محسنمحسندنبال کردن@mohsenit3 دنبال شده5 دنبال کنندهکتابدوست(30 کتاب)0امتیازدنبال کردن 34یادداشت34امتیاز0لیستکتابخانهنمایش کتابخانهخواندهام30 کتابدر حال خواندن11 کتابخواهم خواند8 کتابیادداشتهانمایش همهمحسنهزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالیاون سون کیم3.38 خیلی سوگیری داشت و کاملا مطابق رسانه های جریان اصلی بود. از یه جایی به بعد دیگه دیدم ارزش نداره ادامه بدم. 01محسننیم دانگ پیونگ یانگرضا امیرخانی3.9148 اونقدری جذاب نبود اما تونست من رو با فضای داخل کره شمالی آشنا کنه 01محسنعارفانهگروه نویسندگان4.524 بسیار تاثیر گذار آدم با یکی از اولیا خدا آشنا میشه. ان شا الله که شفاعتشون شامل حال ما بشه. البته واقعا حق چنین شهیدی کتاب خیلی بزرگتر و منسجمتری است. 00محسنرویای یک دیدارسیدناصر هاشم زاده4.114 خیلی زیبا و جذاب. آگاهی نویسنده نسبت به تاریخ و مفاهیم دیتی ستودتی است. کاملا توصیه می شه. فقط یه سوال: ارتباط این کتاب با کتاب "سلمان پاک" همین نویسنده چیه؟ 06محسنتمام نهج البلاغهصادق موسوی5.01 نویسنده عمر خودش رو گذاشته و خطبه و ... نهج البلاغه رو کاملش رو پیدا کرده. آدم تعجب می کنه که چه قدر نسخه سید رضی تیکه پاره و کلاژ است. البته من تمامش (همش) رو نخوندنم :). ولی چندین خطبه ای که خوندم و مقایسه کردم تفاوت محسوس داره. یه آقایی از قم هم سال هاست می گه من دارم اینو ترجمه فارسی می کنم ولی تا حالا که چیزی نرسیده. 07محسنچگونه هر چیزی را اندازه بگیریم؟داگلاس دبلیو هوبارد3.33 من اغلب جاهاش رو از کتاب زبان اصلی خوندم. دید جالبی به آدم می ده و توصیه می کنم حداقل اولاش رو بخونید. ولی نویسنده خیلی روده درازی کرده و یک مطلب رو ده جور گفته. ترجمه اش هم بی نقص نیست. 03محسندست به کار شو: مقاومت رو شکست بده و سد راه خودت نباشاستیون پرسفیلد2.01 جذبم نکرد 02محسنآزادی معنویمرتضی مطهری4.731 از کتب الهام بخش دوره نوجوانیم. جالبه که هنوز بعد از دهه ها حرف برای گفتن داره. گوش دادن صوت هاش هم (چون پیاده شده سخنرانیه) خالی از لطف نیست. 03محسنیک، جلوش تا بی نهایت صفرهاعلی دهستانی4.21 زاویه نگاهش به مساله بندگی و قلم رسای نویسنده رو دوست داشتم 03محسنشهید علم: دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطراتحسین مروتی3.75 خاطره های کوتاه و پراکنده و نه چندان دلچسب. واقعا جا داره کتاب هایی درخور شهدا براشون آماده بشه. 02محسنزیتون سرخ: خاطرات ناهید یوسفیانسیدقاسم یاحسینی3.35 خاطراتی زیبا از نسلی که انقلاب و جنگ زندگی و عقاید آن ها رو متحول کرد. ایثار برادر همسر ایشان هم برام تحسین برانگیز بود. 01محسنهفت عادت مردمان موثر: همراه با درس هایی قوی برای ایجاد تغییر در منش و شخصیتاستیون آر. کاوی3.99 هر چی سعی کردم جلو برم تو کتاب کمتر جذبم کرد و کنارش گذاشتم. نمی دونم مشکل از محتواش بود یا ترجمش یا من؟ :دی 05محسنچه باید کرد؟لی یف نیکالایویچ تولستوی4.05 زاویه نگاه جالب نسبت به فقر و تجربیات جذاب نویسنده در مواجهه با فقرا 03محسنخاطرات سفیرنیلوفر شادمهری4.0171 سفرنامه ای متفاوت، روان و دلنشین که آدم رو با فضایی کاملا جدید (تجربه دانشگاه و خوابگاه) از یک کشور دیگه آشنا می کنه. شخصیت قوی نویسنده و پایداریش بر اعتقادات یکی از دلایل جذابیت کتابه. 07محسنتن تن و سندبادمحمد میرکیانی4.048 در نوجوانی این کتاب رو خوندم. برا من که عاشق قصه های تن تن بودم عنوان کتاب کافی بود که من رو به خوندنش بکشونه. خیلی با جزییات یادم نیست ولی سیر خوبی داشت (یعنی بهش حس خوبی دارم) و مخصوصا پایان بندیش (همون جا که قهرمانا بر می گردن شهرشون) که به نظر اوج کاره و تمام حرف کتاب اونجاست! 02باشگاههااین کاربر هنوز باشگاهی ندارد.چالشهااین کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.فعالیتهامحسن میخواهد بخواند.1402/04/30مرغ غریب عشقنصرالله قادری0.000محسن میخواهد بخواند.1402/03/19شلیک به آسمان: خاطرات محمد مصطفوی فر سروان پدافند نیروی هواییابراهیم زاهدی مطلق0.000محسن کتاب را تمام کرد.1402/03/19عارفانهگروه نویسندگان4.52400محسن یادداشت نوشت.1402/03/19هزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالیاون سون کیم3.38 خیلی سوگیری داشت و کاملا مطابق رسانه های جریان اصلی بود. از یه جایی به بعد دیگه دیدم ارزش نداره ادامه بدم. 01محسن کتاب را تمام کرد.1402/03/19هزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالیاون سون کیم3.3800محسن یادداشت نوشت.1402/03/19نیم دانگ پیونگ یانگرضا امیرخانی3.9148 اونقدری جذاب نبود اما تونست من رو با فضای داخل کره شمالی آشنا کنه 01محسن کتاب را تمام کرد.1402/03/19نیم دانگ پیونگ یانگرضا امیرخانی3.914800محسن یادداشت نوشت.1402/03/19عارفانهگروه نویسندگان4.524 بسیار تاثیر گذار آدم با یکی از اولیا خدا آشنا میشه. ان شا الله که شفاعتشون شامل حال ما بشه. البته واقعا حق چنین شهیدی کتاب خیلی بزرگتر و منسجمتری است. 00محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19عارفانهگروه نویسندگان4.52400محسن تا صفحۀ 260 خواند.1402/03/19دایره المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی (ره)جعفر شیرعلی نیا260 / 544 % 4700محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19دایره المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی (ره)جعفر شیرعلی نیا4.3400محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19دایره المعارف مصور تاریخ جنگ ایران و عراقجعفر شیرعلی نیا4.1500محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19ناگفته هاحمید داودآبادی0.000محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19شنبه آرام؟