بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بازرس

بازرس

بازرس

4.1
18 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

22

خواهم خواند

23

در نمایشنامه بازرس، گوگول با استفاده از موضوعی نسبتا ساده نمایندگان ادارات مختلف یک شهر را در کنار هم گرد آورده و کاستی‌های اخلاقی آنان را به سخره می گیرد: خبر آمدن یک بازرس به شهری دورافتاده، شهردار را به هراس می اندازد و او با جمع کردن مسئولان ادارات مختلف می کوشد سر و شکلی به اوضاع آشفته شهر بدهد و برای پنهان کردن نابسامانی‌ها و تخلفات خود و هم‌قطارانش تدبیر بیندیشد. از سوی دیگر، مردم شهر نیز با خبردار شدن از آمدن بازرس، به صرافت می افتند تا به هر وسیله اعتراض و دادخواهی خود را از شهردار به گوش بازرس برسانند...

لیست‌های مرتبط به بازرس

یادداشت‌های مرتبط به بازرس

            کارزاری بنام ترجمه؛ 
ستیز منتقدانِ بی‌اعصاب و خوانندگان مفلس! 

1- اول مختصری از کتاب بگم.
گوگول زنده است؛ نمی‌دانستید؟ ازش بخوانید می‌فهمید. جدا از شنلِ گوگول که مأمن ادبای روس بوده است، در این نمایشنامه تکنیک‌های نمایشی، کنایه‌ها و عناصر دیگری  هست که نماینده‌ای از وجودِ حاضرِ گوگول است.
طنز نمایشنامه کامل است. طنزِ لحظه دارد و در کنار آن لحظاتِ طنزی می‌سازد که از ته دل بهش می‌خندید؛ چند دقیقه می‌گذرد به همان چیزی که چند دقیقه قبل بهش خندیده بودید، بازم می‌خندید. تجربه جالبی است. ببینید! به مدد اینستا و توئیتر و... و محتوای طنز موجود در این فضا، می‌توان لحظاتی را ساخت آغشته به خنده، اما "تجربهٔ خنده" دُرّی نایاب/دیریاب است در آن فضا؛ گوگول همین کار را می‌کند، لحظاتِ نابِ طنز را تجربه می‌کنید، زیست می‌کنید؛ می‌شود "تجربه زیسته"!

دیالوگ‌ها، شخصیت‌ها، کنایه‌ها، مفادِ داستان،  پندهای دلچسب(به دور از شعار)، نقد ریا، نقد دروغ، روانیِ متن، خلاقیت‌های فراوان، مذاق‌سازی برای خواننده، خنده از ته‌دل، جملاتِ نغزِ عالی(اصلا عباراتی از این کتاب در جهانِ روسی‌زبانان ضرب‌المثل شده است.) و هزار و یک المان در این نمایشنامه هست که شما را جذب، مجذوب و مغروق کند!

2-مشفقانه این مرور رو نوشتم که ادای دین کرده باشم به متن، و اِلّا بزگترین مدافعِ بزرگیِ متن خودش است. متنِ نهایی آبتین گلکار برای کتاب  هم باقلوا بود، عالی و بجا و دقیق.

همین.
 از این به بعد و به بهانه کتاب داریم که:

