معرفی کتاب سیاه دل اثر کورنلیا فونکه مترجم شقایق قندهاری

سیاه دل

سیاه دل

کورنلیا فونکه و 2 نفر دیگر
4.1
100 نفر |
37 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

29

خوانده‌ام

185

خواهم خواند

124

شابک
9789643914103
تعداد صفحات
404
تاریخ انتشار
1394/4/14

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
از مرد غریبه جز سایه اش چیزی دیده نمیشود،ولی مگی میتواند از پشت پنجره هاله ای از چهره ی مرد را ببیند.
این غریبه کیست که گرد انگشت صدایش می زنند؟
کاپریکورن و جادوزیان چه نقشه ای دارند؟
مگی که عاشق کتاب و کتاب خوانی است،جواب این پرسش ها را در یک کتاب پیدا میکند؛اما خب که چی؟
فونکه نویسنده ی پر آواز آلمانی در سال 2008 جایزه بمبی و جایزه رزویتا را دریافت کرد.مجموعه ی سه گانه ی او از مهم ترین رمان های ادبیات نوجوان به شمار می آید.رمان سیاه قلب دار مجموعه ی سه گانه ی کورنلیا فونکه در سال 1391 از نهاد ایرانی لاک پشت پرنده نشان عالی دریافت کرد.این رمان،پیش از آن در سال 1388 در نمایشگاه لایپزیک به عنوان محبوب ترین کتاب منتخب نوجوانان،جایزه بین المللی کسب کرده بود.

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به سیاه دل

نمایش همه
قصه های همیشگی؛ طلسم آرزوخاطرات یک گیشاهری پاتر و زندانی آزکابان

آنچه در سال کتابی من گذشت...

