یادداشت‌های زهرا رستاد (116)

زهرا رستاد

زهرا رستاد

4 روز پیش

سعادت زناشویی
          《سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست،
عاشق كم است، سخن عاشقانه فراوان..
عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می كند از جمله عظمت دوست داشتن را…
از شباهت به تكرار می رسیم، 
از تكرار به عادت، 
از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت.... 
_نادر ابراهیمی🤍》

شما در زندگی به دنبال چه نوع سعادتی هستید؟
یا بهتر است بپرسم، رسیدن به چه هدفی را سعادت در زندگی می‌دانید؟

نمی‌دانم ماریا برای جناب تولستوی نماد چه نوع فردی است، ولی برای من نماد فردی است که هدف خود را به اشتباه انتخاب کرده‌ یا در اواسط مسیر، هدف اصلی را فراموش کرده و دل به لذت‌های کوتاه‌مدت سپرده‌است و غرق در این دنیای تجملی شده است!

ماریا نوجوانی بیش نبود که والدین خود را از دست داد، مدتی بعد جای این فقدان و ناامیدی را با عشقی پرسوز پر کرد.
هدفش را خوشبختی در ازدواج و زندگی مشترک قرار داد..
ولی زندگی مشترک با تصوراتش تفاوت های زیادی داشت!

اولین مشکل 
تبدیل لذت های اولیه رابطه‌شان به روزمرگی و 
دومین مشکل
عادت کردن بر این خوشبختی بود..

ماریا دیگر خوشبختی را نمی‌دید، اصلا وجود خوشبختی را حس نمی‌کرد، حتی حس می‌شد که از آن خسته شده است.!
دیگر این نوع خوشبختی را لذت‌بخش نمی‌دانست و به دنبال دیگر لذت‌ها رفت!

《زندگی مشترک را نمی‌توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دگرگون خواهد شد
چیزی - به عظمت حرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است》

اشتباهات ماریا را خیلی خوب فهمیدم و درک کردم، برایم جالب است که درآخر هم به درستی متوجه اشتباهاتش نشد!
چقدر زیبا عذاب وجدان را توصیف کرده بود!
چیزی از آن نمی‌گویم، امیدوارم هیچوقت همچین حسی را تجربه نکنید..

ولی می‌شود گفت که "او" در مقابل ماریا اشتباهی نداشت؟
او که می‌دانست ماریا دختر ساده ای است که از روستا به این مجالس اعیانی آمده، او که با سادگی های ماریا آشنایی داشت، چرا هیچوقت لب به سخن باز نکرد؟
واقعا چرا انقد گفتن از ناراحتی‌ها و نارضایتی ها سخت است؟
در آخر اینکه در هیچ زندگی، یک نفر به تنهایی مقصر نیست..

آلبر کامو راست گفته است که؛
 همهٔ بدبختی انسان‌ها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی‌زنند.❤️‍🩹


*نکته دیگری که در کتاب به آن پرداخته شده، بحث تفاوت سن بالا در ازدواج است.
اختلاف سن موضوعی نیست که قابلیت تعمیم دادن داشته باشد (به روحیات و شخصیت هر فرد بستگی دارد) ولی ازدواج با تفاوت سنی یک دهه و بیشتر به صورت ناخودآگاه باعث می‌شود یک زوج، در دو دنیای متفاوت زندگی کنند و همدیگر را به درستی درک نکنند..
یکی به تازگی وارد دوره‌ی شور و هیجان جوانی شده و دیگری از آن خارج شده است!
خیلی سخت می‌شود که این دو بتوانند باهم ارتباط مؤثر برقرار کنند..
در این کتاب هم در بیان جزئیات احساسات و تفریحات این موضوع را بیان می‌کند.(یکی از بخش های موردعلاقم در کتاب همین بود:)🩵)


*لطفا به این کتاب فقط به چشم یک داستان نگاه نکنید، و آن را با دقت بخوانید! 
به جای کتاب‌های روانشناسی مختلف دررابطه با زندگی مشترک، این دست از کتاب‌ها را بخوانید!
        

60

 گوهر شب چراغ
          «گفت:
تنها سرمایۀ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه لحظه اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. 
دنیا جای تلاش است.
 آخرت را گذاشته اند برای استراحت.» 


 کتابی خوانده‌اید که احساس کنید مانند نسیم صبحگاهی نرم و لطف است؟
دلتان را آرام می‌کند؟
بوی صبر و آرامش می‌دهد؟
گوهر شب چراغ برایم آرامش بخش بود..
یک نسیم کوتاه که اگر دیر به خودت بیایی، تمام شده و فرصت را از دست داده ای..

تا قبل از مطالعه‌ی این کتاب، هیچ شناختی از آیت الله حاج شیخ غلام‌رضا یزدی نداشتم!
متاسفانه، حتی نامی از ایشان نشنیده بودم.

شیخ غلام‌رضا مرد با خدایی‌است.
نه از آن دسته که ادعایش را دارند ولی قدمی در این راه برنمی‌دارند..
اتفاقا انسان ساده‌ای است که در راه عقایدش حاضر است تمام داراییش را وسط بگذارد.
از آن دسته که دو کلام صحبت کردن با آن‌ها، دلت را برای مدت طولانی شارژ و سرحال می‌کند!

بعد از مطالعه‌ی این کتاب 
احساس کردم،
 مدت هاست شیخ غلام‌رضا را می‌شناسم، در کوچه پس‌کوچه ها، خمیده و افسار الاغ در دست می‌آید، 
با نگاهش به دنبال قلب آماده‌ای می‌گردد تا چند دقیقه‌ای مهمان خانه‌ی دلش باشد!
احساس می‌کنم در تمامی این سفرها همراه و هم‌سفرش بوده‌ام..
چه احساس شیرین و چه تاسف عمیقی که فقط در خیالم هم‌سفرشان بوده‌ام❤️‍🩹

تا پیش از شروع کتاب، تصور می‌کردم با رمانی در رابطه با یک عالم بزرگ روبه‌رو هستم، در‌اصل دوست داشتم این‌طور باشد!
تجربه ثابت کرده، طرح و روایت چند خاطره‌ی پراکنده برایم لذت بخش نیست.
ولی در کمال تعجب،
 با اینکه این کتاب دقیقا چند خاطره‌ی پراکنده و بسیار ساده درمورد بخش هایی از زندگی این شیخ بزرگ است، برایم بسیار شیرین و ارزشمند بود!
فقط کاش از خانواده و همسرشان هم می‌گفتند، جای این خاطرات بسیار در کتاب خالی بود!


"نزدیک غروب، حاج شیخ عقب ماشین نشست. 
ماشین میان ازدحام مردم راه افتاد. حاج شیخ به رسولیان و برخوردار گفت: «برای آقا سید یحیی تکه زمینی پیدا کنید. باید کمک کنیم کم کم بسازد.» 
برخوردار گفت: «آقا! چقدر قلم شما با‌برکت است! این مردم انگار مُرده‌هایی بودند که زنده شدند و راه افتادند!»
حاج شیخ گفت: «خرابش نکن حاجی! پناه بر خدا! من این وسط چه کاره‌ام! همه‌اش از برکت ثامن الحجج بود. به من و شما فقط اذن حضور دادن تا بیاییم و عنایات رضوی را تماشا کنیم.» "❤️‍🩹
        

60

دیار اجدادی
          "زندگی هرچه‌قدر هم بی‌ارزش باشد، بیشتر از آن می‌ارزد که به دست مردم جاهل تباه بشود
_نادر ابراهیمی "

داستان و شیوه روایت کتاب به نوعی بود که باعث شد؛
احساس مشاوری را داشته باشم که در دل اسپانیا مراجعه کنندگانی دارد که دست برقضا افراد یک روستا و باهم مرتبط هستند.
در جلسه اول آمدند، به طور کلی مشکلشان/غصه‌شان را گفتند و در جلسات بعدی درکنارهم به تجزیه و تحلیل این مشکلات پرداختیم.
در جلسات بعدی جزئیات ماجراها بیان شدند و انگار بعد از هرجلسه نمای بیشتری از اتفاقات بدست می آمد..
سعی می‌کردیم با هر فصلی که جلو می رویم علت اتفاقات و تصمیمات را بفهمیم.

از چالش های زندگی 
از نحوه و خطاهایی در تربیت فرزندان 
رفتارهای اشتباه با همسران
از بی محبتی، بی احترامی
و درآخر!
از فریب خوردن جوانان و تلف شدن عمر یک جوان،
و از تاثیر روانی تروریسم بر زندگی و روان مردم 
صحبت کردیم..