3- قاعدتا تابحال کتاب‌ خوانده اید، بعید هم است سراغِ متون ترجمه شده نرفته باشید. کرمِ مقایسه ترجمه دارید؟ امیدوارم دچارش نشید، خیلی شیرین است! سخته البته، خانه خرابتان می‌کند، فرض کن کسی را می‌شناسم بعضی رمان‌های داستایفسکی را با 4ترجمه دارد؛ برادرم است. 
خب، جدا از اینکه خودتون کتاب‌ها رو مقایسه و مقابله می‌کنید، می‌روید از بهخوان، گودریدز، ایران کتاب، طاقچه و...  نظر بقیه رو در مورد ترجِمه جویا بشید. شایدم با دوستان مکاتبه، مصاحبه و جدل داشته باشید در این موضوع. ترجمهٔ خوب مهم است، ولی به خراب‌شدن رفاقت‌ها نمی‌ارزد؛ خلاصه اگه در بحث با دوستان به جدل رسیدید تا به ستیز نرسیده ول کنید.
باری، در این منجلابِ معطرِ بررسی ترجِمهٔ کتاب‌ها بودم که رسیدم به پروفایلِ جناب مستطاب حمیدرضا آتش‌برآب. رفتم بخش کامنت‌ها. معمولا خارج از توئیتر و برخی کامنت‌های اینستا، علامه‌دهرهای خشمگین را کم می‌بینم. همون‌ها که خلاصه متخصص اند در خیلی چیزها.
البته خیلی حرفِ بدی نزده بود، شاید من دارم پیاز داغش رو زیاد می‌کنم، کلا این متن از دستم در رفته. بد نشد، بذار بره!
چی گفته بود؟ به من توهین کرده بود. می‌گفت لطفا وقتی روسی بلد نیستید و متن رو با زبان اصل مقابله نکرده اید، در مورد ترجمه نظر ندهید و من رو گمراه نکنید. دیدی چی گفت، نصفِ تجربه من در کتاب‌فروشی‌ها مقایسه ترجمه هاست. معلومه روسی، آلمانی، فرانسه، لاتین بلد نیستم و بر خط سیریلیک تابحال چیزی نخوانده ام اما کی به تو اجازه داده علیه خاطراتِ من صف‌آرایی بکنی. شاید روحت هم خبر نداشته باشه من رو این حساسم، ولی هنوز مقصری. چرا دعوا داری؟ حالا اصلا بذار بپرسم آیا لازمه برای بررسی یک ترجمه، زبان مبدا را بشناسیم؟
معلومه لازمه، ولی این یعنی وقت بلد نیستی باید لالمونی بگیری؟ نمی‌دونم شاید انتخاب تو این باشه، ولی من فعالیتی بسیار مفید می‌دونم مقایسه ترجمه رو. می‌دونی چرا؟ چون تابحال در قهقرای چاهِ چندتا ترجمه بد گیر کرده ام، و به متودولوژی‌ای رسیده ام که دیگر می‌توانم ترجمه سره از ناسره را تشخیص بدهم. با ضریبِ موفقیت بالا. خب وقتی نتیجه داده آیا روشِ من غلط است؟ وایسا اگه دنبال ظرافت‌های زبان مبدا در ترجمه‌ هستی و دقت‌های ژرف‌کاوانه، جای اشتباه داری دنبالش می‌گردی. فکر کنم باید بری آکادمیک اون زبان رو یاد بگیری و اونجا دعوا راه بندازی نه تو کامنتِ سایتِ کتاب‌خوان‌های عادی مثلِ من. اصلا زبان اصل بخون کتاب رو. اگه کسی خیلی عاشقِ حافظ است بعیده از ترجمهٔ شعرهایش لذت ببرد. بابا جناسِ تام و ناقص، لف‌ونشر، ایهام و ترصیع شعرهای استاد رو چجوری می‌خوای بفهمی وقتی فارسی نباشه؟ شکسپیر هم انگلیسی می‌نوشت، تی. اس. الیوت هم انگلیسی می‌نوشت. شاید جالب باشه برات اونایی که آتش‌برآب ترجمه کرده هم از روسی است. بد نیست بری این زبان‌ها رو خوب یاد بگیری. 
چرا حرف مهمل می‌زنی؟ اصلا توهین نمی‌کنم، حرفِ مهمل حرفی است که اگر تحلیل بشه به دامانِ بی‌معنایی می‌غلطد. الان ادعای ایشون رو بررسی کردیم، دیدیم "جاش" غلط بود، نباید تو کامنت برای من خط و نشون بکشی! برای کامنتِ یک سایت اظهارِ فضلِ الکی و ناکوکی بود.
من اینجوری نیستما، متنِ بررسیِ بازرس که همین بالاست رو ببینید، حالم خوب بود، ولی عصبانی می‌کنند آدم رو؛ وقتی یکی به هویتِ آدم توهین می‌کنه، همینه دیگه.
در ادامه وقتی فارسیِ آتش‌برآب را خوانده ام و می‌دانم تا دکترا آکادمیک روسی خونده، آبتین گلکار هم ایضا، و بقیه مترجمین  هم با دیگر آثارشون، خودشون رو اثبات کردن، این حرف‌ها یعنی چه؟ چرا عصبانی می‌کنید آدم رو؟

خب دوستان، من حرص خوردم بجای شما، دعوا هم کردم، البته با ایشون رفیق نبودم و به ورطه‌ی ستیز رسیدم ولی احترام‌شون رو هم حفظ کردم.
شما زین پس با خیالِ راحت ترجمه‌های "فارسی" کتاب‌ها رو با هم مقایسه کنید و لذت ببرید. من پطروس فداکار شدم و بجای شما فشار خوردم. درد و بلاتون به جونم❤️😅

امیدوارم به سان همیشه، مفید باشه براتون.
ببخشید عجیب شد متن، یه ذره🤏 چموش بود. 
          
