نازنین مهدوی

نازنین مهدوی

@nazanin.mahdavi

16 دنبال شده

40 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        بعد از خوندن این کتابِ شایگان یک آن احساس کردم حرف جدیدی در خصوص مواجهه ایرانیان با همه سرمایه‌های اجتماعی و فرهنگیشان با غرب پس از شایگان زده نشده. 
حرف‌ها و ایده‌ها همان‌هایی بود که ما در کلاس‌ها و بالا و پایین کردن تاریخ و در نظر گرفتن تجربه ایران بهش می‌رسيم. با این تفاوت که شایگان این کتاب را در دهه ۴۰ شمسی نوشته. 
البته رويکرد اصلی شایگان به نظرم با چیزهایی که داخل کتاب گفته بود تفاوت داره و در عمل خیلی از بومِ "غرب را ببینیم و بیاموزیم" افتاده. 
این رو هم بگم که نگاه دقیق و جزئیِ شایگان در کنار روحیه عرفانی‌ش که چاشنی تمام کتاب و بررسی‌ ایران و همسایگانش در مواجهه با غرب است خیلی  دوست داشتنی بود.
حرف درمورد از کتاب خیلی زیاد می‌شه زد و من هم خیلی وقت پیش خوندم دقیق خاطرم نیست ولی  برای جمع‌خوانی کتاب خوبیه. 
فصل‌های کوتاهی که ایده و توجهِ شایگان به این مفاهیم رو خیلی دوست داشتم:
فصل۴(برگذشتن از مرگ و مقابله با آن)، فصل۶(حریم و حیا، حفظ فاصله)، فصل ۷(تاریک اندیشی جدید)
      

2

        هر داستان حذابیت و کشش خاص خودش رو داشت و خوب تونسته بود خواننده رو میخکوب کنه.  
محور تمامی داستان‌ها چگونگی امتداد جنگ در دوران پس از مرگ در میان آدم‌های جنگ‌زده است. خوبی کتاب این بود ک زندگی شهید یا اصلا شهید به عنوان مرکز ادبیات جنگی آنچنان اثری نداشت بلکه به فرآیندهای بازگشتن افراد جنگ‌زده به زندگی روزمره توجه شده بود .
رفتارهای کوچک و ناچیزی که شاید به جشم نیاید ولی پس از جنگ قهرمانان آن دوران رو به افرادی بیرون از از تاریخ و نظم بدل می‌کند و انگار پس از ادای دین به مردم جور دیگری باید خود را هزینه مردم و ادبیات مردم‌سالاری کنند.(داستان بازگشت از همین کتاب)
از آنجا که شهید و شخصیت محوری در کتاب دیده نمی‌شود، حضور پررنگ خانواده را شاهد هستیم.  چگونه  جنگ و  انسان‌های جنگ‌زده باعث تغییر ساختار خانواده می‌شود.(بن‌بست)
جنگ و عشق‌های ناسرانجام هم در لابه‌لای همه داستان‌ها وجود دارد. تقدس‌زدایی از رزمنده هم با ورود به جزئی‌ترین بخش‌های زندگی شهدا به مثابه یک انسان عادی و معمولی روح کلی کتاب را به خود اختصاص داد.
نکته آخر هم کمرنگ بودن مذهبی به مثابه ایدئولوژی انسجام بخش در حرکت ب سوی جبهه‌های جنگ است. خانواده رزمندگان به عنوان نخستین محل جامعه‌پذیری آنان نیز کمتر رنگ و بوی اسلامِ فقهیِ ایدئولوژیک دارد و بیشتر همان نماز روزه تکرار شده است و این تمایز با سایر کتاب‌های جبهه و جنگ که سعی در بازنمایی هر چه حزب‌اللهی‌تر از خانواده‌های رزمندگان و شهدا دارد، جالب بود.


