یادداشت‌های محدثه سلمانی (146)

عقل و احساس
          عقل و احساس داستان دو تا خواهر به نام های الینور و ماریانه که بعد از مرگ پدرشون اوایل همراه مادرشون پیش  برادر ناتنی شون و زنش زندگی می کنن و بعد به دلایلی برای زندگی با مادرشون به خونه ی دیگه ای نقل مکان می کنن. الینور منطقیه و ماریان احساسی. و طبیعتا مثل همه کتاب های جین آستین برای هردوشون ماجراهای عشقی پیش میاد.
از نظر سیر داستان و حوادث خیلی قوی و گیرا نبود. لحن نصیحتی خانوم آستین که دخترا! عاقل باشید، متین و خانوم و سنگین رنگین باشید،اینجا دیگه خیلی مشخص بود.هرچند توی ذوقم نزد. 
شخصیت پردازی واقعی و همدلی آوره. به نظرم بین کتاب های جین آستین این کتاب یک برتری ای داره و اونم نشون دادن بخش های تاریکی از افراد جامعه ست. خونواده زن برادر الینور و سرگذشت کلنل براندون و آقای ویلوبی نوعی از زندگی ان که چندان اخلاقی و جالب نیستن و به نظرم اونقدر که به رفتاراشون و عواقبش توی این کتاب پرداخته شده، توی بقیه کتاب های جین آستین نشده. مخصوصا سرگذشت کلنل براندون خیلی چندلایه تر و دراماتیک تر از اغلب شخصیت هاییه که توی کتابای جین آستین خوندم. شخصیتی که واضحا خاکستریه و حتی برام غافلگیر کننده بود که جین آستین محکوم و مطرودش نکرده بود و توی داستان وجه انسانی بهش داده بود و لایق رستگاری دونسته بودش.
به طور کلی کشش غرور و تعصب و منسفیلد پارک رو نداشت اما از نظر داستان و شخصیت ها از اما قوی تره، از نورثنگر ابی هم شخصیت های پیچیده تر و جالب تری داره.
پ. ن: در تکمیل عرایضم باید بگم توی فیلم نقش کلنل براندون رو آلن ریکمن بازی می کنه :`))) 
        

7

منسفیلد پارک
        یازده ساله بودم که غرور و تعصب جین آستین رو خوندم و خیلی ازش خوشم اومد. متاسفانه کتاب بعدی که از جین آستین خوندم اما بود که اصلا  و ابدا کشش نداشت و دیگه جین آستین خوانی من قطع شد.
اخیرا به اصرار یک دوست عزیز، که می گفت منسفیلد رو بخون تا باهم سرش نعره بزنیم و جامه بدریم، منسفیلد پارک رو خوندم.
منسفیلد پارک داستان دختریه به اسم فانی که در سن ده سالگی به خاطر شرایط مالی بد و تعداد زیاد فرزندان خانواده ش،  پیش خاله پولدار ترش لیدی برترام و خاله نه چندان پولدار اما بسیار وزه ش خانم نوریس فرستاده می شه تا با اونا زندگی کنه.
اولا اینکه  بهترین مترجم آثار جین آستین رضا رضاییه. من ترجمه رضا رضایی رو نخوندم و نمی دونم این ترجمه ای که خوندم چقدر دقیق و معتبره.
کتاب بسیار عالی بود. شخصیت ها باور پذیر و واقعی، داستان فوق العاده گیرا و موقعیت ها و روابط با باریک بینی و دقت پرداخته شده بود.
همه داستان عالی بود جز اون تیکه آخرش. همون قسمتی که دوستم گفته بود سرش نعره می کشی و جامه می دری. آخه چراااااا؟ چرا خانوم آستین؟ فرار هنری با ماریا اصلا به اون چیزی که هنری از خودش به ما توی داستان نشون می داد نمی خورد. اون پایه تربیتی و رفتاری که اوایل داشت و رفتاری که بعدا به خاطر فانی پیش گرفت  یک سیر منطقی ای داشتن و اون فراره اونقدر یهویی و بی منطق و بی زمینه بود که داستان رو خراب کرد. اگر این پیچش بی دلیل توی داستان پیش نمی اومد منسفیلد پارک می تونست جزء بهترین و باارزش ترین کتاب های کلاسیک باشه که بذاریش توی دست یک دختر نوجوان و بگی بخون. حتی منسفیلد پارک توی خلق شخصیت ها و روابط  به نظرم از غرور و تعصب خیلی جلوتره.
بهرحال کتاب عالی ای بود. بی اندازه از خوندنش لذت بردم. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