15 کتاب

در این قسمت(۱۴۰۳) آغاز بهار با پایان کتاب خاطرات یک گیشا،همراه بود.بعد کتاب اول مه‌زاد و هری پاتر تمام شد، اولین کتاب آوینیون که خیلی سخت و سنگین بود. فداکاری مظنون ایکس، همون اوایل سال شروع شد، بعد مه‌زاد که تا خرداد ماه طول کشید، بعد ادامه‌ی هری‌پاتر با سرعت ۱.۲۵ تا تمام شود. دو ماهی کارم شده بود شنیدن هری پاتر خسته از این همه هری، برای بار اول قصه‌های همیشگی را شنیدم، اردیبهشتی بود که اصلا بهشتی نبود، اما گذشت، من برای این که بگذرد باز چنگ انداختم به هری. چند تایی نمایشنامه خواندم، داشتم میفهمیدم که نمایشنامه در سلیقه‌ام نیست، اما هنوز داشتم میفهمیدم وطول کشید تا واقعا فهمیدم. خواندم چگونه یک نماز خوب بخوانم و نرفتم نمایشگاه، کتاب های نمایشگاه که رسیدن دستم، شروع کردم به خواندن.داستانک های ادواردو آنیلی را یک روزه تمام کردم، ۳۱ اردیبهشت، یو نسبوی عزیز با خورشید نیمه شب در حدود ۵ روز. شروع کتاب دوم مه‌زاد در خرداد و پایانش دی ماه.جنایی خواندم، جنایی، معمایی، کاراگاهی، قدیمی، جدید،با چه تنوعی خواندم. باشگاه گپ خرداد تاسیس شد، اول سیاه دل خواندیم و من برای چندمین بار خواندم و مو را باز ملاقات کردم. دوباره حکایت دو شهر و قصر ابی را خواندم(البته چندباره) تیر ماه که شد هری پاتر کسلم کرده بود و تمام نمیشد، وای از شاهزاده‌ی دورگه که شده بود دفتر خاطرات اسمش رو نبر. مرداد و بلاخره یادگاران مرگ و البته طلسم سیاه دل با باشگاه، همراه معمای اقای ریپلی که هنوز هم نمیدانم چرا دوستش داشتم‌(عملا هیچی نداشت) هری پاتر در نهایت مرداد ماه پرونده‌اش بسته شد، اما برای من آن داستان جادویی نشد، که نشد. شهریور ماه جین ایر بود، دنبال کردن سفرم به نارنیا، دیزی دارکر، شروع سفر به جهان پهناور با مهدی میر کیانی و تن‌تن. مرگ سیاه دل و بسته شدن پرونده‌ی اولین مجموعه‌ی باشگاه. سلام  به اگاتا کریستی در شهریور با ساعت ها. پرنده به پرنده‌ی آوینیون و وارد شدن به ماه مهر همراه شرلوک هولمز و مگره، گذری بر ادبیات روسی که دوستش ندارم با سعادت زناشویی، ارازل و اوباش و زامپیشی‌ها، شروع همیشه‌ یک نفر دروغ میگوید، آلیس فینی. قصه‌های همیشگی با باشگاه شروعش از شهریور ماه، ادامه‌اش تا اذر ماه،و پایان ‌های جذابش. آه کالفر خدای پایان های جذاب. باز هم کریستی، مهدی میرکیانی و تن‌تن. با کریستی و قتل شیطان وارد ابان شدم و همون فرمون مهر ماه رفتم جلو، کریستی، میرکیانی و تن‌تن و البته قصه‌های همیشگی. شروع خواندن چغر بد بدن، شیمی ترکیبات طبیعی، برای تلطیف فضا آن شرلی، یه کم زبان انگلیسی.شروع اخرین نبرد و با همین وارد آذر شدم. آذر از چای و خیال خواندم، با باشگاه ارباب حلقه‌ها رو شروع کردم. سرم شلوغ بوده، کم کتاب خواندم.البته اخرش آناتومی داستان رو تموم کردم. با تن‌تن و کریستی رفتم دی ماه، یه ملاقات با شرلوک، سری به امپراطور فرانسه و دزیره کلاری زدم. با رفقای نوجوون ایکه‌باگ خواندم و اینطوری نوجووانانه رفتم به استقبال بهمن. بهمن فصل ارباب دزد ها و چرخ وفلک جادویی بود. فصل ارباب حلقه ها و دو برج، فصل قول و عجب قولی خواندم. سر شلوغی و آمادگی کنکور و خواندن آن چغر بد بدن. قول ۲۹ بهمن تمام شد. با مهدی میر کیانی و بازگشت پادشاه اسفند رو شروع کردم، تو راه برخوردم به مومو و چه قدر از هم نشینی کنارش لذت بردم، با کاراگاه مونک و کمسیر کوگل بلیتس پرونده حل کردم، بعد از مدت ها شعر خواندم... همین حالا ۳۰ اسفند پرونده ی ارباب حلقه ها را بستم و پادشاه بازگشته است...

8

پست‌های مرتبط به سیاه دل

یادداشت‌ها

          با توجه به قیمت خیلی بالای کتاب، امیدوار بودم یک کتاب ماندگار (در مایه‌های ارباب حلقه‌ها) به کتابخانه‌ام اضافه کرده باشم، ولی این طور نبود. نه ادبیاتش به قوت شاهکارهای ادبیات فانتزی بود، نه تخیل داستانی‌اش از پس هیجان فانتزی جهان‌های چندگانه برآمده بود.
یک نکته جالب در کتاب وجود داشت، و آن هم ترجمه دیالوگ‌ها به صورت ترکیبی از محاوره و معیار بود. در ابتدای خواندن کتاب، این موضوع ما را اذیت میکرد، چون عادت داریم به این که متن اصلی با زبان معیار و متن گفتگوها با زبان محاوره روایت شود. ولی بعد به آن عادت میکنی و اتفاقا به نظرم شیوه جالب‌تری‌ست از گفتگوهای تمام-محاوره. به این صورت که در ذهنت آن را محاوره‌ای میخوانی، ولی درواقع فقط چند کلمه‌ی محاوره‌ای در جمله وجود دارد. به نظرم این کار، ایده ویراستار کتاب (مژگان کلهر) بوده باشد.
مثالی از این موضوع: «به تو قول می‌دم، هیچ جمله‌ای را که اسم تو توش باشد، به زبان نیارم.» یا «می‌دانستم اهل چاقوکشی نیستی. چاقوم را پس بده تو که نمی‌تونی از آن استفاده کنی.»
        

