سه قطره خون

سه قطره خون

سه قطره خون

3.8
134 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

366

خواهم خواند

62

شابک
9649547746
تعداد صفحات
24
تاریخ انتشار
1384/4/12

توضیحات

        شخصیت اصلی این داستان کوتاه مردی به نام "میرزا احمد خان" است. او مرد از یاد رفته ای است که در کنج تیمارستانی که دیوارهایش تا کمرکش کبود است خود را در هویت های فرضی تصور می کند. او می کوشد تا با عنوان نویسنده مطرح شود، هر چند دیگران او را درنمی یابند.
      

یادداشت‌ها

5

سه قطره خو
          سه قطره خون

قطره
قطره
قطره
سیاهِ جوهری


گشت‌وگذار فکر، جمع‌آوری واژه‌ها و عبارات و اصطلاحات، نشستن و برخاستن با آدم‌هایی از قشرهای مختلف، خواندن، گوش سپردن، همه و همه برای او که می‌نویسد ذره‌ذره توشه در توبره انداختن است تا کجا چه فکری و چه واژه‌ای به هم پیوند بخورند و داستانی از میانش سر برآورَد و شخصیت‌هایی پا بگیرند. قلم نویسنده گاهی در نقطه‌ای فرود می‌آید و شخصیتی از جوهرش فرو می‌چکد که به خورد زبان و خاطرۀ ملتی می‌رود و دیگر پاک نمی‌شود. شخصیت‌هایی مثل داش آکل، میرزا یداللّه، میرزا حسینعلی. اما این قطره‌های جوهر چطور باید در بافت جامعه و ذهن آدم‌هایش نفوذ کند؟ با چه فاصله‌ای باید از قلم چکه و کجا با صفحۀ سفید ذهن خواننده تلاقی کند؟ در نقطۀ اوج جنون و از گلوله‌ای نشسته بر تن گربه‌ای خیالی؟ در ادغام تردید و مرگ؟ از قمه‌ای در پهلو یا از شنیدن شکرپرانی طوطی مقلد؟ میان نامه‌های عاشقانۀ زنی غربی؟ در میانۀ افشای جنایت؟ در چهرۀ معصوم لالوی کولی؟ در هیاهوی بالماسکه؟ در اتاق نمور بالای آب‌انبار یا در خشونتی موروثی؟ در اوج لحظات عرفانی؟ در انتهای حماقت؟ یا شاید ته شرارت؟
داستان‌های مجموعۀ «سه قطره خون» و شخصیت‌هایش به هنگام فرود بر واقعیت، پایشان در لجه‌ای خونخوار فرو می‌رود که آنها را در خود می‌کشد و عصاره‌شان را خراب و مفلوک به دست مخاطب می‌دهد. انگار در رگ زمان و مکان و آدم‌ها به جای خون یخ جاری‌ست. نخ هیچ رابطه‌ای به دیگری گره نمی‌خورد و بریده‌بریده، میان تردید و خشونت و خیانت و شیفتگی و فقر رها می‌شود. هر راهی به بن‌بستی از استیصال می‌رسد و در هر کنجی مرگ خفته است. هر آرزویی زود پوچ می‌شود و هیچ رویایی دوام ندارد. جهانی به‌تمامی بناشده بر تزلزل و شک و خودویرانی که هر عشقی را تباه و هر امیدی را یأس می‌کند؛ پنجه بر چهرۀ مفاهیم والا می‌کشد و آسمان را به زیر می‌آورد تا چاره‌ای باشد اما آسمان نیز چون سایه‌ها زیر لوای جادو می‌گریزد و محو می‌شود. اما این جهان لغزان و تاریک برای ما آشناست. انقدر آشنا که مدت کوتاهی بعد از ورود به آن احساس می‌کنید که باید دستتان را به دیوار بگیرید تا زمین نخورید، اما شاید هیچ دیوار محکمی پیدا نکنید. پس آنگاه قدم به آن بگذارید که آمادۀ سقوط و ویرانی باشید.
        

0

          کتاب شامل یازده داستان از هدایت است. بیشتر داستان‌هایِ کتاب، زبانِ قوی، فضایِ غریب، وهم‌آلود و تاریکی دارند.
شخصیت‌های دیوانه یا عجیب، کشتن و خون از عناصرِ تکرارشونده در داستان‌های صادق هدایت هستند؛ نویسنده‌ای که از پدران داستان‌نویسی ایران به شمار می‌رود و سرانجام در ۴۹ سالگی خودکشی کرد.
"سه قطره خون" داستان غریبی است از شخصیت یک دیوانه. داستان با کِششِ بالایی شروع می‌شود و پایان‌بندی و فُرم خوبی دارد. کُدها و موتیف‌ها با هنرمندی در داستان جاگذاری شده‌اند و به درک خواننده کمک می‌کنند.
"گرداب" داستانی است دربارهٔ زِنا و پایان تلخی دارد. کُنش‌ها و تصاویر همسویی که در داستان به کار رفته، جالب هستند.
"داش آکل" جذاب‌ترین داستانی است که از هدایت خوانده‌ام. شخصیت‌پردازی عالی است و مَنِش یک لوطیِ بامرام به‌خوبی نشان داده شده است. داستان فضای عاشقانه‌ای دارد و شخصیت با کشمکش روانی دست‌وپنجه نرم می‌کند. پایان‌بندی هم فوق‌العاده قشنگ و لطیف است.
"آینهٔ شکسته"، داستانِ عاشقانهٔ ساده‌ و معمولی‌ای است که شکلِ سرراستی دارد.
داستان "طلب آمرزش" و "لاله" مرا به یاد داستان‌های مشابهی از جلال آل‌احمد و احمد محمود می‌انداخت.
"صورتک‌ها" با تصویرسازیِ دلخراشِ متناسبی تمام می‌شود و داستان معمولی‌ای دارد.
"مردی که نَفْسش را کُشت" حال‌وهوایی عرفانی و صوفیانه دارد و دربارهٔ حواشیِ کنج عزلت گُزیدن است.
        

40

1