در همان اول 
بیتوری آمد
مادر بود، دوفرزند داشت
همسرش قربانی ترویست بود.
 از همسرش بسیار سخن گفت، دلتنگ بود..
از نگرانی برای فرزندانش، شابیر و نره‌آ گفت!

بعد از آن 
میرن آمد!
او هم مادر بود! 
(من که مشاور واقعی آنها نبودم، پس می‌توانم احساساتم را درگیر این قضیه کنم،
 باید بگويم از میرن به شدت بدم می آید!!)
 از پسرش که عضو اتا بود دفاع کرد.
منتظر بودم از باقی فرزندانش،(آرانچا و گورکا) و همسرش بگوید، ولی نگفت!
یعنی گفت ولی تعریف و تمجیدی درکار نبود، فقط شکایت کرد!
میرن را دوست ندارم، گوشت تلخ، بداخلاق و متعصب است!
و بعد، تک تک فرزندان و همسران وارد میدان شدند و داستان زندگی و علت تصمیمات خود را بیان کردند.

'در دیار اجدادی با نه شخصیت اصلی روبه‌رو هستیم، که تک تکشان بیش از شخصیت هایی در دل یک داستان هستند!
انسان هایی هستند با تمام ضعف ها، امیدها، ترس‌ها، وابستگی ها و ...
در طول کتاب با این شخصیت ها زندگی می‌کنیم و همین فراموش کردنشان را سخت می‌کند'

داستان اصلی این کتاب
داستانِ دو خانواده‌ی بیتوری و میرن است، که هرکدام به نوعی، قربانی اتا شدند.
میرن و بیتوری و همین طور همسرانشان، دوستان بسیار صمیمی بودند، برای همین ماجرا کمی پیچیده تر شده است..
یکی از اعضای آن دو خانواده‌، توسط اتا جانش را از دست داد و دیگری فریب خورد و عمرش را هدر داد!

(اصلا اتا چیست؟
چند آدم مسلح آمدند،با حمایت بخشی از مردم متعصب جامعه،تصمیم گرفتند که این سرزمین/ این دیار اجدادی برای آنهاست!
و هرکسی که آنها نمی‌پسندند یا باید برود یا باید کشته شود.
اسم این گروه اتا بود!
سازمان جدایی طلبی که در راستای استقلال سرزمین باسک، فعالیت های تروریستی انجام می‌داد.)


داستان این کتاب به شکل خطی روایت نمی‌شود،
بلکه هر یک از فصل‌ها
زمان و راوی متفاوتی دارد
ولی این هنر نویسنده است که شما با خواندن فقط دو خط از هر فصل، می‌فهمید، هم ماجرا مربوط به چه زمانی و هم راوی چه کسی است :)
در مطالعه‌ی این کتاب صبوری کنید.
کتاب، روایت داستانی ولی قطور با اطلاعات تاریخی/سیاسی/روانشناسی نسبتا کاملی است، ولی شاید در بخش های پایانی احساس کنید زیادی کش پیدا کرده است، ولی صبر کنید، پشیمان نمی‌شوید.!
نوع روایت کتاب برایم تازگی داشت، فلش بک ها به هیچ عنوان اذیت کننده نبودند بلکه برایم تازگی داشتند..
        

82

هری پاتر و یادگاران مرگ
          تمااام!

همه چیز از یک روز گرم تابستانی شروع شد
زمانی که بالاخره دل را به دریا زدم و تصمیم گرفتم از سرزمین واقعیات فاصله بگیرم و وارد دنیای تخیلات و فانتزی شوم..
بالاخره فهمیدم تا امتحان نکنم، نمی‌فهمم هری پاتر ارزش مطالعه دارد یا خیر؟
الان جوابم را گرفته‌ام🤝
هری پاتر با صدای آقای سلطان زاده فوق العادست..!


حدود پنج ماه از عمرم را در دنیای جادوگری صرف کردم..
با شخصیت ها زندگی کردم و کاملا راضیم :)
برای کسب افتخاراتشان خوشحال و با شکست هاشان غمگین می‌شدم.
شخصیت های زیادی در کتاب وجود داشتند
ولی برای من مهم ترین هاشان تعداد انگشت شماری بیشتر نیستند..

از شخصیت های مثبت کتاب که بگذریم
دو شخصیت منفی(شایدهم در ظاهر منفی)
در این کتاب وجود داشت، که تا صفحات آخر نفهمیدم چرا یک عده از دوستان این شخصیت هارو دوست دارند..😅

*اگر به اسپویل حساس هستید، این 
بخش رو نخونید*

در فصل های آخر این جلد
بخشی از اتفاقات کودکی تا بزرگسالی اسنیپ مرور شد، تمامش را با دقت دنبال کردم!
بخشی از محرومیت، سختی‌ها و از دست دادن عشق برای اسنیپ فقط بخاطر افکار پوسیده، اشتباه و مسیر نادرست خودش بود، نه هیچ چیز دیگر...
اسنیپ وقتی خواسته/ناخواسته با عملش باعث نابودی کامل فرد مورد علاقه‌اش شد، تازه احساس پشیمانی کرد!
 برای جبران در این راه تلاش زیادی کرد، درست است، ولی خب همچنان شخصیت و رفتار جالبی نداشت، حتی با خود شخص دامبلدور! :||

نفر بعدی دراکو مالفوی،
وجدانا
مالفوی در طول این کتاب چه نقش مثبتی داشت؟
حتی تا لحظه‌ی آخر هم هیچ کاری مثبتی نکرد!
فقط چون در جلد آخر در یکی دو بخش مظلوم واقع شده بود، دوستش داشتید؟ :||
من خیلی سعی کردم این دو شخصیت رو دوست داشته باشم، ولی درنهایت نشد، الان بعد از اطلاع کامل از اتفاقات، برای اسنیپ احترام زیادی قائلم،
ولی مالفوی از نظرم همچنان همان پسر‌بچه‌ی لوس و بی فکره 🚶‍♀

دوتا از شخصیت هایی که نقش اصلی نبودند ولی خیلی دوستشون داشتم؛
لونا و نویل بودند
واقعا دوست داشتنی و بامعرفت بودند :)
 لونا با اون لحن شل و کشدارش، نویل با اون حواس پرتی های بامزش🥺

با آخرین فصل کتاب، دلم ضعف رفت..
چقدر قشنگ تموم شد :)))🤍


این کتاب نکات آموزنده ای هم دارد؛ 
۱. تقریبا در تمام جلدها، از وقت گذاری برای روابط می‌گوید.
روابط، حتی روابط دوستانه نیاز به مراقبت دارند، 
باید از کودکی اعتماد و گذشت کردن را بياموزيم!

۲. دامبلدور برای من نماد یک رهبر فوق العاده است!
رهبری که می‌دانست گفتن خیلی مسائل بی‌فایدست و باید فرصت دهد تا خود افراد تجربه کنند و به نتایج درست برسند..
روش تنبیه و تشویق دامبلدور عالی بود.!
و درآخر اینکه، حتی افرادی مثل دامبلدور هم ممکن است گاهی خطا کنند 

۳. حل مشکلات شخصی یک نفر و تصمیم نهایی برای زندگی افراد رو بدون ناراحتی به خودشون بسپرید و درمقابل، حمایتشون کنید!
رون و هرمیون درتمامی لحظات حمایتگر هری بودند، ولی اگر دقت کنید در هیچ بخشی، تصمیمی را بر هری اجبار نمی‌کنند بلکه همیشه،
 زندگی و انتخابات هری در دست خودش است.. (مشورت می‌دهند ولی اجبار خیر)


_در آخر هری پاتر مجموعه کاملا بی عیب و نقصی نیست، ممکنه برای خواننده سوالات بی جوابی به جا بگذارد
برای مثال؛
۱. مگر بچه ها در هاگوارتز آموزش ندیدن که طلسم ها و جادوهارو بدون اینکه بر زبان بیارن اجرا کنن؟
پس چرا مرگ خواران و باقی جادوگر ها در حین مبارزات اصلی، برای اینکه شخص مقابل متوجه نوع اون جادویی که به کار بردن نشه، اینکارو نمی‌کردن؟

۲. مگر ولدمورت نمیدونست ذهنش خونده میشه؟ پس چرا نمیتونست چفت شدگی رو روی خودش اجرا کنه؟ :||
هری میتونست اونوقت ولدمورت نمیتونست؟

سوال‌های زیادی هست، ولی تمامی اینها نمی‌توانند جذابیت این مجموعه‌ را کم کنند♡

خدانگهدار!
هری، رون، هرمیون
لونا و نویل دوست داشتنی!
بدعنق، بامزه و شیرین ترین روحی که دیدم..
خدانگهدارتون باشه!
با اینکه خیلی دوستشون داشتم ولی حجم غم در جلد های آخر شاید اجازه نده دیگه به سراغشون بیام :(♡
        

78

 هواتو دارم
          و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون🖤

"همه می‌گفتند؛
وقتی خاک‌سپاری انجام بشود، خاک آدم را سرد می‌کند، ولی اینطور نشد.
شاید چون واقعا شهدا زنده هستند، داغشان هم همیشه زنده است و این حس را داری که هرلحظه هستند و اصلا جایی نرفته‌اند که بخواهند برگردند.."


