آیناز

آیناز

@aynaz.

119 دنبال شده

126 دنبال کننده

            obsessed with books 📚💫 
          
aynaz.aghajany

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

باشگاه رواق

362 عضو

زن سی ساله

دورۀ فعال

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

انیسه خاتون و توپازخان؛ عاشقانه ای از هزار و یک شب

7

آیناز پسندید.
انیسه خاتون و توپازخان؛ عاشقانه ای از هزار و یک شب

3

آیناز پسندید.
زندانی لاس لوماس
          کتابی سخت خوان؛ یا شاید برای من سخت بود. راوی فردی‌ست که ثروتی باد آورده دارد و به شیوه پریشانی با این ثروت زندانی شده و با خاطرات و آینده خویش درگیر است. نمی‌دانم داستان چه چیز را میخواهد نمایان کند. برایم سوال است که صرفا یک سیر داستانی ساده است (که این فرض را محال می‌گیرم) یا اینکه در قالب این داستان دارد جامعه ای را تصویر می‌کند که با چیز یا پدیده جدیدی به یکباره مواجه شده و خود را در آن گم کرده و دارد در آن دست و پا می‌زند بدون اینکه آینده ای روشن را در متصور باشد. نمیداند به کل غرق می‌شود یا بالاخره از این آشفتگی می‌رهد و خود را نجات می‌دهد. و احتمالا فوئنتس دارد جامعه اش را از احتمال غرق شدن آگاه می‌کند.
حال نمیدانم این برداشت درست است یانه.
داستان را خیلی زودتر شروع کرده بودم اما همینطور در صفحات اول از آن دست کشیده بودم که امروز خواندمش و تمام شد. این اولین اثر فوئنتس بود که می‌خواندم.
در آخر یک مصاحبه با فوئنتس آمده که خیلی جالب بود و با آن حال کردم واقعا. و بعید نیست که برداشت خودم از داستان را تحت تاثیر  حرفهای فوئنتس در این مصاحبه کسب کرده باشم. در مجموع به نظرم خوب آمد و خواندنش را توصیه می‌کنم. 
        

11

آیناز پسندید.

30

آیناز پسندید.
اگر از نو شروع کنیم

22

آیناز پسندید.
شهری در سکوت مرگبار؛ داستان هایی واقعی از ووهان

10

آیناز پسندید.
جنگ آخر زمان
          ***هشدار اسپویل***
جنگ آخر زمان رمانی‌ست رئال از یک واقعه‌ی تاریخی در کشور سامبا و قهوه! 
در بین سال‌های ۱۸۹۶ لغایت ۱۸۹۷ جنگی موسوم به کانودوس به وقوع می‌پیوندد. 
در مناطق فقیر نشین ایالت باهیا در برزیل، یک واعظ که دارای خصوصیات کاریزماتیک بوده و در بین مردم به مرشد معروف،  از شهری به شهر دیگر سفر می‌کند و پیشبینی می‌کند که دنیا در سال ۱۹۰۰ به پایان خواهد رسید!
به هر جایی که می‌رود پیروانی جمع می‌کند که بسیاری از آن‌ها با پیوستن به او نام‌های جدیدی پیدا می کنند. آن‌ها از میان بدبخت‌ترین طبقات جامعه می‌آیند: بردگان سابق، هندی‌ها، دهقان‌های دورگه و ... یک راهزن وحشی، شیطان جوائو، ابوت ژوائو می‌شود! توبه‌کاری که نوزادش را به قتل رساند، مادر مردان می‌شود. و...

امپراطور برزیل از سلطنت خلع و یک جمهوری سر بر آورده است. قانون اساسی جمهوری نوظهور، کلیسا و سیاست را از هم جدا می‌کند و مالیات‌های جدید، سرشماری و سیستم متریک را وضع می‌کند. وقتی مرشد در مورد این تغییرات آگاه می‌شود، اعلام می‌کند که جمهوری برزیل دجال است. پس از درگیری با نیروهای پلیس به دلیل پاره پاره کردن پوسترهای دولتی، مشاور تصمیم می‌گیرد که او و پیروانش در یک مکان مستقر شوند، محله‌ی متروکه کانودوس، متعلق به بارون کانابراوا.