محمد مهدی بهداروند4.31800محسن پسندید.حسین حقشناس یادداشت نوشت.1402/03/19چگونه کمال گرا نباشیم: روشی جدید برای خودباوری، زندگی بدون ترس و رهایی از کمالگراییاستیون گایز4.119 به صورت بنیادی به مشکل کمالگرایی پرداخته. کمالگرایی محصول زیست مدرن بشره و چارهای جز مبارزه و کنترل کردنش نیست. میتونه انسان رو به طور کامل فلج کنه. با خوندن کتاب و انجام برخی از تمریناتش میتونید نسبت به این مشکل آگاه بشید. آگاهی بخش زیادی از راهحل این مشکله. فقط فکر نکنید با خوندن این کتاب معجزه رخ میده و غول کمالگرایی به یکباره رهاتون میکنه. با گذشت زمان و آگاهانه رفتار کردن به مرور این مشکل کمرنگتر خواهد شد. 015محسن یادداشت نوشت.1401/06/26رویای یک دیدارسیدناصر هاشم زاده4.114 خیلی زیبا و جذاب. آگاهی نویسنده نسبت به تاریخ و مفاهیم دیتی ستودتی است. کاملا توصیه می شه. فقط یه سوال: ارتباط این کتاب با کتاب "سلمان پاک" همین نویسنده چیه؟ 06محسن کتاب را تمام کرد.1401/06/26رویای یک دیدارسیدناصر هاشم زاده4.11400محسن پسندید.سیده زینب موسوی یادداشت نوشت.1401/06/11شطرنج با ماشین قیامتحبیب احمدزاده3.922 این کتاب یه «رمان» دفاع مقدسیه، یعنی زندگینامه و خاطرات نیست بلکه رمانه (اینقدر اصولا هر چی دفاع مقدسی هست خاطراته که باید اینطوری تأکید کنیم 😅) ماجرای کتاب سه روز از زندگی یه نوجوون هفده ساله رو در شهری محاصرهشده توسط عراقیها روایت میکنه (به نظرم آبادان دیگه ولی یادم نیست دقیق اینو گفت یا نه). یه نوجوون بسیجی که کار اصلیش دیدهبانیه ولی به دلایلی مجبور میشه وظیفهٔ تحویل غذا رو هم برعهده بگیره، کاری که خیلی ازش بدش میاد و اونو کسر شأن خودش میدونه. در جریان این تحویل غذا کارش به دو تا شخصیت غیرنظامی گیر میکنه که هر کدوم برای خودشون داستانی دارن... گیتی، یه روسپی سابق، و مهندس، کارمند بازنشستهٔ شرکت نفت. ماجرای اصلی کتاب، تلاش برای پیدا کردن و یا خنثی کردن یه رادار فوق پیشرفتهٔ عراقیهاست که میتونه با دقت بسیار زیادی جای قبضهٔ خمپارهانداز ایرانیها رو تشخیص بده و با این مختصات توپهای اونا به راحتی قبضه رو با هر کی کنارشه پودر کنه بفرسته هوا. یه راداری که ایرانیها اصلا نمیدونن چه شکلیه که حالا بخوان پیداش کنن! به نظر من داستان تا وسطهاش خیلی کند پیش میرفت و اونقدر نتونست جذبم کنه ولی ۳۰-۴۰ درصد آخر که قضیهٔ عملیات خنثیسازی رادار جدیتر شد داستان هم برام جذابتر شد. یه مقدار هم از اینکه اینقدر این نوجوون رسوندن غذا رو کسر شأنش میدونست یکه خوردم چون تو ذهنم اون حالت والای کار برای خدا تو جبههها حاکم بود. ولی بعد که واقعبینانهتر نگاه کردم دیدم خیلی انتظار زیادی نمیشه از یه نوجوون هفدهساله داشت و به نظرم منطقی اومد. شخصیت گیتی بسیار بسیار بدزبان و به شدت عصبی بود! با اینکه خیلی گذشتهٔ ناراحتکنندهای داشت و اصولا آدم باید دلش براش میسوخت ولی تو کل داستان رو اعصابم بود و نمیتونستم این هجم از بیادبی رو هضم کنم :) دیگه به آخرِ آخر کار که رسید تازه یه کم دلم نسبت بهش نرم شد! 😅 مهندس هم از یه حالت دیوونهطور خلوضع شروع کرد و رسید به یه فلسفهباف جبرگرای نیمچهآتئیست! :)) بسیار زیاد در مورد خدا و دنیا و بهشت و جهنم چرت و پرت میگفت :) با تمام اینها من اصولا دلم برای شخصیت مهندس میسوخت، احساسی که اصلا نسبت به گیتی نداشتم! چرت و پرتهای مهندس هم تا آخر آخر کتاب جوابی نگرفت تا اینکه بالاخره قاسم، فرماندهٔ بسیجیها، اومد و یه سری حرفهایی زد که تقریبا جواب خوبی به فلسفهبافیهای مهندس بود :) یه دو تا کشیش مسیحی هم البته این وسط بودن که نقش صلحطلبهای دست به هیچی نزدن رو بازی میکردن :) یه چیزی که خیلی دوست داشتم و بدجوری به دلم نشست بیتهای یه نوحهٔ جنوبی بود که جا به جا تو کتاب استفاده میشد. چقدر این بیتها قشنگ بودن... مثلا این بیتها: هنگامهای بر پا کنم عالم پر از غوغا کنم/تا نور حق پیدا کنم ببریده از دنیا حسین اکنون شما ای کوفیان بر بسته قتلم رامیان/هشدار میگویم عیان هیهات ذلّت را حسین رسم شهادت خوی من شد مصطفی الگوی من/ گو مرگ آید سوی من آماده سرتاپا حسین من زادۀ پیغمبرم فرزند پاکِ حیدرم/صد چاک اگر شد پیکرم چون کوه پا بر جا حسین نکته اینجاست که گویا این کتاب خیلی نمادین بوده. اینو من وقتی فهمیدم که مقدمهٔ مترجم انگلیسی که آخر کتاب اومده رو خوندم. کلا اینکه این کتاب اینقدر برد برونمرزی داشته یکی از نکاتی بود که ترغیبم کرد بخونمش. مثلا تو توضیحات طاقچه اینو براش نوشته بود: «پال اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز امریکا این رمان را به انگلیسی ترجمه کرده است. هم اکنون این رمان