            باسمه
🤦‍♂️ پایان‌نامه؛ نگارش، اصلاح، هماهنگی دفاع، خود دفاع... تا همینجاش هم هفت پشتم اومد جلوی چشمم!
🔰 در شرایطی که یکی از عجیب‌ترین فشارهای روحی تا حال حاضر عمرم رو تجربه می‌کردم، تصمیم گرفتم تا جای ممکن انتخاب‌های متفاوتی داشته باشم: رفتم به سمت ادبیات روس (که همواره به خاطر ویژگی‌هاش ازش می‌ترسم). رفتم به سمت نمایشنامه (که می‌دونستم انتخاب اولم نیست). رفتم به سمت کتاب صوتی (که حتی توی گرونی‌های کتاب چاپی هم هیچ‌وقت اولویتم نبوده). رفتم به سمت موازی خوانی (که هرگز از من برنمیاد).
🔰 خلاصه همه اینا با هم رسید به کتاب صوتی از نمایشنامه بازرس جناب گوگول. صد البته طنز هم بیشتر به درد اینجور ایام می‌خورد. راهروهای دانشکده، پشت دفتر اساتید، مسیر دانشگاه و خونه و قبل خواب؛ با اینکه طولانی نبود، کم کم گوش می‌دادم و می‌گذروندم... 
🔰 دیوان‌سالاری عریض و طویل و ناکارآمدی روسی، همواره در آثار ادبی این سرزمین به نقد کشیده شده که این کتاب هم یکی از مشهورترین مواردش هست. داستان ساده و سرراست، بدون پیچیدگی و تا حدی بامزه (خوشمزگی‌های صداپیشگان هم بی‌تأثیر نیست البته).  راه بنداز بود خلاصه.
🔰 یه چیزی برام بیش از پیش ثابت شد که هرچقدر هم یه اثر در یه قالب فوق‌العاده باشه، تا با خود اون قالب ارتباط خوب برقرار نکنی نمی‌تونی از خود اثر هم لذت ببری! درک می‌کنم که اثر جالبی بوده؛ اما چون قالب نمایشنامه برام جذابیت نداره، اینقدر هم نمی‌تونم لذت ببرم. متأسفانه فقط همین هم نیست و قالب شعر هم برام همچین مسئله‌ای داره! شعر می‌خونم و ممکنه دوست هم داشته باشم؛ ولی می‌بینم یه رفیق شعر دوستم ارتباطی باهاش می‌گیره که به هیچ وجه از من برنمیاد...
☑️ به هر حال انتخاب نرم و مهربونی هست اگه شما هم در نقطه آغاز هر کدوم از اون مواردی هستین که اول یادداشت گفتم. امیدوارم شما لذت بیشتری ببرین. ❤️

          
            _۹_
اگر خدا بخواهد کسی را مجازات کند ، اول عقلش را از او می‌گیرد


باورم نمیشد این نمایشنامه در سال ۱۸۳۶  نوشته شده باشه، اصلا حس و حال قدیمی نداره ..

از همان خط های ابتدایی شاهد بیان مشکل و ماجرا هستیم و خبری از مقدمه چینی‌های طولانی و اذیت کننده نیست :))

این نمایشنامه در ۵ پرده نوشته شده
داستان از جایی شروع می‌شود که در طی خبری که به شهردار رسیده اطلاع داده‌اند که قرار است بازرسی برای بررسی مشکلات  راهی  این شهر کوچک شود..
در این صفحات به زیبایی فساد اداری و همراهی مردم عادی در این راه به صورت طنز به نمایش گذاشته شده..
ماجرایی که گریبان‌گیر همه‌ی ملت ها در همه‌ی زمان ها است و همین باعث ارتباط گیری بهتر با این نمایشنامه می‌شود..