دوست داشتم بتونم پست بذارم ولی این امکان برای من فراهم نیست. اما درکل نظر شخصی من به عنوان دانشجوی جامعه‌شناسی که یک روزهایی ازدحامِ نظریه نفسمان را بهرشماره می‌اندازد و اضطراب جاماندن از نظریه پردازان خوابمان را با جالش مواجه می‌کند این است که داستان‌ها همچنان حرف اول را می‌زنند‌. رمان نه به عنوان پیش یا پس جامعه‌شناسی اهمیت دارد. چرا که طبق برآورد شخصی من نظریه‌ها هم صورت‌بندی تئوریک روزمره و عمل انضمامی ادمیان هستند. پس قصه‌ها بهتر می‌توانند الگوها را در تارو پودِ شخصیت‌ها پنهان  کنند و برملا کننده باشند. 

ببخشید پرحرفی شد. 
      

16

        اول تلاش همیشگیِ شریعتی برای فهمیدن. نوشتن و نوشتن و نوشتن. همواره در تکاپو بودن و یکی شدن او با مسئله و دغدغه به گونه‌ای که او را از سایر هم‌قطارانش جدا می‌کرد. نخوابیدن‌ها و کارکردن ها. خلاقیت‌ها و شیوۀ برخوردش با دانشجویان در کلاس و امتحان. همگی برای من خیلی جدید بود. علاقه‌ای که به تبدیل کردن مسجد ارشاد به موسسۀ ذوابعاد داشت هم نشان از فهم ساختاری و تشکیلاتیِ وی برای تولید علم و سخت جدید است.  در یک جایی از کتاب به این نکته اشاره می‌کند که چرا کسی به دنبال تولید غذای جدید نیست و همه دارن از غذاهای موجود که استفراغِ افراد دیگر است تغذیه می‌کنند. 

از سوی دیگر مطالعات و مکاتبات شخصی خود را بنا بر رسالت جمعی که احساس کرده بود از یاد نبرد که خب برای من بسیار باارزش است.

نکته‌ای که ذهن من را درگیر کرده است خودِ شریعتی است که تا انتهای کتاب هم همچنان زیر سایۀ محمدتقی شریعتی است. خیلی دونستن سخته. خیلی خوندن سخته. الآن که بیشتر می‌دونم علی شریعتی چرا علی شریعتی شد فاصلۀ بیشتری با او حس می‌کنم. بی‌شک این احساسات تا حد زیادی غلط است. اما متاسفانه به شکل عجیبی وجود من را فرا گرفته. اینکه شریعتی در تمام کتاب از مردم و توده و حق آنان صحبت می‌کند اما شریعتی در زندگی شخصی‌اش هم مردم نبود. شاید دقیق ندونم منظورم از مردم چی هست. اما احساس می‌کنم پیوند قابل انکار شریعتی با نهضت آزادی ها و روشنفکران مسلمان هیچ گاه او را از سطح نخبگانی به سطح عامه ایران نیاورد. از طرف دیگر هم بنظرم حرفم غلطه. نمی‌دونم دنبال چی‌ام اما راه و بیراه فرنگ رفتن شریعتی و نشست و برخواستش با آدم های کله گنده ایران و جهان خیلی ذهم رو درگیر کرد. اینکه کتاب ابوذر پیشنهاد ترجمۀ پدرش بوده که او به فرزندش واگذار کرده و خب مگه چند نفر این توانمندی رو دارند؟ اینکه آموزه‌های شریعتی برای پدر من منجر به تحرک اجتماعیِ او و مثلا آدم حسابی شدنش نمی‌شه(منظور مشهور شدن است) و فقط از او یک معلمِ خوب و پدری فهیم می‌سازد ولی در بسترِ خانوادگی شریعتی از او «علیِ شریعتی» می‌سازد. تمام نزاع من بر امکانات و فرصت‌هایی هست که به یک آدمی در زندگی رو می‌کند. 

پ.ن: خدایا عقده‌ام را مانع عقیده‌ام قرار نده.
اما این روشنفکر بودن شریعتی برای من خیلی قابل تأمله. و به هر اندازه بیشتر وارد کلونی های روشنفکری می‌شود بیشتر از مردم بودن دور می‌ماند. 
      