در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاههای آمریکا تدریس میشود. گفتنی است این کتاب به زبانهای عربی و فرانسه نیز ترجمه شده است.» این آقای اسپراکمن یه تحلیل مفصلی از کتاب تو مقدمهش ارائه داده که البته تا مقدار زیادی داستان رو لو میده (کلا من نمیفهمم چرا تو مقدمهها داستان رو لو میدن! البته این مقدمه تو این نمونه آخر کتاب آورده شده ولی تو نمونهٔ انگلیسی اصولا اول کتابه). نکتهٔ جالب اینجاست که بیشتر این نمادها برگرفته از کتاب مقدسه، یعنی یهودی و مسیحیه، مثل اینکه اسم بیسیمی این نوجوون موسی است که اشاره به حضرت موسی است، یا مریم مجدلیه، یا شام آخر و یهودا و ... اول کتاب هم یه تیکه از باب آفرینش تورات (قضیهٔ آدم و حوا) و یه تیکه از انجیل متی (قضیهٔ شام آخر و خیانت یهودا) آورده شده که من اولش که خوندم اینطوری بودم که چی شد؟! الان اینا چه ربطی دارن؟ و تا آخر کتاب اصلا یادم نبود که این تیکهها اول کتاب بودن تا اینکه مقدمهٔ آقای اسپراکمن رو خوندم! تو خود کتاب البته به این دقت کردم که چرا چرت و پرتایی که مهندس در مورد آغاز آفرینش و خدا میزنه کپی نسخهٔ یهودی-مسیحی این ماجراست؟ که خب گویا عمدی بوده. در نهایت هم به نظرم قاسم خیلی جواب درست و درمونی به اینا نمیده. کلا هم مطمئن نیستم مخاطب مسلمون بتونه خیلی ارتباطی با این نمادها برقرار کنه. بحثم خود داستان نیست بلکه این نمادپردازیها منظورمه. یه جورایی انگار اینا کلا برای مخاطب اونور آبه! در مجموع ولی کتاب جالبی بود. فکر نمیکنم هیچ کتاب دفاعمقدسی دیگهای دیده باشم که توش اصل جنگ رو اینطوری زیر سوال برده باشه با این اوصاف که شما همهتون یه مشت مهرهٔ بدبخت شطرنج هستید که تو این نمایشی که خدا درست کرده گیر کردید و اختیاری از خودتون ندارید و اینکه خشونت خشونت میاره و این حرفا! این چیزا رو تو کتابای دیگه میشه دید و حرفای جدیدی نیست ولی مطرح کردنش در مورد جنگ ما به نظرم جدید و جالب بود (البته جدید برای من وگرنه خود کتاب واسه ۲۰ سال پیشه 😅). هر چند که دیگه اینقدر داشت ادامه پیدا میکرد و جوابی نمیداد جدا داشتم فکر میکردم همینا رو به عنوان نتیجهٔ نهایی میخواد در نظر بگیره که تهش یه جوابایی داد. این جوابا هم به نظرم شاید اونقدری که باید نبود، مخصوصا اینکه سخنرانیوار از زبون فرمانده ادا شد. 115محسن میخواهد بخواند.1401/05/30پیامبر بی معجزهمحمدعلی رکنی4.13702محسن پسندید.سیده زینب موسوی یادداشت نوشت.1401/05/29پیامبر بی معجزهمحمدعلی رکنی4.137 این کتاب ماجرای یه سید روحانیه که با همسرش میره یه روستا برای تبلیغ و تو راه گیر اشرار میافته. سید حمید رو جدا میکنن و میبرن، بدون اینکه بدونه سر همسرش چی اومده... در چنین شرایطی سید حمید دائم بین لحظات گذشته و حال سیر میکنه و حرفای استاد اخلاقش، سید موسی، به یادش میاد. یادش میاد که چقدر به خودش مطمئن بوده و چطور برای مردم روی منبر از خدا و اهل بیت، و از صبر و توکل میگفته... ولی نکته اینجاست که حالا در درون خودش اثری از این دانستهها نمیبینه... موضوع کتاب برام خیلی جالب بود و از همون اول اینقدر کشش داشت که دوست داشته باشم ادامه بدم. یادم نمیاد جایی از کتاب حوصلهم سر رفته باشه و مثل بعضی از موارد که برام پیش میاد به اجبار خودمو بکشونم که کتابو تموم کنم! به نظرم تو این کتاب درونیات آدمی که خودشو مؤمن و باخدا میدونه در کسوت یه سید روحانی بسیار خوب و جالب تصویر شده بود. کاملا میتونستم خودمو جای شخصیت اصلی بذارم و درگیریهای درونیش رو با دل و ذهن خودم درک کنم. داستان کتاب به زیبایی اینو نشون میداد که اعتقاد داشتن به یه چیزی وقتی اوضاع خوب و بر وفق مراده خیلی فرق داره با معتقد بودن به همون چیز و عمل کردن بهش در حالت ترس و موقعیتهای خطرناک. وقتی میگیم به خدا توکل میکنیم و ذکر خدا آرامش دلهاست، آیا اونجایی که تو یه موقعیت خطرناک گیر کردیم واقعا اعتمادمون به خداست؟ واقعا با ذکرش دلمون آروم میشه؟ در واقع خیلی از این اعتقادات ما وقتی به بوتهٔ آزمایش گذاشته میشه چیزی ازش باقی نمیمونه، چون هنوز توی دلمون رسوخ نکرده و صرفا ورد زبونمونه. من اصلا نمیتونستم پیشبینی کنم که ته قضیه به کجا میخواد ختم بشه و همین البته یکی از عوامل مهمی بود که به ادامه دادن تشویقم میکرد. ولی در مجموع، نقطهٔ پررنگ کتاب بیشتر از طرح داستان و سرنوشت شخصیتها، همین درگیریهای درونی بود. به پایان کتاب و مخصوصا یکی دو تا از تصمیماتی که این سید آخر کار گرفت نقدهایی دارم و حداقل به نظرم لازم بود بیشتر باز بشه. یه مقدار هم البته نیروهای پلیس و دستگاه قضایی جالب نشون داده نشده بودن. البته میدونم که هدف این بود که بگه این دزدا و قاچاقچیها هم آدمن و ما حق نداریم خودمون رو ازشون برتر بدونیم ولی دیگه حالا اینطورم نیست که اینا کلا خوب باشن و پلیسا بد و باید اینطوری باشه که این دوستان راست راست بچرخن و کسی کاری بهشون نداشته باشه! من نسخهٔ صوتی کتاب رو با صدای آقای وحید آقاپور با سرعت ۱/۵ گوش دادم و از اجرای ایشون خیلی راضیام. نسخهٔ متنی کتاب هم تو طاقچهٔ بینهایت هست. 028