یک آنارشیست اسکاتلندی به نام گال، در طول یک دهه تلاش می‌کند آگهی حمایت از کانودوس را در روزنامه‌ی متعلق به سیاستمدار جمهوری‌خواه یعنی گونسالوز چاپ کند. گونسالوز که فرصتی برای افزایش قدرت جناح خود و تضعیف سلطنت‌طلبان فراهم می‌بیند، تصمیم می‌گیرد یک بازی سیاسی راه بیندازد. او گال را به یک جلسه‌ی مخفی دعوت می‌کند و در آن پیشنهاد قاچاق سلاح به کانودوس را برای کمک به شورشیان برای مقاومت در برابر نیروهای نظامی که برای سرکوب آن راهپیمایی می‌کنند، مطرح می‌کند. شورشیان قبلا یکی از تیپ‌های ارتش را شکست داده بودند که این تبدیل به مایه‌ی شرمساری دولت گشته بود. دولت فدرال حالا مصمم به سرکوب آن شده بود. اگرچه گال از مذهب متنفر است اما معتقد است جامعه کانودوس روح انقلابی مردم را علیه دولت تجسم می‌بخشد. او مصمم است به آن‌جا سفر کند، زیرا در طول سال‌های مبارزات انقلابی خود در اروپا تنها شاهد شکست بوده است و این بود که با پیشنهاد گونسالوز موافقت می‌کند.

 وقتی گال با محموله‌ی سلاح منتظر روفینو که راهنمایش برای حمل محموله بود، مورد حمله‌ی سارقان مسلح قرار می‌گیرد. بار سلاح توسط یک نفر به سرقت می‌رود اما گال تمام سارقان را می‌کشد و به همسر روفینو تجاوز می‌کند و پس از آن، آن زن، آنارشیست زخمی را در جنگل همراهی می‌کند.

در این میان حزب جمهوری‌خواه، سلطنت‌طلب‌ها را متهم می‌کند که با انگلیسی‌ها توطئه کرده‌اند تا ساکنان فقیر کاندوس را برای سرنگونی جمهوری بشوراند. گونسالوز در تلاش برای شکل دادن به افکار عمومی به نفع خود بود و مقاله‌ای را در حمایت از این ادعاها در روزنامه منتشر می‌کند که توسط یک روزنامه‌نگار نزدیک‌بین نوشته شده است.

حمله‌ای دیگر برای سرکوب انجام می‌شود اما دومین تیپ ارتش نیز شکست می‌خورد و تحت فشار جناح جمهوری‌خواه، دولت فدرال یک هنگ کامل را به فرماندهی قهرمان جنگ، سرهنگ موریرا سزار اعزام می کند تا شورشیان را یکبار برای همیشه در هم بکوبد. در این میان در حالی‌که گال به دلیل جراحاتش به شدت ضعیف شده است، یکی از دوستان روفینو از راه می‌رسد و موهای قرمز متمایزش را می‌تراشد. وقتی از او سوال می‌پرسند که چرا گال را نمی‌کشد می‌گوید این وظیفه‌ی روفینو است که انتقام توهین ناموسش را از او بگیرد. کمی بعد، به همراه یک جسد سوخته‌ی ناشناس و تفنگ‌های دزدیده شده، این تکه موی قرمز و متمایز توسط گونسالوز برای اثبات استفاده می‌شود که گال مامور قاچاق سلاح به کانودوس از طرف پادشاهی بریتانیا بوده و در نتیجه‌ی این ادعا حمایت بیشتر جمهوری‌خواهان را جلب می‌کند.

روزنامه نگار نزدیک‌بین مامور گزارش حمله‌ی قهرمان جنگ می‌شود و شخصا فرمانده را همراهی می‌کند. در مسیر سرهنگ سزار بیمار می‌شود و مجبور می‌شود بر خلاف میل باطنی خود در املاک بارون استراحت کند تا بهبود یابد.  

روفینو به سراغش استاد سابقش رفت تا جهت جدایی از ژورما رخصت بگیرد تا بتواند برای انتقامش از گال اقدام کند اما با تعجب بارون از زنده بودن گال به شدت غافلگیر می‌شود و بارون را هدایت می‌کند تا نقشه گونسالوز را اجرا کند. وقتی که با سرهنگ روبرو می شود، سرهنگ فاش می‌کند که او یکی از طرفین توطئه‌ی گونسالوز است و هدف او ایجاد یک جمهوری دیکاتوری و مدرنیزه کردن برزیل است.