پسری بیست ساله
دختری نوزده ساله
با تفاوت های بسیار زیاد!
تفاوت هایی از جنس؛
اعتقادی، سیاسی، فرهنگی و ...
تصمیم به ازدواج می‌گیرند!
حتی بحث فقط تفاوت نیست
پسری که دانشجوی ترم سوم عمران در شهر دیگر است، شاغل نیست، سربازی هم نرفته است!
دختری که او هم دانشجوی شهر دیگری است، تا به حال دست به سیاه و سفید نزده است یا به قولی پرنسس خانه‌ی بابا بوده است..
این دو جوان تصمیم به ازدواج می‌گیرند!
باهم قرار می‌گذارند که در کلاس زندگی مشترک، درس جهاد، خداباوری و ولایت پذیری بياموزند و در این راه همسفر و همراه یکدیگر باشند!
این نوع زندگی برایشان سخت است، تجربه‌ی بسیار جدیدی است، تلخی و شیرینی دارد!

*یکی از نکات مثبت کتاب این است که روایت را محدود به شیرینی ها و نکات مثبت نکرده است!
در بخش های مختلف کتاب اشاره هایی به این سختی، گاهی تنش، صبوری و دلخوری ها دارد..

روایت کتاب انقدر صمیمی است که احساس میکنی مدتی مهمان خانه‌ی زهرا سادات و همسرش بوده‌ای..
در این چندروزی که مهمان منزلشان بودم،
گاهی درکنارشان شاد بودم، گاهی از کارهای شهید حرص خورده‌ام (در این مواقع اعتراف می‌کردم واقعا همسر صبوری داشتند)
با شیطنت هایش خندیده ام!
از کتاب درس‌هایی گرفته ام، الخصوص در رابطه با عید غدیر و تاکید این شهید بزرگوار بر بزرگ شمردن این عید!
درس های دیگری
 در رابطه با انتخاب همسر، برنامه ریزی برای زندگی، خوب زندگی کردن و به دنبال علایق رفتن!

و در فصل های آخر..
آه از این فصل های آخر!
کاش نویسنده‌ها این فصل های سرشار از بی تابی را روایت نمی‌کردند!
با خود می‌گویم؛ من حتی طاقت خواندش را ندارم، همسران و خانواده‌ی شهدا، چجوری طاقت آوردند و تحمل ‌کردند؟

*یکی دیگر از نکات مثبت کتاب؛ صادق بودن راوی و نویسنده با مخاطب است!
از همسران شهدا، الگویی نساخته اند که ما افراد معمولی نتوانیم به آن‌ها نزدیک شویم!
گاهی آنقدر صبور نشانشان می‌دهند که هرکاری می‌کنیم راهی برای همدلی و همدردی با آنها نمی یابیم!


_می‌گفت: باب شهادت قشنگه؛ ولی اینکه طرف حسابت حضرت زینب(س) باشه، یه چیز دیگه‌ست.
حال فکرش رو بکن بری فدایی حرم کسی بشی که پدر و مادرش، امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا (س) هستند...
        

71

خانواده تیبو
           پیش آمده که کتابی را، دوست داشته باشید ولی حتی ندانید چرا دوستش دارید؟
در این مدت
کتابها برایم مثل آدم ها شده‌اند..
گاهی میدانم یک کتاب بسیار مفید و پر از ویژگی های مثبت است ولی هرکاری می‌کنم نمی‌توانم دوستش داشته باشم!
درحالی که گاهی می‌دانم، گزینه های بهتر از این کتاب هم می‌توانم پیدا کنم، ولی علاقه‌ام را نمی‌توانم کنترل کنم :)


خانواده‌ی تیبو را دوست داشتم!
با اینکه تمامی شخصیت های آن به نوعی باعث حرص خوردن و عصبانیتم می‌شدند!
دوستش داشتم، درحالی که احساس می کردم با این کتاب در یک دور باطل گیر کرده‌ام!
شخصیت هایش هربار، رفتارهای اشتباه می‌کنند، ضربه می‌خورند، ولی درس نمی‌گیرند!
با هربار تکرار این چرخه معیوب، تمام حرصم را با بستن و پرت کردن کتاب به گوشه‌ای، خالی می‌کردم 
ولی بازهم دوستش داشتم :)

شاید دوستش داشتم چون از خانواده و کمبود های مربوط به آن می‌گفت! 
داستان کتاب شرح زندگی دو خانواده‌ی کاملا متفاوت است(حتی مذهب های متفاوت) که زندگی آن‌ها از طریق پسرهای خانواده (ژاک و دنیل) به هم گره خورده است. 

یکی از این خانواده‌ها، خانواده‌ی تیبو است؛ شامل پدری متعصب با رفتارهای بسیار خشک و بدون اندکی محبت!
و دو پسر به نام‌های آنتوان و ژاک!

از عجایب کتاب بگویم
 برای مثال؛ 
آنتوان در این کتاب، نماد انسانی عاقل و با ثبات و با انگیزه است؛ ولی تنها چیزی که از اواسط کتاب به بعد در سر ندارد، عقل است :)
ژاک نماد؛ نوجوانی سرکش و طغیان‌گر و بی ملاحظه‌است!
ولی از اواسط کتاب به بعد، تنها چیزی که این بچه ندارد، طغیان و سرکشی است
بلکه فقط سردرگم است
به دنبال ذره ای توجه و محبت از پدرش است ولی با رفتارهای خشک و تحقیرآمیز مواجه می‌شود..


دیگری خانواده‌ی فونتانن است،
خانواده‌ای که می‌توان گفت، در آن محبت، صمیمیت و آزادی عمل وجود دارد.
ولی با تمامی ویژگی های مثبتش، این خانواده نیز با چالش های عمیقی درگیر است..
فرزندان این خانواده، دنیل و ژنی هستند!
خانواده‌ی فونتانن، مادری بسیار فداکاری دارد که تمام مسئولیت زندگی را به عهده گرفته است!
ولی بزرگ ترین مشکل این خانواده، کمبود پدر و همسری عاقل و سالم(از لحاظ رفتاری) است!
  نویسنده به طرز بسیار عالیی، نتیجه‌ی رفتارها و انتخابات والدین را بر آینده‌ی بچه ها نشان داده است👌
- انقدر از خانم فونتانن حرص خوردم که ده سال از عمرم کم شد :|

ماجرای کتاب از جایی شروع می‌شود که ژاکِ خسته از تعصب های کورکورانه‌ی پدر،
 به همراه،
 دنیلی که با الگوگیری از بی مسئولیت ها و رفتارهای آزادانه‌ی پدر بزرگ شده، 
تصمیم به فرار از محیط خانه و خانواده هایشان می‌گیرند و دردسرهایی را برای خود و دیگران به بار می‌آورند!

چه بخواهیم بپذیریم و چه نخواهیم، 
این یک حقیقت است که؛
خانواده چیز مهمی نیست
بلکه همه چیز است..
اگر باور ندارید، حتما این کتاب را بخوانید :)

در جلدهای بعدی ماجراهای سیاسی و تاریخی در کتاب پررنگ می‌شوند، در این جلد بیشتر به شخصیت ها و نحوه تربیتشان پرداخته است.
'نویسنده تمامیت وجود آدم‌هایش را همچون آینه‌ای می‌شکند تا جزئیات مبهم ذاتشان را به نمایش بگذارد.'

در مقابل، یکی از نکات ضعف کتاب، عدم توانایی نویسنده در پرداختن به تمامی شخصیت های مهم در کنار یکدیگر است!

و درآخر ۴ یا ۴.۵؟ مسئله این است!
        