عمه زاده ها
          اصلا نمی دونستم لوییزا می الکت کتابی با این اسم هم نوشته و اتفاقی ضمن کشفیات طاقچه ایم پیداش کردم. و چه کشف زیبایی!
عمه زاده ها داستان یک دختربچه کم سن و سال به اسم رزه که بعد از فوت پدرش پیش خانواده پدریش میاد. خانواده پدریش عبارتند از عمه خانوم ها(عمه های پدرش) که سن و سالی ازشون گذشته، عمو الک مهربون، یک خدمتکار هم سن و سال خود رز، عمه های جورواجور و البته یک عالمه پسرعمه !
"من زندگی سختی داشتم، برای همین داستان های سرگرم کننده ای نوشتم"
این جمله رو لوییزا می الکت درباره خودش گفته. داستان عمه زاده ها، داستان رز کوچولو و پسرعمه هاش و عموش و عمه ها و خدمتکارش بی نهایت سرگرم کننده و شیرینه. اما چیز دیگه ای ورای این قصه های ساده ی شیرین هست. پناه بردن از سختی های جهان بزرگ سالی به پیوندها و  اصول اخلاقی ساده ای که توی کودکی ساخته می شن. چیز دیگه ای که توی کتاب عمه زاده ها خیلی جالبه نقش دخترهاست. انگار این رز کوچولو نیست که به عمه ها و عمو و پسرعمه ها احتیاج داره، اونا ان که به وجود این دختر شیرین و لطیف نیاز دارن. 
عاشق همه شخصیت ها بودم و با ماجراها خندیدم و احساس سرزندگی و قدرتمندی و سلامتی کردم. 
بخونید، پشیمون نمی شید:) 

        

27

قتل راجر آکروید

7

چلنجر دیپ؛ عمیق ترین نقطه ی دنیا
        چلنجر دیپ رو به خاطر اسم جذابش از طاقچه بی نهایت گرفتم بدون اینکه هیچ ذهنیتی نسبت بهش داشته باشم. بعد  که لود شد دیدم یا قرآن! چقدر طولانیه!
داستان کتاب درباره یک پسر با تخیل فعاله که کم کم دچار پارانویا و اختلالات روانی میشه و توی یک بیمارستان روانی بستری می شه. ما اتفاقات واقعی و تمثیل هایی که ذهن فعال این پسر می سازه رو می خونیم. 
خیلی طول کشید تا با کتاب ارتباط بگیرم. مخصوصا فصل های اول که اصلا نمی فهمیدم چی به چیه. این هنر نویسندگی آقای شوسترمنه که اوایل کتاب که شخصیت اصلی داره شدیدا درگیر اختلال روانی می شه شدیدا درهم ریخته و آشفته ست و هرچی روند درمان پیش می ره و  افکار شخصیت اول داستان شفاف تر و منطقی تر می شن، داستان هم روند منطقی تر و بهتری پیدا می کنه.
موضوع حقیقتا موضوع غریب و دور از ذهنیه، بیمار روانی و اختلال روانی و بیمارستان روانی. آقای شوسترمن خواننده رو به دنیایی می بره که احتمالا برای خیلی ها ناآشنا و ترسناکه. چهره انسانی ای که شوسترمن به اون آدم ها و اون مرکز و اون بیماری می ده  بی اندازه تحسین برانگیزه. دم  آقای شوسترمن به خاطر نوشتن این داستان و نشون دادن آدمایی که با بیماری روانی درگیرن، همونجور که بعضی ها با بیماری جسمی درگیرن گرم! 
قبل از این کتاب، کتابِ این داستان یک جورهایی بامزه است رو خونده بودم. اونم درباره بیمارستان روانی بود اما شخصیت داستان مشکل متفاوت و ساده تری داشت. گویا این اختلالات روانی توی آمریکا خیلی شایعه چون هردو کتاب به این نکته اشاره کردن. 
غریب و خوب و ترسناک، مثل ذهن انسان. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