38

          چه پیش آمد که کتاب را خریدم؟ 
۱_ جلد زیبا
۲_ جعبه جلد زیبا 
۳_ تخفیف مناسب نشر افق عزیز
۴_ افسردگی نرفتن به نمایشگاه کتاب 

کتاب بین امتحانات نهایی بدستم رسید، یک صفحه مطالعات می‌خواندم و دو دقیقه می‌رفتم پای کمد و سه گانه فونکه را تماشا می‌کردم، چقدر که قربان صدقه شان می‌رفتم، چقدر که فکر می‌کردم کتاب خفن و خاصیه، چقدر که از خرید با قیمت مناسبم راضی بودم...
امتحانات تمام شد، کتاب های بهار و نهایتا خرداد هم به پایان رسید، تابستان در راه بود، تصمیم خودم را گرفته بودم: ماهی یک جلد خواهم خواند. و شروع کردم...
اینکه موضوع داستان یک کتاب، خود کتاب باشد برگ برنده خوبی برای نویسنده است و مقدار قابل توجهی عشق کتاب را به اثر جذب می‌کند؛ اما بدلیل تنوع بالا داستان هایی که راجع به کتاب هستند ریسک کار بالا می‌رود و ممکن است کار در نیاید. این کتاب ۶۷ درصد موضوعش در آمده بود و گرفته بود...

حدودا دو سالی می‌شد که کتاب فانتزی نخوانده بودم برای همین از آن چیزی که فکر می‌کردم بیشتر زمان برد تا من و کتاب با هم دوست شدیم، نهایتا خواندن کتاب هم یک ماه کامل زمان برد( روز های اول بیش از ۴_۵ صفحه نمی‌توانستم بخوانم).

از عزیزترین نکات کتاب این بود که جلد کتاب با جلد زبان اصلی تفاوت ندارد و چیزی از جذابیت آن کم نشده( این را با کتاب هرری پاتر و امثالهم مقایسه کنید...) 

در پینترست راجع به کتاب جستجو می‌کردم که متوجه شدم کتاب فیلم هم دارد، انگار بین جزیره ای غریبه آدمی آشنا پیدا کردم.( هنوز  فیلم را ندیده‌ام، اول باید دو جلد دیگر هم تمام شود)

تازه با خواندن این جلد یک سوم داستان طی شده است، احتمالا بعد از خواندن جلد های بعد بتوانم راجع به خط داستان و شخصیت ها نظر بدهم.
        

16

مُحیصا

مُحیصا

1403/4/13

          با نهایت احترامم به علاقه مندان سیاه قلب چنین می نویسم:« عنوانی زیبا، طرح جلدی جذاب و نویسنده ای پر آوازه.
همین موارد برای انتخاب کتابی که قبل از خواندنش فکر می کنی از به یاد ماندنی ترین و شیرین ترین تجربه های کتابخوانی ات خواهد شد، کافی است. کتاب را می گشایی و فصل به فصل می خوانی ، پیش می روی و ناامید و ناامیدتر می شوی. پیش نرفتن داستان و توصیفات طولانی خسته ات می کند  خواندن هر کلمه مانند تک آهنگی ناامید کننده از ویلونی  که سیم هایش از جا در رفته و هر نت زجرآورش روی روحت خراش می اندازد می ماند. هر فصل با انبوهی از توصیفات بلااستفاده ای پر شده که نه کمکی به پیشبرد داستان و نه شخصیت پردازی می کنند.‌ شخصیت پردازی کاراکتر اصلی داستان شبیه به شلغمی پلاسیده است که در گوشه ای از یک مزرعه افتاده و بدون و نبودن آن فرقی در هشتاد درصد داستانمان ندارد. بقیه کاراکترها هم از این قاعده مستثنی نیستند البته اگر بخواهیم جانب انصاف را رعایت کنیم کاراکتر باستا و گردانگشت و‌ فنوگلیو پردازش خوبی داشتند و کاپریکورن هم به عنوان شرور داستان بد نبود. بخش مربوط به دنیاپردازی داستان هم، افتضاحی ناامید کننده بیش نبود. فرض کنید کتاب فانتزی سیاه قلب را با این بهانه برمی دارید تا در دنیای آن گم شوید و با تنها چیزی که مواجه می شوید  دهکده ای کثیف و مخروبه و اشاراتی به دنیایی نامعلوم و موجوداتی است که تنها در صفحات آخر کتاب پیدای شان می شود. شاید اگر داستان در صفحات کمتری خلاصه می شد می توانست تجربه ای خوب و نویدی بهتر برای ورود به دنیایی خارق العاده باشد اما افسون و صد افسون.»
        

