بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خون بر برف

خون بر برف

خون بر برف

یو نسبو و 1 نفر دیگر
3.5
30 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

42

خواهم خواند

36

خون از زیر پیراهنش روی برف می‌­چکید. زیاد از برف و در واقع خیلی چیزها سردرنمی­‌آورم، اما جایی خوانده‌­ام بلورهای برفی که به علت سرمای زیاد تشکیل می­‌شوند، با برف آبکی، دانه‌­های سنگین یا آن دانه­‌های ترد کاملا فرق دارند. در ضمن، جایی خوانده‌­ام که شکل بلورها و خشکی دانه­‌های برف باعث می­‌شود هموگلوبین خون این رنگ قرمز تند را به خود بگیرد. در هر صورت، برفی که زیر آن مرد جمع شده بود، مرا یاد ردای پادشاهان می­‌انداخت، تماما ارغوانی و حاشیه­‌هایش از خز قاقم، درست مثل نقاشی­‌های کتاب داستان‌­ها و حکایت­‌های نروژی که مادرم برایم می‌­خواند. مادرم داستان­‌های شاه و پری دوست داشت. احتمالا به همین خاطر اسم یک پادشاه را روی من گذاشت. درباره این کتاب بیشتر بخوانید.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به خون بر برف

خواب گرانبانوی دریاچهقاتل در باران

داستان‌های معمایی_جنایی(پلیسی_کارآگاهی) مدرن

27 کتاب

این لیست خلاصه‌ای از مصاحبه مسعود بربر و محمد قائم‌خانی با موضوع ادبیات معمایی مدرن است مسعود بربر تاریخچه مختصر ادبیات معمایی را اینچنین می‌گوید: از اوایل قرن نوزدهم هافمن و ادگار آلن‌پو آغازگر داستان معمایی به معنای امروزی بودند و بعدا کانن دویل با خلق شرلوک هولمز و آگاتا کریستی با خلق پوآرو و مارپل ادامه دهنده این مسیر بودند. این داستان‌‌ها که امروزه مخاطبان داستان می‌توانند اشکالات منطقی‌شان را به راحتی متوجه شوند، در آن زمان اینقدر اهمیت معمایی نداشته و بیشتر جنبه سرگرمی داشتند‌. اما با مدرن شدن داستان، توجه داستان به درون آدمی بیشتر شد. در داستان‌های معمایی کلاسیک شخصیت پردازی به اندازه جذاب کردن کارآگاه بوده نه بیشتر. همین عامل باعث پس زده شدن و به حاشیه رفتن ادبیات معمایی شد و همه نسبت به این ژانر نگاه عامه پسند بودن داشتند. این اتفاق باعث توجه نویسندگان ادبیات معمایی به شخصیت شد. شخصیت را بر سر بزنگا‌ه‌ها قرار داده و موقعیت وجودی انسان در هستی را در قالب اثر معمایی جنایی مورد توجه قرار دادند. اینجا است که ژانر نووار به وجود آمد. سپس مسعود بربر به معرفی چند کتاب معمایی و چند نویسنده معمایی‌نویس می‌پردازد: نویسنده‌ها: ریمون چندلر پاتریشیا های_اسمیت هنینگ مانکل پاتریک مودیانو کتاب‌ها: معمای آقای ریپلی فیل در تاریکی سین مثل سودابه فراموش نکن که خواهی مرد بیمار خاموش(یا نقاش سکوت) لینک مصاحبه محمد قائم خانی با مسعود بربر: https://www.aparat.com/v/ljnze پ.ن: چهار اثر ایرانی دیگر به عنوان پک معمایی شهرستان ادب را مسعود بربر معرفی کرد. یکی از دوستان مورد اعتمادم در حیطه داستان، کتاب روز داوری‌اش را خواند و گفت کتاب خوبی نیست. اما ریگ جن را مطالعه کردم و متوجه شدم کتاب خوبی است. اگر نسبت به دو اثر دیگر کنجکاو هستید و نمی‌خواهید کل این مصاحبه را ببینید آن دو کتاب این‌هایند: محرمانه میلان متولد زمستان بعد از مطالعه در مورد اینکه در این لیست بگذارمشان یا نه تصمیم می‌گیرم پ.ن۲: امیدوارم خودم با مطالعه بیشتر آثار معمایی به زودی چند کتاب به این لیست اضافه کنم‌.(اگر اضافه شوند از کتاب‌های هفده به بعد کتاب‌هایی‌اند که خودم اضافه کردم و شانزده کتاب اول بر اساس معرفی مسعود بربر است.) پ. ن۳: کتاب خون بر برف صرفا جنایی است نه معمایی

غرور و تعصبدنیای سوفیحکایت دو شهر

خاطره ساز و فراموش نشدنی....