پپ گواردیولا؛ پیروزی به عبارت دیگر
پپ گواردیو
          پپ گواردیولا، پیروزی به عبارت دیگر رو مدت ها بود توی نشان شده های طاقچه م داشتم و نمی رفتم سراغش تا اینکه طاقچه بهم پیام داد که کلی کتاب بی نهایت نشان شده داری و بیا بخونشون!
چه کتابی اسماعیل! چه کتابی!
این کتاب درباره دوره مربی گری گواردیولا در بارسلوناست. سال های 2008تا 2012.
بعد از یک مقدمه از فرگوسن، کتاب از زمانی شروع می شه که گواردیولا تصمیم به ترک باشگاه گرفت. بعد برمی گرده به عقب، به کودکی گواردیولا و دوره بازیکن بودنش توی بارسلونا و بقیه تیم ها و دوره مربی گری. خود دوره مربی گری رو به سه بخش تقسیم کرده:دوره اولیه مربی گری تیم اصلی، دوره مربی گری مورینیو در رئال مادرید و دوره پایانی که گواردیولا از بارسا جدا شد و به بایرن رفت.
کتاب بی اندازه عالی بود. فوتبالی، پر از هیجان و منطقی و منصف. دوره های مختلف فوتبال توی بارسا و مربی های مختلف و اثرشون روی تیم، شرایط اجتماعی کاتالونیا، شخصیت پپ گواردیولا و بازیکن های مختلف و تکنیک ها و سبک فوتبالی گواردیولا و نقاط ضعف و قدرتش به عنوان مربی. نویسنده کتاب با صداقت و انصاف شخصیت و تصمیم های حرفه ای گواردیولا رو در معرض قضاوت خواننده گذاشته بود. طوری که خیلی از جاها من هم دودل می شدم که آیا  تصمیم گواردیولا درست بود؟ آیا می تونست تصمیم بهتری بگیره؟؟ هیچ جوره نمی تونم لذتی رو که از که تحلیل کردن عملکرد مربی و بازیکن های بارسا توی بهترین سال هاش بردم توصیف کنم. 
 بیش از همه کتاب برای من شخصی بود چون من رو به دوره ای بهشتی از عمرم برد که یک کودک-نوجوون پرشور فوتبالی بودم. دوره ای که با برادرم شب ها فوتبال نگاه می کردیم و ظهرها که از مدرسه می اومدیم می زدیم اخبار ورزشی. تک تک بازی هایی که توی کتاب درباره شون گفته بود رو یادم بود و دوباره اون هیجان و شادی رو تجربه کردم. من توی فوتبال طرفدار مربی ها و دروازه بان ها بودم و گواردیولا همیشه یکی از مربی های بسیار مورد علاقه م بود. نمی دونم کسی که گواردیولا رو دوست نداره می تونه با این کتاب ارتباط بگیره یا نه ولی به من که خیلی چسبید.
*تابلو شاسی این عکس رو همون سال ها به برادرم کادو داده بودم و تا مدت ها روی دیوار اتاق مون بود. 
        