72

سیر عشق
          تا به حال به این فکر کرده اید که چرا عاشق می‌شویم؟!
باید بیاموزیم که عشق فقط شور و شوق نیست، بلکه مجموعه ای از مهارت هایی است که برای تداوم زندگی ضروری‌اند.

سیر عشق، از نوجوانی ربیع خان و اولین باری که به عشق فکر کرد می‌گوید، تا زمانی که در ۳۱ سالگی بالاخره شریک زندگیش را پیدا می‌کند!

کتاب دو شخصیت اصلی به نام‌های ربیع و کرستن دارد ولی بیشتر سفر ما در درون و محدوده ذهن ربیع خان است..
در این کتاب احساسات مختلف در قالب داستان بیان و واکاوی می‌شوند و ماهیت آن ها شناخته می‌شود.

برای مثال، همه‌ی ما می‌دانیم قهر کردن در زندگی به خصوص در زندگی مشترک چه آسیب هایی به بار می‌آورد، پس چرا با تمام دانشی که داریم گاهی به جای حل مشکلات، سکوت و قهر می‌کنیم؟ 
این کتاب این نوع مسائل را در قالب داستانهایی درمورد چالش های زندگی مشترک ربیع بیان می‌کند و از ماهیت آن ها می‌گوید و در نهایت به شما کمک می‌کند مشکلات را ریشه یابی کنید تا بتوانید در دوران کودکی خود و شریک زندگیتان به دنبال ترس ها بگردید و با آن‌ها مواجه شوید..


〔زندگی کردن در دنیایی که که انسان های بسیاری با بچه ها خوش رفتاری می‌کنند، فوق العاده است..
حتی بهتر هم می‌شد اگر در جهانی زندگی می‌کردیم که در برابر خصلت های بچگانه‌ی یکدیگر کمی خوش رفتار تر بودیم! 〕


¹ برخی از فصل های کتاب با فرهنگ ما سازگاری ندارند،
برخی نظرات نویسنده درمورد خیانت و روابط آزاد برای من پذیرفته نبود
ولی درکل، خلاقیت نویسنده و نکات اصلی کتاب جالب بودند 👌


² نکته‌ی بعد؛ حرف بزنید، باهم حرف بزنید، 
درمورد؛ مشکلات، 
 خواسته ها و نیازها،
 درمورد ترس ها و دغدغه ها و .... 
حتی درمورد بی اهمیت ترين مسائل هم صحبت کنید، مطمئن باشید هیچکس از زیاد حرف زدن با شریک زندگیش به مشکل نخورده، ولی از کم گفتن یا اصلا نگفتن زندگی های زیادی خراب شده 🤌

³ در آخر امیتاز اصلیم به این کتاب ۳.۷۵ است
        

55

بی نهایت بلند و به  غایت نزدیک
          گفت 《دنیا جای وحشتناکی نیست》
《اما پر از آدم‌های وحشتناک است!》

از مرگ، گفتن و خواندن همیشه برایم سخت است، چه برسد به آنکه بخواهم، داستان پسر بچه‌ای که پدرش را از دست داده دنبال کنم!
اینجا قرار است فقط درمورد بخشی از کتاب که بسیار دوستش داشتم بنویسم!

این کتاب درکل درمورد دست و پنجه نرم کردن بازماندگان با رنج های پس از حوادث است..
گاهی این بازمانده پسربچه‌ای ۹ ساله به نام اسکار است که پدرش را در جریان حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر از دست داده، گاهی پیرمردی است به نام توماس، که در جنگ جهانی دوم در منطقه درسدن حضور داشته و شاهد بمباران و مرگ عزیزانش بوده است..

اسکار ۸ ساله بود که در جریان آن حادثه‌ پدرش را از دست داد!
او بیشتر از سنش می‌فهمد و تخیل بسیار قوی دارد، که تمام اینها به لطف پدرش بوده است :)

هرکدام از ما، هنگام مواجهه با مشکلات، مکانیزم دفاعی مخصوصی داریم که کمکمان می‌کند، آن مشکل، غم و ... راحت تر پشت سر بگذاریم.
مکانیزم دفاعی اسکار در مواقع ناراحتی، ابتکار و اختراعات ذهنیش است.
 سعی می‌کند با اختراعاتش به بهبود اوضاع دنیا کمک کند تا تسکینی بر ناتوانی عمیق و حال بدش باشد..

پسر داستان ما، نمی‌تواند از خیال بافی و داستان سرایی در ذهنش دست بکشد، نباید هم بکشد زیرا نشانه خلاقیت و رشد ذهنی‌اش است، ولی در رابطه با مرگ پدرش و تصور مرگش، این داستان ها بسیار عذاب دهنده هستند..

درکل، این کتاب خلاقانه و متفاوت نوشته شده است، نویسنده از اصطلاحات جالب و خاصی برای نشان دادن احساسات و عواطف اسکار استفاده کرده؛
 مانند «بستن زیپ کیسه خواب وجودم» برای اشاره به کناره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیری و انزوای عاطفی و «دوباره چکمه‌هایم سنگین شدند» برای اشاره به افسردگی و ناراحتی ناشی از مشکلات اطرافیان و خودش و …

زمان هایی که اسکار احساس تنهایی می‌کرد،
 زمان هایی که دچار فوران احساسات می‌شد، 
وقتی با بی‌خوابی دست و پنجه نرم می‌کرد 
وقتی ناخواسته صحنه مرگ پدرش را تصور می‌کرد،
وقتی راهی برای اتصال به پدرش یافته بود و به آن چنگ می‌زد..
در تمامی این زمان ها دلم می‌خواست بغلش کنم و بگم؛ اسکار آروم باش!
حرف بزن، حرف زدن از احساسات درونی خیلی کمک کنندس، اگر درموردش صحبت نکنی، این بی تابی و رنج درونی هیچوقت به پایان نمی‌رسد و مجبوری برای همیشه، زیپ کیسه‌ خواب وجودت را بسته نگه داری🫂🤍
        

55

زخم داوود
          "فراموش کردن و فراموش شدن، این معنای فلسطینی بودنه.."

کتاب، داستان زندگی چهار نسل از یک خانواده‌ی فلسطینی، در طول سال‌های ۱۹۴۱ تا ۲۰۰۲ است..
(اثری است که در قالب رمان خواننده را از حيث تاريخی مي‌تواند به جنايت‌های رژيم صهيونيستی نزديک کند ولی زیاده گویی ندارد..)
خانواده ای که در طول کتاب بارها تکه پاره شد
هربار که بهم رسیدند با جنایت و قتل عامی از هم جدا شدند..
داستان درمورد یک خانواده است، در روستایی آرام که روزی سرنوشت تلخی به سراغشان میاید..
زندگی را از آن ها می‌گیرد 
و برای همیشه، از بیخ و بن کنده و فراموش می‌شوند و کم کم در جهان محو می‌شوند..

این کتاب داستان جنگ، داستان وحشي‌گری های صهیونیست، داستان عشقی آتشین، داستان سرنوشتی مرگبار و.. است.
داستان بچه هایی است که لابه لای دیوانگی های دنیا بزرگ می‌شوند و درآخر زنده به گور یا راهی گور های دسته جمعی می‌شوند!

این حقیقتی است انکار ناپذیر؛
اسرائیلی ها، تاریخشان را روی استخوان‌های فلسطینی ها نوشتند..
فلسطینی ها به یهودی ها پناه دادند ولی یهودی ها اونهارو می‌کشتند :)

جایی در کتاب نوشته بود:
"مگه میشه دنیا این همه کشت و کشتار رو نبینه؟
نمیشه دنیا این همه وحشی گری رو ببینه و سکوت کنه.."
کاش واقعا دنیا چشم بر روی این همه جنایت نبسته بود!
کاش از قتل عام صبرا و شتیلا نگفته بود
کاش هیچی رو شرح نداده بود
کاش هنوزم نمی‌دونستم..


نمیدونم بر چه اساسی باید به کتاب امتیازی بدم ولی؛
_ترجمه‌ی ساده و روانی دارد
_کتاب را بخوانید، اگر روحیه حساسی دارید با صبر و آهسته آهسته بخوانید، ولی حتما بخوانید :)
در آخر، کتاب را اصلا به نوجوان ها توصیه نمی‌کنم!
        

61

حماسه‌ی سجادیه؛ تویی به جای همه
          إن كُنتَ باكياً لِشَيء فَابكِ عَلَي الحُسَين
چه تاوان سنگینی دارد عاشقی..