8 کتاب

کتاب هایی هست که یادآوری یه چیز هایی هستند.یه دوست،یه لحظه،یه خاطره... یه دوست بهخوانی شخصیت های اطرافش را به کتاب هایی که خونده بود تشبیه کرده بود،متاسفانه چنین توانایی خارق‌العاده ای ندارم و نمیتونم همچین تصور نابی را توی ذهنم بپرورانم، اما کتاب هایی را ‌که نمیخوام هرگز فراموش کنم،اینجا لیست میکنم تا با نگاه بهشون اون خاطره ها و لحظه ها برام تداعی بشه... غرور و تعصب شروع کتابخوانی حرفه ای و بزرگسالانه ی من بود.پا گذاشتن به دنیای بزرگ تر ها و عشق و عاشقی ها،با این کتاب عجیب لذت بخش بود... دنیای سوفی را معلمی که خیلی دوستش داشتم (معلم شیمی دبیرستانم)و باعث شد من یه شیمیست بشم،بهم پیشنهاد کرد...تازه هدیه هم هست. حکایت یا داستان دو شهر هم پیشنهاد معلم زبان آموزشگاهم بود....یادش بخیر...خودم الان مدرسم... کنکوری بودم،مدرسه ها تعطیل بود...یادمه خوابیده بودم پای مبل و کتاب سیاه دل و هل داده بود زیر مبل هر وقت کسی حواسش نبود که چی میخونم ،میکشیدمش بیرون و به جای خیلی سبز زیست شناسی،سیاه دل میخوندم... به خاطر شاهزاده و گدا تا سه صبح بیدار موندم و با تشر های مامان خوابیدم.آخرش تموم نشد... هدیه گرفتن کتابی مثل کلیله و دمنه چیزی نیست که خاطره اش فراموش بشه،اونم در نوجوانی... از مزایای داشتن دوست کتابخوان،کتاب کادو گرفتنه.بر باد رفته کادو بود،با یک کاغذ کادوی مشکی ِسربی ِقلبی، دوستم برام یادداشت نوشت،میخواستیم اندِ باکلاسی باشه،کاغذ کادوش شبیه مجلس عزا شد.... یک‌ماهه خوندمش... خون بر برف که تازگی خوندمش ،تجربه ی خاص و عجیبی بود،کتاب صوتی،از اون کتاب هایی که دوست دارم چاپی اش رو توی کتابخونه ام داشته باشم،گل خشکی لا به لای صفحاتش بزارم و گاه گاهی دستی به جلدش بکشم و خاطراتم را زنده کنم.