22

فهرست کتاب
          فهرست کتاب دومین کتابی بود که طی روزهای سمینار دانشکده خوندم.
فهرست کتاب از اون کتاب های درباره کتابه. داستان درباره یک فهرست کتابه که یک ناشناس اون رو نوشته. این فهرست به دست آدمای مختلفی می رسه و اونا شروع می کنن به خوندن کتاب ها و ما زندگی و افکار آدم هایی که این فهرست به دستشون رسیده رو می خونیم. بعضی از افراد فقط در حد مختصری حضور دارن و بعضی افراد مثل موکش و آلیشیا مفصلا بهشون پرداخته شده.
یک نکته ای که برام مبهمه اصالت موکشه. اسم موکش و آیین ها و غذاها و سبک پوشش همه هندی ان اما خودش میگه که از کشور دیگه ای(یادم نیست کجا اما هند نبود) مهاجرت کرده. بهرحال شخصیت های شرقی رو خیلی دوست داشتم و زندگی اجتماعی و روابط خونوادگی گرمشون برام آشنا و دلپذیر بود. 
خود کتاب رو هم دوست داشتم چون کتاب های فهرست رو خونده بودم و برام جذاب بود که افکار بقیه رو درباره ش بشنوم و دوباره به یاد بیارم که مطالعه چقدر شفا بخشه. از وسطای کتاب فهمیدم نویسنده فهرست کیه و پایان بندی کتاب هم برام دلپذیر بود.
اما.....ایدن
ایدن عزیزِ اهل مطالعه که کتابخون بودن فقط باعث شده بود دووم بیاره و شاید باعث شده بود عمیق تر رنج بکشه.
خوشحالم که کتاب رو توی خوابگاه تموم کردم و تونستم یک دل سیر گریه کنم. 
        

4

النور و پارک
          النور و پارک رو توی حال خیلی بدی خوندم. زیر منگنه سمینار و بعد از یک روز پرکار توی آزمایشگاه درحالی که از شش صبح بیدار بودم و قطعا زودتر از دوی نصف شب کارام تموم نمی شد!
النور و پارک یک کتاب عاشقانه تین ایجریه که از زبان دو تا شخصیت اصلی یعنی النور و پارک روایت می شه. پدر پارک آمریکایی و مادرش کره ایه و النور بچه ی یک خانواده از هم پاشیده س.
زاویه دید به تناوب بین النور و پارک  جا به جا می شه. البته اگر بخوام بهتر بگم انگار النور و پارک  اتفاقات و افکار و احساسات روزمره شون رو برای مخاطب تعریف می کنن. از این زاویه دیدها خوشم اومد چون چیزهایی از النور و پارک می دونستی که خودشون درباره هم نمی دونستن و اثر هر رفتار یکی رو روی احساسات و زندگی اون یکی دیگه می دیدی.
سیر داستان هم تفاوتی با بقیه داستان های عشق دبیرستانی آمریکایی نداشت. اگرچه که یک جاهایی حس می کردم خیلی منطقی پیش نمی ره و عیب هایی هم داره.
بین شخصیت ها از مامان پارک خیلی خوشم اومد. خود النور و پارک رو هم دوست داشتم اگرچه که النور به نظرم باید تلخ تر از این شخصیت پردازی می شد. 
پایان داستان رو دوست داشتم و باهاش گریه کردم.
برای من سخته که این کتاب رو درست قضاوت کنم. می دونم توی زندگی واقعی النورها اینقدر شانس نمیارن و واقعیت برای اینجور آدم ها تلخ تر و دردناک تر از این قصه نوجوانانه س اما خب چه اشکالی داره که حداقل توی کتاب ها چنین پایان و زندگی ای ببینیم؟ دروغ چرا، حس عاشقانه کتاب طوری روم اثر گذاشت که سمینار و کارای درهم برهمم یادم رفت و  وقتی دم غروب از  آزمایشگاه زدم بیرون یک حال خوش پاییزی ای داشتم.
شاید بعدا کتاب رو دوباره بخونم و درباره ش بتونم بهتر قضاوت کنم و کمتر یا بیشتر دوستش داشته باشم. 
        