"تویی به جای همه" در قالب داستان و به دور از هرگونه پیچیدگی نوشته شده است،
این کتاب، پس از واقعه عاشورا خواننده را با کاروان اسرا همراه می‌کند و در این بین به شخصیت و زندگانی امام سجاد علیه السلام می‌پردازد..
در اصل این کتاب متشکل از چند بخش است؛

۱. بخش اول، از زبان شیطان روایت می‌شود، که یکی از قابل توجه ترین بخش‌های کتاب است، طنز این فصل ها خیلی جالب هستند..
شیطان در فصل های متفاوت، از اشخاص و نحوه شکل گیری شخصیت افرادی مانند معاویه، مروان، عمروعاص و... برایمان می‌گوید.


۲. بخشی از کتاب در رابطه با امام سجاد علیه السلام است، در رابطه با نقش امام در زمان و بعد از اسارت می‌گوید.
در آخر برای آشنایی بیشتر با شخصیت امام روایت هایی تعریف می‌کند..

"سجاد(ع)، تنها علمدار اسلام علوی است..
اگر کربلا صحنه‌ی تقابل میان اسلام اصلی و بدلی بوده است، اگر فلسفه‌ی شهادت امام حسین(ع) در کربلا تبیین اسلام علوی و افشای اسلام اموی بوده است، رسالت سجاد(ع) پس از حسین(ع) استمرار و تداوم همان راه است..
اینکه امام سجاد(ع) در تمام طول عمرش به هر بهانه ای یادی از کربلا می‌کند، صرفا تداعی درد و داغ نیست، تبیین هدفی است که خاندان اهل بیت جانشان را فدای آن کرده‌اند!"


۳. موضوع بعدی کتاب، که یکی از بخش های مهم است، به بررسی و تفاوت میان اسلام علوی و اموی می‌پردازد.
اصلا اسلام اموی چیست؟
چگونه اسلامی است؟
حکومت مبتنی بر اسلام اموی چه نوع حکومتی است؟ چه مختصاتی دارد؟
حکام آن‌ها که خود را جانشین پیامبر می‌دانند چه ویژگی هایی دارند و..
این ها سوال هایی است که در فصل های مختلف به آن ها پاسخ داده می‌شود.


۴. موضوع بعدی کتاب معرفی اشخاص مهم و بزرگی است که در واقعه کربلا حضور داشتند..
در این بخش به معرفی بانوان بزرگواری که در کربلا حضور داشتند یا نقش پررنگی در حوادث داشتند پرداخته است.

" یک سجاد است و همه‌ی مصیبت زدگان کربلا.
از فاطمه، دختر ام اسحاق گرفته تا حسنیّه و منحج، از میمنه تا....



۵. در بخشی دیگر، به تحلیل ها و علت وقوع حادثه کربلا می‌پردازد!
"اگر چراغ های ابتدای راه را بشکنید، بشریت را از چراغ های ادامه‌ی راه محروم می‌کنید و جهان را دچار ظلمات می‌کنید.
اگر چشمتان را بر روی روشنی ببنديد فقط خودتان به بیراهه می‌روید، ولی اگر چراغ راه بشکنید...
همگان را در تاریکی فرو می‌برید
می‌پرسید: 
اگر چراغ را عده‌ای شکستند، مابقی چرا باید تاوان پس دهند؟
پاسخ این است:
به جرم سکوت، به جرم سکون، به جرم بی تفاوتی و ..."
مردم اولین چراغ را شکستند و قبح شکستن چراغ در وجودشان شکست..💔
        

66

پس از بیست سال
          اشْهَدُ اَنّکَ اَنْتَ اَوَّلَ مَظْلُوم ، وَ اَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ❤️‍🩹

به راستی حسین(ع) را چرا کشتند؟
سوالی است که سال‌هاست در پی جواب آن می‌گردیم..
ولی هیچ جوابی این تلاطم را آرام نمی‌کند!

"واقعه‌ی کربلا، میوه‌ی درختی است که پس از پیامبر کاشته شد، در صفین قد برافراشت، شاخه دواند و تنومند گشت..."
کتاب به روانی، سادگی و در قالب داستان، با پرداختن به شخصیت و تصمیمات سلیم بن هشام، فرزند یکی از فرماندهان با نفوذ دربار معاویه، می‌کوشد تا به ثمر نشستن این میوه را به ما نشان دهد!

سوال بعدی این است که مردم چگونه به این همه تحریف تن می‌دهند؟ 
مردمی که پیامبر را دیده اند، وصیت پیامبر را شنیده اند، طعم عدالت امیرالمؤمنین را چشیده‌اند، چگونه این همه ناعدالتی، و تحریف را می‌پذیرند؟
جواب این سوال را اباعبدالله در روز عاشورا به خوبی می‌دهند ولی کتاب به بخشی از این موضوع پرداخته است؛
برای آنکه مردم، خلفا و معاویه را به جای اهل بیت بپذیرند، باید بدلی برای اسلام به وجود آورد و آن را به جای اسلام علوی قرار داد.
 اسلام اموی جایگزین اسلام علوی!
بخش هایی از کتاب نحوه‌ی شکل گیری و به نتیجه رسیدن اسلام اموی در سرزمین شام به دست معاویه را نشان می‌دهد!

"معاویه در سرزمین شامِ تازه مسلمان، می‌توانست خودش را جانشین پیامبر جا بزند و گذشته را به نفع آینده تحریف کند، وگرنه در مکه و کوفه و مدینه همچین چیزی امکان نداشت.. "

نکته‌ی بعدی کتاب، انحراف افرادی است که زمانی در کنار پیامبر و امیرالمؤمنین حضور داشتند و در فتنه های بعدی در مقابل آنان قرار گرفتند..

"بارها دیده‌ایم که در این آوردگاه تاریخی و بی‌انتهای حق و باطل، چگونه افراد دچار انحراف شده‌اند و رنگ عوض کرده‌اند و بر اثر داشتن یک زاویۀ کوچک با حقیقتی که گاه چون خورشید روشن است و گاه پس پرده اقتضائات زمان پنهان شده، به ورطۀ گمراهی افتاده‌اند"


کتاب به مسائل مهمی از زمان خلیفه‌ی سوم، عثمان، و در سرزمین شام می‌پردازد!
از کشته شدن خلیفه سوم، برداشتن علم خون‌خواهی و درنهایت جنگ جمل تا جنگ صفین می‌پردازد و انقدر خوب همه چیز را به تصویر می‌کشد که بعید است بعد از آن اتفاقات را فراموش کنید :)
با این کتاب می‌شود، ذره ای از مظلومیت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را درک کرد❤️‍🩹


وقتی کتاب را می‌خواندم، به این فکر افتادم که انگار تمامی اتفاقات در حال تکرار است!
چه در زمان امیرالمؤمنین و اباعبدالله، چه در زمان خودمان!
جایی در کتاب نوشته بود:
"_تاریخ انگار به تکرار نشسته است.
_نه راحیل،... تاریخ تکرار نمی‌شود، بلکه این مردان تکراری‌اند که بدون عبرت، رفتار گذشتگان را در برابر آزمون های روزگار تکرار می‌کنند"

این خودمان هستیم که انتخاب می‌کنیم از تاریخ درس بگیریم یا باز تکرارش کنیم..
حال هر نوع تکراری باشد
برای همین است که بعضی از ما به تلاطم افتاده‌ایم و فریاد می‌زنیم؛ ما به عقب بر‌نمی‌گردیم ✋
        

70

غرور و تعصب
          "غرور و تعصب" یا "غرور و پیش داوری"؟

این کتاب انقدر معروف هست که لازم نباشد برای آن خلاصه و مروری بنویسم‌ :))
ولی در اینجا میخواهم به شخصیت دونفر از اعضای خانواده‌ی بنت بپردازم که خیلی فکرم را مشغول کرده‌اند!

خانواده‌ی بنت، یک خانواده ۷ نفری است که در دهکده لانگبرون زندگی می‌کنند.
این خانواده متشکل از خانم و آقای بنت و ۵ دختر به نام های؛
جین؛ دختری که مظهر زیبایی، مهربانی ، جذابیت و نزاکت است🫂
الیزابت؛ دختری پرشور، جسور و زیباست که غرور را هم می‌شود جز خصوصیات او در نظر گرفت، و همین غرور گاهی باعث می‌شود با پیش داوری دیگران را قضاوت کند..❤️‍🩹
مری؛ به زیبایی دیگر خواهرانش نیست و برای جبران آن، به دنبال یادگیری موسیقی، آواز و مطالعه است..
و خواهران کوچکتر؛ 
کیتی و لیدیا که هیچ کار ، سرگرمی و برنامه ای در زندگی ندارند مگر اینکه به دنبال افسران جوان و دلبری از آنان باشند!

