جزئیات پست
1401/1/13 - 3:38

یکی از آقایان ویراستار امریکایی میگوید کتاب مثل سوسیس و کالباس است؛ اگر سوسیس و از اینطور خوراکیها میل دارید، بهتر است ندانید چطور تولید میشوند. در این زمانه که بهمدد شبکههای عریانگر اجتماعی خوب ملتفت شدهایم چطور از ضایعات کشتارگاهها سوسیس به عمل میآید، خوب است قدری هم در مورد پشت صحنهی تولید کتاب در ایران بخوانیم، البته نه در این نوشته… برای اینکه این نوشته میخواهد اندکی از فتوحات نشر ایرانی بگوید و غر نزند و چند کتاب معرفی کند که به نظر میآید نوشته و تولید شدهاند تا در بهار خوانده شوند.
ما گونهای از کتاب را به یاد میآوریم که به آنها میگویند «پاکیزه» یا «خوشدست» یا چیزهایی از این دست. شیوهی عملآوری چنین کتابی شاید مثل تولید کالباس باشد، اما نتیجهاش چیزی فراتر از اینهاست. پاکیزه یا خوشدست کیفیاتی هستند که کمتر در نظر کسی میآیند. بعضیها این کیفیات را با شیک یا مجلسی اشتباه میگیرند. مثلاً در نر آنها شاهنامهای که در قطع میز ناهارخوری هشت نفره منتشر شده باشد مصداق کتاب پاکیزه است. خُب، نه، پاکیزه و خوشدست و تر و تمیز یک چیز دیگر است. ربطی هم به این ندارد که ناشر در تولید کتاب چهقدر خرج کرده یا چهقدر زلم زیمبو آویخته به کتابش. از قضا، کتاب پاکیزه خیلی هم ساده و بیاطوار است و مناسبت دارد با روحیهی انسانهایی که اغراقآمیز نیستند، یعنی رفتار اغراقآمیز ندارند ـ چطور بگویم؟ـ یک جور فرهیختگی درونیشده در اطرافشان موج میزند که از قضا تفرعن و خودشیفتگی نیست، خیلی درونی است: آدمهایی مثل حسن کامشاد، سیروس علینژاد، منوچهر انور، نجف دریابندری، رضا رضایی، منوچهر بدیعی، احمد کساییپور، مژده دقیقی، علی صلحجو، ابوالحسن نجفی، عبدالله کوثری... اینها دیگر. اینها هستند و چند نفر معدود دیگر، که میدانند کتاب خوب و پاکیزه چیست. نسل آدمحسابیها دارد منقرض میشود لابد.
طبعاً آدمهایی که در کار تولید کتاب پاکیزه و خوشدست باشند کماند. اغلب دارند سوسیس و کالباسِ کتابی تولید میکنند. در مقابل این پاکیزگی و خوشدستی، میشود صفت زباله گذاشت. آقایان و خانمهای ناشر و نویسنده و مترجم دارند هر روز کوه بزرگ و بدبویی از جنس کالباس کتابی را که در اطراف شهر کشیده شده فربهتر میکنند. اصلاً یکی از آقایان ناشر در کار صادرات پوست و روده به ارمنستان است که از اینها کالباس بسازند. نمیدانم این شغل اولش است یا دوم، شاید هم پنجم. حالا ما چه کار داریم به تجارت پوست و رودهی دیگران. مهم این است که در این انبوهی که تولید میشود، میشود کتابهای پاکیزه و خوشدستی یافت و به دیگران توصیه کرد در عید بخوانند. اینها لزوماً تازهچاپ نیستند. حتی ممکن است سالها از چاپشان گذشته باشد. اما آنطور که ما دیدهایم هنوز در بازار موجودند. قیمت نسبتاً مناسبی هم دارند. آمادهاند که در عید خوانده شوند. اینطور است دیگر. حالا من در ادامه چند کتاب پیشنهاد میکنم بخوانید شاید خودتان دستتان آمد پاکیزه و خوشدست یعنی چه.