23

مکان های عمومی
          مکان های عمومی مجموعه داستان های کوتاه نادر ابراهیمی با حال و هوای قبل از انقلابه. 
بعضی از داستان ها راوی مشترک داشتن. شخصیت های مهری و محمود، که ما داستان رو از زبان محمود می شنیدیم. راوی بقیه داستان ها آدم های متفاوتی بودن و یک داستان هم که وقایع توی زنگ تفریح مدرسه رو می گفت، راوی سوم شخص داشت.
فضای داستان ها درباره زندگی اجتماعی قبل از انقلابه.  روشنفکر درس خونده، طبقات متمول، مبارز چپ گرا و مردم عادی. 
توی هر داستان یک شخص بود که می تونستم حس کنم خود نادر ابراهیمیه. مثل محمود که مبارز چپی کنار کشیده بودنش و رابطه ش با همسرش من رو یاد نادر می انداخت یا اون معلم که شاید شبیه فرزانه خانم_همسر نادر_باشه، یا میرزای حجره فرش فروشی که یادمه نادر توی ابن مشغله می گفت یک دوره ای میرزایی حجره فرش فروشی رو می کرده. 
داستان های کوتاه نادر ابراهیمی خیلی عجیبن. برعکس مردی در تبعید ابدی و سه دیدار که نادر باتجربه و شیرین و پرامیده، توی این مکان های عمومی و آرش در قلمرو ترید نادر تلخ و سنگینه. شاید علتش موضوع و دوره نگارش کتاب ها باشه.
داستان مورد علاقه من توی اون مجموعه خداحافظ داستایوفسکی بود
        

26

سفیر قدس: برش هایی از خاطرات حسین شیخ الاسلام
          سفیر قدس خاطرات زندگی پرفراز و نشیب آقای شیخ الاسلامه. آقای شیخ الاسلام قبل از انقلاب توی آمریکا درس خوندن و عضو انجمن اسلامی دانشجویان بودن و بعد هم به خاطر تسلط به زبان انگلیسی، توی ترجمه اسناد لانه جاسوسی و نگهداری از گروگان ها نقش داشتن و بعد وارد وزارت امورخارجه شدن. عمده فعالیت های آقای شیخ الاسلام مربوط به منطقه فلسطین و لبنان و سوریه می شه.
این کار نشر راه یار که روایت های اشخاص رو به صورت کتاب درآورده خیلی ارزشمنده. کلا روایت ها جذاب و خوندنی ان. حالا هرچی سوژه پربارتر و خوش محضر تر و حوادث نقل شده جذاب تر و مهم تر باشه روایت خوندنی تره.
آقای شیخ الاسلامی که من توی کتاب دیدم یک آدم خوش محضر، انقلابی، باتجربه، بزرگوار، فروتن و شوخ طبعه که بخش های خیلی جالبی از تاریخ انقلاب و مقاومت رو تجربه کرده و جزئیات باارزشی از هرکدوم در اختیار مصاحبه گر و خواننده گذاشته. خیلی از مطالب کتاب درباره انجمن اسلامی دانشجویان و فضای حاکم بر مبارزات دانشجویان خارج از کشور، لانه جاسوسی و اسنادش و  فعالیت های سیاسی دوران جنگ برام تازگی داشتن.
خاطرات آقای شیخ الاسلام از تولد حزب الله و جنگ 33روزه و ارتباط نزدیکش با شهید سید حسن نصرالله و شهید عماد مغنیه خیلی شیرین و غبطه برانگیز بودن. وسط خوندن این بخش از کتاب بود که سید مقاومت شهید شد و احتمالا چشم آقای شیخ الاسلام توی اون دنیا به جمالش روشن شده.
شخصیت آقای شیخ الاسلام هم روم خیلی اثر گذاشت. انگار جلوی روش نشستی و خودشون دارن برات همه این ها رو با لبخند و لطف پدرانه تعریف می کنن. معاشرت با افراد نورانی و شهدا از این آدم یک مرد خوش فکر بزرگوار ساخته. ان شاء الله همه اون شهدا و بزرگانی که باهاشون در دنیا حشر و نشر داشتن شفیع آخرتشون باشن. 
        