خانواده بنت وضعیت مالی آنقدر خوبی ندارند که برای آموزش دختران خود معلمه ای بیاورند تا آموزش ببینند!
از طرفی مادر خانواده هم به دنبال آموزش صحیح فرزندانش نیست!
یا شاید بشود گفت اصلا به فکرش هم نمی‌رسد که شاید دخترانش نیاز به آموزش دارند 🚶‍♀
پدر خانواده هم بیشتر ترجیح میده در کتابخانه شخصی‌اش تنها باشد تا اینکه به این جور مسائل فکر کند :)


حال برسیم به دو شخصیت مدنظرم👇

۱. آقای بنت 
آقای بنت دارای یک شوخ طبعی کنایه آمیز است که از آن برای تحریک عمدی همسرش استفاده ‌می‌کند..
به قول الیزابت، آقای بنت مدام در پیش چشم دخترانش، همسر خود را کوچک و مسخره می‌کند، بدون آنکه از عواقب این کار بر رفتار و روحیه دخترانش آگاه باشد 😮‍💨

شخصیت آقای بنت در اوایل کتاب جالب توجه بود و حتی طنز قشنگی به کتاب میداد، ولی از یک جایی به بعد بی مسئولیتی، تنبلی و بی قیدی آقای بنت قابل مشاهده و آزار دهنده بود!☹️

۲. خانم بنت
همسر آقای بنت، زنی احمق و پر سر و صدا است که تنها هدفش در زندگی ازدواج دخترانش است. 
خانم بنت رفتار ضعیف و اغلب نامناسبی دارد که هیچکس در این خانواده نمی‌تواند در مقابل او دربیاید..
با پیش داوری خیلی شدیدی با مردم برخورد می‌کند،
بارها در کتاب شاهد شرمندگی دو دختر بزرگتر از رفتار مادرشان بودیم!

دخترها از پدر توقع دارند که درمقابل رفتارهای همسرش دربیاید و او را آگاه کند، ولی رفتار پدر در خیلی از مواقع باعث شدت رفتار همسرش می‌شود.. 
پدر خانواده به عنوان فرد عاقل تر، در موقعیتی که باید جدی باشد و جدی مسائل را بررسی کند و تصمیمی بگیرد، با شوخی، تمسخر و گذر کردن از کنار مسائل، وضعیت را به مادر خانواده با این ویژگی ها می‌سپارد..

تنها حرفم این هست که
انسان در هر جایگاه و نقشی که هست، چه پدر و مادر، چه فرزند و...
باید مراقب رفتارهایش باشد
ضرر رفتارهای سبک سرانه و بی قید ما، متاسفانه فقط متوجه خودمان نمی‌شود!🤚

در خیلی از مواقع، دختران نیاز به مشورت عاقلانه و دلسوزانه پدر و مادر خود داشتند، ولی بخاطر عدم کنترل و رفتارهای عجیب مادر از او دوری می‌کردند..
و بخاطر جدی گرفته نشدن و کناره گیری پدر خانواده از مسائل جدی، ترجیح می‌دادند که مسائل را بین خودشان و اعضای خارج از خانواده حل کنند (آقا و خانم گاردینر)🚶‍♀

از دیگر جذابیت های کتاب،
 وضعیت اجتماعی آن زمان انگلستان و مشکلاتی که زنان با آن روبرو بودند است.
 سرنوشت زنان که به لحاظ حقوقی نمی‌توانستند مالکیت داشته باشند و تنها با ازدواجی موفق، خوش‌بخت می‌شدند در این کتاب به‌نقد کشیده می‌شود. 
در طول داستان، زنانی متفاوت روایت می‌شوند که هرکدام نمایان‌گر یک طرز فکر رایج در جامعه‌اند.
داستان به ازدواج های متفاوتی می پردازد که هرکدامشان نکته ها، نوع وابستگی و علاقه های متفاوتی را بررسی میکند..
کتاب تقابل بین ویژگی های اخلاقی و رفتاری انسان هاست،
این ویژگی هارا در مقابل هم قرار میدهد و ارزیابی و نتیجه گیری نهایی را به خود مخاطب می‌سپارد :)🤝

این مواردی که نام بردم برای من خیلی مهم و جالب بودند، ولی داستان عاشقانه کتاب رو خیلی قوی نمیدونم..
همین طور شخصیت دارسی و آقای بینگلی هم برام جالب بود ولی به نظرم خیلی کم بهشون پرداخته شده بود :[
امیتاز حقیقیم به این کتاب هم ۳.۷۵ هست 🚶🏼‍♀️

فقط نمیدونم چرا عکس جلد کتاب های آستین انقد نازیباس😬
        

77

عقل و احساس
          خانواده‌ی دشوود عزیزم!
از اینکه چند روزی رو درکنار شما سپری کردم، بسی خوشحالم :)

اسم کتاب واقعا برازندس..
در تک تک ماجراهای کتاب شاهد تقابل عقل و احساس هستیم
اوایل به نظرم 'عقل و احساس' هرکدام نماد یکی از دوشیزه دشوود ها بود.
ولی از یک جایی به بعد دیگر نماد شخص خاصی نبود، این تقابل در رفتار تمامی افراد به خصوص دوشیزه دشوود ها به خوبی مشاهده میشد ..
خیلی این مبارزه میان عقل و احساس رو دوست داشتم :)

الینور احساسات خود را پنهان می‌کند و آرام می‌ماند؛ در حالی که ماریان آشکارا غم و اندوه و  خود را بیان می‌کند.
 خواهران به روش‌های مختلف با ناامیدی‌های خود در عشق کنار می‌آیند؛ الینور با تکیه بر عقل و عمل و ماریان تسلیم آشفتگی عاطفی می‌شود.

ماریان عزیزم، مطمئن باش جین آستن خیر و صلاحت رو میخواسته که این بلا رو سرت آورد😂
ولی واقعا از رشد احساسی و پخته شدن رفتارت خیلی لذت بردم خیلیی :))
ماریان نماد شور و احساس، هیجان و طراوت بود! چقدر سرزندگیش رو دوست داشتم 🩵
هرچند که از سرنوشتت در پایان کتاب راضی نیستم :||

شخصیت الینور برای من خیلی قابل قبول نبود..
پختگی رفتارش رو می‌پسندیدم ولی به شدت احساس میکردم الینور سرکوب احساسات میکرد!
من الینور رو فرد کاملا عاقلی نمیدونم..
الینور درهرجایی احساساتش رو کنترل می‌کرد و به راحتی احساسات واقعیش رو بروز نمی‌داد، همین باعث می‌شد تصمیمات بهتری بگیره ولی این نوع سرکوب احساسات مگر کاملا بی ضرره؟ :((
الینور هم ضربه‌ی این رفتارش رو خورد 😮‍💨
بدون تعارف میگم!
از سرنوشت الینور هم راضی نیستم :|||
انگار فقط من دلم از اون فرد مذکور خیلی گرفتس🚶🏼‍♀️

ولی از سرنوشت لوسی خیلییی راضیم
واقعا آستین در و تخته رو خوب جفت کرده😂

عاشق بررسی اخلاقیات و شخصیت های متفاوت در این کتابم :))
کتاب ساده و صمیمی نوشته شده
نکات خوبی رو بررسی کرده..
حتی به نظرم اگر شخصیت هارو برای خودتون تحلیل کنید، آموزنده هم هست..

یکی از درس‌های کلیدی داستان، اهمیت حفظ خونسردی و مقاومت در برابر ناملایمات است.  این داستان تصمیم‌گیری منطقی را حتی در میانه آشفتگی عاطفی به ما می‌آموزد..

شخصیت پردازی ها انقدر خوب بود که برای همشون میتونم تحلیلی داشته باشم..
مخصوصا شارلوت و نوع ارتباط با همسرش(آقای پالمر)
تحلیلی درمورد ویلوبی نمی‌نویسم، به نظرم اواخر کتاب، الینور فوق العاده کامل رفتار ویلوبی رو تحلیل کرده، به همون مراجعه کنید..
ادوارد.. کاش اسپویل نمی‌شد و میتونستم حرف دلم رو درموردت بزنم ،ولی 
دیگه کافیه 😅

یکی از ضعف های کتاب به نظرم بیان ناقص فقر بود!
من اصلا احساس نمی‌کردم خانواده دشوود در فقر به سر ببرن!
در فقر به سر بردن برای من میشه خانواده مرگان و سلوچ..(کتاب جای خالی سلوچ)
نه خانواده دشوود، به نظرم اتفاقا سطح معمولی داشتن ولی نویسنده اصرار داشت فقیر جلوشون بده 🚶🏼‍♀️
امتیاز حقیقیم به کتاب ۳.۷۵ ✋
        

73

آتش بدون دود: گالان و سولماز
          آتش بدون دود نمی شود، جوان بدون گناه!
در دل این جمله کوتاه، کل مغز کتاب نهفته است و داستان در بین این جمله مدام بست پیدا می‌کند و بزرگ‌تر می‌شود...