یادداشت‌های مرتبط به خون بر برف

🖋️خون بر
                🖋️خون بر برف،یک جنایی دوست داشتنی.
🖋️یو نسبو،مردی برای فصل زمستان.
🖋️یک طرح (پیرنگ) ساده و سر راست،ضربآهنگ تند،توصیف های بینظیر.
۱.می‌دانستم کتاب را دوست خواهم داشت،وقتی که درباره اش می‌خواندم،این را می‌دانستم...
۲.مهم‌ترین ویژگی اثر یو نسبو،توصیف های زیبا و تاثیرگذارش بود،توصیف هایی که بدون اضافه گویی،موجز و مختصر منظور را می‌رساند،در عین حال زیبا،آهنگین و شاعرانه هستند.
۳.ویژگی دیگر «خون بر برف» شخصیت های زنده و پویا هستند،شخصیت هایی که به اندازه حرف می‌زنند و به اندازه عمل می‌کنند،در اختیار داستان هستند.شخصیت هایی که قالبی،نوعی و یا حتی قراردادی نیستند،به معنای واقعی فردی هستند از افراد جامعه،حتی دخترک توی سرداب نقشش را به اندازه ایفا می‌کند و یا مرد روسی و یا دانمارکی...
۴.در باب شخصیت باید اضافه کنم،اگر  چه نویسنده اطلاعات کاملی درباره ی ظاهر آنها نمی‌دهد،مثلا تا فصل آخر حتی نمی‌دانیم اولاف مو یا ریش و سبیل دارد یا نه،اما کنش ها،رفتار و گفتار آن ها به قدری خوب و درست است،که می‌شود تصویر سازی کرد.
شاید نسخه ی صوتی در ایجاد تعلیق موفق تر از نسخه ی چاپی باشد،اما پایان فصل ها و حتی فلاش بک ها(معادل فارسی نمیدانم)به خوبی « و بعد چه خواهد شد؟ » را ذهن تداعی می‌کردند.
🚨خطر لو رفتن
۵.پایان بندی داستان شاید برای بعضی قابل پیش بینی باشد،برای من نبود(راستش در یک یادداشت پایانش را خواندم و مدام از خودم پرسیدم چگونه...و همین شد محرکی که دیشب تا دیر وقت بیدار ماندم و تمامش کردم.« یکی از عادت هایم خواندن انتهای کتابی است که روندش را دوست دارم،ترغیبم می‌کند پیش بروم و روی لو رفتن««اسپویل»» حساس نیستم.»)؛فصل بیستم،شگفت زده بودم و حیران، گفتم : چه پایان شور انگیزی؛فصل آخر  را که خواندم اندوه به چهره ام دوید،لب هایم لرزید،آه کوتاهی کشیدم و اگر از قبل نمی‌دانستم چه می‌شود قطعا اشک می‌ریختم...
چه پایان شکوهمندی...
۶.اما راوی،شخصیت اصلی داستان،اولاف یک قاتل است یا حسابرس،ماموریتش را به شکل دیگری انجام می‌دهد و فرد مورد نظر را نمی‌کشد،این می‌شود سرآغاز یک کشمکش،با این وجود اولاف را دوست دارم.معمولا نقش اصلی فیلم ها و کتاب ها را دوست ندارم.بیشتر به نقش های مکمل و فرعی علاقه مند می‌شوم.اما اولاف...دوست داشتنی ترین ‌‌‌‌‌نقش منفی ایست که تا به حال دیده ام.
🖋️می‌دانستم تجربه‌ی شیرین خواهد بود...می‌دانستم.



        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

📝 به «سین
            📝 به «سینما نسبو» خوش آمدید!

▪️ «خون بر برف» همهٔ آن چیزهایی که قبلاً بارها در رمان‌های جنایی و نوآر خوانده‌ایم در خود دارد؛ باندهای مافیا، قاتل‌های اجیرشده، خیابان‌های سرد و بی‌روح، فم‌فاتال‌ها و کلی دروغ و فریب و خشونت. گذشته از این‌ها، داستان سرراستی دارد که زمان کوتاهی از زندگی شخصیت اصلی‌اش را در بر می‌گیرد و خیلی زود به سرانجام می‌رسد. پس چرا «خون بر برف» را دوست دارم؟

▪️ ۱. شخصیت‌پردازی یک قاتل:
در این داستان کوتاه ۱۷۰ صفحه‌ای، نویسنده تلاش کرده بود به گذشتهٔ شخصیت اصلی‌اش نقب بزند و برایمان روشن کند که چرا اولاف، با آن نام خاص و با میزان معلومات و مطالعاتش تبدیل به یک «حسابرس» شده. همین ابتدای کار بگویم که یو نسبو تا توانسته از قواعد ژانر و از کلیشه‌ها استفاده کرده؛ فی‌المثل کلیشهٔ «قاتل هنردوست و کتابخوان». اما چیزی که مهم‌تر است نحوهٔ پرداخت همین کلیشه‌هاست. به‌علاوه، اولاف وجوه تمایزی هم دارد. او واژه‌پریش است و ویژگی‌های دیگری دارد که خواننده را به همدلی وامی‌دارد. وقتی فلاش‌بک‌ها را از زبان خود اولاف می‌خوانیم متوجه می‌شویم او در نوجوانی چه ضربه‌هایی خورده و دلیل تغییر مسیر زندگی‌اش چیست، چرا این‌قدر اطلاعات عمومی‌اش بالاست، چگونه واژه‌پریش شده (اینگونه اختلال‌ها معمولاً با ضربه‌ها و آسیب‌های مغزی به وجود می‌آیند و احتمالاً مشکلات اولاف نتیجهٔ رفتار پدرش بوده)، چه اتفاقی برای مادر و پدرش افتاده و حتی متوجه دلایل نگاه خاص او به زنان می‌شویم. این نوع روانکاوی شخصیت اگرچه ساده است، اما من دوستش دارم. شاید اگر «خون بر برف» را برای بار دوم بخوانم، نظرم کمی تغییر کند.