74

          خلاصه کتاب: مگی زندگی آرامی را در کنار پدرش سپری می کند. اما پدر او راز عجیب دارد رازی که پرده از قدرت عجیب او بر می‌دارد. او صاحب قدرتی جادویی و خارق العاده است. در شبی غیرعادی، پدر مگی کتابی به نام سیاه قلب را با صدای بلند می خواند و بعد، موجودی شرور از مرزهای خیال و داستان عبور می کند و وارد خانه‌ی آن ها می‌شود. مگی و پدرش وارد ماجراجویی شگفت‌انگیزی می‌شوند که مگی فقط در داستان‌ها در موردش شنیده بود. حالا آن‌ها قبل از این که زندگیشان برای همیشه نابود شود، باید با استفاده از جادو همه چیز را به شرایط قبلی برگردانند و در این راه با الینور، گرد انگشت و فرید همراه می‌شوند تا موجود شرور را شکست دهند.

نظر شخصی: آرزویی که تقریبا همه کتابخون‌ها دارند؛ اما چی میشه اگر این جادو به واقعیت تبدیل بشه؟
کتابی بسیار بسیار قشنگ و دوست داشتنی که به نظر من حقش بود بیشتر از این شناخته و معروف بشه و قطعا پیشنهاد می‌کنم که بخونیدش چون قراره عاشق ایده‌ داستان بشید.
کتاب اصلا داستان مبهمی نداره و همین‌طور قلم نویسنده بسیار روانه. هیجان کتاب هر لحظه بیشتر و بیشتر میشه. شخصیت سازی فوق العاده‌ای داره و مطمئن باشید که قراره عاشق مگی، فرید، مورتیمر، الینور، گرد انگشت و تک تک شخصیت‌های این کتاب بشید.
        

5

دریا

دریا

1403/2/23

          سیاه دل
کتابی که سال‌ها پیش خوانده بودم ولی بار دوم همچنان همان هیجان نفس‌گیر را تجربه کردم.
جالب بود که پایان‌بندی در ذهن من با پایان واقعی کتاب متفاوت بود. اینقدر فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که احتمالا ترس‌ها و پیش‌بینی‌های ذهنی‌ام بیشتر از اصل کتاب در خاطرم مانده.
انگشت‌خاکی و گویین شخصیت‌های موردعلاقه‌ی من‌اند. عجیب بود که چرا نسبت به شخصیت‌های اصلی احساس خاصی پیدا نکردم.
ظلم هیچ‌وقت پایدار نیست، ظالم حتی نزدیک‌ترین اطرافیانش را هم قربانی می‌کند و قدرت به هیچ‌کسی تا ابد وفادار نمی‌ماند.
کتاب‌های فانتزی دنیای جدیدی خلق می‌کنند که آدم ترجیح می‌دهد مو یا مگی‌ای کنارش داشته باشد تا زمانی را توی آن کتاب‌ها بگذراند. هرچند هنگام خواندنشان تقریبا همیشه کلمات محو می‌شوند و حس می‌کنیم مگی خود ما هستیم، کاپریکورن روبه‌رویمان نشسته و سرمای نفرت در جانمان رخنه می‌کند. برای همین است که اریک امانوئل اشمیت می‌گوید: دوست دارم کتاب بخوانم دیوانه‌وار تا تمام زندگی‌هایی را که نتوانستم بشناسم تجربه کنم.

        

5