14

مرگ ایوان ایلیچ
          نمی خوااااااامممممممم!
گوگول و داستایوفسکی و چخوف برای نقد زندگی اجتماعی روس از طنز گزنده استفاده کردن اما تولستوی دست روی زاویه دید جالب تری گذاشته؛ مرگ!
کتاب با یک پیش درآمد طوری شروع می شه. همکارهای نزدیک ایوان ایلیچ خبر مرگش رو می شنون و یکی شون همون روز برای عرض تسلیت می ره خونه ایوان ایلیچ.بعد وارد داستان اصلی می شیم. طی چند صفحه تولستوی مختصری از زندگی ایوان ایلیچ رو از شغل پدر و تحصیلات و ازدواج و شغل به ما میگه و بخش اصلی داستان از حادثه سقوط تا مرگ ایوان ایلیچ شروع می شه.
ایوان ایلیچ تولستوی، از نظر دیگران یک مرد موفق و باعرضه س که تونسته زندگی مقبول و آبرومندی برای خودش بسازه. تولستوی با یادآوری حقیقتی به نام مرگ تمام این کلمات موفق و باعرضه و مقبول و آبرومند رو کنار می زنه و  حقیقت زندگی ایوان ایلیچ رو نشون میده. تولستوی بذر این دیدگاه انتقادی به زندگی رو همون اول کتاب توی ذهن خواننده می کاره. خواننده قبل از اینکه با ایوان ایلیچ آشنا بشه براش متاسفه و موفقیت های پی در پی ایوان ایلیچ ذره ای از این تاسف کم نمی کنه. درد مزمن  ایوان ایلیچ و زوال همه لذت ها و سرگرمی ها تازه به ایوان ایلیچ فرصت می ده که به زندگی خودش نگاهی بندازه. حقیقتا که چه تصویر کریهی! و چقدر تولستوی پوچی و سردی این زندگی اجتماعی ِدر چشم همه مقبولِ رشک برانگیز رو خوب تصویر کرده. 
فکر نمی کنم هیچ شخصیتی به اندازه ایوان ایلیچ همدردی برانگیز باشه. تولستوی نقب عمیقی به درون آدمی زده و فطری ترین امیال آدمی رو- که آداب مرسوم اجتماعی مثل یک لایه لجن روش رو گرفته-به خواننده عرضه کرده. چنگ زدن حریصانه انسان به زندگی، حتی به پوچ ترین زندگی، و نیاز انسان به عاطفه اونقدر زیبا نشون داده شده که بعید می دونم کسی این کتاب رو بخونه و از فریاد نمی خوام ایوان ایلیچ به خودش نلرزیده باشه یا دلش برای ایوان ایلیچ دردمند بی‌کس نسوخته باشه.
تولستوی توی این کتاب به اجتماع کار نداره، به فرد فرد جامعه کار داره. حقیقتی که تولستوی توی این کتاب روش دست گذاشته اینه که ما همگی یک خلوتی داریم که توش زندگی خودمون رو قضاوت می کنیم و توی اون خلوت "دیگران" راه ندارن و اون جاست که کسی که ناآگاهانه و مطابق میل دیگران زندگی می کنه از خودش وحشت می کنه. 
کتاب فوق العاده مفیدی بود. از اون کتاب هایی که دلت نمی خواد بارها و بارها بخونی اما اتفاقا باید بارها و بارها بخونی. با خوندن این کتاب عظمت مرگ رو به یادآوردم و عظمت اسم "ممیت" خدا رو. 
پ. ن:داستایوفسکی با اون طنز گزنده و شخصیت واقع گراش یه جور دوست داشتنیه و تولستوی با این شخصیت عمیق و معنوی و نثر حکیمانه ش یه جور. 

