یادداشت
3 روز پیش
3.6
15
یازده ساله بودم که غرور و تعصب جین آستین رو خوندم و خیلی ازش خوشم اومد. متاسفانه کتاب بعدی که از جین آستین خوندم اما بود که اصلا و ابدا کشش نداشت و دیگه جین آستین خوانی من قطع شد. اخیرا به اصرار یک دوست عزیز، که می گفت منسفیلد رو بخون تا باهم سرش نعره بزنیم و جامه بدریم، منسفیلد پارک رو خوندم. منسفیلد پارک داستان دختریه به اسم فانی که در سن ده سالگی به خاطر شرایط مالی بد و تعداد زیاد فرزندان خانواده ش، پیش خاله پولدار ترش لیدی برترام و خاله نه چندان پولدار اما بسیار وزه ش خانم نوریس فرستاده می شه تا با اونا زندگی کنه. اولا اینکه بهترین مترجم آثار جین آستین رضا رضاییه. من ترجمه رضا رضایی رو نخوندم و نمی دونم این ترجمه ای که خوندم چقدر دقیق و معتبره. کتاب بسیار عالی بود. شخصیت ها باور پذیر و واقعی، داستان فوق العاده گیرا و موقعیت ها و روابط با باریک بینی و دقت پرداخته شده بود. همه داستان عالی بود جز اون تیکه آخرش. همون قسمتی که دوستم گفته بود سرش نعره می کشی و جامه می دری. آخه چراااااا؟ چرا خانوم آستین؟ فرار هنری با ماریا اصلا به اون چیزی که هنری از خودش به ما توی داستان نشون می داد نمی خورد. اون پایه تربیتی و رفتاری که اوایل داشت و رفتاری که بعدا به خاطر فانی پیش گرفت یک سیر منطقی ای داشتن و اون فراره اونقدر یهویی و بی منطق و بی زمینه بود که داستان رو خراب کرد. اگر این پیچش بی دلیل توی داستان پیش نمی اومد منسفیلد پارک می تونست جزء بهترین و باارزش ترین کتاب های کلاسیک باشه که بذاریش توی دست یک دختر نوجوان و بگی بخون. حتی منسفیلد پارک توی خلق شخصیت ها و روابط به نظرم از غرور و تعصب خیلی جلوتره. بهرحال کتاب عالی ای بود. بی اندازه از خوندنش لذت بردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.