روفینو در حالی‌که مقدمات حمله در کانودوس فراهم آمده بود، در جستجوی گال متوجه می‌شود که گروهی به دستور بارون، گال رو دزدیده اند و به کلومبی برده‌اند. بارون در تلاش بود تا مانند سرهنگ، گال را متقاعد کند تا از نظر سیاسی او را یاری رساند. او می‌خواست گال زنده بودنش و همچنین توطئه‌ی گونسالوز را افشا کند اما گال نمی‌پذیرد و بارون او را رها می‌کند. مدتی بعد گال و روفینو با یکدیگر رو برو می‌شوند و همدیگر را می‌کشند.

با وجود حمله‌ی ویرانگر و سنگین تیپ قهرمان جنگ،  این حمله نیز برای ارتش یک فاجعه به حساب می‌آید. سرهنگ سزار، قهرمان جنگ کشته می‌شود و اردوگاه زیر و  رو می‌شود. دولت در پایتخت ارتش دیگری را برای انتقام از شکست قهرمان جنگ اعزام می‌کند.

روزنامه نگار نزدیک‌بین  که عمیقا تحت تاثیر دوران حضورش در کانودوس است تصمیم می‌گیرد کتابی بنویسد و وقایع آن را تحلیل کند چون معتقد است همه چیز پیچیده و مرموز بوده است.

در میانه‌ی جنگ مرشد می‌میرد و هنگامی که ارتش به پیروزی نزدیک می‌شود و آماده‌ی فتح کانودوس است، ژوائو کوچیکه پیشنهاد آتش‌بس را می‌دهد اما ژوائو گندهه از بیم اینکه ارتش گلویشان را می‌برد به هر که از راه می‌رسد شلیک می‌کند. 

در نهایت وقتی که بارون پایان گزارش روزنامه‌نگار را می‌خواند به اتاق همسرش می‌رود و او را خفته در بغل خدمتکارش می‌بیند. افسرده و در اثر انفجار شهوت به خدمتکارش تجاوز می‌کند در حالیکه همسرش او را تماشا می‌کرد. 

در نهایت این رمان با انفجار دینامیتی برای سرنگون کردن آخرین ساختمان‌ برافراشته دپر کانودوس به پایان می‌رسد و در حالی‌که یک سارق سابق به دنبال ابوت ژوائو می‌گشت، توسط یک زن مسن مطلع می‌شود که او را دیده که توسط فرشتگان به آسمان صعود کرده است.

حرف آخر
این کتاب برخلاف دوستان عزیزم که آن را بهترین کتاب یوسا می‌دانند برای من بهترین نبود. دلیلش را همراه معرفی مفصل‌تری در یک ویدئو ضبط، در یوتوب آپلود کرده‌ام و امشب از ساعت ۲۰ به وقت تهران منتشر خواهد شد. در این‌جا فقط به این نکته بسنده می‌کنم که این کتاب اصلا در حد و اندازه‌های «گفتگو در کاتدرال» نبود و آن کتاب با فاصله بهترین اثر یوسا (از دید من) به شمار می‌رود.
        

19

آیناز پسندید.
عشق در زمان وبا
          صد سال تنهایی برای من از جهاتی خاص‌تر بود، اما با آقای بهمن فرزانه هم‌نظر بودم و عشق در زمان وبا رو بیشتر دوست داشتم. جایی در قلبم باز کرد که فکر نمی‌کنم تا سالها کتاب دیگه‌ای بتونه باهاش رقابت کنه؛ شاید هم تا همیشه.

وجهی از عشق نبود که بین ماجراهای کتاب از قلم افتاده باشه. تمام پیچیدگی‌ها و جزئیات ممکن در روابط و زناشویی به زیبایی در داستان گنجونده شده.
داستان بدون اینکه موعظه کنه ما رو با حقایق عشق روبه‌رو می‌کنه. رمانتیکش می‌کنه، زیبا جلوه‌ش میده، به غرور آغشته‌ش می‌کنه. سمت بد و ناخوشایند اون رو نشون میده. یادآوری می‌کنه عشق چیزی نیست جز تمنای جسم و امیالی که به شکل‌های متفاوت زندگی ما رو تحت تاثیر قرار میدن.

هربار که در کتاب با فوران عشقی تازه روبه‌رو می‌شیم، نویسنده یک راز تلخ برامون آشکار می‌کنه. رازی که ممکنه عشق رو از ریخت بندازه. ولی مارکز انقدر شاعرانه همه‌چیز رو توصیف می‌کنه که ازریخت‌افتادگی در کتابش معنی نمیده! حتی وقتی از زشت‌ترین چیزها مثل جنگ، مرگ یا سیاست میگه، من با قلبی مشتاق و تشنه‌ی زشتی صفحات رو ورق می‌زنم. 