داستان درمورد قبایل ترکمنی است
در جلد اول به دو قبیله‌ی
یموت و گوکلان پرداخته شده

یموت فرزندان سه برادر: چونی، قجق و شرف الدین هست (ماجرا، ماجرای نوادگان چونی است)
قبلیه‌ی یموت در ایری بوغوز ساکن هستند..
عراز از نوادگان چونی بوده و به او لقب یازی اوجا داده اند ..
یازی اوجا (از بزرگان قبیله) سه پسر به نام های: گالان، تلی و کرم داشته است!

در طرف دیگر صحرا 
قبلیه‌ی گوکلان را داریم
گروه دیگر، فرزندان مردی به نام قراخان بوده‌اند..
مردی سوار بر اسب روزی به کمکشان آمده و به افتخار آن مرد نام قبیله‌شان را گوکلان می‌گذارند. (تقریبا یعنی مردی که سوار اسب آمد)
گومیشان مرکز قبلیه‌ی گوکلان بوده..
بیوک اوچی بزرگ قبیله‌ی گوکلان، ۴ فرزند به نام های: یت میش، قاباغ ، آیدین و یک دختر به نام سولماز داشته است..

« گوکلان به یموت دختر نمی‌دهد و از یموت دختر نمی‌آورد، هنوز هم.» 
دشمنی میان این دو قبیله از سال‌ها قبل آغاز شده است و در طول سال‌ها دایره ارتباطشان با یکدیگر را حسابی تنگ کرده است..
جنگ اول بر سر آب بود!
جنگ آخر بر سر گندم..
ولی در تمامی این سال‌ها جنگ اصلی بر سر، کینه ،خودخواهی و غرور بود!

داستان فوق العاده است!
نادرخان زیبا نوشته، از ته قلب نوشته و اثرش بر جان خواننده می‌نشیند :))

از شاعرانه و زیبا بودن قلم نادرخان که بگذریم
من مشکل اساسی با گالان و سولماز دارم!

گالان اوجا: پسری اهل قومِ یموت است که جنگاوری و شجاعتش زبان‌زد خاص و عام است. انسانی خودپسند که تنها بر باور‌های خود معتقد است. 
مغرور و سنگ‌دل جلوه می‌کند اما زمانی که زبانِ شاعری به سراغش می‌آید دلی نرم و نازک دارد. کینه، دشمنی، کشت و کشتار به خواستِ خود در دلش ریشه نزده!
 از کودکی او را با این افکار و عقاید پرورش داده‌اند.
گالان تمامی این‌ها بود
ولی به راستی، قهرمان نبود!
چرا از او به عنوان قهرمان یاد می‌کنند؟
قهرمان کسی است که فقط در جنگ موفقیت به دست آورده؟
یا قهرمان کسی است که دو قبیله را نابود می‌کند؟

گالان به کنار، سولماز اصلاااا قابل درک نبود!
گالان از کودکی با رویای بدست آوردن دریا بزرگ شده، سولماز چی؟
 چجوری تونستی انقد بی رحم باشی دختر :(((

شخصیت محبوبم در این فصل بویان میش بود ^_^ 
 یت میش رو هم دوست داشتم البته :((( 

《 قلب خاک خوبی دارد.
هر دانه که در آن بکاری،از هر جنس،از همان جنس،صدها دانه برداشت میکنی..》
        

81

سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آمد؛ در میانه ی میدان
          《تاریخ چیزهای بسیار را نمی‌داند
تاریخ به همان نسبت که نمی‌داند، دروغ می‌گوید.
تاریخ به همان نسبت که دروغ می‌گوید، ریاکار، فاسد و ستمگر است》

تا حالا از این دید و با این لطافت و سرسختی به امام نگاه نکرده بودم..
انگار تازه کمی ایشون رو شناختم :)

سه دیدار
 از دوران کودکی شروع می‌شود،
از شکل گیری شخصیت امام در دامن پرمهر مادر و صاحبه خانم (عمه ایشان) می‌گوید تا زمانی که تاریخ تغییر می‌کند!
ولی روایت ها، ساده و خطی نیستند!
در هر فصل از زمانی به زمان دیگر می‌رویم..
و این شاید برای همه پسندیده نباشد!

حال و هوای کتاب چه از نظر رویکرد سیاسی‌اجتماعی‌اش، و چه از نظر رنگ‌آمیزی‌محتواییِ حماسی و عاطفی‌اش بسیار دلنشین و لطیف است، که صدالبته این هنر آقای ابراهیمی است که همه چیز را برای خواننده لطیف می‌کند :)♥︎


صد حیف که 
《سه دیدار نیز چون «بر جاده‌های آبی سرخ» از کارهای ناتمام مرحوم نادر ابراهیمی است که با بیماری و مرگ ناگهانی این نویسندۀ بزرگ ادامه پیدا نکرد...》

کتاب چاشنی فلسفه دارد
سوالات درمورد چرایی دین را در فصل هایی که به پیر و مریدانش مرتبط است پاسخ میدهد..

سه دیدار کمی سخت خوان است و به عنوان اولین ها از نادرخان انتخابش نکنید!

این قلم، قلبم رو لمس میکنه :)
چقدر نوع نوشتار، لطافت و تفکرات آقای ابراهیمی جذاب است.
افسوس که در زمان خودشان اونجور که باید قدرشان دانسته نشد..

فصل های آخر از جلد دوم رو چندین بار خوندم
 دیدارهای طلبه جوان با آیت الله مدرس، آیت الله کاشانی و آیت الله بروجردی عالی بودن :)))))))
اگر دل بدید کاملا از لا به لای صفحات این کتاب میتونید رشد یک شخصیت رو درک کنید 👌
        

51

قصر آبی
          《ترس گناه اصلی است. تقریبا تمام شرهای
دنیا ریشه در این دارند که یک نفر از چیزی
می ترسد.
 ترس یک افعی لغزان سرد است که به
دور آدم چمبره میزند. زندگی با ترس وحشتناک
و مهمتر از همه، خفتبار است.》

این کتاب داستان ترسیدن و تظاهر کردن است.
ترسِ از انتخاب خودمان به جای دیگران
ترس از محروم شدن
دوست داشتنی نبودن
ترک شدن و...
تظاهر به راضی و شاد بودن
تظاهر به دوست داشتن دیگران و ...

ترس هاو تظاهر هایی که هرکدام به تنهایی می‌توانند باعث شوند از زندگی لذت نبریم و برای خودمان زندگی نکنیم..
ولی انسان تا کی می‌تواند اولویت زندگی خود نباشد؟

خانم مونتگمری در زمان خودشان بسیار منطقی و خوب به مسئله‌ی تحقیر پیر دخترها(به اصطلاح کتاب) پرداخته‌اند..
خیلی خوب و کامل از پس شرح تنهایی، سنگینی غصه و فشار اطرافیان بر دختری مثل ولنسی براومدن.
 اذیت های اطرافیان، زخم زبون ها و دیدگاه هارو بسیار زیبا و دقیق نشان دادن..

کتاب شیرین و دوست داشتنی بود
گاهی توصیفاتش درمورد طبیعت زیاد می‌شد ولی آزار دهنده نبود!
فقط یکم پایان کتاب تخیلی طور بود 😅

 ترکیب شنیدن این داستان با صدای بارون فوق العاده جذاب بود،
تبدیل به خاطره‌ی شیرینی شد :)))

در آخر به قول کارول دوک:
تغییر ممکن است سخت باشد، 
اما تا به حال نشنیده‌ایم کسی بگوید که ارزشش را نداشت!🤌
        

68

دختر گمشده
          چه کسی جلاد است و چه کسی قربانی؟!
سوالی بود که برای پاسخش، بارها نظرم تغییر کرد!