▪️ ۲. مثل دانه‌های برف، مثل قطعات فلز:
حتی اگر معتقد باشید که این داستان پیرنگ ساده‌ای دارد و از کلیشه‌ها در داستان‌پردازی استفاده کرده، نمی‌توانید منکر قدرت توصیف نویسنده شوید. چه توصیفات محشری! نگاه شاعرانه، ظریف و جزئی‌نگر یو نسبو، داستان خشن و زمخت اولاف را دلچسب و شیرین کرده. توصیفات نویسنده محدود به جزییات عینی نیست. ما با یک دوربین ناظر طرف نیستیم. یو نسبو از ظرفیت‌های ادبیات روایی استفاده می‌کند تا حس و حال هر صحنه و رویداد را به ما منتقل کند. ببینید حرکت آرام برف در آسمان در اثر وزش باد را چطور به یک مراسم رقص دونفره تشبیه می‌کند، یا تشبیه انتظارش به قطره‌ای که دارد از روی قندیل می‌افتد، یا توصیف فشاری که هنگام شلیک به فنرهای اسلحه وارد می‌شود، یا طوری که خون روی برف سفید پخش می‌شود، و خیلی توصیفات زیبای دیگر. بنابراین داستان از حیث توصیفات، وجههٔ ادبیاتیِ پررنگی دارد.

▪️ ۳. به ظرافتِ یک قتل!
اما در عین حال وجوه نمایشی و دراماتیک داستان هم پررنگ است. چطور می‌شود یک داستان در عین حال که خیلی از ابزارهای ادبیات روایی بهره می‌برد، سینمایی هم باشد؟ علاوه بر توصیفات جذاب، نسبو از تکنیک‌های دیگری هم برای رسیدن به این ویژگی استفاده کرده. اول، داستان او ترکیبی از وقایع گذشته و حال است. این کار هم به شخصیت‌پردازی اولاف کمک کرده و هم ضرباهنگ داستان را حفظ می‌کند. دوم، یو نسبو هروقت می‌خواهد ریتم داستان را بالا ببرد، جملات را کوتاه، مقطّع و پشت سر هم می‌آورد. این یک تکنیک تدوین در سینما است! وقتی ریتم صحنه تند است، نماها باید کوتاه‌تر باشند و به هم برش بخورند. برای همین است که می‌گویم «خون بر برف» خیلی سینمایی است (لئوناردو دی‌کاپریو هم این را فهمید که امتیاز ساخت فیلم از روی کتاب را خرید.) اولاف، قتل را به نوشتن یک داستان تشبیه می‌کند و از اهمیت زمان حرف می‌زند؛ اینکه اتفاق اصلی در چه زمانی باید بیفتد و لحظهٔ مناسب کِی فرامی‌رسد. با این حساب، پیرنگ «خون بر برف» به همان ظرافت و دقتی‌ست که اولاف دربارهٔ قتل‌های خود می‌گوید! 

▪️ ۴. کاتالیزوری به نام «ایوب آقاخانی»:
انصاف و عدالت حکم می‌کند این نکته را تذکر بدهم که من کتاب را با اجرای خوب ایوب آقاخانی شنیدم و این مرد اگرچه به گفتهٔ شاگردهایش در دانشگاه خیلی سخت‌گیر است، اما جنس صدا، بیان و لحنش خوراک داستان‌های جنایی‌ست! به‌خصوص که سابقهٔ یک عمر فعالیت در رادیو را هم دارد. پس شاید ایوب آقاخانی برای من یک کاتالیزور بوده تا ارتباط حسی بهتری با داستان برقرار کنم و به همین دلیل ممکن است خوانش او بر نظر نهایی من تاثیر گذاشته باشد.

▪️ خلاصه اینکه: «خون بر برف» ممکن است متهم شود به بازی با کلیشه‌ها. اما هر عنصر پرتکراری که کلیشه نیست! تا قیامِ قیامت فم‌فاتال‌ها از امتیازهای خدادادی خود برای منافعشان سوءاستفاده می‌کنند، گنگسترها با شمایل‌های مختلف به حیاتشان ادامه می‌دهند و مافیای مواد و فحشا در کشورهای مختلف یکه‌تازی می‌کنند. من ترجیح می‌دهم از نام «کهن‌الگو» برای بعضی از این عناصر پرتکرار استفاده کنم و بگویم که خواندن «خون بر برف» بیش از چیزی که تصور می‌کردم برایم لذت‌بخش بود.
          