محسنمحسندنبال کردن@mohsenit3 دنبال شده5 دنبال کنندهکتابدوست(30 کتاب)0امتیازدنبال کردن 34یادداشت34امتیاز0لیستکتابخانهنمایش کتابخانهخواندهام30 کتابدر حال خواندن11 کتابخواهم خواند8 کتابیادداشتهانمایش همهمحسنهزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالیاون سون کیم3.38 خیلی سوگیری داشت و کاملا مطابق رسانه های جریان اصلی بود. از یه جایی به بعد دیگه دیدم ارزش نداره ادامه بدم. 01محسننیم دانگ پیونگ یانگرضا امیرخانی3.9148 اونقدری جذاب نبود اما تونست من رو با فضای داخل کره شمالی آشنا کنه 01محسنعارفانهگروه نویسندگان4.524 بسیار تاثیر گذار آدم با یکی از اولیا خدا آشنا میشه. ان شا الله که شفاعتشون شامل حال ما بشه. البته واقعا حق چنین شهیدی کتاب خیلی بزرگتر و منسجمتری است. 00محسنرویای یک دیدارسیدناصر هاشم زاده4.114 خیلی زیبا و جذاب. آگاهی نویسنده نسبت به تاریخ و مفاهیم دیتی ستودتی است. کاملا توصیه می شه. فقط یه سوال: ارتباط این کتاب با کتاب "سلمان پاک" همین نویسنده چیه؟ 06محسنتمام نهج البلاغهصادق موسوی5.01 نویسنده عمر خودش رو گذاشته و خطبه و ... نهج البلاغه رو کاملش رو پیدا کرده. آدم تعجب می کنه که چه قدر نسخه سید رضی تیکه پاره و کلاژ است. البته من تمامش (همش) رو نخوندنم :). ولی چندین خطبه ای که خوندم و مقایسه کردم تفاوت محسوس داره. یه آقایی از قم هم سال هاست می گه من دارم اینو ترجمه فارسی می کنم ولی تا حالا که چیزی نرسیده. 07محسنچگونه هر چیزی را اندازه بگیریم؟داگلاس دبلیو هوبارد3.33 من اغلب جاهاش رو از کتاب زبان اصلی خوندم. دید جالبی به آدم می ده و توصیه می کنم حداقل اولاش رو بخونید. ولی نویسنده خیلی روده درازی کرده و یک مطلب رو ده جور گفته. ترجمه اش هم بی نقص نیست. 03محسندست به کار شو: مقاومت رو شکست بده و سد راه خودت نباشاستیون پرسفیلد2.01 جذبم نکرد 02محسنآزادی معنویمرتضی مطهری4.731 از کتب الهام بخش دوره نوجوانیم. جالبه که هنوز بعد از دهه ها حرف برای گفتن داره. گوش دادن صوت هاش هم (چون پیاده شده سخنرانیه) خالی از لطف نیست. 03محسنیک، جلوش تا بی نهایت صفرهاعلی دهستانی4.21 زاویه نگاهش به مساله بندگی و قلم رسای نویسنده رو دوست داشتم 03محسنشهید علم: دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطراتحسین مروتی3.75 خاطره های کوتاه و پراکنده و نه چندان دلچسب. واقعا جا داره کتاب هایی درخور شهدا براشون آماده بشه. 02محسنزیتون سرخ: خاطرات ناهید یوسفیانسیدقاسم یاحسینی3.35 خاطراتی زیبا از نسلی که انقلاب و جنگ زندگی و عقاید آن ها رو متحول کرد. ایثار برادر همسر ایشان هم برام تحسین برانگیز بود. 01محسنهفت عادت مردمان موثر: همراه با درس هایی قوی برای ایجاد تغییر در منش و شخصیتاستیون آر. کاوی3.99 هر چی سعی کردم جلو برم تو کتاب کمتر جذبم کرد و کنارش گذاشتم. نمی دونم مشکل از محتواش بود یا ترجمش یا من؟ :دی 05محسنچه باید کرد؟لی یف نیکالایویچ تولستوی4.05 زاویه نگاه جالب نسبت به فقر و تجربیات جذاب نویسنده در مواجهه با فقرا 03محسنخاطرات سفیرنیلوفر شادمهری4.0171 سفرنامه ای متفاوت، روان و دلنشین که آدم رو با فضایی کاملا جدید (تجربه دانشگاه و خوابگاه) از یک کشور دیگه آشنا می کنه. شخصیت قوی نویسنده و پایداریش بر اعتقادات یکی از دلایل جذابیت کتابه. 07محسنتن تن و سندبادمحمد میرکیانی4.048 در نوجوانی این کتاب رو خوندم. برا من که عاشق قصه های تن تن بودم عنوان کتاب کافی بود که من رو به خوندنش بکشونه. خیلی با جزییات یادم نیست ولی سیر خوبی داشت (یعنی بهش حس خوبی دارم) و مخصوصا پایان بندیش (همون جا که قهرمانا بر می گردن شهرشون) که به نظر اوج کاره و تمام حرف کتاب اونجاست! 02باشگاههااین کاربر هنوز باشگاهی ندارد.چالشهااین کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.فعالیتهامحسن میخواهد بخواند.1402/04/30مرغ غریب عشقنصرالله قادری0.000محسن میخواهد بخواند.1402/03/19شلیک به آسمان: خاطرات محمد مصطفوی فر سروان پدافند نیروی هواییابراهیم زاهدی مطلق0.000محسن کتاب را تمام کرد.1402/03/19عارفانهگروه نویسندگان4.52400محسن یادداشت نوشت.1402/03/19هزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالیاون سون کیم3.38 خیلی سوگیری داشت و کاملا مطابق رسانه های جریان اصلی بود. از یه جایی به بعد دیگه دیدم ارزش نداره ادامه بدم. 01محسن کتاب را تمام کرد.1402/03/19هزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالیاون سون کیم3.3800محسن یادداشت نوشت.1402/03/19نیم دانگ پیونگ یانگرضا امیرخانی3.9148 اونقدری جذاب نبود اما تونست من رو با فضای داخل کره شمالی آشنا کنه 01محسن کتاب را تمام کرد.1402/03/19نیم دانگ پیونگ یانگرضا امیرخانی3.914800محسن یادداشت نوشت.1402/03/19عارفانهگروه نویسندگان4.524 بسیار تاثیر گذار آدم با یکی از اولیا خدا آشنا میشه. ان شا الله که شفاعتشون شامل حال ما بشه. البته واقعا حق چنین شهیدی کتاب خیلی بزرگتر و منسجمتری است. 00محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19عارفانهگروه نویسندگان4.52400محسن تا صفحۀ 260 خواند.1402/03/19دایره المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی (ره)جعفر شیرعلی نیا260 / 544 % 4700محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19دایره المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی (ره)جعفر شیرعلی نیا4.3400محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19دایره المعارف مصور تاریخ جنگ ایران و عراقجعفر شیرعلی نیا4.1500محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19ناگفته هاحمید داودآبادی0.000محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19شنبه آرام؟