2

        این کتاب براساس پایان‌نامۀ ارشدِ غزاله چیت‌ساز پژوهشی در  مدارس مذهبی دخترانه به نگارش درآمده است. در متن پیش رو ابتدا نظر کلی خودم را ناظر به کتاب خواهم گفت و در ادامه به نگارش نکات قابل تأمل کتاب برای رجوع در آینده خواهم پرداخت.

ابتدائاً من همچنان خودم را مخاطب کتاب نمی‌دانم و جای خالی مواجهاتی همچون خودم را با دانش‌آموختگان مدارس غ.انتفاعی در کتاب حس می‌کنم. هر چند شاید اساساً چنین نقدی با توجه به سوأل پژوهش بی مورد باشد. اما دریافت من از کتاب همچنان نگرانیِ آسیب وارد شده به طبقه تن‌آسای مذهبی بود و نهایتاً این کتاب را هم می‌توان به عنوان درس عبرت به سایر افراد این طبقه و دانش‌آموز حال و گذشته و آیندۀ این مدارس توصیه کرد. در حداقلی‌ترین حالت من به دنبال دیگری‌ترین افراد برای این گروه در کتاب می‌گشتم که حجمِ ناراحتی و ناامیدی آنان نیز یکبار در مواجهه با این افراد به صدا در آمده باشد. ما نادیده گرفته شدیم. ما فقط موضوعی بودیم برای بیان ناکارآمدی‌های نظم غ.انتفاعی...

تا حدی تجربیات و نکات ذکر شده در کتاب برایم تکراری بود چرا که من بارها به طور زیستی آن را تجربه کردم اما این احساس که «من بی‌خودی ایراد نمی‌گیرم» بلکه شهودهایی قریب به واقعیت دارم به شدت در روحیه‌ام تأثیر گذاشت. در یکسری موارد با نتیجه‌گیری‌‌های چیت‌ساز مخالف بودم خصوصاً جمع‌بندی‌هایی که در پیوند با مذهبی بودن این مدارس و افراد بود. البته یک نکته قابل‌توجه عدم تعامل من با این گروه از فارغ‌التحصیلان مدارس ارتدوکس مذهبی است و اساساً شاید یک نقد محدود بودن داده‌ها به دانش‌آموزان مدارس خیلی خاص مذهبی و خالی بودن جای مدارس جدید مذهبی با رویکرد دیگری که تأکیدات علمی بیشتری دارند و در حذف نواقص موجود در نظم مدارس هستند؛ مشهود بود. برای مثال ایدۀ متنوع بودن مدرسه در مدارس شرف‌الدین و فائزون در مقابل زیست گلخانه‌ای آسیب‌زا در این مدارس علم شده است. یا دیگری بودن بر اساس جنسیت خیلی برای من پذیرفته نیست. خوب حرف می‌زنن چون اعتماد به نفس خوبی دارند.

یکسری موارد مانند آیندۀ این افراد یا دقیق شدن در مواجهه با دیگری‌ها در دانشگاه و یا نقل‌وقولی از بازخورد این افراد بعد از علم یافتن به اینکه دوستان یا همکلاسی‌هایشان فارغ‌التحصیل مدارس غ.انتفاعی هستند. گزارشات در پیش از دانشگاه و یک ورود اندکی به دانشگاه تمام می‌شد و جای خالی دنیای پس از دانشگاه مثل شغل مثل ازدواج و مانند این‌ها خالی بود.

پ.ن: منظور از «خود» در متن، دانشجویان برامده از مدارس دولتی و  مناطق حاشیه‌ای(غیرازتهران و چند استان پرقدرت) با فارغ‌التحصیلان مدارس غیرانتفاعی در دانشگاه است.
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