Mahsa bgbn

1402/06/02

            ۳۱مرداد-۲ شهریور ۴۰۲
کتاب بیست و سوم 

باید به امتیاز گودریدز اعتماد می‌کردم و نمی‌خوندمش. ۳.۵ برای یه کتاب امتیاز خوبی نیست. اخیرا افتادم رو دور خوندن کتابای کم‌حجم. اسم یو نسبو خیلی به گوشم خورده بود و می‌خواستم یه کتابی ازش خونده باشم پس دانلودش کردم.
یاد فیلم Leon the professional افتادم. اولاف یه قاتل تنهاست که فقط تو آدم‌کشی کارش خوبه. شخصیت لطیف و ساده‌ای داره. نمی‌تونه زن‌هارو بکشه و از قضا رئیسش بهش ماموریت داده زن خودشو بکشه. اما اولاف زنه رو نمی‌کشه و در عوض یه نفر دیگه رو می‌کشه و میفته تو دردسر...
از یه جایی داستان، دیگه فیلم هندی میشه و من از همونجا دیگه ارتباطم با کتاب قطع شد. با یه قیافه پوکر می‌خواستم کتابو دراپ کنم. اما با بی‌میلی ادامه‌ش دادم فقط چون تو بولت‌ژورنالم اسمشو نوشته بودم و دلم نمی‌اومد خط‌خطیش کنم و تا آخرشو هم نمی‌فهمیدم الکی ذهنم درگیر میشد. چشم‌هام از رو کلمه‌ها سر می‌خورد و تو جمله‌ها دقیق نمی‌شدم فقط میخواستم زود تموم ‌شه. 
آخرش اما بغض کردم. یه توئیستی داشت که قلبم شکست. مطمئنم اگه یه فیلمی ازش می‌ساختن باهاش گریه می‌کردم. اما کتاب واقعا رفته بود رو مخم. من اینجور پلات‌های پیش‌پاافتاده‌ و تکراری و شخصیت‌های سطحی و دیالوگ‌های آبکی رو نمی‌تونم تحمل کنم. پس هر چقدر هم نویسنده تلاش کنه یه پایان تراژیک تحویلم بده نمی‌تونه راضی‌م کنه.
از خوندنش پشیمونم. اما نمیگم نخونیدش. شاید شما بتونید ارتباط برقرار کنید و دوسش داشته باشید.
          
زهرا🌿

1402/12/13

                (⚠️هشدار لو رفتن داستان)
🌱این یادداشت ممکن است داستان را فاش کند🌱


هر جنایت سه ضلع دارد:
قربانی
جنایتکار
و کسی که به آنها نگاه میکند...
(باشگاه کارآگاهان😁)

🪐داستان از زبان قاتلی بی‌رحم و در عین حال دلرحم و خونسرد است که در آخرین ماموریتش اشتباهی مرگبار انجام میدهد ...
اینکه داستان از زبان یک ضد قهرمان روایت میشود و خواننده ناخداگاه او را دوست میدارد، مرا به این باور میرساند که شاید خود نفس گناه اهمیتی نداشته باشد، تنها مهم این است که از زبان چه کسی بیان شود...
از طرف قاتل👈🏻 دوستش میداریم.
از طرف کارآگاه👈🏻از قاتل بیزار میشویم.

🎭《تو همیشه آدم بده ی داستان میشی، وقتی  داستانو یه ادم عوضی تعریف کنه》🎭

جنایت مهم نیست، مهم این است که چه کسی تعریفش میکند، شاید اگر همین داستان از زبان خانواده ی مقتول یا کاراگاه بیان میشد، تااین اندازه از اولاف خوشم‌ نمی‌آمد و برایم دوست‌داشتنی نمیبود.

📌هر داستانی، دو سر دارد که باید به همه‌ی روایت ها گوش کرد!
اولاف، اشتباه عاشق میشود و در نهایت به مرگش می انجامد:)

📌اما درباره ی فضای داستان باید بگویم که یو نسبو توصیفات خوبی از شخصیت ها و اتمسفر دارد.