محمد مهدی بهداروند4.31800محسن پسندید.حسین حقشناس یادداشت نوشت.1402/03/19چگونه کمال گرا نباشیم: روشی جدید برای خودباوری، زندگی بدون ترس و رهایی از کمالگراییاستیون گایز4.119 به صورت بنیادی به مشکل کمالگرایی پرداخته. کمالگرایی محصول زیست مدرن بشره و چارهای جز مبارزه و کنترل کردنش نیست. میتونه انسان رو به طور کامل فلج کنه. با خوندن کتاب و انجام برخی از تمریناتش میتونید نسبت به این مشکل آگاه بشید. آگاهی بخش زیادی از راهحل این مشکله. فقط فکر نکنید با خوندن این کتاب معجزه رخ میده و غول کمالگرایی به یکباره رهاتون میکنه. با گذشت زمان و آگاهانه رفتار کردن به مرور این مشکل کمرنگتر خواهد شد. 015محسن یادداشت نوشت.1401/06/26رویای یک دیدارسیدناصر هاشم زاده4.114 خیلی زیبا و جذاب. آگاهی نویسنده نسبت به تاریخ و مفاهیم دیتی ستودتی است. کاملا توصیه می شه. فقط یه سوال: ارتباط این کتاب با کتاب "سلمان پاک" همین نویسنده چیه؟ 06محسن کتاب را تمام کرد.1401/06/26رویای یک دیدارسیدناصر هاشم زاده4.11400محسن پسندید.سیده زینب موسوی یادداشت نوشت.1401/06/11شطرنج با ماشین قیامتحبیب احمدزاده3.922 این کتاب یه «رمان» دفاع مقدسیه، یعنی زندگینامه و خاطرات نیست بلکه رمانه (اینقدر اصولا هر چی دفاع مقدسی هست خاطراته که باید اینطوری تأکید کنیم 😅) ماجرای کتاب سه روز از زندگی یه نوجوون هفده ساله رو در شهری محاصرهشده توسط عراقیها روایت میکنه (به نظرم آبادان دیگه ولی یادم نیست دقیق اینو گفت یا نه). یه نوجوون بسیجی که کار اصلیش دیدهبانیه ولی به دلایلی مجبور میشه وظیفهٔ تحویل غذا رو هم برعهده بگیره، کاری که خیلی ازش بدش میاد و اونو کسر شأن خودش میدونه. در جریان این تحویل غذا کارش به دو تا شخصیت غیرنظامی گیر میکنه که هر کدوم برای خودشون داستانی دارن... گیتی، یه روسپی سابق، و مهندس، کارمند بازنشستهٔ شرکت نفت. ماجرای اصلی کتاب، تلاش برای پیدا کردن و یا خنثی کردن یه رادار فوق پیشرفتهٔ عراقیهاست که میتونه با دقت بسیار زیادی جای قبضهٔ خمپارهانداز ایرانیها رو تشخیص بده و با این مختصات توپهای اونا به راحتی قبضه رو با هر کی کنارشه پودر کنه بفرسته هوا. یه راداری که ایرانیها اصلا نمیدونن چه شکلیه که حالا بخوان پیداش کنن! به نظر من داستان تا وسطهاش خیلی کند پیش میرفت و اونقدر نتونست جذبم کنه ولی ۳۰-۴۰ درصد آخر که قضیهٔ عملیات خنثیسازی رادار جدیتر شد داستان هم برام جذابتر شد. یه مقدار هم از اینکه اینقدر این نوجوون رسوندن غذا رو کسر شأنش میدونست یکه خوردم چون تو ذهنم اون حالت والای کار برای خدا تو جبههها حاکم بود. ولی بعد که واقعبینانهتر نگاه کردم دیدم خیلی انتظار زیادی نمیشه از یه نوجوون هفدهساله داشت و به نظرم منطقی اومد. شخصیت گیتی بسیار بسیار بدزبان و به شدت عصبی بود! با اینکه خیلی گذشتهٔ ناراحتکنندهای داشت و اصولا آدم باید دلش براش میسوخت ولی تو کل داستان رو اعصابم بود و نمیتونستم این هجم از بیادبی رو هضم کنم :) دیگه به آخرِ آخر کار که رسید تازه یه کم دلم نسبت بهش نرم شد! 😅 مهندس هم از یه حالت دیوونهطور خلوضع شروع کرد و رسید به یه فلسفهباف جبرگرای نیمچهآتئیست! :)) بسیار زیاد در مورد خدا و دنیا و بهشت و جهنم چرت و پرت میگفت :) با تمام اینها من اصولا دلم برای شخصیت مهندس میسوخت، احساسی که اصلا نسبت به گیتی نداشتم! چرت و پرتهای مهندس هم تا آخر آخر کتاب جوابی نگرفت تا اینکه بالاخره قاسم، فرماندهٔ بسیجیها، اومد و یه سری حرفهایی زد که تقریبا جواب خوبی به فلسفهبافیهای مهندس بود :) یه دو تا کشیش مسیحی هم البته این وسط بودن که نقش صلحطلبهای دست به هیچی نزدن رو بازی میکردن :) یه چیزی که خیلی دوست داشتم و بدجوری به دلم نشست بیتهای یه نوحهٔ جنوبی بود که جا به جا تو کتاب استفاده میشد. چقدر این بیتها قشنگ بودن... مثلا این بیتها: هنگامهای بر پا کنم عالم پر از غوغا کنم/تا نور حق پیدا کنم ببریده از دنیا حسین اکنون شما ای کوفیان بر بسته قتلم رامیان/هشدار میگویم عیان هیهات ذلّت را حسین رسم شهادت خوی من شد مصطفی الگوی من/ گو مرگ آید سوی من آماده سرتاپا حسین من زادۀ پیغمبرم فرزند پاکِ حیدرم/صد چاک اگر شد پیکرم چون کوه پا بر جا حسین نکته اینجاست که گویا این کتاب خیلی نمادین بوده. اینو من وقتی فهمیدم که مقدمهٔ مترجم انگلیسی که آخر کتاب اومده رو خوندم. کلا اینکه این کتاب اینقدر برد برونمرزی داشته یکی از نکاتی بود که ترغیبم کرد بخونمش. مثلا تو توضیحات طاقچه اینو براش نوشته بود: «پال اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز امریکا این رمان را به انگلیسی ترجمه کرده است. هم اکنون این رمان در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاههای آمریکا تدریس میشود. گفتنی است این کتاب به زبانهای عربی و فرانسه نیز ترجمه شده است.» این آقای اسپراکمن یه تحلیل مفصلی از کتاب تو مقدمهش ارائه داده که البته تا مقدار زیادی داستان رو لو میده (کلا من نمیفهمم چرا تو مقدمهها داستان رو لو میدن! البته این مقدمه تو این نمونه آخر کتاب آورده شده ولی تو نمونهٔ انگلیسی اصولا اول کتابه). نکتهٔ جالب اینجاست که بیشتر این نمادها برگرفته از کتاب مقدسه، یعنی یهودی و مسیحیه، مثل اینکه اسم بیسیمی این نوجوون موسی است که اشاره به حضرت موسی است، یا مریم مجدلیه، یا شام آخر و یهودا و ... اول کتاب هم یه تیکه از باب آفرینش تورات (قضیهٔ آدم و حوا) و یه تیکه از انجیل متی (قضیهٔ شام آخر و خیانت یهودا) آورده شده که من اولش که خوندم اینطوری بودم که چی شد؟! الان اینا چه ربطی دارن؟ و تا آخر کتاب اصلا یادم نبود که این تیکهها اول کتاب بودن تا اینکه مقدمهٔ آقای اسپراکمن رو خوندم! تو خود کتاب البته به این دقت کردم که چرا چرت و پرتایی که مهندس در مورد آغاز آفرینش و خدا میزنه کپی نسخهٔ یهودی-مسیحی این ماجراست؟ که خب گویا عمدی بوده. در نهایت هم به نظرم قاسم خیلی جواب درست و درمونی به اینا نمیده. کلا هم مطمئن نیستم مخاطب مسلمون بتونه خیلی ارتباطی با این نمادها برقرار کنه. بحثم خود داستان نیست بلکه این نمادپردازیها منظورمه. یه جورایی انگار اینا کلا برای مخاطب اونور آبه! در مجموع ولی کتاب جالبی بود. فکر نمیکنم هیچ کتاب دفاعمقدسی دیگهای دیده باشم که توش اصل جنگ رو اینطوری زیر سوال برده باشه با این اوصاف که شما همهتون یه مشت مهرهٔ بدبخت شطرنج هستید که تو این نمایشی که خدا درست کرده گیر کردید و اختیاری از خودتون ندارید و اینکه خشونت خشونت میاره و این حرفا! این چیزا رو تو کتابای دیگه میشه دید و حرفای جدیدی نیست ولی مطرح کردنش در مورد جنگ ما به نظرم جدید و جالب بود (البته جدید برای من وگرنه خود کتاب واسه ۲۰ سال پیشه 😅). هر چند که دیگه اینقدر داشت ادامه پیدا میکرد و جوابی نمیداد جدا داشتم فکر میکردم همینا رو به عنوان نتیجهٔ نهایی میخواد در نظر بگیره که تهش یه جوابایی داد. این جوابا هم به نظرم شاید اونقدری که باید نبود، مخصوصا اینکه سخنرانیوار از زبون فرمانده ادا شد. 115محسن میخواهد بخواند.1401/05/30پیامبر بی معجزهمحمدعلی رکنی4.13702محسن پسندید.سیده زینب موسوی یادداشت نوشت.1401/05/29پیامبر بی معجزهمحمدعلی رکنی4.137 این کتاب ماجرای یه سید روحانیه که با همسرش میره یه روستا برای تبلیغ و تو راه گیر اشرار میافته. سید حمید رو جدا میکنن و میبرن، بدون اینکه بدونه سر همسرش چی اومده... در چنین شرایطی سید حمید دائم بین لحظات گذشته و حال سیر میکنه و حرفای استاد اخلاقش، سید موسی، به یادش میاد. یادش میاد که چقدر به خودش مطمئن بوده و چطور برای مردم روی منبر از خدا و اهل بیت، و از صبر و توکل میگفته... ولی نکته اینجاست که حالا در درون خودش اثری از این دانستهها نمیبینه... موضوع کتاب برام خیلی جالب بود و از همون اول اینقدر کشش داشت که دوست داشته باشم ادامه بدم. یادم نمیاد جایی از کتاب حوصلهم سر رفته باشه و مثل بعضی از موارد که برام پیش میاد به اجبار خودمو بکشونم که کتابو تموم کنم! به نظرم تو این کتاب درونیات آدمی که خودشو مؤمن و باخدا میدونه در کسوت یه سید روحانی بسیار خوب و جالب تصویر شده بود. کاملا میتونستم خودمو جای شخصیت اصلی بذارم و درگیریهای درونیش رو با دل و ذهن خودم درک کنم. داستان کتاب به زیبایی اینو نشون میداد که اعتقاد داشتن به یه چیزی وقتی اوضاع خوب و بر وفق مراده خیلی فرق داره با معتقد بودن به همون چیز و عمل کردن بهش در حالت ترس و موقعیتهای خطرناک. وقتی میگیم به خدا توکل میکنیم و ذکر خدا آرامش دلهاست، آیا اونجایی که تو یه موقعیت خطرناک گیر کردیم واقعا اعتمادمون به خداست؟ واقعا با ذکرش دلمون آروم میشه؟ در واقع خیلی از این اعتقادات ما وقتی به بوتهٔ آزمایش گذاشته میشه چیزی ازش باقی نمیمونه، چون هنوز توی دلمون رسوخ نکرده و صرفا ورد زبونمونه. من اصلا نمیتونستم پیشبینی کنم که ته قضیه به کجا میخواد ختم بشه و همین البته یکی از عوامل مهمی بود که به ادامه دادن تشویقم میکرد. ولی در مجموع، نقطهٔ پررنگ کتاب بیشتر از طرح داستان و سرنوشت شخصیتها، همین درگیریهای درونی بود. به پایان کتاب و مخصوصا یکی دو تا از تصمیماتی که این سید آخر کار گرفت نقدهایی دارم و حداقل به نظرم لازم بود بیشتر باز بشه. یه مقدار هم البته نیروهای پلیس و دستگاه قضایی جالب نشون داده نشده بودن. البته میدونم که هدف این بود که بگه این دزدا و قاچاقچیها هم آدمن و ما حق نداریم خودمون رو ازشون برتر بدونیم ولی دیگه حالا اینطورم نیست که اینا کلا خوب باشن و پلیسا بد و باید اینطوری باشه که این دوستان راست راست بچرخن و کسی کاری بهشون نداشته باشه! من نسخهٔ صوتی کتاب رو با صدای آقای وحید آقاپور با سرعت ۱/۵ گوش دادم و از اجرای ایشون خیلی راضیام. نسخهٔ متنی کتاب هم تو طاقچهٔ بینهایت هست. 028
محسن میخواهد بخواند.1402/03/19شلیک به آسمان: خاطرات محمد مصطفوی فر سروان پدافند نیروی هواییابراهیم زاهدی مطلق0.000
محسن یادداشت نوشت.1402/03/19هزاران فرسنگ تا آزادی: فرار من از کره شمالیاون سون کیم3.38 خیلی سوگیری داشت و کاملا مطابق رسانه های جریان اصلی بود. از یه جایی به بعد دیگه دیدم ارزش نداره ادامه بدم. 01