          بعد از خوندن این کتابِ شایگان یک آن احساس کردم حرف جدیدی در خصوص مواجهه ایرانیان با همه سرمایه‌های اجتماعی و فرهنگیشان با غرب پس از شایگان زده نشده. 
حرف‌ها و ایده‌ها همان‌هایی بود که ما در کلاس‌ها و بالا و پایین کردن تاریخ و در نظر گرفتن تجربه ایران بهش می‌رسيم. با این تفاوت که شایگان این کتاب را در دهه ۴۰ شمسی نوشته. 
البته رويکرد اصلی شایگان به نظرم با چیزهایی که داخل کتاب گفته بود تفاوت داره و در عمل خیلی از بومِ "غرب را ببینیم و بیاموزیم" افتاده. 
این رو هم بگم که نگاه دقیق و جزئیِ شایگان در کنار روحیه عرفانی‌ش که چاشنی تمام کتاب و بررسی‌ ایران و همسایگانش در مواجهه با غرب است خیلی  دوست داشتنی بود.
حرف درمورد از کتاب خیلی زیاد می‌شه زد و من هم خیلی وقت پیش خوندم دقیق خاطرم نیست ولی  برای جمع‌خوانی کتاب خوبیه. 
فصل‌های کوتاهی که ایده و توجهِ شایگان به این مفاهیم رو خیلی دوست داشتم:
فصل۴(برگذشتن از مرگ و مقابله با آن)، فصل۶(حریم و حیا، حفظ فاصله)، فصل ۷(تاریک اندیشی جدید)
        

2

2

          هر داستان حذابیت و کشش خاص خودش رو داشت و خوب تونسته بود خواننده رو میخکوب کنه.  
محور تمامی داستان‌ها چگونگی امتداد جنگ در دوران پس از مرگ در میان آدم‌های جنگ‌زده است. خوبی کتاب این بود ک زندگی شهید یا اصلا شهید به عنوان مرکز ادبیات جنگی آنچنان اثری نداشت بلکه به فرآیندهای بازگشتن افراد جنگ‌زده به زندگی روزمره توجه شده بود .
رفتارهای کوچک و ناچیزی که شاید به جشم نیاید ولی پس از جنگ قهرمانان آن دوران رو به افرادی بیرون از از تاریخ و نظم بدل می‌کند و انگار پس از ادای دین به مردم جور دیگری باید خود را هزینه مردم و ادبیات مردم‌سالاری کنند.(داستان بازگشت از همین کتاب)
از آنجا که شهید و شخصیت محوری در کتاب دیده نمی‌شود، حضور پررنگ خانواده را شاهد هستیم.  چگونه  جنگ و  انسان‌های جنگ‌زده باعث تغییر ساختار خانواده می‌شود.(بن‌بست)
جنگ و عشق‌های ناسرانجام هم در لابه‌لای همه داستان‌ها وجود دارد. تقدس‌زدایی از رزمنده هم با ورود به جزئی‌ترین بخش‌های زندگی شهدا به مثابه یک انسان عادی و معمولی روح کلی کتاب را به خود اختصاص داد.
نکته آخر هم کمرنگ بودن مذهبی به مثابه ایدئولوژی انسجام بخش در حرکت ب سوی جبهه‌های جنگ است. خانواده رزمندگان به عنوان نخستین محل جامعه‌پذیری آنان نیز کمتر رنگ و بوی اسلامِ فقهیِ ایدئولوژیک دارد و بیشتر همان نماز روزه تکرار شده است و این تمایز با سایر کتاب‌های جبهه و جنگ که سعی در بازنمایی هر چه حزب‌اللهی‌تر از خانواده‌های رزمندگان و شهدا دارد، جالب بود.


دوست داشتم بتونم پست بذارم ولی این امکان برای من فراهم نیست. اما درکل نظر شخصی من به عنوان دانشجوی جامعه‌شناسی که یک روزهایی ازدحامِ نظریه نفسمان را بهرشماره می‌اندازد و اضطراب جاماندن از نظریه پردازان خوابمان را با جالش مواجه می‌کند این است که داستان‌ها همچنان حرف اول را می‌زنند‌. رمان نه به عنوان پیش یا پس جامعه‌شناسی اهمیت دارد. چرا که طبق برآورد شخصی من نظریه‌ها هم صورت‌بندی تئوریک روزمره و عمل انضمامی ادمیان هستند. پس قصه‌ها بهتر می‌توانند الگوها را در تارو پودِ شخصیت‌ها پنهان  کنند و برملا کننده باشند. 

ببخشید پرحرفی شد. 
        

16

6

10

25