به زیبایی فضای سرما و یخبندان را توضیح میدهد و با به تصویر کشیدن جزئیات دقیق و مناسب، خواننده در بین همه ی خطوط میتواند این سرما را حس کند.❄️

نمیتوانم بگویم خون بر برف دارای نقطه ی اوج خاصی است!
ریتم داستان آرام است اما حوصله سر بر نیست و آدم را از خواندش کلافه نمیکند، و حتی میتواند کمی دلهره هم باهمین ریتم به مخاطب وارد کند.

📌شناخت زیادی از یو نسبو ندارم؛ اما شاید خوش آهنگ بودن و لطیف بودن یک داستان جنایی، از مهارت نوازندگی اش می آید.

کتاب خوبی برای گذران یک عصر دلگیر است☺️

ارزشش را داشت:)
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

Haniyeh

1402/12/22

            یه جنایی-روانشناختی پرکشش با شخصیت‌پردازی درست و همچنین پایان بندی مناسب.

▫️"اولاف"  برای مردی به نام "دنیل" حسابرسی میکنه. تو ادبیات کتاب، حسابرسی یعنی کلک بقیه رو کندن. بله، اولاف یه قاتله. هر اسمی که از طرف دنیل میاد رو میکشه و البته همه در دسته آدمهای کثیف و فاسد قرار میگیرن و اولاف با کشتن چنین آدمهایی مشکلی نداره، گذشته اولاف توضیح میده چرا.
ماموریت جدید اولاف کشتن زن دنیل هست. اولاف طبق معمول همیشه، به زیر نظر گرفتن چند روزه "کرینا" به عنوان سوژه جدید مشغول میشه. کرینا زنی با جذابیت های بسیار برای مردانه و نظر اولاف رو هم به خودش جذب میکنه. زمانی که اولاف متوجه میشه کرینا از طرف یه غریبه در عذابه، ورق رو برمیگردونه و تصمیم جدیدی میگیره که برخلاف خواسته رئیسش دنیل هست.

▫️اینجا ما یه قاتل بی احساس نداریم، قاتلی داریم که اصول اخلاقی خودش رو داره، به زن ها اهمیت میده و این به گذشته تلخش برمیگرده، آدم باهوشیه ولی یه سری توانایی‌های معمولی دیگران، مثل نوشتن یه نامه چند خطی خوانا و قابل فهم رو نداره چون واژه‌پریشه و خیلی ویژگی‌های دیگه که اولاف رو منحصربه‌فرد میکنه.
به عنوان یک انسان اولاف قابل پذیرشه، به عنوان یه قاتل هم قابل درکه و همینطور در کارش تحسین برانگیز، چون نویسنده ویژگی‌های شخصیتی و وقایع زندگی اولاف رو به درستی کنار هم چیده.

▫️من از خوندنش لذت بردم و بنظرم پایان بندیش واقعا تاثیرگذار بود.
▫️نمیدونم چقدر خشونتش زیاد بوده، ولی طبق نظرات دوستان کمی خشن بوده پس به این نکته قبل از خوندن دقت کنید.
▫️پیشنهاد میکنم نسخه صوتی رو با صدای جناب ایوب آقاخانی گوش بدید. من خیلی از اجراشون لذت بردم.
          
نرگس

1402/12/17

            آدم‌کش باشی اما لطیف و دلسوز؟ خط سرخی روی سفیدی روح؟ 
مثل خونی روی برف..

دوباره کتابی با سبک نوآر به قلم یو نسبو، نویسنده‌ی نروژی.
داستان با راوی اول شخص تعریف میشه: از زبان اولاف.
یک پسر ساده‌ی بامزه! که خیلی راحت و‌ خودمونی داستان رو شروع میکنه و از خودش میگه:
 من نمیتونم رانندگی سریع به قصد فرار داشته باشم!
نمی‌تونم کتاب بخونم چون واژه‌پریشم (کسی که از نوشتن و خواندن عاجز است) و داستان‌هارو از یه جایی به بعد خودم برای خودم تعریف میکنم، نمی‌دونم چقدرش رو نویسنده نوشته و چقدرش رو خودم جایگزین کردم!
اما می‌تونم خیلی خوب کتک بزنم و می‌تونم یه حسابرس (قاتل) باشم..
و در نهایت برای یک موادفروش استخدام میشه تا کارهاشو راست و ریست کنه و‌ آدم‌هارو از سر راهش برداره. و قطعا داستان به جایی میرسه که یک مأموریت..؟!