محسن یادداشت نوشت.1402/03/19نیم دانگ پیونگ یانگرضا امیرخانی3.9148 اونقدری جذاب نبود اما تونست من رو با فضای داخل کره شمالی آشنا کنه 01
محسن یادداشت نوشت.1402/03/19عارفانهگروه نویسندگان4.524 بسیار تاثیر گذار آدم با یکی از اولیا خدا آشنا میشه. ان شا الله که شفاعتشون شامل حال ما بشه. البته واقعا حق چنین شهیدی کتاب خیلی بزرگتر و منسجمتری است. 00
محسن تا صفحۀ 260 خواند.1402/03/19دایره المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی (ره)جعفر شیرعلی نیا260 / 544 % 4700
محسن شروع به مطالعه کرد.1402/03/19دایره المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی (ره)جعفر شیرعلی نیا4.3400
محسن پسندید.حسین حقشناس یادداشت نوشت.1402/03/19چگونه کمال گرا نباشیم: روشی جدید برای خودباوری، زندگی بدون ترس و رهایی از کمالگراییاستیون گایز4.119 به صورت بنیادی به مشکل کمالگرایی پرداخته. کمالگرایی محصول زیست مدرن بشره و چارهای جز مبارزه و کنترل کردنش نیست. میتونه انسان رو به طور کامل فلج کنه. با خوندن کتاب و انجام برخی از تمریناتش میتونید نسبت به این مشکل آگاه بشید. آگاهی بخش زیادی از راهحل این مشکله. فقط فکر نکنید با خوندن این کتاب معجزه رخ میده و غول کمالگرایی به یکباره رهاتون میکنه. با گذشت زمان و آگاهانه رفتار کردن به مرور این مشکل کمرنگتر خواهد شد. 015
محسن یادداشت نوشت.1401/06/26رویای یک دیدارسیدناصر هاشم زاده4.114 خیلی زیبا و جذاب. آگاهی نویسنده نسبت به تاریخ و مفاهیم دیتی ستودتی است. کاملا توصیه می شه. فقط یه سوال: ارتباط این کتاب با کتاب "سلمان پاک" همین نویسنده چیه؟ 06
محسن پسندید.سیده زینب موسوی یادداشت نوشت.1401/06/11شطرنج با ماشین قیامتحبیب احمدزاده3.922 این کتاب یه «رمان» دفاع مقدسیه، یعنی زندگینامه و خاطرات نیست بلکه رمانه (اینقدر اصولا هر چی دفاع مقدسی هست خاطراته که باید اینطوری تأکید کنیم 😅) ماجرای کتاب سه روز از زندگی یه نوجوون هفده ساله رو در شهری محاصرهشده توسط عراقیها روایت میکنه (به نظرم آبادان دیگه ولی یادم نیست دقیق اینو گفت یا نه). یه نوجوون بسیجی که کار اصلیش دیدهبانیه ولی به دلایلی مجبور میشه وظیفهٔ تحویل غذا رو هم برعهده بگیره، کاری که خیلی ازش بدش میاد و اونو کسر شأن خودش میدونه. در جریان این تحویل غذا کارش به دو تا شخصیت غیرنظامی گیر میکنه که هر کدوم برای خودشون داستانی دارن... گیتی، یه روسپی سابق، و مهندس، کارمند بازنشستهٔ شرکت نفت. ماجرای اصلی کتاب، تلاش برای پیدا کردن و یا خنثی کردن یه رادار فوق پیشرفتهٔ عراقیهاست که میتونه با دقت بسیار زیادی جای قبضهٔ خمپارهانداز ایرانیها رو تشخیص بده و با این مختصات توپهای اونا به راحتی قبضه رو با هر کی کنارشه پودر کنه بفرسته هوا. یه راداری که ایرانیها اصلا نمیدونن چه شکلیه که حالا بخوان پیداش کنن! به نظر من داستان تا وسطهاش خیلی کند پیش میرفت و اونقدر نتونست جذبم کنه ولی ۳۰-۴۰ درصد آخر که قضیهٔ عملیات خنثیسازی رادار جدیتر شد داستان هم برام جذابتر شد. یه مقدار هم از اینکه اینقدر این نوجوون رسوندن غذا رو کسر شأنش میدونست یکه خوردم چون تو ذهنم اون حالت والای کار برای خدا تو جبههها حاکم بود. ولی بعد که واقعبینانهتر نگاه کردم دیدم خیلی انتظار زیادی نمیشه از یه نوجوون هفدهساله داشت و به نظرم منطقی اومد. شخصیت گیتی بسیار بسیار بدزبان و به شدت عصبی بود! با اینکه خیلی گذشتهٔ ناراحتکنندهای داشت و اصولا آدم باید دلش براش میسوخت ولی تو کل داستان رو اعصابم بود و نمیتونستم این هجم از بیادبی رو هضم کنم :) دیگه به آخرِ آخر کار که رسید تازه یه کم دلم نسبت بهش نرم شد! 😅 مهندس هم از یه حالت دیوونهطور خلوضع شروع کرد و رسید به یه فلسفهباف جبرگرای نیمچهآتئیست! :)) بسیار زیاد در مورد خدا و دنیا و بهشت و جهنم چرت و پرت میگفت :) با تمام اینها من اصولا دلم برای شخصیت مهندس میسوخت، احساسی که اصلا نسبت به گیتی نداشتم! چرت و پرتهای مهندس هم تا آخر آخر کتاب جوابی نگرفت تا اینکه بالاخره قاسم، فرماندهٔ بسیجیها، اومد و یه سری حرفهایی زد که تقریبا جواب خوبی به فلسفهبافیهای مهندس بود :) یه دو تا کشیش مسیحی هم البته این وسط بودن که نقش صلحطلبهای دست به هیچی نزدن رو بازی میکردن :) یه چیزی که خیلی دوست داشتم و بدجوری به دلم نشست بیتهای یه نوحهٔ جنوبی بود که جا به جا تو کتاب استفاده میشد. چقدر این بیتها قشنگ بودن... مثلا این بیتها: هنگامهای بر پا کنم عالم پر از غوغا کنم/تا نور حق پیدا کنم ببریده از دنیا حسین اکنون شما ای کوفیان بر بسته قتلم رامیان/هشدار میگویم عیان هیهات ذلّت را حسین رسم شهادت خوی من شد مصطفی الگوی من/ گو مرگ آید سوی من آماده سرتاپا حسین من زادۀ پیغمبرم فرزند پاکِ حیدرم/صد چاک اگر شد پیکرم چون کوه پا بر جا حسین نکته اینجاست که گویا این کتاب خیلی نمادین بوده. اینو من وقتی فهمیدم که مقدمهٔ مترجم انگلیسی که آخر کتاب اومده رو خوندم. کلا اینکه این کتاب اینقدر برد برونمرزی داشته یکی از نکاتی بود که ترغیبم کرد بخونمش. مثلا تو توضیحات طاقچه اینو