ترجمه کردنِ نجف سرگذشت هکلبری فین را و بعد انتشار ماجراهای تام سایر در نشر کارنامه
من نمیدانم انسان چهطور میتواند ماجراهای تام سایر و سرگذشت هَکِلبِریفین را نخوانده باشد و شب سرِ راحت روی زمین بگذارد. از هر دو کتاب یک عالم ترجمه وجود دارد، اما من میخواهم در مورد اولی ترجمهی احمد کساییپور (کارنامه، 1388) و در مورد دومی ترجمهی نجف دریابندری (خوارزمی، چاپ سوم: 1380) را پیشنهاد میکنم. این کتابها، غیرازآنکه در زبان اصلی پاکیزهاند، در فارسی هم پاکیزه درآمدهاند. هر دو نسخه هم مصورند. داستانشان را هم لابد شنیدهاید یا در کارتونهای بیخود ژاپنی دیدهاید، ولی خواندن کجا و دیدن کجا؟
این تام سایر و هکلبریفین دو جانور شّرند که هر آتشی میسوزانند، طوری که ما دوست داریم برگردیم به کودکیمان و همینقدر وِل و شرور باشیم. گاهی رحم هم ندارند، طوری که آدم میترسد. این کتابها را که بخوانید یک مقدار حس میکنید اطراف کلمهها را هالهی درخشانی میپوشاند. این همان تأثیر رؤیایی این کتابهاست. همان کیفیتی که از پاکیزگی میآید. یک جور بهشت را در این کتابها مییابید؛ نه اینکه همهچیز در اینها خوب و روبهراه باشد، نه. همین که در کتابی میخوانید دو طفل نهچندان معصوم تا میخواهند شلتاق میکنند و در دشت و دمن میچرخند و، بهقول مهدی سحابی، بازیگوش و پرخروش و چموشاند باعث میشود اندکی از این دنیای عبوس و کسالتبار فاصله بگیرید و خوش باشید.
مارک توین ماجراهای تام سایر را بهشیوهی سوم شخص روایت کرده و در سرگذشت هکلبریفین هک راوی داستان میشود. توین در اولی کمتر پابند زبان عامیانهای بوده که در طایفهی خودش به آن حرف میزدند. اما در ماجراهای هک همچین عنان از قلمش برداشته و به زبان کوچهای نوشته که خیلیها حیرت کردهاند. این ترفند میدان را برای نجف فراخ کرده تا هنر فارسینویسیاش را، درخشانتر از همیشه، بروز بدهد. حظ کنید. فقط اینکه اول ماجراهای تام سایر را بخوانید بعد آن یکی را. توصیهی اکید بر این است.
از کار و زندگی چند نویسنده
نشر هرمس در نیمهی دوم دههی هشتاد شروع کرد به انتشار یک مجموعهی بینام. این کتابها زندگینامههای مصور نویسندگان مشهور انگلیسیزباناند، به قلم یک سری نویسندهی حرفهای. من نمیدانم چرا این کتابها اینقدر مهجور ماندهاند. یک نگاهی به نامها بیندازید: ارنست همینگوی، ویرجینیا وولف، جیمز جویس، جین آستین، خواهران برونته، ویلیام شکسپیر و… مترجمها هم: هوشنگ رهنما، عبدالله کوثری و احمد کساییپور. در این کتابها، سرگذشت این نویسندهها را میخوانیم، همینطور داستان نوشته شدن بعضی آثارشان، و حوادث و سوانحی که در زندگی پشت سر گذاشتهاند. یعنی اینکه مثلاً میفهمیم همینگوی وداع با اسلحه را کی و کجا و در چه شرایطی و با چه پیشزمینهای نوشته. یا اینکه اصلاً در کدام خانواده بزرگ شده و چهطور شده که اینقدر معروف و معتبر شده. طبعاً در چنین کتابهایی سالشمار زندگی آدمها هم میآید. عکس هم به جای خود.
کلاسیکخوانی در نوروز
رضا رضایی در دههی هشتاد همت کرد و یک پروژهی بزرگ را شروع کرد: ترجمهی رمانهای کلاسیک قرن نوزدهم انگلستان. کار را با جین آستین شروع کرد: منسفیلدپارک، اما، نورثنگر ابی، عقل و احساس، ترغیب، و غرور و تعصب. تا پیش از آن، ترجمهی مرغوبی از رمانهای آستین نخوانده بودیم؛ همین پس که خواندن این کلاسیکها با ترجمهی رضایی لطف دیگری دارد. آقای مترجم بعد از آستین سراغ خواهران برونته رفت: جین ایر، ویلت، پروفسور و شرلی از شارلوت، بلندیهای بادگیر از امیلی، و اگنس گِرِی و مستأجر وایلدفِل هال از ان. بعضی از این کتابها واقعاً خواندنیاند، پیرنگ پیچیدهای دارند و کلاس درس پلاتپردازیاند. و این که بهغلط مشهور شدهاند به رمانهای پوچ و بیارزش و سانتیمانتال. این همه گیرایی و تعلیقی که در بعضی از این داستانها وجود دارد نشانهی استادی در نویسندگی است. غیر از این، بیتعارف میشود از فارسی رضایی درس آموخت. من شخصاً هر وقت از خواندن متنهای مغلوط و کسالتبار خسته میشودم میروم چند صفحه از اینها را میخوانم و یک مقدار تسلا پیدا میکنم.