        

33

به نام یونس
          به نام یونس درباره روحانی جوونی به نام یونسه که دختربچه اش توی تصادف آسیب می بینه و باید خارج از کشور عمل جراحی سختی روش انجام بشه. یونس نذر می کنه که برای شفای دخترش بره یک روستای محروم تبلیغ کنه. از شانسش مردم اون روستا اصلا از مبلغ جماعت خوششون نمیاد! 
از روند داستان به طور کلی راضی بودم. داستان بیشتر به نظرم شبیه یک فیلم نامه برای تله فیلم بود تا رمان. بعضی قسمت های داستان خیلی آشنا بود و مشابهش رو توی فیلم ها یا کتاب ها دیده بودم. 
 شخصیت های خوبی توی داستان آورده شده بودن اما جای پرداخت و معرفی بیشتری داشتن و ارزش داشت کتاب طولانی تر بشه و مخاطب با شخصیت ها ارتباط بیشتری بگیره. اینطوری پایان بندی کتاب هم دلنشین تر و تاثیر گذار تر می شد. اگر من جای نویسنده بودم بعضی شخصیت ها و موقعیت ها رو حذف می کردم و از مرزه و آجابر بیشتر می گفتم. به نظرم آجابر و رابطه ش با مرزه خیلی جای پرداخت داشت. همینطور بهارک و چوپان. به نظرم هردو جای بیشتر پرداختن داشتن. نکته دیگه اینکه شخصیت های مرد بیشتر پرداخته شده بودن و حتی زنی مثل بهارک هم خیلی حضور پررنگی توی داستان نداشت. درحالیکه طبعا معلم درس خوانده توی روستا باید نقش اجتماعی پررنگی داشته باشه.
به طور کلی از خوندنش خوشم اومد و بعدش با خودم نگفتم این چی بود من خوندم! 
        

6

پروفسور
           کشت ما رو این خانوم برونته! باباااا فهمیدیم  که انگلیسی ها از نظر اخلاقی خیلی از فرانسوی ها و بلژیکی ها عفیف تر و نجیب ترن!(اگرچه که نویسنده اقرار کرده که انگلیسی ها ریخت و پاش بیشتری دارن.) و آاااااره فهمیدیم پروتستان ها از کاتولیک ها باتقوا تر و با اخلاق ترن!
جدا از اون، کاملا معلومه خانوم برونته دختر کشیش بوده! توی داستان از زبون شخصیت اصلی کلی درباره فضایل اخلاقی و عفت و سخت کوشی و پایبندی به اصول حرف می زنه.
شاید به نظر بیاد داستان رو نپسندیدم اما داستان حقیقتا دل نشینه. ساده و صادق مثل خود نویسنده. شخصیت ها خوب ساخته و پرداخته شدن و به دل می نشینن. احتمالا خانوم برونته توی توصیف مدرسه و حرفه ی معلمی از تجربه های خودش استفاده کرده. سخت کوشی شخصیت های داستان رو دوست داشتم. سادگی و سرراستی داستان رو هم خیلی دوست داشتم.فضای داستان من رو خیلی یاد دیوید کاپرفیلد انداخت، شاید به خاطر فضای انگلیسی حاکم بر کتاب باشه. 
پ. ن: شارلوت نسبت به امیلی حالش خیلی بهتر بوده! چی بود اون بلندی ها بادگیر! 
        