جدا از قلم گابو و قدرت تخیلش، بیشترین دلیل لذتم حضور شخصیت فرمینا بود. زنی که در هر سنی یادآور خود من بود. حس می‌کردم نوجوانی تا میان‌سالی خودم رو ورق می‌زنم و این کتاب شبیه پیش‌بینی و هشداری درباره‌ی آینده است.
غرور و تکبر ذاتیش، وقارش، اراده‌ی قوی و جذابیتی که از خودش ساطع می‌کرد. ترسی که پنهان کرده بود. آسیب‌پذیریش. حسادتش. دلتنگی و عشقی که کنار می‌زد و تصمیماتی که از روی غیظ می‌گرفت. خیلی دوستش داشتم.

« خود فرمینا داثا نیز حالیش نشده بود که در طی آن سفر چقدر بزرگ‌تر شده است. دیگر تک‌فرزند لوس و در عین حال شهید استبداد پدر نبود. خانم و مالک امپراتوری‌ای از گرد و خاک و تار عنکبوت شده بود که فقط نیرویی از عشق تسخیرناپذیر موفق می‌شد نجاتش بخشد. چندان هم از خودش متحیر نشده بود چون حس می‌کرد که کمی از زمین بالا آمده است، مثل وقتی که در خواب ببینی پرواز می‌کنی، چنان نیرویی به دست آورده بود که احساس می‌کرد می‌تواند کره زمین را با دست بلند و جابجا کند. »
🧡
        

29

آیناز پسندید.
جلاد لاغر
          دارن شان  برای  کتابخوانها  یک اسم آشناست.چه کتابهای او را خوانده باشند و چه نخوانده باشند. در دهه هشتاد که حسابی گل کرده بود، مشتری هایش چند کتاب قطور را روی هم گذاشته و با یک دنیا خوشحالی به خانه می آمدند،  پس از همین ابتدا بدانید که زبان مخاطب خصوصا نوجوان را بلد است.
داستان جلاد لاغر داستان یک سفر است. مواجهه با جهانی از تاریکی و سختی که قهرمان با آن مبارزه می کند و خواننده با هیجان آن را دنبال می کند.
دغدغه‌ی دارن شان نقد دنیای برده داری و زیر سوال بردن ارزش‌هایی است که دسته ای از انسانها را بر عده‌ی دیگر برتری می دهد.ارزش هایی از جنس نژاد و قومیت. او رفتار توام با خشونت انسانها نسبت به هم را نادرست می داند و   سعی می کند تخم محبت و رافت و مهربانی را در کتابش بکارد.
حدود سی چهل قسمت از کتاب را رنگی کردم. جاهایی که با کمک آموزه های کتاب مقدس و در لابه لای داستان و از زبان شخصیت‌های اصلی گفته می شود و روی منبر رفته است!
همه  حرفهایش را قبول ندارم. رفتارهای انسان در جامعه  بالهای پرواز اوست. اگر فقط عطوفت باشد و خشم  و جدیت حذف شود ،کار بشر می لنگد. البته به صورت ضمنی  خودش این مسئله را رد کرده است و بعصی افراد مفسد را لایق مجازات مرگ می داند ولی در پایان بندی باز هم روی  صلح طلبی افراطی تاکید می کند و مجازات مرگ را برای مجرم ناعادلانه می داند.
بعد از محتوا برسیم به عناصر داستانی کار که برایم دوست داشتنی بود.کشمکش های پر قدرتی که شخصیت در آن گیر می افتاد،جهان بر ساخته‌ی فانتزی و افسانه هایی که از آن در کار استفاده کرده بود،از نکات مثبت کار بودند.
خشونت و تصاویر چندش آور و مشمئز کننده در کتاب کم نبود و این عنصر را به عنوان عامل جذب داستان بسیار به کار برده بود.
در مورد پایان بندی می توانست بهتر عمل کند. 
بعصی از نویسنده‌ها آنقدر کم می گویند که خواننده در خماری اینکه بالاخره چه شد،باقی می مانند و بعضی آن قدر می گویند که خواننده دیگر حالش بد می شود. از بس کار را کش می دهند و همه آدمها را تا سالها بعد از پایان داستان رصد می کنند.
دارن شان جز گروه دوم است .خوب می شد  انتهای کار را قیچی می کرد.دلم می خواست به او بگویم فهمیدیم چه شد،توضیح کافی است!یک کم بگذار خواننده خودش تخیل کند!
در آخر اینکه از خواندن کتاب راضی‌ام و به نظرم چفت و بست داستانی خوبی داشت و جذاب بود. جلاد لاغر  را به +۱۵ساله های کتابخوان و فانتزی خوان تو صیه می‌کنم.