براش نوشته بود: «پال اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتجرز امریکا این رمان را به انگلیسی ترجمه کرده است. هم اکنون این رمان در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی برخی از دانشگاههای آمریکا تدریس میشود. گفتنی است این کتاب به زبانهای عربی و فرانسه نیز ترجمه شده است.» این آقای اسپراکمن یه تحلیل مفصلی از کتاب تو مقدمهش ارائه داده که البته تا مقدار زیادی داستان رو لو میده (کلا من نمیفهمم چرا تو مقدمهها داستان رو لو میدن! البته این مقدمه تو این نمونه آخر کتاب آورده شده ولی تو نمونهٔ انگلیسی اصولا اول کتابه). نکتهٔ جالب اینجاست که بیشتر این نمادها برگرفته از کتاب مقدسه، یعنی یهودی و مسیحیه، مثل اینکه اسم بیسیمی این نوجوون موسی است که اشاره به حضرت موسی است، یا مریم مجدلیه، یا شام آخر و یهودا و ... اول کتاب هم یه تیکه از باب آفرینش تورات (قضیهٔ آدم و حوا) و یه تیکه از انجیل متی (قضیهٔ شام آخر و خیانت یهودا) آورده شده که من اولش که خوندم اینطوری بودم که چی شد؟! الان اینا چه ربطی دارن؟ و تا آخر کتاب اصلا یادم نبود که این تیکهها اول کتاب بودن تا اینکه مقدمهٔ آقای اسپراکمن رو خوندم! تو خود کتاب البته به این دقت کردم که چرا چرت و پرتایی که مهندس در مورد آغاز آفرینش و خدا میزنه کپی نسخهٔ یهودی-مسیحی این ماجراست؟ که خب گویا عمدی بوده. در نهایت هم به نظرم قاسم خیلی جواب درست و درمونی به اینا نمیده. کلا هم مطمئن نیستم مخاطب مسلمون بتونه خیلی ارتباطی با این نمادها برقرار کنه. بحثم خود داستان نیست بلکه این نمادپردازیها منظورمه. یه جورایی انگار اینا کلا برای مخاطب اونور آبه! در مجموع ولی کتاب جالبی بود. فکر نمیکنم هیچ کتاب دفاعمقدسی دیگهای دیده باشم که توش اصل جنگ رو اینطوری زیر سوال برده باشه با این اوصاف که شما همهتون یه مشت مهرهٔ بدبخت شطرنج هستید که تو این نمایشی که خدا درست کرده گیر کردید و اختیاری از خودتون ندارید و اینکه خشونت خشونت میاره و این حرفا! این چیزا رو تو کتابای دیگه میشه دید و حرفای جدیدی نیست ولی مطرح کردنش در مورد جنگ ما به نظرم جدید و جالب بود (البته جدید برای من وگرنه خود کتاب واسه ۲۰ سال پیشه 😅). هر چند که دیگه اینقدر داشت ادامه پیدا میکرد و جوابی نمیداد جدا داشتم فکر میکردم همینا رو به عنوان نتیجهٔ نهایی میخواد در نظر بگیره که تهش یه جوابایی داد. این جوابا هم به نظرم شاید اونقدری که باید نبود، مخصوصا اینکه سخنرانیوار از زبون فرمانده ادا شد. 115
محسن پسندید.سیده زینب موسوی یادداشت نوشت.1401/05/29پیامبر بی معجزهمحمدعلی رکنی4.137 این کتاب ماجرای یه سید روحانیه که با همسرش میره یه روستا برای تبلیغ و تو راه گیر اشرار میافته. سید حمید رو جدا میکنن و میبرن، بدون اینکه بدونه سر همسرش چی اومده... در چنین شرایطی سید حمید دائم بین لحظات گذشته و حال سیر میکنه و حرفای استاد اخلاقش، سید موسی، به یادش میاد. یادش میاد که چقدر به خودش مطمئن بوده و چطور برای مردم روی منبر از خدا و اهل بیت، و از صبر و توکل میگفته... ولی نکته اینجاست که حالا در درون خودش اثری از این دانستهها نمیبینه... موضوع کتاب برام خیلی جالب بود و از همون اول اینقدر کشش داشت که دوست داشته باشم ادامه بدم. یادم نمیاد جایی از کتاب حوصلهم سر رفته باشه و مثل بعضی از موارد که برام پیش میاد به اجبار خودمو بکشونم که کتابو تموم کنم! به نظرم تو این کتاب درونیات آدمی که خودشو مؤمن و باخدا میدونه در کسوت یه سید روحانی بسیار خوب و جالب تصویر شده بود. کاملا میتونستم خودمو جای شخصیت اصلی بذارم و درگیریهای درونیش رو با دل و ذهن خودم درک کنم. داستان کتاب به زیبایی اینو نشون میداد که اعتقاد داشتن به یه چیزی وقتی اوضاع خوب و بر وفق مراده خیلی فرق داره با معتقد بودن به همون چیز و عمل کردن بهش در حالت ترس و موقعیتهای خطرناک. وقتی میگیم به خدا توکل میکنیم و ذکر خدا آرامش دلهاست، آیا اونجایی که تو یه موقعیت خطرناک گیر کردیم واقعا اعتمادمون به خداست؟ واقعا با ذکرش دلمون آروم میشه؟ در واقع خیلی از این اعتقادات ما وقتی به بوتهٔ آزمایش گذاشته میشه چیزی ازش باقی نمیمونه، چون هنوز توی دلمون رسوخ نکرده و صرفا ورد زبونمونه. من اصلا نمیتونستم پیشبینی کنم که ته قضیه به کجا میخواد ختم بشه و همین البته یکی از عوامل مهمی بود که به ادامه دادن تشویقم میکرد. ولی در مجموع، نقطهٔ پررنگ کتاب بیشتر از طرح داستان و سرنوشت شخصیتها، همین درگیریهای درونی بود. به پایان کتاب و مخصوصا یکی دو تا از تصمیماتی که این سید آخر کار گرفت نقدهایی دارم و حداقل به نظرم لازم بود بیشتر باز بشه. یه مقدار هم البته نیروهای پلیس و دستگاه قضایی جالب نشون داده نشده بودن. البته میدونم که هدف این بود که بگه این دزدا و قاچاقچیها هم آدمن و ما حق نداریم خودمون رو ازشون برتر بدونیم ولی دیگه حالا اینطورم نیست که اینا کلا خوب باشن و پلیسا بد و باید اینطوری باشه که این دوستان راست راست بچرخن و کسی کاری بهشون نداشته باشه! من نسخهٔ صوتی کتاب رو با صدای آقای وحید آقاپور با سرعت ۱/۵ گوش دادم و از اجرای ایشون خیلی راضیام. نسخهٔ متنی کتاب هم تو طاقچهٔ بینهایت هست. 028