 اغلب توقع دارم در داستانی که دوشخصیت اصلی وجود دارد، یکی مثبت و دیگری منفی، یکی مقصر و دیگری بیگناه باشد،
ولی شخصیت های این کتاب برایم متفاوت بودند!
اگر ایمی و نیک رو درکنار هم می‌گذاشتم و بینشون مقایسه انجام می‌دادم از ایمی بخاطر ذهن مریض و روانی بودنش متنفر می‌شدم و برای نیک دل سوزی می‌کردم!

ولی وقتی جداگانه به هر شخصیت، واکنش ها و رفتارشون می‌پرداختم از ایمی متنفر و از رفتارهای نیک و تصمیماتش به شدت ناامید می‌شدم و خبری از آن میزان دلسوزی نبود:)))

و اما بُعد روانشناسی کتاب :
واژه‌ی 'کودک آزاری' در چندین سال اخیر معانی گوناگونی پیدا کرده و اکنون مشکلات وسیع تری رو نسبت به دهه‌های گذشته در برمی‌گیرد.

بخشی از این کتاب به کودک آزاری والدین ایمی و نیک می‌پردازد..
والدین ایمی با رسانه ای کردن زندگی فرزندشان و کنترل کردن انتخابات زندگی و تصمیماتش آسیب بزرگی به او رساندند..
 ایمی در کودکی، موضوع کتاب های مصور با نام "ایمیِ شگفت انگیز" بوده است.
 ایمی ِشگفت انگیز، کودکی است کامل و بی نقص که خانواده ها را تحت تأثیر قرار داده است. 
 دختری زیبا، هنرمند، عالی و تأثیر گذار. 
(با این تفاوت که زندگی و تصمیمات ایمی را اصلاح کرده و بعد آن را وارد کتاب می‌کردند)
ایمی اکنون بزرگ شده، بدون اینکه هویتی از خود داشته باشد در حال زندگی است و فقط می‌خواهد شگفت انگیز باشد...
تنها موضوعی که برای ایمی اولویت و اهمیت دارد این است که در اوج و در مرکز توجه باشد!


از آن طرف نیک را داریم
نیک هم مانند ایمی قربانی رفتار و الگوی رفتاری اشتباه والدینش بوده است..
پدری که از زن‌ها متنفر است، مادری که قربانی خشونت است و ضربه‌ی آخر، طلاق و مشکلات بعد از آن..
نیک برعکس ایمی بیشتر درگیر محیط نامناسب بوده است..
نیک دان در ابتدای داستان شخصیتی است مغرور و ساده که به خاطر خوش تیپی و خوش چهره‌ای (به بیان خودش)، به مردم از بالا نگاه می‌کند و نیازی ندارد مسئولیت تصمیمات و اشتباهات خود را بپذیرد!
در تمام کردن هرکاری و روابط ضعف دارد و به گفته‌ی خودش همیشه انسان بی‌خیالی بوده است و به راحتی حتی برای موضوعات بی ارزش هم ممکن است دروغ بگوید!
نیک همیشه به دنبال تایید و رضایت دیگران است حتی زمانی که در موقعیت جدی در مقابل رسانه قرار می‌گیرد بازهم همان نقش را بازی می‌کند!

پایان کتاب رو دوست داشتید؟
من اصلااا دوستش نداشتم :((((
ولی نیک پایان کتاب همان نیک ابتدای کتاب است! 
چیز عجیبی وجود ندارد. 
او خوب بلد است خود را به خواب بزند و راه نجات را نادیده بگیرد...
بازهم تصمیم گرفت با انتخاب راحت ترین راه تصمیم را برای خود راحت کند!

خیلی حرف درمورد این کتاب و شخصیت های ایمی و نیک دارم
ولی تا همینجا کافیه 🤝
امتیاز اصلیم به این کتاب ۳.۷۵ است
        

45

کشتن مرغ مینا
          بابت این انتخاب خوشحالم ❣️

خانواده‌ی فینچ‌ در شهر خیالی می‌کمب در ایالت آلاباما زندگی می‌کنند.
 داستان از زمانی شروع می‌شود که پسر بچه‌ای به نام دیل برای تابستان به می‌کمب می‌آید و همبازی اسکات و جیم می‌شود.
داستان شهر می‌کمب خیلی واقعی‌تر از آن است که فکرش را بکنید
آدم های این شهر همان قدر خود برتر بین و بی‌رحمند که بعضی از آدم‌های عادی زندگی‌های خودمان هستند ولی به قول آتیکوس خوب که نگاه کنیم اکثر مردم خوبند..

به نظرم داستان اصلی این کتاب از دو بخش تشکیل شده بود؛
۱. رابطه‌ی اسکات و جیم با پدرشان و نحوه تربیت و تعامل این خانواده..
تربیت در محیطی صمیمی و پایبندی به اصول!
و فشار جامعه‌ بر روی اسکات و تکامل ذهنیت و تشخيص درست و نادرست برای اسکات و جیم..

۲.ماجرای یک پرونده‌ی حقوقی که باعث تغییر در این خانواده و شهر کوچکشان می‌شود..
بخش دوم شامل، داستان همیشگی تبعیض، ناعدالتی و نژاد پرستی است...
و چقدر همه چیز عالی توصیف شده بود!
چقدر ناآرامی های ذهن جیم زیبا به تصویر کشیده شده بود.

در تمامی فصل های این کتاب  شاهد تقابل بین خوبی و بدی هستیم..
چه تصمیماتی که جیم و اسکات درگیر آن می‌شدند
و چه ماجرای دادگاه تام رابینسون! 
تک تک اتفاقات کتاب این تقابل را به زیبایی نشان داده بود..
و چقدر همه چیز واقعی بود :))
چیزی که به شیرینی این کتاب می‌افزود، روایت کتاب از زبان اسکات بود!

از نکات تربیتی این کتاب غافل نشید
به نظرم بسیار کاربردی بودن👌
فقط نحوه رفتار آتیکوس با بچه هارو دنبال کنید:)♡

" آتیکوس حق داشت
می‌گفت آدم نمی‌تواند کسی را بشناسد مگر اینکه واقعا در کالبد او جا بگیرد و از نظرگاه او به دنیا نگاه کند.."
        

73

دزیره (جلد ۱)
          همه چیز از بهار ۱۷۹۴ شروع شد

زمانی که 
 اتین، برادر اوژنی دزیره، توسط وحشی گری انقلابیون فرانسه تهدید و در آخر دستگیر می‌شود..
اوژنی همراه با همسر برادرش به دیدن یکی از مسئولین می‌روند تا شاید راهی برای آزادی اتین پیدا کنند و همه چیز از آن شب شروع می‌شود!

آن شب دزیره با شخصی از خانواده‌ی بناپارت آشنا می‌شود و بدون شناخت قبلی پای دو برادر، ژوزف و ناپلئون را به خانه‌شان باز می‌کند :)

(گاهی فکر می‌کنم اگر دزیره در آن دفتر حضور نداشت، شاید هیچوقت این اتفاقات پیش نمی‌آمد..
شاید اون غم و شکست رو تجربه نمی‌کرد ولی در این صورت هیچوقت هم موفق نمی‌شد، به این جایگاه دست پیدا کند..!)


این کتاب، داستانی است که از زبان خود برناردین اوژنی دزیره و به صورت خاطره هایی از سیزده سالگی این دختر نقل می شود.
 این داستان ماجراهایی از نیمه دوم قرن هجدهم، در فرانسه را روایت می کند که سرشار از اطلاعات و وقایع تاریخی جذاب است :))

این کتاب درکنار داستان عاشقانه و تاریخی، با دقت به روند تکامل، رشد و سقوط شخصیت ها پرداخته که در راس آن‌ها دزیره قرار دارد،
با نوجوانی دزیره، شیطنت ها وناپختگی هایش همراه می‌شویم و در هر فصل شاهد پیشرفت و رشدش هستیم..
و چقدر شیرین بود!
بلافاصله غرق در داستان شدم :))♡

ناپلئون یکبار گفته بود
 «تاج سلطنت فرانسه روی زمین افتاده است و فقط کافی است تا خم شوی و آن را برداری و به سرت بگذاری.»
 اما دزیره  کسی بود که دلش به برداشتن تاج از روی زمین رضا نداد و صبر کرد تا زمانی که با عزت و احترام تاج را به او تقدیم کردند :))🤍

"لحظه هایی از تاریخ هیچ گاه از عشق خالی نبوده است و آنگاه که عشق به تاریخ ورود پیدا می کند، تاریخ رنگ و بوی تازه ای به خود می گیرد و شوری دیگر می انگیزد."
        

53