفکران و حکمایِ دوره‌‌یِ اسلامی بپرسیم؛ بعد ما انسان‌شناسی اسلامی خواهیم داشت) امیرخانی مثالِ جالبی می‌زنه: یونگ هزاران خواب رو ثبت کرد؛ چرا ما که این همه دانشجویِ روان‌شناسی بیکار داریم بهشون پروژه ندیم که برن خوابِ مادربزرگ‌ها و عمه‌ها و عموها و دایی‌ها و خاله‌ها و اطراف و اکنافشون رو ثبت کنن؟

همین‌طور اینکه علم تو زندگی ما چقدر جریان داره و تو زندگیِ یک دانشجویِ غربی چقدر؟ یه نکته اساسی که یادم رفت اینه که معتقده برایِ بررسیِ پدیده‌یِ مهاجرت (یا همون فرارِ مغزها یا نشتِ نشا) باید «تماشاکنانِ بستان شویم» اما چرا به کتاب 3 دادم؟ بعضی از حرف‌هایِ امیرخانی بسیار جالب هست، شاید خیلی هم دقیق و علمی باشه؛ اما دقیقاً من می‌تونم بگم «شاید»؛ چون به من فکتِ علمی نمی‌ده؛ معتقدم می‌تونه فکتِ علمی بده و طوری توضیح بده که مخاطبش رو هم از دست نده. یه جایِ کتاب هم تو ذوقم زد. در مجموع 3 ستاره از نظرگاهِ من منصفانه هست. پ
          
            سومین کتاب از امیرخانی بعد از بیوتن و نفحات نفت و اوایل قیدار. نفحات نفت کمی مفصل تر و عملی تر است ولی بازم عجز به جهل ترجیح داره

اینجا در نظرات دیگران، این نکته که کتاب مربوط به دهه هشتاد هست و هنوز همین آش است و همین کاسه و ما را به خیر تو امیدی نیست شر نرسان چندبار تکرار شده بود، قسمتی از کتاب که میگه دانشگاه‌های ما شعبه‌های بدی از دانشگاه‌های غربی هستند من را یاد جملات احمد فردید انداخت که در کتاب محمد زارع شیرین کندی و مصاحبه با داوری اردکانی از حامد زارع دیده بودم و می‌گفت: خود غرب غرب زده خوبی است و شرق غرب زده‌ی بد و خلاف جلال آل احمد برای غربزدگی مراتب قائل بود و آن را یکسره عارضه و بیماری نمی‌دانست. این جملات و این شیوه مواجهه ما با فلسفه مدرن به گفته محمد منصور هاشمی با احمد فردید در همین قرن اخیر آغاز شد و تازگی داشت و می‌شود او اولین فیلسوف مدرن ما نامید (نه برای تایید هر ایده‌ای که داشت، نظری که می‌دهم بر شرح آنچه گذشت هست نه بیشتر).

امیدوارم این کتاب کوچک توسط افراد بیشتری خوانده شود و ملانقطه‌ای بودن را در نسبت با دین و علم و غرب و شرق و نثر و رپ و مهندسی و علوم انسانی را کنار بذاریم، طریق گفتگو و نقادی را یاد بگیریم و از گفتگو و نقادی نهراسیم. برای فاهمه‌ی شفاهی را که سخنرانان جنجالی ترویج می‌کنند بشناسیم(عنوان مصاحبه با كاوه بهبهاني، «فاهمه‌ی شفاهی» خطرناک است نه «فرهنگ شفاهی»)

اگر دنبال توصیف جالبی از یکی از دانشگاه‌های اروپا هستید روایت ناصر فکوهی از کلژ دو فرانس در کانال موسسه انسان شناسی و فرهنگ بسیار جالب و خواندنی است
          
            این کتاب با من به دیدار بزرگان آمد.‌

اگر چند سال قبل و حتی چند ماه قبل می‌گفتند که در آن سفر چه کتابی را با خود می‌بری شاید آخرین انتخابم هم حتی نشت نشا نبود... احتمالا مفاتیحی، زیارت‌نامه‌ای یا قرآن می‌بردم و خودم هم نمی‌دانم چه شد که در آن هاگیر واگیری که مادر آویشن و نان خشک و نخ سوزن در کوله‌ام می‌چپاند و منتظر بودم برود تا پودر قهوه را هم خودم بچپانم یکهو نشت نشا را انداختم داخل کوله و این گونه با نشست نشا راهی شدیم. الحق که همسفر خوبی بود.‌
تجربه‌ام این را نشان داد که علی رغم حجم کمی که کتاب دارد ملزم تمرکز و دقت حواس کافی است، مثلا وقتی در GMC نشسته‌اید و پدر تان با پسرخاله‌اش درحال مرور خاطرات خوش دوران کودکی‌شان هستند زمان مناسبی برای شروع کتاب نیست چون وقتی هردو خواب رفتند به جای اینکه مطالعه را سرعت دهید باید دوباره برگردید ببینید از قولِ نویسنده، آخرش نشتِ نشا یعنی چی. اما در عوض نیمه شب در حالی که در شبستان حرم پدری نشسته‌ای و قلبت از شکوه بیشتر از قبل می‌زند خوب است بخوانی و فکر کنی به نخبگی، نخبگان، نشت، نشا، نشت نشا...
به سبب تکثر کتاب های خوانده نشده و کمبود جا برای رفع کردن قوهٔ خرید کتاب به خرید کتاب های کم حجم روی آورده‌ام.‌