10

بازرس
          بازرس رو با باشگاه کتابخوانی مون خوندیم و امشب درباره ش حرف زدیم.
بازرس داستان یک شهرستان کوچیک توی روسیه س. یک نفر به شهردار این شهرستان خبر میده که یک بازرس قراره از پایتخت بیاد و اوضاع شهرستان رو بررسی کنه و احتمال داره که طرف ناشناس اومده باشه . شهردار قاضی، مسئول موسسات خیریه، رئیس مدرسه و کلا آدمای کله گنده شهر رو خبر می کنه که حواسشون جمع باشه. از قضا یک فرد ناشناس پترزبورگی اومده و توی مسافرخونه ساکن شده!
گوگول گفته که توی این کتاب قصد داشته همه بدی های جامعه روسیه رو یک جا روی دایره بریزه. به نظرم توی این کار خیلی موفق بوده. بازرس پر از شخصیته؛ اشراف زاده پترزبورگی، مسئول دولتی، مردم عادی، ملاک، سرباز و زن و تک تک شون یک کاسه ای زیر نیم کاسه شون هست. برای من جالب بود که توی این نمایشنامه حتی مردم عادی هم پست و قالتاق بودن و نمایشنامه شخصیت مثبتی نداشت. 
طنز نمایش نامه قویه. من کاملا می تونستم صحنه ها رو تصور کنم و بیشتر کتاب رو با نیشخند می خوندم. از بازی های  کلامی ساده مثل اسم های دوبچینسکی و بوبچینسکی و موقعیت های پیش پا افتاده مثل یادداشت شهردار خطاب به زنش تا لحظاتی که یک رفتار اجتماعی به زبان طنز نمایانده می شد هنر نویسندگی گوگول کاملا محسوس بود. این حجم از سیاهی و فساد همه گیر رو با طنز نشون دادن، طوری که همه "به خودشان بخندند" حتی تزار، هوشمندی گوگول رو می رسونه. 
اکت هایی که برای بازیگرها نوشته شده بود چقدر خوب بودن. اون جملاتی که رو به مخاطب گفته می شدن و اون بی حرکت بودن آخر نمایش رو کاملا می تونستم تصور کنم و از تصورش مو به تنم سیخ می شد. دیدنش توی تئاتر باید تجربه خفنی باشه. 
با خوندن این نمایشنامه فهمیدم وقتی میگن داستایوفسکی از تحت تاثیر گوگول بوده یعنی چی. حین خوندن بازرس یاد یک اتفاق مسخره می افتادم. 
خیلی تاثیرگذار بود. 
پ ن:چقدر خوشم میاد از نویسنده های روس! ساده و قابل فهم  می نویسن و شخصیت پردازی می کنن. لازم نیست صد نفر بیان برات توضیح بدن که چرا این اثر شاهکاره. 
        

23

گربه بلیتس
          بعد از مدت ها یک داستان واقعا راضی کننده خوندم!
گربه بلیتس داستان یک گربه سیاهه در خلال جنگ جهانی دوم  مخصوصا ایامی که نازی ها اول شروع به حمله هوایی به مواضع نظامی انگلستان می کنن و بعد دامنه این حمله به مناطق غیر نظامی هم گسترش پیدا می کنه. به این بمبارون ها بلیتس گفته می شده که یک واژه آلمانیه. 
نویسنده این داستان رو برپایه دوتا افسانه معروف از گربه ها نوشته؛ یکی اینکه گربه ها از راه دور می تونن بوی صاحبشون رو حس کنن و اگر از خونه دور باشن می تونن بر این اساس راه خونه رو پیدا کنن و دومی اینکه گربه سیاه شانس میاره.
صاحب گربه داستان به جنگ اعزام شده و خانواده ش محل زندگی شون رو به خاطر بمباران های بلیتس ترک می کنن.گربه بوی صاحبش رو حس می کنه و راه می افته دنبال صاحبش و عملا تمام خاک انگلستان رو زیر پا می‌گذاره.
هنر نویسندگی وستال بی نظیره. سوژه اصلی داستان گربه ست و ما در خلالش سرگذشت آدم هایی رو که با گربه برخوردی دارن می فهمیم. نویسنده یه جوری  باورپذیر حالت های گربه رو توصیف می کنه که انگار خودش گربه بوده!
نکته دیگه استفاده از باورِ "گربه سیاه خوش شانسی میاره" ست. جنگ چهره های فراوانی داره؛ خشن، دلهره آور، دردناک، غمگین، شاد، امید بخش، هیجان انگیز و ... این عنصر خوش اقبالی باعث می شه ما بخش انسانی جنگ رو ببینیم؛ امید، مهربانی، عشق، اندوه، نگرانی و شجاعت. تک تک داستان های وستال امید بخش و اثرگذارن و  شخصیت ها و اثری که روت می ذارن مثل یک خاطره شیرین، فراموش شدنی نیستن.
وستال چهره ای از انسان رو نشون می ده که پیروز جنگه. چهره مقاوم، دلسوز، مهربان و امیدوار. چهره ای که جهان بعد از جنگ رو ساخت و التیام داد.
خیلی خیلی دوستش داشتم
ترجمه عالی و روان بود
        

28