بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

عقل و احساس

عقل و احساس

عقل و احساس

جین آستین و 1 نفر دیگر
3.2
69 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

155

خواهم خواند

52

سرگذشتِ خواندنی دو خواهر، یکی احساساتی و بی محابا و دیگری عاقل و خویشتن دار. تقابل عقل و احساس در کامیابی ها و ناکامی های این دو خواهر، دو فرجام متفاوت را برای آن ها رقم می زند. عشق و سودا همواره از دو مجرای عقل و احساس عبور می کند و دو نتیجه ی متفاوت نیز به بار می آید...جین آستین در 16 دسامبر 1775 در استیونتن، همپشر، جنوب شرقی انگلستان، به دنیا آمد. او هفتمین فرزند یک کشیش ناحیه بود. در سال 1801 که پدرش بازنشسته شد، خانواده ی آستین به بث نقل مکان کرد. پدر در سال 1805 از دنیا رفت و جین آستین و مادرش چند بار نقل مکان کردند، تا سرانجام در سال 1809 در نزدیکی آلتن در همپشر ماندگار شدند. جین آستین در همین محل ماند و فقط چند بار به لندن سفر کرد. در مه 1817 به سبب بیماری به وینچستر کوچ کرد تا نزدیک پزشکش باشد، و در 18 ژوئیه ی 1817 همان جا درگذشت. نوشتن را از نوجوانی آغاز کرد. قبل از انتشار آثارش بارها در آن ها دست می برد و بازبینی شان می کرد. چهار رمان عقل و احساس، غرور و تعصب، منسفیلد پارک و اِما به ترتیب در سال های 1811، 1813، 1814و 1816، یعنی در زمان حیات جین آستین منتشر شدند. رمان های نورثنگر ابی و ترغیب در سال 1818، یعنی بعد از مرگ نویسنده به چاپ رسیدند. دو اثر به نام های لیدی سوزان و واتسن ها (ناتمام) نیز از کارهای اولیه ی جین آستین باقی مانده است. او پیش از مرگ مشغول نوشتن رمانی به نام سندیتن بود که قسمت های پراکنده ی آن در دست است. جین آستین در محیطی نسبتاً منزوی زندگی کرد و اوقات خود را بیشتر به نوشتن گذراند. به نظر نقادان، او نبوغی دووجهی داشت: هم طنز قدرتمندی داشت و هم اخلاقیات و روحیات آدم ها را خوب می شناخت. رمان های جین آستین از پرخواننده ترین آثار در ادبیات جهان اند و حدود دویست سال است که نسل های پیاپی با کشش و علاقه ی روزافزون رمان های او را می خوانند.

لیست‌های مرتبط به عقل و احساس

نمایش همه

پست‌های مرتبط به عقل و احساس

یادداشت‌های مرتبط به عقل و احساس

            در دبیرستان خونده بودمش، اما چون می‌خواستم یه بار دیگه به‌ترتیب آثار جین آستین رو بخونم تا بتونم روند تحول نثرش رو درک کنم دوباره خوندمش. بین آثاری که از جین استین خوندم این کتاب خیلی محبوبم نیست و شاید این واقعاً به‌خاطر اینه که هنوز خیلی نثرش پخته نشده، چون هم‌زمان دارم «اما» رو هم می‌خونم قشنگ می‌تونم متوجه بشم که نه‌تنها شخصیت‌های اِما رنگ‌ولعاب واقع‌گرایانه‌تر و متنوع‌تر و باورپذیرتری دارن، بلکه شیوۀ نثر جین آستین هم خیلی بهتر شده در «اما» نسبت به «عقل و احساس». اما تمام تِم‌های مهم جین آستین رو می‌شه در این کتاب هم مثل باقی کتاب‌هاش دنبال کرد. اشاره به اینکه زن‌ها فقط در صورتی که ازدواج موفقی داشته باشن می‌تونن امید به زندگی راحتی داشته باشن. البته از این جهت جین آستین پیش‌رو بوده که علاوه‌بر توجه به جنبه‌های مادی ازدواج، براش مهم بوده که شخصیت‌هاش به‌خاطر عشق هم با هم ازدواج کنند. همیشه یه پسری هست که اولش خیلی عاشق‌پیشه و جالب و احساساتیه (اینجا ویلوبی) که در نهایت بااینکه آدم نادرستی از آب درمی‌آمد و متوجه می‌شیم قضاوت مثبت اولیه‌مون درباره‌ش عجولانه بوده، باتوجه به شناختی که از سرگذشتش پیدا می‌کنیم می‌تونیم کمی (خیلی کم) بهش حق بدیم و از سر تقصیراتش بگذریم. (البته مثلاً کارهای ویکهام در «غرور و تعصب» به‌اندازۀ ویلوبی توجیه نشد.) همیشه یه کاراکتر مرد عاقل هم هست که اولش باز به‌اشتباه شاید بقیۀ کاراکترهای داستان نسبت بهش تصور خوبی نداشته باشن اما در آخر اونه که همه چی رو درست می‌کنه و محبوب دل‌ها می‌شه و در این داستان اون شخصیت کلنل برندون بود که در کل نشون‌دهندۀ اینه که آستین می‌خواد بهمون بگه عجولانه و احساساتی دربارۀ آدم‌ها قضاوت نکنیم. در نهایت هم جین آستین مثل همیشه تأکید می‌کنه روی جنبۀ منطقی و عقلانی و واقع‌گرایانۀ زندگی و کاراکترها در طول داستان متوجه می‌شن که تصمیماتی که از روی منطق گرفته بشن خیلی بهتر از تصمیمات احساساتی و شتاب‌زده‌اند. فکر می‌کنم الینور خیلی شبیه خود جین آستین باشه. اما در این کتاب به‌نظرم ماریان خیلی شجاع بود چون مخصوصاً اوایل کتاب نسبت به احساسات و نظراتش صادق بود و درسته که گاهی با بی‌توجهی به عرف و آداب و رسوم و حتی احساسات دیگران اونا رو می‌رنجوند و ناراحتشون می‌کرد، اما همین که صادق بود نشون از روح شجاعش داشت و به‌نظرم ماریان به همین دلیل یکی از شخصیت‌های جالب داستان‌های جین آستینه. دربارۀ ادوارد واقعاً خیلی نظر خوشی ندارم و حقیقتش ترجیح می‌دادم ازدواجشون با الینور سر نگیره.