        

20

آیناز پسندید.
پیش از آنکه قهوه ات سرد شود
☕رئالیسم جادویی با طعم قهوه .

• فکر کنید می توانید در زمان سفر کنید اما هر تغییری در گذشته ایجاد کنید در زمان حال تغییری ایجاد نمی شود و باید برای برگشتن به زمان خود قهوه ی تان را پیش از سرد شدن بنوشید...

• نوع روایت و نثر کتاب خیلی خودمانی و گرم نوشته شده است ، هر چند که یاد گرفتن اسم شخصیت ها اوایل کمی سخت است اما باعث نمی شود حتی بخشی کوچک از این فضای گرم را از دست بدهید.

• داستان از چند داستان کوتاه مرتبط به هم و شخصیت هایی دوست داشتنی و قابل لمس تشکیل شده که فضایی بسیار شبیه به کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا است ، هرچند که به خوبی آن کتاب نمیرسد. چرا ؟ بهتون میگم.

• داستان و ایده ای که نویسنده برای داستانش انتخاب کرده بود پتانسیل مثبت و جذابی در دل خود داشت و برای یک رمان بلند ایده ای فوق العاده جذاب بود اما تعداد صفحات کم و کلی حفره های پرنشده رانندگی در دل قصه را در آخر نا امید کننده میکرد.

• هرچقدر که به نکات درونی شخصیت های پرداخته شده بود همان‌قدر به نکات بیرونی شخصیت ها مانند سن یا جنسیت بی توجهی شده بود به گونه ای که چند شخصیت در اوایل تشخیص جنسیتشان برام سخت بود.

• ترجمه نشر مون فوق العاده روان و عالی بود که با حق کپی رایتی که از نویسنده ها خریداری می‌کنند یک نشر ده از ده رو می‌سازند. 

• اگر خواننده سخت گیری نیستید و از خواندن معجزه های خواربار فروشی نامیا لذت بردید خواندن این کتاب خالی از لطف نیست و همانند یک داستان قبل خواب دلنشین اما ناماندگار است.
          ☕رئالیسم جادویی با طعم قهوه .

• فکر کنید می توانید در زمان سفر کنید اما هر تغییری در گذشته ایجاد کنید در زمان حال تغییری ایجاد نمی شود و باید برای برگشتن به زمان خود قهوه ی تان را پیش از سرد شدن بنوشید...

• نوع روایت و نثر کتاب خیلی خودمانی و گرم نوشته شده است ، هر چند که یاد گرفتن اسم شخصیت ها اوایل کمی سخت است اما باعث نمی شود حتی بخشی کوچک از این فضای گرم را از دست بدهید.

• داستان از چند داستان کوتاه مرتبط به هم و شخصیت هایی دوست داشتنی و قابل لمس تشکیل شده که فضایی بسیار شبیه به کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا است ، هرچند که به خوبی آن کتاب نمیرسد. چرا ؟ بهتون میگم.

• داستان و ایده ای که نویسنده برای داستانش انتخاب کرده بود پتانسیل مثبت و جذابی در دل خود داشت و برای یک رمان بلند ایده ای فوق العاده جذاب بود اما تعداد صفحات کم و کلی حفره های پرنشده رانندگی در دل قصه را در آخر نا امید کننده میکرد.

• هرچقدر که به نکات درونی شخصیت های پرداخته شده بود همان‌قدر به نکات بیرونی شخصیت ها مانند سن یا جنسیت بی توجهی شده بود به گونه ای که چند شخصیت در اوایل تشخیص جنسیتشان برام سخت بود.

• ترجمه نشر مون فوق العاده روان و عالی بود که با حق کپی رایتی که از نویسنده ها خریداری می‌کنند یک نشر ده از ده رو می‌سازند. 

• اگر خواننده سخت گیری نیستید و از خواندن معجزه های خواربار فروشی نامیا لذت بردید خواندن این کتاب خالی از لطف نیست و همانند یک داستان قبل خواب دلنشین اما ناماندگار است.
        

37

آیناز پسندید.
پی‌یر و لوسی

25