《مرا بکشید هم نمی‌توانم سر دربیاورم این ماجرا چطور اتفاق افتاد! انگار مه جلو چشممان را گرفته بود》
این دیالوگ من و به یاد کتاب آدم‌خواران انداخت ، فقط با این تفاوت که اینجا ضرر به مال بود نه به جان :)


متفاوت ترین ، طولانی ترین و پر شخصیت ترین نمایشنامه ای بود که خوندم ولی لذت بخش بود، تا پرده دوم یکم با شخصیت ها کشتی میگرفتم ولی بعدش خیلی روان پیش رفتیم 😂

شخصیت های این نمایشنامه(به جز دختر شهردار ، که دلم برای این بچه کباب شد ) هیچکدوم شخصیت کاملا خوب و مثبتی نداشتند ، هم بد بودن و هم خوب ..
هم سیاه و هم سفید..
ولی کم پیش میومد که دلم براشون بسوزه ، حتی دوست داشتم بازرس به طور کامل به کارش برسه و بعد برگرده :)
البته به جز ماجرای دختر شهردار  ..

(دوست داشتم برای شخصیت ها تحلیلی بنویسم ولی هم از حوصله‌ی من خارج هست و هم آقای گلکار در پایان کتاب مطالب بسیار مفیدی نوشتن به همون مطالب مراجعه کنید 😂😂)

کتاب بعدی از جناب گوگول تاراس بولبا باشه :)
آیا درسته که فکر میکنم گوگول در زمان خودش شناخته نشده و برعکس خیلی هم نقد میشده و سالهای بعد از آن تازه متوجه مفهوم و قدرت آثارش شدن؟
          
            آقای گوگول، سمبه‌ی شما در ادبیات روسیه خیلی پرزور است.
پرتره، کالسکه و حالا بازرس. هر بار که به سراغ اثری از گوگول رفتم، من را با قلمش شگفت‌زده کرد. نبوغ و خلاقیت نویسنده در آثارش مشخص است و نامش را هم تریلی هجده چرخ نمی‌تواند به دوش بکشد، پس ایشان نیاز به تعریف و تمجید من ندارد. گوگول را باید خواند و دیگران را نیز دعوت به خواندنش کرد.

بازرس نمایشنامه‌ی طنزی‌ست که گوگول در آن، خواننده را یک دل سیر ‌می‌خنداند و حین خنداندن، حرف‌هایش را نیز به گوش آن‌ها می‌رساند. 
اما در بازرس چه خبر است؟
ماجرای این نمایشنامه درباره‌ی فساد گسترده و سازمان‌یافته در ادارات دولتی روسیه است. گوگول ما را به شهری می‌برد که پر از مقامات فاسد است. آن‌ها روزی متوجه می‌شوند که دولت یک بازرس به جهت بازرسی مخفیانه به شهرشان فرستاده است. تک تک مقامات می‌ترسند و همه‌ی تلاش خود را می‌کنند تا پیش از آمدن او، روی فساد خود سرپوش بگذارند. یکی از این مقامات، متوجه مردی در مسافرخانه‌ای می‌شود که از پرداخت هزینه‌های خود امتناع می‌کند و او تصور می‌کند که فقط یک مقام بلند پایه که از پایتخت آمده می‌تواند تا این حد سرسخت باشد که از پرداختن بدهی خود سر باز بزند. او پس از دیدار این شخص به سوی سایرین می‌رود و خبر از آمدن بازرس می‌دهد، تا اینکه... .

بازرس را با ترجمه‌ی خوب و دقیق آقای آبتین گلکار خواندم.
از این ترجمه، همانند سایر کتاب‌هایی که با ترجمه‌ی ایشان خوانده‌ام راضی بودم. درد و بلای آبتین بخورد بر فرق سر آن مترجمی که به دنبال اختراع مجدد چرخ، دوره افتاده است و کتاب‌هایی که با ترجمه‌های عالی نیز در اختیار مردم است، بازترجمه می‌کند تا بلکه آتش خود را در تمام کتاب‌فروشی‌ها بر پا کند، غافل از آن‌که بر خلاف نامش یک سطل آب برای خاموش کردنش کافی‌ست.