ازآنجاکه سنگ بزرگ را نمیزنند، من هم از بین این سیزده کتابی که آقای رضایی ترجمه کرده و نشر نی منتشرشان کرده چند تا را پیشنهاد میکنم که نخواندنشان ـ با ادای دین به مرحوم نرودا ـ مثل نچشیدن طعم هلوست: غرور و تعصب، جین اِیر، ویلت، بلندیهای بادگیر و مستأجر وایلدفِلهال.
گمانم انصاف را در مورد این خواهرها و دخترخالهشان رعایت کرده باشم. من چند سالی است عادت کردهام ایام نوروز را با یکی از این کتابها سر کنم. خبر خوب اینکه رضایی مشغول ترجمهی مجموعه آثار جورج الیوت، دیگر نویسندهی انگلیسی قرن نوزدهم، است.
در جوار روسها
لابد شما هم مثل ما حظ میکنید از داستانهایی که در روسیه میگذرند، شاید هم نمیکنید. منظور فقط حظّ ادبی نیست. حالوهوای داستانهای روسیه به مذاق خیلیها خوش میآید: تنگهای شربت سیب و کالسکههای مجلل و دشت و دمن فراخ و مجالس باشکوه رقص و آواز و پیانونوازی دوشیزهی خانهی اربابی و میزهای مشعشع شام ــ با کباب غاز و مرغِ بریانِ سسچکان ــ و خدمتکارهای حرّاف و اسبهای ورزیده و تزارها و روشنفکران انقلابی و…
بعد از سروش حبیبی و مهری آهی، که چند شاهکار ادبیات روسیه را از زبان اصلی به فارسی درآوردند، حالا پرچمداران ترجمهی روسی به فارسی دو نفرند: آبتین گلکار و حمیدرضا آتشبرآب. نشر هرمس چند کتاب با ترجمهی این دو نفر منتشر کرده که، مثل مجموعهی زندگینامهی نویسندگان انگلیسیزبان، چندان دیده نشدهاند. جالب است که هنوز خیلیهایشان در چاپ اول ماندهاند و هنوز همان قیمت قبلی را دارند و کسی سراغشان نمیرود.
اتاق شمارهی ۶ اثری است از آنتون چخوف که گلکار ترجمهاش کرده. همین مترجم مقصر کیست؟ الکساندر هرتسن را درآورده و همینطور کتاب بامزهای را با نام آقای نویسنده و جنجال بر سر آپارتمان دولتی اثر ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ که در این یکی خبری از آن تنگهای شربت سیب و کباب غاز نیست، چون داستان در روسیهی شوروی میگذرد و بههرحال همه هشتشان گروِ نُهِشان است و با دولت مستقر درگیرند، بهخصوص نویسندگان مستقل. آبتین گلکار چندین نمایشنامه هم برای هرمس ترجمه کرده، از جمله از تورگینیف (یک ماه در دهکده)، آندرییِف (زندگی انسان و فرمانروای گرسنگان در یک مجلد)، بولگاکف (نفوس مُرده)، و تالستوی (مردهی متحرک).
اما سه کتاب داستانی خواندنی و مهجور و پاکیزه هم هست به ترجمهی آتشبرآب در نشر هرمس: هنرمند چهرهپرداز (نیکالای لسکوف)، النگوی یاقوت (آلکساندر کوپرین) و داستان هفت نفری که به دار آویخته شدند (لیانید آندرییِف). نکته این که آتشبرآب مقدمههای مفصلی بر ترجمههایش مینویسد و عکسهایی هم ضمیمهی کتاب میکند.
خب دیگر، تکلیف پاکیزه و خوشدست مشخص شد، اگر هم نشد بنده مسئولیتی ندارم. بروم کالباسم را بخوانم.
به قلم مهران موسوی، ماهنامهی شهر کتاب، شمارهی هفتم، ۱۳۹۵.
کتابهای مرتبط
نظرات
هنوز نظری ثبت نشده است.