خب با توصیفی که از اولاف شد؛ به عنوان یک قاتل مشخصه که شخصیت لطیف و شاید دوست‌داشتنی‌ای داره، پس شما با یک داستانِ جنایی لطیف روبرو هستین؛ بارِ جنایی‌معمایی خیلی کم (ولی توصیفات خشن) و بار رمانتیک زیاد! منو به دنبال داستان نکشوند و ازین لحاظ خیلی دوسش نداشتم! خیلی راحت، “تِپْ” مینداختمش کنارへ‿(ツ)‿ㄏ.

بیش از حد دیگه از عبارت” جایی خوانده‌ام” استفاده کرده بود: برای بیان مطلب علمی، برای حرفای روانشناسانه و برای عقاید شخصیتش، و خب حس خوبی بهم نمی‌داد! 
ولی از حق نگذرم سادگی و روانی جملات، توصیفات و شخصیت‌پردازی‌شو واقعا دوست داشتم.

اگر سبک نوآر می‌پسندین یا کلا هرکتابی که بار جنایی داشته باشه رو دوست دارین، بخونین و لذت ببرین. ولی اگه یه خواننده معمولی مثل من هستین به قصد لذت از توصیفات دقیق و سینمایی یا خوندن یک کتاب کوتاهِ جنایی‌عاشقانه بیاین طرفش.



❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
کلا برام قابل پیش‌بینی بود! حتی اینکه داستان از زبان اول شخص باشه تا به خواننده این خیالِ ولو کم رو بده که چون خودش داره تعریف میکنه شاید از تاوان و مجازات و.. جون سالم به‌در‌ ببره هم هیچی..
 جملاتی که در مورد خودش و رئیسشو اینا میزد یجورایی از قبل برام مشخص بود که قراره چطوری پیش بره! حالا این شاید جهتِ ذهن من باشه اما حس کردم نحوه‌ی بیان خیلی قوی نبود.
⚯نویسنده: جدی می‌فرمایین؟ پ ما اینارو از کجا آوردیم؟😂🤦🏻‍♀️

 بهترین قسمتی که از داستان دوست داشتم و پیش‌بینی نکردم، خیالات اولاف بود نیمه‌شب آخری که پشت پنجره‌ی فروشگاه بود و ماریا رو تصور کرد. انگار نویسنده دو تا پایان متفاوت در نظر گرفته بود.
          
                توصیفات شاعرانه و قشنگی داشت ولی برای من این توصیفات شاعرانه توی یه کتاب جنایی و پر از خون و خون‌ریزی یکم کسل‌کننده بود! تا جایی‌که صفحات آخر رو به‌خاطر همین ویژگی، بدون اینکه ازش لذت ببرم فقط داشتم تندتند میخوندم که تموم بشه.
 فصل یکی مونده به آخر داشت ناامیدم میکرد  ولی فصل آخر رو که خوندم  خیالم راحت شد😬  ممنونم از نویسنده که پایان خوشِ فصل یکی مونده به آخر رو به پایان تلخ فصل آخر تبدیل کرد! 
با شخصیت‌های کتاب( حتی اولاف) نتونستم خیلی ارتباط برقرار کنم(البته شاید مشکل از خطوط ارتباطی من باشه😁، نمیخوام به نویسنده خرده بگیرم )
در مجموع تقریبا نظرم خنثی بود درموردش، فصل های اول رو بیشتر دوست داشتم.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                قاتل داستان پرداز

۱.خلاصه داستان از این قراره: اولاف یوهانسن برای رئیس باند مواد مخدر، دانیل هافمن، حسابرسی(قتل) می‌کنه. آخرین ماموریت هافمن برای یوهانسن کشتن زنشه که ماجراهای داستان رو شکل می‌ده.

۲.شخصیت پردازی یوهانسن جالب بود.نمی‌تونه سرقت کنه. نمی‌تونه به قصد فرار رانندگی کنه. تنها کاری که ازش بر میاد قتله که زن‌ها رو هم نمی‌کشه. با این که خوانش پریشه کتاب خوندن رو دوست داره و همین مسئله باعث میشه که خودش داستان کتاب رو تو ذهنش تصور کنه. انگار خودش قصه رو میگه.

۳. روایت سریع و بدون اضافه‌اش رو دوست داشتم.  کتاب خوراک اینه که یه سینمایی خوب ازش دربیاد. داستان ساده و سرراستی داره و میشه توی یه نشست خوندش برای مواقعی که بخواین یه کتاب بدون پیچیدگی و برای گذران وقت بخونین.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.